سایت اینترنتی روز به دوهزارمین شماره رسیده. هنگامی که زندگی آغاز کرد، هریک از کسانی که از ایران اصلاحات رانده شده بودند، روز را روزنه ای یافتند برای تداوم همان راه و رسم نوشتن در ایران. باز شدن فضای اینترنتی روز، نخستین هویت یابی مطبوعاتی برای جمعی از ایرانیان بود که در جمهوری اسلامی بسیار قلم زده بودند و با حواس جمع کار کرده بودند تا شاید در همان زادگاه بلا زده بمانند و بمیرند. دریچه روز که باز شد، قلم را با احتیاط روی کاغذ می گذاشتم تا راه ورود به ایران که بسته شده بود، بکلی قفل نشود. روی ستونی که اکنون تعداد زیادی چهره جوان مطلب می نویسند، چهار پنج چهره که برخی نوشتن را از پیش از انقلاب شروع کرده بودند، همیشه حاضر بودند. از جمله من که خانواده ای دو پاره شده را نمایندگی می کردم.
فضای مجازی را با روز شناختم. باورش نمی کردم. قلم و کاغذ را نمی توانستم کنار بگذارم. دستنویس را از امریکا به خانه آقای حسین باستانی در فرانسه فاکس می کردم. زحمت تایپ را می کشیدند، ولی دیگر وقتی باقی نبود برای اصلاح متن تایپ شده. فقط اقلیم از دست نرفته بود، سنت نوشتن و اصلاح پس از تایپ هم بکلی شکل عوض کرده بود. دست نویس چاپ شده را که می دیدم، کله ام سوت می کشید. از بس غلط داشت. در پاسخ اعتراض، می شنیدم: “مقاله تان را تایپ کنید و بفرستید تا غلط نداشته باشد.” قصه تکرار می شد. تا ضمن یک مکالمه تلفنی و اعتراضی، آقای حسین باستانی، جوش آورد و گفت: “ اگر شما تایپ یاد نگیرید من خودم را می کشم.” در موقعیت بدتری قرار گرفتم. سردبیر می خواست از دست من خودکشی کند.
باید راهی پیدا می کردم. چند بار دستنویس را دادم به یک دانشجو، تایپ کرد و من پرینت گرفتم و با قلم اصلاح کردم تا او دوباره تایپ اش کند. یک رقم از درآمد رفت برای تایپ و ارسال نسخه تایپ شده به آقای باستانی. دروغی می گفتم از ترس خودکشی شما تایپ یاد گرفته ام. این شیوه هم دوام نیاورد. شروع کردم با شاسی های کامپیوتر ور رفتن، الفبای فارسی را روی حروف انگلیسی چسباندم. اول روی کاغذ می نوشتم و بعد از روی کاغذ تلاش می کردم تایپ کنم. شاید ساعتها گرفتار تایپ بودم. حروف را تنگ به هم می چسباندم. دست آخر هم از بس طول می کشید، نصف مطلب را رج می زدم و تایپ نمی کردم. سر و ته اش را هم می آوردم. این ها را به بهانه دوهزارمین شماره می گویم تا از دگردیسی های نسل خودم در قرن بیست و یکم که ناگهان احساس کرد در فضای مجازی بیسواد است، ذکری کرده باشم.
“روز” جا باز می کرد و من با شاسی های انگلیسی که بر چسب حروف فارسی روی آنها گذاشته بودم، دوست می شدم. چند بار با یک خطای فنی، کل مطلب ناپدید شد و من دیگر در خود توان تایپ دوباره را نیافتم. در همه حال، کاغذ و قلم شده بود چرکنویس و قرار بود با تایپ پاکنویس بشود. از همه سختتر وقتی بود که می خواستم برخی کلمات و جملات تایپ شده را اصلاح و ادیت کنم. و بعد از آن ارسال نسخه تایپ شده به سردبیرحکایتی بود که تا یادش گرفتم، دهها بار مردم و زنده شدم. پیش از آن، در تهران، قبل از خروج از کشور، تازه کامپیوتر خریده بودم که مجبور شدم ترکش کنم. یک روز دوستی آمد به دیدارم در دفتر کار. دیدم کامپیوتررا چپ چپ نگاه می کند و از کنارش کج کج می گذرد. عاقبت به زبان آمد و گفت، مواظب باش می گویند کامپیوتر ویروس می زند، خیلی با آن تماس نداشته باش. روکش پلاستیک خریدم و آن را مثل یک شیئ زینتی پوشاندم. چند باری به کمک یک موکل جوان ایمیل های بی خاصیت فرستادم،.تا آن که چرخ روزگار ما پنچر شد و دیگر رنگ آن را ندیدم. بعدها که هارد کامپیوتر را از ما بهتران از دفترم برده بودند تا با آن شبکه و باند جهانی دلخواه خود را کشف کنند، به شوهرم در زندان اعلام شده بود که همسرت با شبکه های بهائیت از طریق کامپیوتر مرتبط بوده است. این تمام تجربه من از آخرین دستاورد قرن بود. و حالا که بیرون افتاده بودم و تریبونی در کشور نداشتم تا در آن ناله سر دهم، ناچار همین یک فضای مجازی را که دستکم تاریخ مهاجرت یا تبعید گردانندگان آن نزدیک به تاریخ خروج من از کشور بود، چسبیدم و هنوز که هنوز است، با آن که تب مقاله نویسی در من فرونشسته است، دست بردارش نیستم.
