توی ده شلمرود، حسنی تک و تنها بود!‏‎

نویسنده
مازیار رادمنش

» در باره منوچهر احترامی

manuchehrehterami.jpg
توی ده شلمرود،
حسنی تک و تنها بود، ‏
حسنی نگو بلا بگو، ‏
تنبل تنبلا بگو… ‏

این پرتیراژترین شعری است که شاعری سروده است و به زبان فارسی روی کاغذ چاپ شده است. تیراژ برخی نسخه ‏های مجموعه “حسنی” منوچهر احترامی بین 3 تا 5 میلیون نسخه ارزیابی می شود. منوچهر احترامی، طنز پرداز و ‏داستان نویس معاصر ایرانی روز سه شنبه 22 بهمن ماه، همزمان با سالروز پیروزی انقلاب 57 درگذشت. ‏

خبر درگذشت او یک روز بعد، توسط خواهر زاده اش اعلام شد. آنچنان که در تیترها آمده بود احترامی در سن 67 ‏سالگی در حالی که می خندید و می خنداند به دلیل عارضه قلبی جان سپرده بود. پیکر او 25 بهمن ماه در قطعه ‏هنرمندان بهشت زهرا در خاک آرمید. پورنگ پیروزفر، خواهرزاده منوچهر احترامی، که هدایت مراسم سوگواری و ‏برنامه خاکسپاری وی را بعهده داشت، خواست تا علاقمندان، شاگردان و دوستان احترامی دخالتی در تصمیم گیری ‏هایش نکنند. همو درخواست کرده بود، تا علاقمندان از رفتن به بیمارستان و خانه احترامی پرهیز کنند. ‏

پیروزفر در یادداشتی که خبر از زمان مراسم تدفین می داد، با عنوان “توی ده شلمرود حسنی تک و تنها موند” نوشته ‏بود: “دشوار است خبر دادن درگذشت مردی که عمرش را برای خنده‌ های مردمان و شادی کودکان صرف کرد و ‏برای همه ما آغوشی مهربان بود‎.‎‏” درگذشت خالق اثر “حسنی نگو یه دسته گل” جامعه ادبی و هنری ایران را واقعا ‏عزادار کرد. ‏

زرویی نصرآباد در رثای او ذیل مطلبی با عنوان “احترامی در راه بهشت.‏‎..‎‏” نوشت: “در انتخاب تیتر یا عنوان مطلب ‏نیز شک دارم؛”… آری زمستان بود و گل پژمرد…“، یا “باد ما را نیز خواهد برد” یا “احترامی مرد!” این روزها من از ‏تماس صبح‌ زود و زنگ یک ریز پیامک‌ ها، بی‌ پاسخ و بی ‌خواندن، اول اشک می ‌ریزم‎.‎‏ اینجا گل‌آقا، آن طرف شاپور، ‏این گوشه عمران صلاحی، آن طرف ‌تر پورثانی، این طرف شاهانی، آن سو… باز طنازان؛ سرسبز و دلباز است اینجا، ‏این بهشت تن ‌پردازان‎.‎‏ استاد احترامی، آن مرد مهربان، با آن وجود ساده و آن طنز دلنشین، با خنده‌ها و شیطنت ‏کودکانه‌ اش، در طنز فارسی، نامی بزرگ و نادره‌ ای جادوانه است. بی‌شک نبود مرد زبان‌ آوری چون او، داغی ‏همیشگی است؛ تسلی‌پذیر نیست‎.‎‏ او در نقیضه‌ سازی و انواع نظم و نثر، در عرصه پژوهش و تحقیق، در طنز کودکان، ‏بنیانگذار یک روش منحصربه‌ فرد و یک سبک تازه بود‏‎.‎‏ در برگ برگ طنز معاصر، تأثیر دیدگاه و نوشتار آن بزرگ، ‏بی‌شبهه ماندنی است‎.‎‏” ‏

