در ایران زندگی به دو قسمت تقسیم شده است: نیمی از آن خارج از خانه است و نیم دیگر آن پشت در های بسته. و این دوگانه عمیق تر می شود: همه زنان و مردان در ایران زندگی دوگانه ای دارند، یک زندگی بیرونی که مطابق با فشار ها و قوانین اجتماعی است و یک زندگی اندرونی که مطابق با میل شخص پیش می رود.
این ادامه زندگی سنتی جامعه ایرانی است که جهشی بسوی زندگی مدرن داشت. در دوران گذشته خانه های ایرانی دو بخش داشت، اندرونی و بیرونی، در بخش اندرونی مردم به دور از هیاهوی بیرون به استراحت می پرداختند و زنان مجبور نبودند که حجاب داشته باشند و رقص و آواز در این بخش آزاد بود. بیرون از این بهشت امن، زندگی تغییر می کرد، زنان چادر و روبنده داشتند و مردان لباس رسمی می پوشیدند.
کسانی که به این خانه های قدیمی می رفتند با لایه بیرونی این زندگی آشنا می شدند؛ ممکن بود تا پشت در خانه ها پیش بروند افرادی مثل فروشنده های دوره گرد و فالگیر ها و کولی ها. قدم بعدی هشتی خانه ها بود که صندلی داشت و در آنجا از مراجعه کنندگان پذیرایی می شد. اگر شخص اجازه داشت که جلو تر برود، باید با صدای بلند افراد داخل خانه را مطلع می کرد، معمولا افراد “یا الله” می گفتند و امروز هم وقتی غریبه ای می خواهد وارد خانه ها بشود از این عبارت استفاده می کند. این عبارت یعنی که قرار است غریبه ای وارد خانه شود و همه ساکنان خانه باید مطابق قوانین اجتماعی رفتار کنند؛ زنان چادر و روبنده هایشان را می گذاشتند و مردان لباس رسمی می پوشیدند. مهمانان خوشبختی که اجازه پیدا می کردند از هشتی عبور کنند به پنجدری یا تالار هدایت می شدند که اتاق بزرگی بود که برای پذیرایی از مهمانان طراحی شده بود. اما بعید بود که غریبه ای بتواند به اندرونی راه پیدا کند. این قسمت خانه پشت درهای بسته قرار داشت.
این زندگی چند لایه سنتی ایرانیان به آنان این امکان را می داد که شخصیت خارج از خانه خود را پشت در ها بگذارند و به اندرونی ها بروند. با گذشت سال ها، اگرچه معماری خانه های ایرانیان تغییر کرد، اما این روش زندگی دولایه در درون جامعه ادامه پیدا کرد.طبقه متوسط ایرانی که دارای چهره ای اجتماعی و بیرونی است، این چهره را در بیرون از خانه می گذارد و به درون امن خانه هایشان باز می گردند.
نیروهای بازدارنده بیرونی خود به دو قسمت تقسیم می شود: از یک سو عرف جهانی جوامع اسلامی که توسط دولت ایران اعمال می شود و ایرانیان را مجبور می کند که به قوانین سختگیرانه عمل کنند-زنان باید حجاب داشته باشند و مردان نباید کراوات بزنند و غیره. از سوی دیگر عرف اجتماعی است، هرکس با نحوه لباس پوشیدن و رفتارش قضاوت می شود. مثلا هر کس که ریش داشته باشد، بسیجی محسوب می شود، مگر اینکه خلاف آن ثابت شود یا هرکس که ریش نداشته باشد نمی تواند به شغل های مهم دولتی برسد. حقیقت این است که همه نقش بازی می کنند. هرکسی می داند اگر بخواهد کارش در ادارات دولتی راه بیافتد، بهتر است ریش بگذارد. به همین کسی که ریش گذاشته است در مواجهه با دوستانش اغلب با این شوخی روبرو می شود:« می خواهی وام بگیری؟»
من وقتی سرکار می روم، کاملا تغییر شخصیت می دهم. همکارانم هرگز کنکاش نمی کنند که من واقعی کیست و من هم متقابلا نمی خواهم بدانم آنها در خانه هایشان چگونه هستند. من بسیار رسمی لباس می پوشم و رفتار می کنم و این با خود من که بسیار صمیمی هستم فرق می کند. وقتی با دوستانم هستم تصویر شوخ و راحتی از خودم به نمایش می گذارم و لباس های مد روز می پوشم و برخلاف خود واقعی ام که بسته و بی تفاوت نسبت به مد روز هستم ظاهر می شوم. در خانه هم کس دیگری هستم. اکثر ایرانیان، حتی آنهایی که این تقسیم بندی را قبول ندارند، چنین زندگی دوگانه ای دارند. حتی الان که در بیرون از از ایران زندگی می کنم، ایرانیانی را می بینم که در خارج از کشور هم همین دوگانگی را ادامه می دهند. این دوگانگی روی تصویر رسانه ای ایرانیان هم تاثیر می گذارد: تصویر ایران کشوری است با جامعه ای محافظه کار و سنتی، اما حقیقت این است که این جامعه چنان با سرعت به سمت مدرنیزم می رود که بسیاری برای از دست ندادن هویت خود به سنت ها چنگ می زنند.
این دوگانه بودن عواقبی هم دارد. این امر منجر به ریاکاری و بی اعتمادی شده است؛ هیچ کس نمی تواند بفهمد که آنچه طرف مقابل می گوید حقیقت دارد یا دروغ است زیرا خود شخص هم تصویر درستی از خودش ارائه نداده است. جامعه ایرانی بسیار پیچیده است و این پیچیدگی در همه لایه آن وجود دارد بخصوص در سیاست؛ مقامات سیاسی در ملا عام از غرب بدگویی می کنند و پشت پرده روابط نزدیکی با آن دارند. مثلا مورد محمدرضا خاوری را درنظر بگیرید، او رئیس سابق بانک ملی بود که بعد از اختلاس جنجالی چند میلیارد دلاری به کانادا گریخت. سال ها بود که خاوری چهره یک وطن پرست فوق محافظه کار را از خود نشان داده بود که کاملا به رهبر وفادار است و این درحالی بود که گذرنامه کانادایی داشت. یا مرتضی آقا تهرانی، نماینده مجلس، ملقب به “معلم اخلاق دولت”، گرین کارت آمریکایی دارد. با وجود همه پنهانکاری های مقامات رسمی در قبال غرب، بسیاری از ایرانیان همچنان گمان می کنند که دولت، آلت دست انگلستان است.
زندگی دوگانه ایرانیان است که آنان را به چنین اعتقادی رسانده است. یک ضرب المثل معروف ایرانی است که می گوید:“کاسه ای پشت نیم کاسه است”.
عکس از امیرعلی قاسمی
تهران بوروو، 12 نوامبر