دیدار

نویسنده
فرشید قربان پور

گفت و گو با وانشا رودبارکی

ایران نقطه ی عطف است

وانشا رودبارکی دوران کودکی را با توجه به انتقالهای شغلی پدرش، در شهرهای متفاوت ایران گذراند و تقریبا هر یکی دو سال با فرهنگ ها و زبان ها و مردم مختلفی روبرو شد.به گفته ی خودش این نوعی شانس بود چرا که این تجربیات بعدها دستمایه ی خلق آثار بسیاری در زمینه فرهنگ های بومی ایران روی بوم نقاشی شد.
او کارشناسی خود را در رشته ی ریاضی در دانشگاه گیلان کسب کرد و پس از آن برای ادامه تحصیل به پاریس رفت. در فرانسه دوران شکوفایی هنری وانشا آغاز شد.او مدتی به تحصیل هنر در دانشگاه “سنت شارل” مشغول شد و پس از آن چندین سال کار تجربی در زمینه نقاشی انجام داد و سپس به موازات نقاشی، به مطالعه و پژوهش مشغول شد که همچنان ادامه دارد. او تاکنون بیش از ۵۰۰ کار هنری رنگ و روغن یا آکریلیک بر روی بوم و حدود ۱۰۰۰ کار رسم ایجاد کرده است. گفت و گوی اینترنتی با وانشا رودبارکی حاوی نکات جالب توجهی بود که در ادامه می خوانیم.

 

  زندگی هنری در فرانسه با ایران چه تفاوت هایی دارد؟بهتر است یا بدتر؟

آنچه که مسلم است تفاوت بسیاری وجود دارد و این تفاوت بیشتر از لحاظ گوناگونی و باز بودنِ عرصه ی هنر، در فرانسه می باشد. قرنهاست که هنر و به ویژه هنر نقاشی در این کشور به خوبی جا افتاده و با زندگی مردم اینجا در آمیخته است. از طرفی هنر نقاشی در فرانسه تنها مختصِ به فرانسوی ها نیست، اکثر نقاشانِ بزرگ دنیا از اینجا گذر کرده اند و حتی سالیانی در آن زندگی کرده اند. منظور من این نیست که مردمان اینجا هنرمندترند، بلکه به نظر می رسد که فضای اینجا هنرپرورتر باشد.هنر برای پرورش یافتن و رشد کردن به فضای خاص خود نیازمند است. درست مثل یک نهال که برای بهتر رشد کردن، نیازمند به آب و هوای مناسب خود است.
س: مرحوم اردشیر محصص درباره ی مردم فرانسه حرف جالبی زده است. می گفت: “در هر پاریسی می توان‌ دست کم دوازده‌ رنگ‌ را پیدا کرد” شما هم در مردم فرانسه رنگ هایی را پیدا کرده اید؟
ایشان درست گفته اند ونقطه نظر ایشان بر مبنای دید و فلسفه شخصی خودشان بوده است. من فکر می کنم تشخیص تعداد رنگها کار دشواریست. البته در اینکه فرانسویها مردمانِ دل زنده و شادی هستند که به زندگی خود رنگ می دهند هیچ شکی نیست.

                                          
 بگذارید به سوالاتم سامانی بدهم.نقاشی را چطور آغاز کردید؟و اصولا چطور شد که نقاشی را انتخاب کردید.آیا در آن نکته ی خاصی نسبت به هنرهای دیگر وجود داشت؟