گل آقا نوشته بود که به نثر و شعر او رشک می برد. رضا رفیع طنز پرداز معاصر نثر منوچهر احترامی را سهل و ‏ممتنع توصیف و گفت: “یادم هست مرحوم کیومرث صابری فومنی (گل‌آقا) چندین بار نثر استاد احترامی را به لحاظ ‏قرص و محکمی به دانه‌ های محکم ساچمه تشبیه می‌ کرد که چنان کنار هم قرار می‌گیرند که یک ذره هم امکان تکان ‏دادن آن وجود ندارد. صابری فومنی این را در بیان میزان استحکام و پختگی نثر استاد احترامی می ‌گفت‎.‎‏ مرحوم ‏صابری فومنی تنها پیشانی را که بوسه می ‌زد پیشانی استاد احترامی بود و هر وقت که استاد احترامی وارد گل ‌آقا می ‏‏‌شد هر کس دیگری هم که حضور داشت مرحوم صابری فومنی فقط پیشانی ایشان را بوسه می‌زد‎.‎‏” ‏

پوپک صابری‎ ‎دختر کیومرث صابری فومنی مدیرمسئول مجله “گل آقا” هم گفت: “پدرم به منوچهر احترامی لقب ‏‏”جواهرساز” داده بود؛ چرا که او از کلمات همچون نگین بهره می‌برد. پدرم معتقد بود کلمات در دستان احترامی ‏همچون گوهری می‌ درخشند و او به درستی آنها را کنار هم قرار می‌دهد‎.‎‏” ابراهیم نبوی، طنز نویس معاصر مقیم ‏بلژیک نیز درباره منوچهر احترامی می گوید: “ بزرگترین شاهکار احترامی این بود که بیست سال مهم ترین حرف ها ‏را در تیراژ ملی برای همه بچه های این کشور زد و همه آنها را با شعرزیبای فارسی اش خنداند. پس از ایرج میرزا او ‏بهترین شاعر اشعار طنز برای کودکان بود، اگرچه تاثیر احترامی از ایرج قطعا بیشتر و عمیق تر است. این ها همه ‏حرف های منوچهر احترامی برای کودکان است، او در نثر نویسی نیز بی نظیر بود.” پیر طنز نویسی ایران از خود ‏بیش از 50 عنوان کتاب به یادگار گذاشته، که از آن جمله می توان به “جامع الحکایات”، “بچه‌ ها من هم بازی”، “حسن ‏‏‌کچل و سه بزغاله”، “حسنی نگو یه دسته گل”، “سلیمان بابا سلیمان”، “طنز در ادبیات تعزیه” و “آی قصه قصه قصه، ‏نون و پنیر و پسه” نام برد.‏

‎ ‎منوچهر احترامی که بود؟‎ ‎

منوچهر احترامی به سال یک هزار و سیصد و بیست در شرق تهران متولد شد. وی اولین فرزند خانواده ای بود، که ‏سال ها بعد، غیر از منوچهر یک دختر و یک پسر دیگر نیز داشتند. خانواده پدری اش قریب به 400 سال ساکن تهران ‏فعلی بوده و در سده ی گذشته اغلب عنوان “میرزا” داشتند. پدربزرگش اهل تجارت، و پدرش نیز کارمند اداره دارایی ‏بود. مادرش آخوندزاده بود و از خانواده “مسجد حوضی” بود. از نظر مالی، وضعیت متوسطی داشتند. کودکی منوچهر ‏در شرق تهران سپری شد. به سال 1327 به دبستان محمدیه رفت. چند سالی نگذشته بود که دبستانش را تغییر دادند و ‏او دبستان را در مدرسه “سلمان” به اتمام رساند. ‏

آنچنان که خود تعریف کرده، دانش آموزی باهوش اما شیطان بوده است، به نحوی که نمره اخلاق کلاس چهارم او “3” ‏بوده است. خود گفته است: “بچه درس نخوان شاگرد اولی بودم!” در هشت سالگی به واسطه هدیه ای که به او رسیده ‏بود، با سعدی و غزلیات وی آشنا شد و سعی کرد تا با الگو قرار دادن ابیات سعدی، شعری بسراید. ممارست در این ‏کار، سال ها بعد از وی شاعری چیره دست ساخت. آنچنان که خود گفته در همان دوران کودکی سعی می کرد تا ‏قطعات ادبی و حتی رمان با رگه هایی از طنز بنویسد. به سال 1333 به دبیرستان اقبال رفت و در سال 36 توانست ‏سیکل اول را به پایان برساند. به دلیل توانایی اش در درس ریاضی، برای سیکل دوم در رشته ریاضی ثبت نام کرد، اما ‏حوادث آینده ای دیگر برای او رقم زد. ‏

