روزی نیست که مردم جهان، بیننده و شنونده خبرهایی از کشته و زخمی شدن مردم کشورهای خاورمیانه بر اثر جنگ، تروریسم، انفجار مین، درگیری های فرقه ای، یورش نیروهای امنیتی و امثال آنها نباشند. میزان انعکاس چنین اخباری در شبکه های خبری بین المللی، به حدی است که گویی افکار عمومی جهان، حتی به ”مرگ” روزانه و انبوه اهالی خاور میانه عادت کرده است و چنین اخباری، دیگر حتی جلب توجه چندانی را در سطح افکار عمومی به دنبال ندارد. به راستی، چگونه شد که به چنین وضعیتی رسیده ایم؟ چگونه است که ساکنان خاورمیانه، به چنین سرنوشت اسفباری گرفتار آمده و گویی دورنمای امیدوارکننده ای نیز برای خلاصی شان از این سرنوشت قابل تصور نیست؟
به عنوان یک مسلمان که تمامی عمر در ایران زیسته ام و تا حدودی به وضعیت سیاسی کشورهای اسلامی این منطقه نیز آگاهی دارم، باور دارم که نبود یا کمبود دموکراسی، عامل اولیه وضعیت اسفباری است که مردم خاورمیانه، مدتهاست گرفتار آن شده اند. متأسفانه اغلب کشورهای اسلامی این منطقه از جهان، بنا به دلایل تاریخی از دموکراسی به مفهوم واقعی آن محروم هستند و همین امر باعث می شود که حکومت ها منافع حداقلی مردم را تامین نکنند و میان آن شهروندان و حاکمان فاصله ای خطرناک موجود باشد.
این حالت را من شبیه خانه ای می دانمکه صاحب خانه در آن را باز می گذارد و از منزل بیرون می رود. بدیهی است چنانچه اموال با ارزشی در آن خانه باشد، دزدان به آن دستبرد می زنند و در این حالت تقصیر و گناه صاحبخانه کمتر از سارق نیست. مردمی که گرسنه هستند، مردمی که از آزادی های شخصی برخوردار نیستند. مردمی که آزادی عقیده و بیان ندارند، مردمی که بدون داشتن روابط نمی توانند شغلی مناسب تحصیلات و توانایی های خود بیابند، مردمی که جوانان شان در زندان ها به سر می برند، در یک کلام مردم جامعه استبداد زده، نمی توانند و نمی خواهند پشتیبان حکومت های خود باشند و مخالفت خود را با حکومت های غیر دموکراتیک به روش های مختلف بیان می کنند. در همین راستاست که حتی - مانند آنچه در عراق اتفاق افتاد - به حکومت های بیگاه پناه می برند و از آنان برای مقابله با دولت خود کمک می گیرند. و در همین راستاست که حتی کسانی در خاورمیانه تروریزم را به عنوان راه حلی برای مشکلات خود انتخاب کرده و جوانان را با وعده بهشت به عملیات انتحاری تشویق می کنند.
اما همین افراد، اگر در کشوری که دارای حکومتی سالم و دموکرات بود به سر می برند، اگر در قبال انتقاد به سیاه چال ها یا چوبه های دار سپرده نمی شدند، اگر با مبارزات سیاسی سالم و نه با اسلحه می توانستند خواسته های خود را بیان کنند، اگر منابع ملی آنان صرف بهبود وضعیت مردم می شد و سر از بانک های غربی در نمی آورد، اگر ثروت ملی آنان صرف خرید اسلحه نمی شد؛ چه بسا امروز دنیا بر مدار دیگری می چرخید.