در دورانِ نوجوانی به هیچ وجه فکر نمی کردم روزی نقاش بشوم. من در راه تحصیل علم و آن هم علم ریاضیات، به هنر نقاشی کشیده شدم.تصور می کنم من و نقاشی همدیگر را انتخاب کردیم. در نوجوانی بیشتر به فلسفه و ادبیات علاقمند بودم و جذب اشعار عمر خیام شده بودم و ریاضیدان بودن او به شدت توجه مرا به خود جلب کرده بود. آن موقع تاثیرات ریاضیات را در اشعارش نمی دیدم. بر آن شدم تا به تحصیل ریاضیات بپردازم تا با بینش خیام و سایر عالمانی که فلسفه یا در خیلی از موارد، هنر شعر را نیز به خوبی می شناختند، آشنا شوم. پس ازاتمام تحصیلات دانشگاهی ام در رشته ریاضیات تا حدودی با فلسفه آن آشنایی پیدا کردم و پس از آن به ریاضیات به مانند یک وسیله و ابزار کار برای رسیدن به هدف نگاه می کردم. این در واقع همان کاری بود که عمر خیام، ابوریحان بیرونی، خوارزمی، و …. می کردند. زمانی که مفاهیمِ اساسیِ “حد”، “بینهایت”، “نقطۀ عطف” و غیره را بطور نسبی فهمیدم، تصمیم گرفتم آنها را به توسط نقاشی، به تصویر بکشم. برای مثال “حد” یک شکل را به طور نسبی و بصورت هاله ای رسم کردم، چرا که “حد” یک نقطه که عنصر اولیه ی خط و صفحه است، به سویی میل می کند که هرگز به آن نمی رسد و با آن برابر نمی شود.البته در اینجا، انتخاب هنر نقاشی کشش ذاتی خودم نسبت به این هنر بود و کاملاَ خود بخود صورت گرفت.

 

 استفاده از ریاضیات در هنر باید خیلی جالب باشد.درباره این تکنیک و آموزش آن چیزی هم نوشته اید؟
مقاله هایی در مورد حضور ریاضیات در رسم ها و کند وکاریهایِ یافته شده بر روی اشیای باستانی ایران، در بعضی از دوره های متفاوت تاریخی نوشته ام که برخی از آنها منتشر شده اند. در این باره بیشتر تاکید خود را روی فلسفه ریاضیات و هندسه گذاشته ام تا محاسبات جبری و هدف من بیشتر توجه به موجودیت یک نوع اندیشه غریزی و در عین حال خردمندانه اقوام آریایی نژاد است که حاکی از یک تفکر فلسفی می باشد که بسیار هنرمندانه در تاریخ و تمدن ما جا گرفته است.


 این پیوند جالب بین نقاشی و شعر خیلی اوقات دیده شده. مثال عیانش هم سهراب سپهری. رابطه ی میان این دو هنر را چگونه می بینید؟
هم در نقاشی و هم در شعر تصویر یا تصاویری مجسم می شود. تصویر مجسم شده در نقاشی به طور مسقیم تر از شعر با مخاطب ارتباط برقرار می کند و ذهن او را به تفکر و خلق صحنه ای که حدود آن وابسته به دانش و تجارب فردی مخاطب است، وادار می کند. این دو هنر، کاملا به هم مرتبط هستند.


 شعر را دوست تر می دارید یا نقاشی را؟
به نظر من، فرق زیادی با هم ندارند. شاید چون شناخت من از نقاشی بیشتر است، به همین دلیل برای من زبان راحت تریست.


 راستی غیر از نقاشی و شعر در زمینه های دیگر هنری هم کار کرده اید؟مثل موسیقی یا سینما؟
متاسفانه خیر.


چه شد که از ایران رفتید؟
به قصد ادامه تحصیل.


رفتن شما از ایران، به هر دلیل، نهایتا باعث شتاب گرفتن سیر صعودی شما در هنر شد. ما به این ماجرا عادت کرده ایم. به نظر شما چرا رفتن از ایران و تحصیل در اروپا و آمریکا مترادف با پیشرفت است؟
همیشه و به طور خود به خود مترادف با پیشرفت نیست! بستگی به خود فرد دارد.اگر هدف کسب دانش و تجربه باشد، دسترسی به یکسری منابع علمی ومتخصصین و کارشناسان در غرب راحت تر صورت می گیرد.چون کارهای تحقیقاتی در اینجا به مراتب بیشتر انجام می شود. بنابراین زمینه ی مناسب تری برای کسب دانش و پژوهش وجود دارد. موضوع دیگر این است که در رشته های علوم انسانی و مشتقات آن، زمینه ی سفر به سایر مناطق و سرزمین ها به مراتب آسان تر است. در این نوع رشته ها، دانشجو یا محقق نیازمند به دیدن و لمس کردن یکسری از آثار، بنا ها و سندها به چشم خود می باشد تا بتواند جهت یک بررسی دقیقتر تجربیات شخصی خود را کسب کند و در بعضی موارد حتی مدتی در بعضی از آن سرزمین ها زندگی کند.
لازم به یاد آوری است که در غرب بی بند و باری هم به چشم می خورد که متاسفانه ما شاهد بخشی از آن در داخل ایران هستیم. بنا به تجربه شخصی، زمانی که ایرانیان مهاجر به معیارها و ارزشهای ایرانی خود پایبند باشند و در واقع با سرمایه و پشتوانه اصیل فرهنگی خود و با حفظ ارزشهای ملی و با هدف کسب دانش و تجربه پای به غرب نهند، می توانند حداکثر استفاده را در جهت کامل تر شدن یا رسیدن به بلوغ فکری کسب کنند. چرا که بلوغ فکری یک انسان، تنها در دانش او نیست؛ چه بسا افرادی که دارای چندین مدرک دکترا می باشند ولی به این بلوغ نرسیده اند! هدف بالا بردن معیارهای انسانی فرد است که دانش جزئی از آن است. همان چیزی که در گذشته، در تاریخ ایران بارها باعث سرافرازی ما ایرانی ها شد.