بخوانید خاطره ای از دوران تحصیل اش: “یادم هست یک بار چون بچه زرنگ کلاس بودم همه امتحان ریاضی را از ‏روی دست من نوشتند معلم مان دید که برگه ام را آویزان کرده ام که بقیه ببینند. با خودکار قرمز بالای برگه نمره ‏‏”یک” گذاشت و رفت. همه آن امتحان را 18 شدند و من “یک”! جالب است که رفقا هنوز هم این خاطره بد من را به ‏عنوان خاطره شیرین دوره تحصیلشان همه جا تعریف می کنند.” گویا در دبیرستان مذکور بخاطر شیطنت، یکی از ‏دبیرها قسم می‌خورد که او را مردود کند. منوچهر احترامی نیز با نظر مدیر مدرسه اقبال، پرونده ‌اش را می ‌گیرد و ‏برای ثبت نام به مدرسه “مروی” می‌ برد. از آنجا که ریاضی جزو رشته های مدرسه مروی نبوده، او ادبیات را انتخاب ‏می کند.‏

‏ آنچنان که خود گفته از این انتخاب هم خود و هم پدرش که دوست می داشت فرزندش وکیل شود، خوشنود می شوند. ‏خودش می گوید: “چند ماهی رشته ریاضی خواندم. چون شیطان بودم بیرونم کردند. جایی اسمم را ننوشتند و مجبور ‏شدم بروم مدرسه مروی در محله ناصرخسرو. چهارم و پنجم را آنجا خواندم و ششم را دارالفنون.” در اواخر سال 36 ‏پدر خود را از دست می دهد، او برای آنکه کمک خرج خانواده باشد، کار می کند و همزمان درس نیز می خواند؛ ‏‎”‎آهنگری، در و پنجره سازی و صندلی سازی. از پس این کارها خوب بر می‌آمدم‎.‎‏ بعضی وقت‌ ها شبها تا دیروقت کار ‏می کردم و با اضافه کاری روزی 18 تومان می‌گرفتم.” سپس به مدرسه “دارالفنون” منتقل شد. جایی که وی خاطرات ‏بسیاری از آن دارد و نوشتارش را تاثیر گرفته از جو مدرسه مروی و دارالفنون می داند؛ “ انصافا هم سطح این دو ‏مدرسه بالا بود.” ‏

‎ ‎و این توفیق را یافت….‏‎ ‎

درسن 17 سالگی اولین کار او در مجله طنز “توفیق” منتشر شد. اولین نوشتار درج شده از او در مجله توفیق یک شعر ‏است؛ “سال 37، اولین بار کارم در نشریه “توفیق” چاپ شد، آن زمان شعر بود، همه ایرانی ‌ها جوان که هستند ‏شاعرند، بعضی‌ ها رشد نمی‌ کنند تا پیری هم همان ‌طور شاعر می ‌مانند‎.‎‏ بعضی‌ ها رشد می‌ کنند، شعر را ترک می‌ ‏کنند و دنبال یک کار آبرومندتری مثل نثر نوشتن می ‌روند‎.‎‏” در همان سال به تحریریه توفیق که توسط حسن، حسین و ‏عباس توفیق مدیریت می شد، دعوت شد تا در دوره سوم مجله توفیق با این نشریه همکاری جدی و مستمری داشته ‏باشد. دورانی که وی هم درس می خواند، هم در و پنجره می ساخت، هم مطالعه می کرد و هم برای توفیق، طنز می ‏نوشت.‏

‏ در سال 39 به محض اخذ دیپلم در رشته حقوق دانشگاه تهران پذیرفته شد؛ “ما 25 نفر بودیم که 24 نفرمان برای دوره ‏لیسانس پذیرفته شدیم. سال 39 دانشکده حقوق قبول شدم.” با گرفتن دیپلم و ورود به دانشگاه به درخواست برادران ‏توفیق از کارهای دیگر دست کشیده و به عنوان دستیار سردبیر مشغول به کار شد، در این زمان او تنها 19 سال سن ‏داشت. به موازات طنزنویسی، بر روی ادبیات کودک و فولکلور هم کار کرد؛ “اتفاقی گذارم به این وادی [ادبیات ‏کودک] افتاد. نوعی از ادبیات کودکان هست که تِم آن گسترش‌ یابنده است، جزو ادبیات شفاهی محسوب می‌شود. اصلاً ‏ادبیات گفتاری ما ادبیات نمایشی یا بازی ‌های نمایشی قابل گسترش ‌اند‎.‎‏ به نظر من، طوری طراحی شده که خیلی ‏ماهرانه است، طی سال‌ ها، آدم‌ های گمنامی این کار را کرده ‌اند که گسترش یابنده است، یعنی متن خاصی را ندارید که ‏عین آن متن را بگویید، مثل عمو سبزی‌ فروش‎.‎‏ حدود سال‌های 37-38 این نوع شعر را برای بچه‌ها گفتم که شفاهی ‏می‌خواندند، هنوز هم گاهی بچه‌ها در کوچه آن ‌را می‌خوانند چون خودشان می ‌توانند اضافه یا کم کنند، فقط باید آن تِم را ‏بلد باشند، نیاز به یادگیری کلمه به کلمه یا مصرع به مصرعش نیست؛ مثلاً حسن یک، حسن ارباب و مالک، حسن دو، ‏حسن حرف منو بشنو، حسن قندان رو بردار و در رو.” ‏

