موسوی و رهبری دو خط موازی

قدسی سرمست
قدسی سرمست

تا پیش از آغاز دوره ی ریاست جمهوری احمدی نژاد، اختلافات جدی در حاکمیت همواره به اعمال سلایق متنوع تعبیر می شد و اصولاً تلاش برای نمایش وحدت عمومی و بی قید و شرط، رجال سیاسی و متنفذ جمهوری اسلامی را به چند قلوهای یکسان مبدل کرده بود. مستثنیات این قاعده بسیار اندک بود و اهتمام ویژه ای جهت یاد زدودگی آن ها صورت می پذیرفت. با این همه سریال طولانی اختلاف های میر حسین موسوی و رهبری کنونی فراموش ناشدنی ست.

داستان این اختلاف از مستندات غیر قابل انکار و تخدیش ناپذیری برخوردار است که تنها پیله ی سکوت میر حسین موسوی مانع از یادآوری مکرر آن در تاریخ جمهوری اسلامی گردیده است. هاشمی رفسنجانی در کتاب خاطرات خود داستان مذکور را به دقت تشریح کرده و ناطق نوری به منظور برجسته نمودن نقش خود در بزنگاه مخاطره آمیز داستان، شرح بی پروایی از آن ارایه نموده است.

از ترکیب این دو روایت در می یابیم، رهبری کنونی در دوره ی نخست ریاست جمهوری خود دکتر ولایتی را به منظور نخست وزیری به پارلمان معرفی کرد که پس از مخالفت اکثریت نمایندگان، میر حسین موسوی با پشتیبانی مطلق بنیان گذار جمهوری اسلامی به نخست وزیری رسید و پس از پایان چهار سال کشمکش و تعارض، رهبری کنونی با پیش شرط آزادی در انتخاب نخست وزیر که مورد تأیید رهبری وقت قرار می گیرد در انتخابات شرکت می کند و پیروز می شود؛ اما هنگام معرفی نخست وزیر به پارلمان بنیان گذار جمهوری اسلامی با خلف وعده ی آشکار رسما اعلام می کند با تغییر نخست وزیر مخالف است و هم چنان میر حسین موسوی را برای نخست وزیری مناسب می داند. رهبری کنونی نیز دراقدامی متهورانه با نظر رهبری وقت آشکارا مخالفت می کند و حتی درسخنرانی مراسم تحلیف به صراحت از ناتوانی دولت میر حسین موسوی گلایه می کند که این امر موجبات آزردگی جدی رهبری وقت را فراهم می آورد. پافشاری ریاست جمهوری وقت در موضع مخالفت با رهبری آن گونه جدی می شود که ناطق نوری تنها خدمت خود به جمهوری اسلامی را مداخله برای پایان این ماجرا ارزیابی می کند.

رییس جمهور وقت اعلام می کند تنها در صورت صدور حکم حکومتی حاضر به تمکین از فرمان رهبری در معرفی میر حسین موسوی به پارلمان است. این ماجرا هرچند نهایتا به نفع موسوی پایان یافت اما موجب نمایش تمام قد گسست در حاکمیت جمهوری اسلامی در زمان حیات بنیان گذار آن شد؛ چرا که 99نفر از نمایندگان پارلمان در اقدامی بی نظیر با دادن رای مخالف به میر حسین موسوی عملا مخالفت خود با بنیان گذار جمهوری اسلامی را اعلام کردند.

به این ترتیب رهبری کنونی علی رغم آنکه با تهور و بی پروایی به مخالفت آشکار با بنیان گذار جمهوری اسلامی پرداخت، عملا ناگزیر شد به نخست وزیری میرحسین موسوی تن دهد. آن 99 نفر نیز با مورثین و وارثین کنونی شان که بیش از هر کجا در طیف اصول گرایان قابل رصد هستند، امروز هرگونه تلمیح لطیف و شرمنده ی پارلمان که نشانه ی ناچیز از اختلاف با رهبری داشته باشد را در حکم محاربه ارزیابی می کنند و تردیدی در تلقی خروج فرد از حاکمیت نمی نمایند.

