نگاهی به سریال پرده نشین
انتقال پیام از طریق نما و نشانه، در دنیای هنر، دیگر دمده و از رونق افتاده شده. به خصوص وقتی که با اثری حکومتی مواجه هستیم که برای زدن حرفش دلیلی موجهی مثل عبور از سانسور ندارد تا دست به دامان نشانهها بشود. پردهنشین اما چنین میکند. مشاور فرهنگی قالیباف- سیدمحمد رضوی به عنوان تهیهکننده- و بهروز شعیبی- کارگردان فیلم تبلیغاتی قالیباف در انتخابات پیشین ریاستجمهوری- در میان خیل آثار افشاکنندهی “فتنه ۸۸” که راست و مستقیم پیامهای نهادهای رسمی را به شکل تصویر بازتاب دادهاند، با ساختن شهری خیالی و داستانی ظاهرا بیربط، ماجرای فتنه، شک، تقلب، آقازادهها و اسلام سیاسی را یکجا به مخاطب عرضه کردهاند. برای همین، چارهای نیست جز زدودن و کنار زدن نماها و نشانهها و رسیدن به شخصیتهای واقعی که صورتک داستانی بر چهره زدهاند و در یک فضای قصهگون زندهگی میکنند.
الف- شخصیتها؛ آدمهای واقعی با رفتارهای داستانی
حاج آقا شهیدی
با اینکه فرهاد آئیش با گریمی شبیه به مصباح یزدی برای ایفای این نقش جلو دوربین رفته اما نشانیها و آدرسها مستقیما به بیت علی خامنهای ختم میشود. یک روحانی عالیقدر که همه به او ایمان دارند و وارث یک حوزهی علمیه است و برای حفظش حاضر است از خانوادهاش هم بگذرد. نویسندهگان سریال حتی به جملهی مشهور خامنهای هم رجوع میکنند و “من جسم ناقصی دارم” را هم در دهان حاج آقا شهیدی میگذارند. روحانیای که با برجسته شدن فعالیت پسرش[محمد حسین ِ سریال- آقامجتبای واقعیت] تحت فشار دشمنانش قرار میگیرد تا بتوانند به هدف اصلی برسند. هدفی که جز به دست آوردن حوزهی علمیه [انقلاب و نظام] و یکسان کردنش با خاک نیست. تز و تئوری مخالفان حاج آقا شهیدی، گوشهنشین کردنش و محدود کردنش به عنوان یک مبلغ مذهبی صرف، ذهن را به سمت نظریهی ولیفقیه منهای قدرت سیاسی میبرد. شخصیت کلیدی پشت پرده کاراکتری است به نام میرزایی؛ که علیرغم روحانی نبودن، نشانههایش مخاطب را با تصویری مشابه هاشمیرفسنجانی روبهرو میکند.
میرزایی
بازاری ِ عاشق ثروت و قدرت. او در دیالوگی پرده از آرزویش برمیدارد. “کوبیدن حوزهی علمیه و ساختن برج دویست طبقه به جایش.” [مخالفان رفسنجانی در تمام این سالها، به آرزوی او که ساختن کشوری مشابه مالزی است، اشاره کردهاند. کشور اسلامی مدرن!] زمینهایی که حوزه داخلش ساخته شده، سد راه میرزایی برای رسیدن به خواستهاش است. پس با ایجاد شک در درستی سند و مدارک زمینهای وقفی- که توسط بزرگ فوت کردهی شهر “حاج حبیب” در اختیار حاج آقا شهیدی قرار گرفته- و بدنام کردن پسر رئیس حوزه، سعی میکند زمینها را به قیمتی نازل بخرد، حوزهی علمیهی کوچکی در حاشیهی شهر بسازد و شهر خیالی “گلشن آباد” را تبدیل به قطب توریستی ایران بکند. در این راه، کسی که ابزار دست میرزایی میشود، هدی دختر بزرگ حاج حبیب است.
هدی
شخصیت هدی با این مشخصات به مخاطب معرفی میشود. سالها در شهر نبوده. به قول یکی از اهالی شهر “با مناسبات شهر” آشنا نیست. بعد از سالها برگشته و مدعی است که زمینها شرایط وقف شدن را نداشتهاند. هدی در اصل به پدر خود شک میکند و نادانسته بنیانی که توسط پدرش بنا گذاشته شده را میخواهد نابود کند. نشانهها میرحسین موسوی را به ذهن میآورد. نقاش بیخبری که به صحنهی سیاست برگشت. دنبال میراث طلایی “حضرت امام” بود اما “امام فعلی” را واجد شرایط تصرف ملک نمیدانست و با این همه بنا بر تفسیر مخالفانش سادهلوحانه آلت دست قدرتهای پشت پرده[هاشمی رفسنجانی] بود.