  اگر دوباره در شرایط چند سال پیش قرار بگیرید باز به فرانسه می روید؟
سفر من به این کشور و اقامت چندین ساله من به اینجا جزئی از تجارب زندگی من است و بینش مرا نسبت به خود من و “نقطه عطفم” که همان میهن من است، بسیار قویتر کرد. سفر در زندگی یک انسان می تواند خیلی سازنده باشد. شما هنگامی که می خواهید خوب به یک تابلو بنگرید، از آن فاصله می گیرید و از دور به آن می نگرید. در این شرایط کل تابلو را بهتر می بینید و می توانید آنرا موشکافی کنید. مهاجرت من از ایران، تا حدودی به تماشای یک تابلو از دور شباهت دارد و اینکار نه تنها از عشقِ من به میهنم نکاهید، بلکه آنرا تقویت کرد. چرا که در اینجا، دسترسی به منابع علمی، تاریخی و فرهنگی مربوط به ایران و بخصوص ایرانِ باستان وجود دارد و من شانس این را دارم که به مطالعه ی آنها بپردازم و در کنفرانسهایِ محققین ایرانی و غیر ایرانی شرکت کنم. بسیاری از این منابع به زبان پارسی ترجمه نشده اند. خیلی از آثار و اشیایی که در موزه های غرب هستند به دلایلی در موزه هایِ خودمان وجود ندارند. بسیاری از منابع غنی کشف شده در ایران در این سالهایِ اخیر، مورد تحقیق و بررسی قرار نگرفته اند! حتی در صد قابل توجهی از آنها بدون مطالعات لازم، در بازارهایِ بین المللی فروخته شده اند.اینها همه سندهای هویت ملی ما ایرانیان هستند که از عظمت تمدنِ ما صحبت می کنند. این نوع افتخارات را نمی توان خرید.


 با هنرمندان دیگر ایرانی که در فرانسه زندگی می کنند ارتباط دارید؟
خوشبختانه بله، اینجا ما رابطه خوبی با هم داریم. در این زمینه برنامه ریزی خوبی وجود دارد و انجمن ها و رسانه ها کمابیش با هنرمندان در ارتباط هستند. دعوت به سخرانی، گفت و شنود و مصاحبه ها پی گیری می شوند.


 برنامه ای برای بازگشت به ایران ندارید؟
شاید نه در آینده خیلی نزدیک ولی در اولین فرصت مایلم هر چه زودتر به ایران بیایم و به خصوص برخی از نواحی ایران را که کمتر می شناسم از نزدیک ببینم و مدتی با مردم آن نواحی به سر برم.از طرفی، من با وطنم زندگی می کنم.ایران تمام موجودیت مرا تسخیر کرده و یک عنصر غالب جدا نشدنی از من است. امروز مسئله ی من، تنها زندگی در خاک ایران نیست. در واقع هدف من بیشتر فرزند ایران بودن است. امروز ما بیش از پیش نیازمند پاسداری از هویت و فرهنگ غنی خود هستیم.برایِ رسیدن به هدف نخست باید آن را به درستی بشناسیم. بدانیم که چرا “کورش” بزرگ است؟ “آریوبرزن” چگونه کشته شد؟ چرا “به آفرید” فرار کرد؟ چرا “ابومسلم” قیام کرد؟ چگونه “افشین” خیانت کرد؟ “امیرکبیر” که بود؟ و از آن همه درس بیاموزیم.