در سال 43 پس از اخذ لیسانس به سربازی رفت و با به پایان رساندن دوره دو ساله سربازی به خدمت مرکز آمار ‏ایران در آمد و به عنوان کارشناس در آن سازمان استخدام شد. چند سال اول خدمت را در یزد گذراند، به موازات کار ‏در یزد، کار تحقیقی بر روی اقوام ایرانی و اقلیت های دینی منطقه یزد را آغاز کرد و همزمان به فراگیری زبان های ‏عربی و فرانسوی پرداخت. در دهه پنجاه دوباره به تهران باز گشت، اما به دلیل توقیف “توفیق” به کارهای رادیویی ‏رو آورد. وی نویسنده برخی از آیتم ‌های برنامه‌ های رادیویی از جمله “صبح جمعه با رادیو” بود. فعالیت مطبوعاتی او ‏نیز قطع نشد و با نشریاتی چون تهران مصور و فردوسی همکاری ‌هایی داشت‏‎.‎‏ ‏

پس از انقلاب، تا اوایل دهه شصت با نشریات طنز متعددی همکاری کرد که از آن میان می توان به مجله طنز “آهنگر” ‏اشاره کرد. محمود فرجامی از شاگردان او درباره نوشتار احترامی در دوران انقلاب نوشته است: “از نکات بارز قلم ‏احترامی در این دوران آن است که نه در گیر و دار هیجانات انقلابی عنان قلم از کف می‌دهد و به فحاشی رو می‌آورد و ‏نه تکنیک‌ های ظریف طنزنویسی را فدای شعارهای پر شور می کند. چیزی که در فضای ملتهب آن سال‌ها نادر است. ‏او همواره مستقل بود و این استقلال رای در کنار هوشمندی و موقعیت‌ شناسی او باعث شد که از معدود روزنامه ‏نگاران و طنزنویسان سیاسی-اجتماعی باشد که پیش و پس از انقلاب و در همه دولت‌ ها سر به سلامت برد. او خود در ‏توصیف این هنرش، آن را به “نشستن روی خط قرمزها و رنگی نشدن” توصیف می کرد‎.‎‏”

احترامی سپس به فکر نوشتن کتاب برای کودکان افتاد. او در باره نوشتن کتاب علی الخصوص کتاب کودک گفته است: ‏‏”حدود سال‌های 61 ـ62 به ‌صورت کتبی [کار] برای کودکان شروع کردم. آن ‌زمان اوایل جنگ بود و در کارهای ‏مطبوعات فترت ایجاد شده بود‎.‎‏ من و آقای لطیفی، کاریکاتوریست که از سال‌ 37 با هم کار می‌ کنیم، سراغ ادبیات ‏کودکان رفتیم و برای بچه‌ ها کار کردیم. چند کتاب نوشتیم و بچه‌ ها استقبال کردند، ما هم، چهار، پنج سالی ادامه دادیم. ‏در عرض این چهار، پنج سال حدود 50 کتاب برای بچه‌ ها کار کردم که 16-17 تا از این کتاب‌ ها مرتب چاپ ‏می‌شود‎.‎‏”‏

