جاده در دست تعمیر نیست

نویسنده
یوسف محمدی

» کات

نگاهی به سریال جاده‌ی قدیم

پروژه‌هایی که همه‌چیز را برای جذب تماشاگر آماده کرده‌اند و در نهایت شکست می‌خورند؛ جاده‌ی قدیم، در همین روال ساخته شده و در ادامه به همان شکستی رسیده که گویا فقط سازنده‌گان‌ش انتظارش را نداشته‌اند. تم دوباره احیا شده‌ی حضور روستائیان در کلان شهر، که دورانی طولانی با سری فیلم‌های صمد رواج داشت و چهار سال پیش با مجموعه‌ی پایتخت دوباره تبدیل به مضمون طلایی شد، این‌جا هم به کار گرفته شده. اتفاقات عجیب، استفاده از لهجه و شوخی‌هایی که یک سرشان وسط رسانه‌ی سخت‌گیر ملی به مسائل جنسی می‌رسد، همه و همه در جاده‌ی قدیم جمع شده‌اند، بلکه یک “برند” تازه ساخت بشود و در ادامه مسئولان سفارش ساخت سری دوم و سوم مجموعه را هم بدهند؛ اما استقبال سرد مخاطب که هنوز جنس اولیه، در این‌جا پایتخت، در دسترسش است، جاده‌ی قدیم را تبدیل به پروژه‌ای ناکام و بی‌سرانجام کرد.

اشکال و نقطه ضعف قدیمی و باستانی فیلمفارسی هنوز ادامه دارد و قربانی می‌گیرد. نگاهی که می‌خواهد در یک مجموعه هر آن‌چه را که فکر می‌کند برای مخاطب جذابیت دارد، عرضه بکند و از هر شاخه چیزی بچیند و در ظرف بگذارد اما چون به اندازه‌ی ظرف‌ش فکر نکرده، نتیجه‌ی نهایی مجموعه‌ای از هم گسیخته و چند پاره است که همه‌چیزش بیرون ریخته و ذهن مخاطب توان هضم‌ش را ندارد. جاده‌ی قدیم در کلیات و جزئیات پیرو فرمول پایتخت است. روستائیان با نمک و ساده دل که به تهران می‌آیند؛ در آنجا-پایتخت- زن و شوهر و پسرخاله سوار بر کامیون و در این‌جا- جاده‌ی قدیم- زن و شوهر و برادر زن هم‌راه با وانت. طبق فرمول قرار است ناهم‌گونی سبک زنده‌گی روستایی با مناسبات شهری قصه بسازد، شوخی درست کند و مخاطب را به دنبال خود بکشاند؛ اتفاقی که البته این‌جا نمی‌افتد. آوردن یک گاو وسط شهر- ایده‌ای که پیش از این در فیلم اجتماعی و تلخ “ریسمان باز” استفاده شده بود- بهانه‌ای است برای این‌که سریال فقط در حد و اندازه‌ی یک کار کمدی نماند و با گم شدن گاو و آغاز سفر درون شهری شخصیت‌های اصلی، با معضلات و مشکلات تهران و آدم‌های‌ش آشنا بشویم؛ خرده روایت‌های نخ‌نمایی مثل پسری که از خانه‌ی پدر پول‌دارش دزدی می‌کند و مشکلات شغلی یک بازی‌گر معروف سینما. مشکلاتی که در نهایت همان پیام مندرس ِ از رونق افتاده را با خود دارد که صفا و صمیمیت فقط در روستاهای بدوی پیدا می‌شود و در شهر ِ آلوده به تکنولوژی و مدرنیته چیزی جز بدی و پلیدی نیست. حالا وسط این استفاده از تم‌ها و شخصیت‌های قدیمی، ناگهان سر و کله‌ی کاراکتری هم پیدا می‌شود که سر و شکل و گریم‌ش عینا از شخصیت “والتر وایت” سریال آمریکایی “بریکینگ بد” برداشته شده و باعث شد در فضای مجازی بابت این شباهت سر و صدا راه بیفتد تا سازنده‌گان سریال پاسخ بدهند به طور عمد، قصد شوخی با این شخصیت را داشته‌اند. پرسشی که همین‌جا پیدا می‌شود، این است که وسط یک سریال با چنین تم و نگاه و پیامی، چرا اساسا باید با شخصیت یک سریال آمریکایی شوخی بشود؟ این همان پاشنه‌ی آشیل جاده‌ی قدیم و آثار مشابه است. چند لحن و چند پاره بودن و به هر سوژه‌ی محبوبی نوک زدن؛ بدون درست کردن یک چارچوب فکر شده که بتواند تمام این کاراکترها و داستان‌های گوناگون را در خود جا بدهد.