از این زمان به بعد درگیری لاینحل نخست وزیر و شخص ریاست جمهوری وقت از کالبد قوه ی مجریه به سایر قوا سرایت و نهایتا قانون اساسی را نیز مبتلا کرد. مدل سازی قوه ی مجریه در قانون اساسی جمهوری اسلامی پیش از اصلاحات سال 68، علی رغم آنکه در بسیاری از کشورهای جهان با موفقیت تجربه شده و می شود، ناکار آمد ارزیابی شد و عملا به جای آنکه اشخاص خود را با قانون تطبیق دهند، قانون با آن ها تطبیق داده شد. نهاد نخست وزیری در اصلاحات قانون اساسی حذف گردید تا میر حسین موسوی که به دلیل حمایت مطلق بنیان گذار جمهوری اسلامی، روح واحده ی کالبد این نهاد بود حذف شود. در واقع سطح منازعه ی رهبری کنونی و میر حسین موسوی چنان بالا بود که تنها به بهای مرگ نهاد نخست وزیری در قانون اساسی امکان پایان یافت.رییس جمهور وقت به رهبری رسید و میر حسین موسوی نقاش آرشیتکت، انزوا را زندگی کرد.

حال محمد خاتمی پیله ی رنجیدگی موسوی را گشوده و اعلام کرده است یا او و یا نخست وزیر مغضوب دیروز در انتخابات ریاست جمهوری دوره ی دهم نامزد خواهند شد. اما فواید و نتایج حضور هم زمان عرضی موسوی و خاتمی در این برش زمانی چیست؟ آیا خاتمی همه ی نتایج گزاره “یا من یا میر حسین موسوی” را با همه ی هزینه های آن مفید ارزیابی کرده است؟

روشن است جدی ترین و البته بدیهی ترین نتیجه ی این گزاره، ارسال پیام “من در کنار جدی ترین مخالف تاریخی تو ایستاده ام” به رهبری نظام است. گویی برشی از تاریخ در حال تکرار شدن است؛ روزی رهبری فعلی با مخالفت با موسوی در مقابل بنیان گذار جمهوری اسلامی ایستاد و امروز محمد خاتمی با فشردن دست میر حسین موسوی در مقابل رهبری ایستاده است.

البته مناسبات قدرت عملا از مداری مدور و نه خطی برخوردار است، لذا محتمل است داستان این تعارض تاریخی متحقق، در جامه ی دیگری ظاهر شود. اما امروز با توجه به آنکه هیچ نشانه ای از ترمیم مناسبات موسوی و رهبری کنونی در دست نیست، خاتمی عملا با ارائه ی مدل دوگزینه ای خود برای نخستین بار در طول حیات سیاسی اش به میدان ابراز مخالفت عملیاتی و موثر با رهبری نظام وارد شده است؛ او مخالف خاموش و رنجیده ی رهبری را که فاقد هرگونه علایم جدی حیاتی در افکار عمومی بود، از کمای سیاسی خارج کرده است و حتا با فرض عدم نامزدی، میر حسین موسوی دیگر به سادگی نخواهد توانست به نقش شبح سرگردان بیست سال گذشته بازگردد.

خاتمی در 8 سال دوره ی ریاست جمهوری خود از شش جهت برای ابراز مخالفت با رهبری و اصرار و ابرام عملیاتی بر قدر متیقن اصول جنبش اصلاحات در فشار بود، با این همه نه تنها تسلیم نشد بلکه جنبش موسوم به اصلاحات را خلع سلاح کرد. حال نیروی برانگیزاننده ی خاتمی برای این رفتار بی پروا چیست و چه کمیتی دارد که مثلا قتل های زنجیره ای، حادثه ی کوی دانشگاه و بحران های هفتگی دولتش از آن برخوردار نبود؟ خاتمی زمانی که مستظهر به پشتیبانی پارلمان ششم بود و می توانست چون کیمیاگری هوشمند با امتزاج قدرت قوه ی مجریه و مقننه، طرحی نو در اندازد ترجیح داد نقش یک سیاست مدار معمولی، مضطرب و معذب را در جمهوری اسلامی بازی کند؛ حالا مگر چه روز مبادایی است که خاتمی چنین در موضع تقابل گرفته است؟