‏ “حسنی نگو یه دسته گل “، ” گربه من ناز نازیه”، “بچه‌ها من هم بازی”، “حسن ‌کچل و سه بزغاله”، “سلیمان بابا ‏سلیمان” و “آی قصه قصه قصه، نون و پنیر و پسه”‏‎ ‎از جمله آن 16-17 عنوانی هستند که شمارگان شان به بیش از 5 ‏میلیون می رسد. او در باره شمارگان کتاب “حسنی نگو یه دسته گل” می گوید: “ تا به حال پنج، شش میلیون تیراژ ‏داشته است‎.‎‏” منوچهر احترامی همچنین درباره ایده این داستان معروف که کودکی تا دهه شصتی ها با آن عجین بوده ‏است، می گوید: “سوژه خیلی ساده است. بچه ‌ای کثیف است با حیوانات مختلف صحبت کند اما آن‌ ها با او صحبت نمی‌ ‏کنند، به حمام می ‌رود و تمیز می‌ شود، همین!” اشعاری که وی در این دوران به نام مستعار “پورنگ” سرود، اکنون ‏بر سر زبان اغلب ایرانیان جاری است؛ “حسنی ما یه بره داشت” و “دزده و مرغ فلفلی‎”‎‏ از همین جمله اند. ‏

احترامی مثل دیگر نخبگان در دهه شصت با سد ارشاد روبرو می شود؛ “از دیدگاه رسمی تا سال ‌ها این کتاب [حسنی ‏نگو یه دسته گل] مطرود بود و برای این نوع کار خیلی ناسزا شنیدیم. روز اول که این کتاب می‌ خواست مجوز بگیرد، ‏وزارت ارشاد می ‌گفت این کتاب به درد نمی ‌خورد و اصلاً نمی ‌شود آن‌ را خواند. دو، سه سالی نگذاشتند این کتاب ‏چاپ شود، سال‌های 69-70. استدلال‌ شان هم این بود که از بس بچه ها این کتاب را خواندند، خسته شدند. یک کتاب ‏دیگر کار کنید‎.‎‏ هنوز دارند چاپ می‌ کنند. خودم هم خبر ندارم که چه اتفاق ‌هایی دارد می‌ افتد و چه کسی مجوز ‏می‌دهد، چه کسی چاپ می‌ کند، چه کسی قاچاقی و چه کسی رسمی توزیع می‌کند‎.‎‏” آنچنان که گفته می شود بیش از ‏‏400 عنوان حسنی در بازار موجود است، [بدون رعایت و پرداخت حق مولف و مصنف] البته آنچه که احترامی ‏مربوط است، 2 عنوان “حسنی نگو یه دسته گل” و “حسنی ما یه بره داشت” است که دیگر به سختی در بازار یافت می ‏شوند. ‏

احترامی پیش از مرگش در واکنش به این عمل زشت و کپی برداری نویسندگان گفته بود: “شاید هیچ جای دنیا این طور ‏نباشد که کسی عین همان کار را با یک جمله تغییر دهد یا بسیاری از مصرع‌ها، حتی تِم قصه را‌ استفاده کند. این کارها ‏را کردند عیبی ندارد. بچه‌ها می‌خرند، منتهی اگر بخواهید این کتاب را پیدا کنید چیزهای دیگری را پیدا می‌کنید، اما ‏کتاب اصلی را نمی‌توانید پیدا کنید‎.‎‏” احترامی در این سال ها کار خود را گسترش داد و قطعاتی که می ساخت در ‏برنامه های کودکان و طنزهای رادیویی چون “صبح جمعه با شما” در سراسر ایران پخش شد. پس از راه اندازی مجله ‏گل آقا در سال 1369 توسط کیومرث صابری فومنی، به آن پیوست و تا 18 سال بعد، یعنی زمان مرگ “گل آقا” در آن ‏مشغول به کار بود. به یادماندنی‌ ترین آثار احترامی نظیر “جامع‌الحکایات” و “پیر ما گفت…” در نشریات موسسه گل ‏‏‌آقا در همین دوران به چاپ رسیده‌ اند.‏

‏ او در سال 75 از مرکز آمار ایران بازنشسته شد. وی هیچ گاه ازدواج نکرد و سالیان بسیاری را تنها در آپارتمانش در ‏تهرانپارس گذرانید. تدریس در کلاس‌ های آموزش طنزنویسی در حوزه هنری و موسسه گل آقا از جمله کارهای ‏ارزشمند او طی سال‌ های اخیر هستند. پس از مرگ برادرش محمدرضا، به دلیل وخامت حال مادر به خانه وی که ‏‏”میرزا والده” خطابش می کرد، کوچ کرده و تا زمان مرگش از وی پرستاری کرد. در سال‌های اخیر منوچهر احترامی ‏در مراکز و نشست‌های بسیاری همچون مؤسسه گل ‌آقا، حوزه هنری، سازمان صدا وسیما و شب‌های بخارا مورد تجلیل ‏و تقدیر قرار گرفته بود‎.‎‏ اهل ورزش بود و آنچنان که می گفت بیماری قلبی در خانواده اش ارثی بود. گویا برادر وی ‏نیز به دلیل عارضه قلبی درگذشت و خود منوچهر احترامی نیز در اواخر دهه 50 به دلیل مبتلا شدن به بیماری قلبی در ‏اروپا تحت عمل جراحی قرار گرفته بود. ‏