شخصیت سریال آمریکایی بریکینگ بد در سریالی با تم حضور روستائیان در شهر!

پایتخت به عنوان الگو جاده‌ی قدیم اگر در جذب مخاطب موفق است، دلیل‌ش چیزی نیست جز استفاده از بازی‌گرانی که توانسته‌اند با شخصیت‌سازی و اجرای نرمال، ضعف فیلم‌نامه و نبود داستان‌های جذاب را پوشش بدهند. جاده‌ی قدیم اما فقط در داشتن ضعف‌ها با پایتخت یک‌سان است و بازی‌گران‌ش بیشتر از این‌که جاذبه داشته باشند، دافعه ایجاد می‌کنند؛ که یکی از دلایل‌ش می‌تواند لهجه‌ی اختراعی‌شان باشد که برای پیش‌گیری از اعتراض قومیت‌های ایرانی، انتخاب شده و نتیجه‌ای کاملا معکوس داشته. مخاطب که با لهجه‌ای چند گانه و در نهایت بیگانه و ناآشنا طرف است، در مرحله‌ی نخست نمی‌تواند کاراکترها را باور کند و در ادامه، دیالوگ‌ها و بیان‌شان نه تنها برای‌ش شیرین نیستند، که آزارش می‌دهند. سازنده‌گان مجموعه، کارگردان: بهرام بهرامیان، نویسنده: امید سهرابی، که عدم استقبال مخاطب را دیده‌اند و شکست پروژه‌شان را پذیرفته‌اند، تمام تقصیر را به گردن سانسوری انداخته‌اند که چند دیالوگ و شوخی کار را به بهانه حساسیت‌زا بودن، حذف کرده؛ اما به دلیل اصلی و اساسی شکست‌شان که نداشتن یک ساختار منسجم است، توجه ندارند. جاده‌ی قدیم یکی از آن هزاران پروژه‌ای است که بلافاصله بعد از موفقیت یک اثر ساخته می‌شوند و کارشان تکرار فرمول موفق در کم‌ترین زمان و پائین‌ترین کیفیت است. اتفاقی که هر چند سال یک‌بار در دنیای فیلمفارسی می‌افتد و یک مضمون و تم آن‌قدر تکرار می‌شود که به مرز کهنه‌گی می‌رسد و برای مخاطب به جای تولید جذابیت، ایجاد دل‌زده‌گی می‌کند. مثل تم حضور لات‌ها و اوباش در جبهه و ایجاد کمدی در فضای جنگ که چند نمونه‌اش از اخراجی‌ها به این‌سو ساخته شد و یکی پس از دیگری شکست خوردند و فرمول امتحان پس داده را هم با خودشان به قهقهرا کشیدند.

بخش عجیب فیلم‌فارسی نه در ساختار ِ نداشته‌اش، که در ادامه‌ی حیاتش است. موجودی که به طور پیاپی به بن‌بست می‌رسد و دوباره از خاکستر هزاران شکست، یک راه در رو پیدا می‌کند و یک پروژه‌ی موفق می‌سازد و دوباره وارد همان جاده‌ی قدیمی، همان مسیر رو به فنا می‌شود تا خاکستر شدنی دیگر. این جاده‌ی پر از دست‌انداز و نامطمئن، این سیستم پر از اشکال و سکته، اگر یک‌بار برای همیشه عیب‌یابی و تعمیر بشود، می‌توان امیدوار بود که در ادامه‌اش بتوان سیستمی شبیه هالیوود داشت. سیستمی که ساختار معلوم و تنوع قابل قبولی دارد و به طور دائم و پیوسته می‌تواند برای مخاطب عام سرگرمی بسازد و خواست‌های گوناگون‌ش را برآورده کند. چیزی که در فیلمفارسی به عنوان یک ماکت رنگ و رو باخته از هالیوود، به چشم نمی‌خورد. چرا که فیلمفارسی جایی‌ست که با یک پیروزی روی یک عمر شکست سرمایه‌گذاری می‌کنند.