اما نمی توانم انکار کنم که در مسیر گذار از فضای واقعی به فضای مجازی، هرچند بسیار آموختم، اما حسی را از دست دادم که خیلی دوستش داشتم. دیگر نمی توانم با قلم بنویسم. عادت به خودکار و قلم خریدن که یکی از سرخوشی های کوچک و قشنگ زندگی ام بود از دست رفته است. با شاسی های کامپیوتر گوئی سالهاست کار کرده ام. باور نمی کنم آن همه با قلم و کاغذ نوشته ام و عرضه کرده ام. شاید سایت اینترنتی روز دریچه ای بود که از آن وارد فضای مجازی شدم و فصلی بود از زندگی جدید که مرز عادت های دیرینه من را در هم ریخت. باور نمی کردم تا ویژه نامه 2000 این جا باشم و شاهدی بر گریز این همه جوان ایرانی که از محدودیت ها گریخته اند و “روز” را غنی کرده اند. باور نمی کنم، گردانندگان روز آن لاین که عموما پیشینه ای دراز در سر و کله زدن با کاغذ و قلم و حروفچینی سربی دارند، در فضای مجازی توانسته اند برای این جوانان کارآفرینی کنند. تا این جا آسان پیموده نشده و پس از آن هم آسان و هموار نخواهد بود.
فضای مجازی روز آن لاین و دیگر فضاهائی که تبعیدی ها راه اندازی کرده اند، تنها پناهگاه جمعی از پناهجویان فرهنگی است که حق و میراث شان را کیهان شریعتمداری بلند کرده تا خلیفه های زمان را مدح بگوید و ما را دشنام. پلیس شریعتمداری، حتی این فضا را نا امن کرده است. ستار بهشتی زیر ضربات این پلیس کشته شد. زیر ضربات مشت و لگد این پلیس که از درآمد ملی مزد می گیرد، نفس ستار وبلاگ نویس و کارگر بند آمد. البته بحث حقوق بشر هم در همین فضا گسترده شد. پلیس فتا از عهده بر نیامد و نمی آید تا بحث را تعطیل کند. مگر خانم عشقی مادر ستار و همدردهای او از پلیس فتا می ترسند؟ وقتی این تیپ از ایرانیان در این فضا دادخواهی می کنند، پلیس فتا که باشد که مانع دسترسی آنها بشود؟
فضای مجازی جهانی است که در و پیکر ندارد. لمس نمی شود. حس می شود. به فریاد ایرانیان خارج از کشور رسید تا هویت خود را مثل خانه و کاشانه و دفاتر کاری که در ایران جا گذاشته اند، از دست ندهند. هویت شان را با خود به این فضا منتقل کرده اند. وقتی در ایران کشتیبان را سیاستی دیگر اوفتاد، مدیران سیاست جدید، وارد فیس بوک شدند تا مخاطبان از دست رفته را بازیابند. فضای مجازی جا و مکانی است برای گفت و گو. فاصله های زمانی و مکانی را از بین برده و فرصت داده تا ایرانیان با رژیمی که بر شالوده شکنجه و حبس و اعدام، قدرت خود را به رخ می کشد، از راه دور وارد چالش بشوند. احساس امنیت در این فضا از راه دور، هرچند از درجه صحت و درستی همه جوانب خبر، بی گمان می کاهد، ولی انگیزه ای است نیرومند برای گفتن و نوشتن.
“روز” توانسته است تا 2000 شماره دوام بیاورد. همواره در خطر آسیب های اینترنتی بوده و فیلترینگ و هک و انواع دیگری از حملات سایبری تهدیدش کرده اند. اینک کارکشته شده و می شود گفت که در تاریخ روزنامه های اینترنتی ایرانیان تبعیدی، بی تردید، خود را ثبت کرده و ایران را از سالهای عبور از اصلاحات تا حال، روایت کرده است. بر قرار باد.