درباره نثر و نظم او سخن بسیار است، اما ذکر چند مورد آن ها خالی از لطف نیست؛ رویا صدر، طنز نویس و ‏پژوهشگر ادبی درباره او می گوید: “او به ما آموخت که چگونه باید در طنز دغدغه نوجویی داشت و حتی با وجود ‏بودن در قله طنز نیز به تکرار نیفتاد. از وی آموختیم که این گونه نوشتن نیازمند تحقیق و مطالعه است و می‌شود با ‏تسلط در موضوع، روی خط قرمز نشست ولی رنگی نشد. او نشان داد که می‌توان در مضمون به روز بود و نگاه نو ‏داشت و به ورطه کهنگی نیفتاد‎.‎‏ او کلمه را می‌شناسد و ارزش آن را می‌داند و همچون تکه ‌ای جواهر کلمه را سرجای ‏خود می‌نشاند. نگاه او بومی اما در عین حال جهانی است چون متکی بر مهر و عطوفت و شفقت و همدردی است‏‎.‎‏” ‏

کامبیز درم‌بخش از دوستان و همکاران قدیمی احترامی نیز درباره او می گوید: “لازمه کار طنزنویسی تداوم است و ‏تداوم است که کار کسی مثل احترامی را برجسته نگه می‌دارد. از دیگر محسنات او این است که با وجود مشغله بسیار ‏همیشه حضور دارد و این حضور باعث دلگرمی دیگران می‌شود‎.‎‏” اما شاید بد نباشد آخر این مطلب را با سخنان خود ‏منوچهر احترامی به پایان بریم. احترامی می گفت: “همیشه دوست داشته‌ام نادانی‌ هایم را کم کنم و همیشه غصه ‏می‌خورم که چرا عمر نوح نداریم تا بخوانیم و نادانسته‌ هایمان را برطرف کنیم‎.‎‏” ‏

‎ ‎سوابق تحصیلی، شغلی‎ ‎

طنزنویس، پژوهشگر، شاعر و‎ ‎‏ داستان نویس کودک‎
تولد: 16 تیرماه 1320 خورشیدی/تهران
وفات: 22 بهمن 1387 خورشیدی/ تهران‎
دیپلم: دارالفنون
لیسانس: حقوق قضایی از دانشگاه تهران
شغل: کارشناس مرکز آمار از سال 1345 تا 1375 ‏‎
شروع به کار طنزنویسی از سال 1337 خورشیدی
همکاری با روزنامه توفیق
همکاری با مجلات توفیق، درنگ، آهنگر، گل آقا و چندین برنامه رادیویی و تلویزیونی با اسامی مستعار: الف. اینکاره، ‏م. پسرخاله از جمله برنامه معروف رادیویی “صبح جمعه با شما”
تدریس در کلاس های طنز نویسی حوزه هنری و موسسه گل آقا

‎ ‎برخی کتابها‎ ‎‏

‏”جامع الحکایات مرحوم ابوی”
‏”پژوهشی در ادبیات تعزیه”

بیش از 50 عنوان کتاب برای کودکان، از جمله

مجموعه های ماندگار حسنی [حسنی نگو یه دسته گل، حسنی ما یه بره داشت]
‏”بچه‌ ها من هم بازی”
‏”حسن ‌کچل و سه بزغاله”
‏”سلیمان بابا سلیمان”
‏”آی قصه قصه قصه، نون و پنیر و پسه”
‏”دزده و مرغ فلفلی‎”‎‏
‏”گربه من ناز نازیه”‏

‏ با استفاده و تلخیص از نوشتار محمود فرجامی درباره زنده یاد منوچهر احترامی
‏ تلخیص و استفاده از گفت و گوی مینو صابری با روان شان منوچهر احترامی
‏ تلخیص مطالبی از ویژه نامه بخارا و مراسم بزرگداشت مرحوم احترامی