شاید دنیا و روزگار با شتاب تغییر کرده و ایران به بزنگاه تاریخی مذاکره با آمریکا رسیده است؛ تمامی بضاعت جمهوری اسلامی در لبنان و فلسطین و عراق و… خرج شده و دیگر باید پذیرفت جمهوری اسلامی باید در قامت یک دولت نه یک انقلاب با جامعه ی جهانی تعامل کند، امتیاز بدهد و امتیاز بگیرد. همه ی رجال سیاسی بلندپرواز جمهوری اسلامی برای بازی در فانتزی روزهای آینده رویا پردازی می کنند و چرا خاتمی رویا پردازی نکند.

در واقع خاتمی که در 8سال ریاست جمهوری خود هرگز برای افزایش قدرت آنچه خود جامعه ی مدنی و اصلاحات می خواند گامی جدی و عملیاتی برنداشت، حال به منظور دست یابی به قدرت(نه لزوما قدرت ریاست جمهوری) به حرکات شبه انتحاری نیز دست می زند. خاتمی چه نامزد انتخابات بشود و چه نشود و نتیجه ی انتخابات هرچه که باشد به هر حال او در مقابل رهبری و بخش گسترده ای از حاکمیت صف آرایی کرده است. او یک بار در منصب نمایندگی پارلمان نطقی آتشین در حمایت از میر حسین موسوی و مخالفت با گزینه ی رییس جمهوری وقت و رهبر فعلی برای نخست وزیری ایراد نمود. در آن زمان البته این عمل مورد پشتیبانی و حمایت مستقیم بنیان گذار جمهوری اسلامی بود اما امروز خاتمی در حالی به اعلام مخالفت با رهبری فعلی می پردازد که ظاهرا از حامیان قدرت مند و متنفذی در داخل نظام برخوردار نیست.

آیا او با این اقدام امیدوار است مخالفین خاموش و مرعوب پراکنده را به یک طبقه در جمهوری اسلامی مبدل سازد؟ این طبقه ی فعلیت نیافته چه می خواهد؟ آیا می تواند سودای مین زدایی تدریجی از مناطق ممنوعه ی حاکمیت را داشته باشد؟ آیا می تواند به کنش های رادیکال در جهت رفع موانع عینی و ذهنی تحقق دموکراسی در ایران بیاندیشد؟ واقعیت آن است در حال حاضر هیچ قرائن مثبته ای جهت پاسخ به این احتمالات در دست نیست. تنها می توان ارزیابی کرد اقدام خاتمی در احیای سیاسی میر حسین موسوی بیشتر به سمت دستیابی به قدرت ریاست جمهوری تمایل دارد ولی می تواند در صورت لحاظ مصالح و منافع ملی و نه قدرت خواهی فردی، منتج به تحولات جدی در مناسبات قدرت گردد.

خاتمی امروز اشتیاق خود را به قدرت صراحتا به نمایش گذاشته است؛ ظاهرا او دیگر از داشتن قدرت و استفاده ی از آن نمی ترسد و حال شاید بتوان آرزو کرد خاتمی از تورم قدرت در خود لذت نبرد و راه های استفاده و انتفاع جدی از آن را به خود بیاموزاند. البته خاتمی برخلاف میر حسین موسوی فاقد ظرفیت روانی یک سیاست مدار رادیکال است و به این ترتیب در واقع بخش بزرگی از نتایج خروج موسوی از کمای سیاسی می تواند بر خود او بار گردد. لذا از آن جا که مدل دوگزینه ای “خاتمی یا موسوی” فی نفسه متضمن تقابل با رهبری است، حال هر یک از این 2 نفر که نامزد انتخابات شوند هزینه ی بزرگتری را برای تصریح این مخالفت خواهند پرداخت، اما در بهره مندی از نتایج سهم الشرکت یکسان خواهند بود.