حاج آقا مهدوی
روحانی مشهوری که توسط میرزایی به شهر فراخوانده میشود تا رقیبی باشد برای حاج آقا شهیدی. خطیب مسجد بازار میشود و گزینهی میرزایی است برای جانشینی حاج آقا شهیدی در حوزهی علمیهی بعدی. او به طور واضح، اینطور که در یکی از قسمتها اشاره میشود، سابقهی امنیتی دارد و دربارهی وضعیت شهر، برای نیروهای اطلاعاتی گزارش مینویسد. نشانههایی که سعی شده نزدیک به حسن روحانی باشد.
حاج حبیب
معتمد و خوشنام شهر. کسی که بدون ثبت و سند زمینهای محل زندهگیاش را وقف کرده و به حاج آقا شهیدی سپرده. کاراکتری که حتما در نگاه سازندهگانش قرار بوده نشان و نمایی باشد از آیتالله خمینی. صاحب نظام [زمینهای حوزه] که بدون سند مکتوب و براساس گفتهها و شنیدهها، نظام را به دست حاج آقا شهیدی[خامنهای] سپرده است. او در فلشبکها همیشه حامی دختر سر به هوایش هدی است. پای اشتباهاتش میایستد اما بعد از سالها تقوایش- طبق گفتهی حاج آقا شهیدی-توسط همان دختر زیر سوال میرود.
ب- داستان؛ رویای بیعت و پایان فتنه
با اینکه سازندهگان سریال سعی کردهاند شخصیتها ما به ازای بیرونی داشته باشند، شباهتهایی که بیشک تصادفی نیست، اما در داستان و روایت به سراغ رویاهایشان رفتهاند. در سریال فرزند حاج آقا شهیدی خود اسیر دسیسه است و گناهی ندارد. هدی و حاج آقا مهدوی در نهایت با حاج آقا شهیدی بیعت میکنند و میرزایی که تنها مانده، توبه میکند و به دامن حوزه یا همان نظام برمیگردد. به جای نه دی که در دیدگاه رسمی ختم فتنه محسوب میشود، در سریال روز عاشورا زمانی است که همه پشت سر روحانی بزرگوار شهر قرار میگیرند و او را از آتش کینه و تهمت و توطئه رد میکنند. شعیبی و محمود رضوی بیتردید سعی در ساختن یک روحانی الگو داشتهاند. همانطور که در یکی از قسمتها، روحانی به منبر رفته، “مصباح” بودن [مصباح به معنی چراغ] را برای رهبری یک جامعه کافی نمیداند و میگوید “رهبر به جز فانوس دریایی، باید کشتی نجات باشد.” کشتی نجاتی از جنس حاج آقا شهیدی سریال که هیچ سوء استفادهای از مقامش نمیکند. جلو توهینها و تهمتها سکوت میکند. برای دادن حق مردم، منزل مسکونی و سادهاش را میفروشد. اجارهنشین میشود. به ده پناه میبرد و چوپانی پیشه میکند تا در گذر ایام، فتنه دفع بشود و دوباره به مرکز قدرت و حاکمیت برگردد. این روایت رویاپرداز از جریانات بعد از انتخابات ۸۸ اما نسبتی با واقعیت ندارد. در عالم واقع، به جای حاج آقا شهیدی وارسته و مظلوم، نیروهای امنیتی و نظام اختیار شهر را به دست گرفتند و روحانی بلندمرتبهی شهر، ولیفقیه، گناه خونهای ریخته شده را بر گردن معترضان گذاشت. گلشن آباد سریال پردهنشین در حقیقت آرمانشهر یا همان مدینهی فاضلهای است که سازندهگانش به ضرب و زور شخصیتهای شبهحقیقی آن را با ایران ِ جمهوری اسلامی یکی کردهاند.
اگر این همه نما و نشانه و آدرس به نشانی دنیای بیرون نبود، “پرده نشین” میشد یک سریال شبیه دیگر آثار این روزهای صدا و سیما. با همان تم ورشکستهگی و کسب حلال و زندان و ندامت و عاقبت به خیری. اما وقتی حتی در گریم شخصیتها با چهرههایی آشنا مواجه هستیم، برای بازخوانی متن، چارهای نیست جز رمزگشاییهایی از این جنس. رمزگشاییای که شکل غلطش توسط رسانههای حامی احمدینژاد هم انجام شد. آنجا که کاملا بیربط حاج آقا شهیدی سریال را معرف هاشمی رفسنجانی دانسته بودند و پسر ظاهرا خطاکارش را هم نمادی از فرزندانش. در حالی که سابقهی سازندهگان سریال و کدهای روشنی که پیشرو مخاطب میگذارند، خبر از پیامهای دیگری میدهد. همان پیام توبهی فتنهگران و اثبات حقانیت حاج آقا شهیدی؛ یا همان ولیامر مسلمان جهان. سیدعلی خامنهای.