 اینکه در فرانسه جهت گیری عمومی نقاشی هایتان به سمت فرهنگ ایران است ریشه در همان سخن قدیمی دارد که می گویند ایرانی هر جا که باشد ایرانی است.یا این کار یک نوع گریستن در فراق وطن است؟ همانگونه که از شعرتان بر می آید.
این کاملا طبیعی است که انسان خود به خود به ریشه های خودش گرایش پیدا می کند و اگر متکی به خرد و واقعیات باشد، در این راه استوارتر است و گزینه هایِ بهتری را انتخاب می کند. من معمولا انسان خوش بینی هستم و زیاد هم اهل گریستن نیستم، البته برداشت شما به جا است ولی در این مورد خاص، برای گریستن نیازی به فراق نیست، فقط ایرانی بودن کافیست.


 چقدر به رسالت هنر معتقدید؟ یعنی چقدر در کارهایتان تلاش می کنید بیشتر برای مخاطب نقاشی کنید تا برای دل خودتان؟
در واقع باید بگویم که اگر کارها برگرفته از دل خودم نبودند، بر دلها اثر نمی کردند و من شرایط امروز را نداشتم. به قول معروف “آن سخن کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند”


چقدر به این جمله آندره ژید که می گوید:”عظمت باید در نگاه تو باشد نه در چیزی که به آن می نگری” معتقدید. آیا اندیشه ای شبیه این تاکنون باعث شده است از موضوعاتی که عموما کوچک به نظر می رسند نقاشی هایی با پیام هایی بزرگ اجرا کنید؟
همین موضوعات به ظاهر کوچک می توانند وضعیت را دگرگون کنند. نقاش می تواند با مختصری تغییر نور، احساس کاملا متفاوتی از موضوع ارائه دهد.
تاکید بر چند جوانه کوچک از تصویرِ یک گیاه، می تواند امیدواری و خوش بینی در انسان به وجود بیاورد. در واقع بُعد وارزشهای معنوی موضوع، هیچ ربطی به ارزشهای مادی آن ندارند. این خود انسان است که می تواند با ابزار به ظاهر کوچک، کارهایِ بسیار بزرگ و ماندگاری خلق کند. من امیدوارم که بتوانم در این راه موفق بشوم.


 از تماشای نقاشی بیشتر لذت می برید یا از کشیدن آن؟
در هنگام خلق یک تابلو، نقاش بیشتر خودش را روی این متمرکز می کند که تابلو به ایده ی اولیه نزدیکتر شود. ولی پس از اتمام کار و با تماشای آن، چیزهای نوینی را در تابلو کشف می کند و تازه می تواند توسط تابلو، با پرسشهای جالبی روبرو شود و در پی یافتن پاسخ ها، خیال پردازی کند. به نظرم از تماشای نقاشی بیشتر لذت می برم.


یعنی خیلی از نکات موجود در نقاشی حساب شده نیستند و به صورت خود به خود وارد بوم می شوند؟این موضوع کمی با اصول ریاضیات مغایرت ندارد؟
نقاشی ریاضیات نیست. قرار نیست که نقاشی خود را با اصول ریاضیات هماهنگ کند. هنرمند می تواند در صورت تمایل یا کشش ذاتی خود، یکسری از مفاهیم فلسفه ی ریاضیات را به عنوان یک سوژه ی ذهنی بپذیرد یا سبکی به خصوص ابداع کند ولی در نهایت و پس از آغاز اجرای کار، این هنر است که بر ابزار ریاضیات غالب می شود.
برایِ مثال اگر موضوع “بی نهایت” را در ریاضیات فهمیده باشد، بطور قطع به موضوع ادامه دار بودن زندگی پی می برد (لازم به ذکر است که ایرانیان باستان آن را با سنبل مار نشان می دادند و در طرحها و کند و کاریهای خود رسم هایی از مار شبیه به علامت بینهایت در لاتین (∞) می کشیدند) و در آن صورت، به عنوان مثال اگر بخواهد یک راه را در جنگل نقاشی کند، بخشی از آن راه را نقاشی می کند و تاکید خود را درنقاشی وقف توجه بیننده روی ادامه دار بودن راه می کند. یا اگر یک صحنه ی رقص را نقاشی کند،حرکات را روی یک مسیر دایره ای که بیانگر نوع دیگری از حضور بی نهایت است تنظیم می کند، یا به دنبال سوژه هایی از رقصهای چرخشی مثل بسیاری از رقصهای سنتی ما ایرانیان می گردد.