توجیه اصلی حکومت های منطقه برای عدم رعایت دموکراسی آن است که که دموکراسی با ارزش های بومی یا مذهب همخوانی ندارد. و البته در نزد قائلان به چنین دیدگاهی، ارزش های بومی فقط تفسیری است که حکومت ها از سنت و مذهب دارند و حتی تفاسیر روشنفکران یا نوآوران دینی یکسره باطل و مردود است. چنین حکومت هایی هر انتقادی که بر عملکرد دستگاه های دولتی وارد شود را مساوی با خدشه به ارزش های ملی و مذهبی دانسته و مخالفین خود را خائن یا منحرف معرفی می کنند. برخی از این حکومت ها، برای توجیه نظرات خود به واژه هایی چون “دموکراسی اسلامی” و یا “حقوق بشر اسلامی” استناد می کنند و در قبال انتقادات وارده به شیوه حکومت به برداشت های خودساخته از مفاهیم اولیه تمسک می جویند و حال آن که دموکراسی معنا و مفهوم واحدی دارد. در شرق و غرب یکسان است، اسلامی و مسیحی و… هم ندارد.
خوشبختانه، در کنار سایر مبارزان راه حقوق بشر و دموکراسی، جبهه واحدی از روشنفکران مسلمان که صرفنظر از مرزبندی های سیاسی تشکیل شده، نوید رهایی مسلمانان است. این جبهه واحد نامی ندارد، بدون رهبر است، اداره مرکزی و شعبی ندارد: جایگاه آن در قلب هر مسلمانی است که تاب و تحمل ستم را نداشته و حاضر نیست هر سخن باطلی را به نام مذهب قبول کند. روشنفکران مذهبی که خوشبختانه تعداد آنها در کشور اسلامی رو به افزونی است، تنگ نظران را به چالش کشیده و با استدلالی که از دل مذهب بیرون می آید ثابت می کنند که هر عمل حکومت، ولو به نام اسلام، اسلامی نیست. آنان می خواهند که مانع از سوء استفاده از نام اسلام شوند و تاکید دارند که اسلام با دموکراسی همخوانی دارد: ما می توانیم مسلمان باشیم و به دموکراسی احترام بگذاریم، ما می توانیم مسلمان باشیم و حقوق بشر را رعایت کنیم. آنان می گویند اسلام دین برابری و با دیکتاتوری مخالف است، و مردم مسلمان نباید فریب حرف های مستبدان زورگو را بخورند. جبهه رو به افزون روشنفکران اسلامی، یکی از طلیعه های دموکراسی در خاورمیانه است.
در عین حال، وقتی سخن از دموکراسی به میان می آید، نباید فراموش کرد که این معنی اگرچه به معنای حکومت اکثریت است، اما حتی اکثریتی که در یک انتخابات آزاد به قدرت می رسد نیز حق ندارد هر طور که بخواهد حکومت کند. فراموش نکنیم بسیاری از دیکتاتورهای جهان - چون هیتلر - با دموکراسی به قدرت رسیده اند. بنابراین پیروزی اکثریت در انتخابات به معنای دموکراسی نیست. اکثریت به قدرت رسیده در یک انتخابات آزاد باید چهارچوب دموکراسی را رعایت کند، و چهارچوب دموکراسی قواعد حقوق بشر است.
به عبارت دیگر، اکثریت به قدرت رسیده فقط در چهارچوب ضوابط حقوق بشر می تواند حکومت کند و حق تخطی از آن را ندارد. به عنوان نمونه، هیچ اکثریت به قدرت رسیده ای به بهانه مذهب نمی تواند ستم بر نیمی از افراد جامعه یعنی زنان را تایید کند. هیچ اکثریت به قدرت رسیده ای به بهانه قواعد ایدئولوژیک مورد قبول اکثریت حق ندارد مانع از آزادی عقیده و بیان و مذهب اقلیت ها شود.
به امید روزی که در خاورمیانه نیز، شاهد تحقق حکومت های “مشروع” باشیم؛ حکومت های که مشروعیت خود را نه فقط از نه فقط از صندوق های رأی، که از آرای مردم و احترام به حقوق بشر تواماً بگیرند؛ و مقولاتی چون نسبیت فرهنگی یا مذهب یا امنیت ملی را، بهانه ای جهت نادیده گرفتن حقوق بشر قرار ندهند.