 زیباترین نقاشی که در عمرتان دیده اید کدام بود؟
این نقاشی همچنان در ذهن من جای دارد و هنوز کشیده نشده. در واقع از عهده هیچ کس به تنهایی بر نمی آید و آن نقاشی ” فلات ایران” است، که نقاش آن همه ی ایرانی نژادان هستند. من امیدوار هستم که روزی دراجرای آن بر بوم خودمان شرکت داشته باشم.


نظرتان راجع به کارهای نقاشانی که نام می برم چیست؟ حسین محجوبی، آیدین آغداشلو، کانی علوی، جلیل ضیاءپور
این افراد، همگی از پیشکسوتانند. همگی برکارهایشان تسلط کافی دارند. نکته جالب این است که با وجود گوناگونی سبک ها، هر کدام به نوعی وابستگی خود را با ریشه های خود حفظ کرده اند. من بسیار خوشحالم از اینکه هنرمندانی در این سطح در استان گیلان وجود دارند. این در واقع بیانگر موجودیت نسبی همان فضای هنر پروری است که در آغاز از آن سخن گفتم.

 

 اگر قرار باشد در تاریخ سیر کنید به کدام دوره تاریخی ایران و یا جهان بیشتر علاقمندید؟
ایران یک سرزمین چند هزار ساله است که بنیانگذار یا تاثیرگذار بر سایر سرزمینها بوده است از این نوع سرزمینها در دنیا چند تا بیشتر نیست. پر واضح است که در این چند هزار سال، فرازها و نشیب های بسیار به چشم می خورد و طبیعی است که اکثر انسان ها، ترجیح می دهند که در دوران فراز سیر کنند. من هم مستثنا نیستم.
درعین حال و درعالم واقعیت، بیشتر ترجیح می دهم که در، به فراز نشاندنهای آینده، نقشی داشته باشم.


 دوره ی خاصی مورد علاقه ویژه شما نیست؟
افتخارات و سربلندیها در تاریخ سرزمین ما بسیار زیادند.حتی اگر هم که ما در آن دوران شکوه حاضر نبودیم،ولی نشانه های آن به خوبی مورد تایید مردمان جهان قرار گرفته است و اینها همه پشتوانه ی فرهنگی-تاریخی ملت ایران هستند. اما اگر بخواهیم به صورت خودمانی بخش خاصی را انتخاب کنیم، شاید به دلیل ویژگی خاص دوران “ابومسلم” و آن همه نبوغ او در زمینه های اخلاق، سیاست، جنگ آوری وکشورداری که در واقع پس از حمله ی اعراب به ایران، بزرگترین قهرمان ملی ما ایرانیان به حساب می آید، دلم می خواست غلبه ی سپاه او را در سال ۱۳۲ هجری بر سپاهیان بنی امیه ببینم. او در یکی از دشوارترین و دردمندترین دوران تاریخ ایران که ایرانیان بیش از یک قرن تحت ستم خلفای بنی امیه بودند و حتی زبان پارسی ممنوع شده بود، با نهایت شجاعت به نجات ما آمد و افتخار را به ایرانیان باز گرداند. او “ابومسلم پور ونداد هرمز(عثمان)” نام داشت و شهیر به “ابومسلم خراسانی” بود. او از نوادگان “سیاوش” بود ومی گویند که سیاه جامگی او و پیروانش نیز بخاطر ریخته شدن خون بی گناه “سیاوش” بود.

 با توجه به علاقه شما به تاریخ و فرهنگ تا حالا به خلق اثری بزرگ از تاریخ ایران فکر کرده اید؟ چیزی شبیه نقاشی روی دیوار برلین! البته! نه در این مورد بخصوص، ولی کلا در فکرش هستم.