ایران امروز در محاصره نابخردی های مدیرانی است که به جای تلاش برای افزودن بر امکانات و فرصت ها، از امکانات و فرصتهای موجود می کاهند. ایران به امنیت برای سرمایه گذاری و کار آفرینی محتاج است. اما ظاهرا این گونه مشکلات، مدیران دولتی را نگران نکرده است. در عوض، دارند تدابیری می اندیشند تا به جای ایجاد امنیت برای سرمایه گذاری و کارآفرینی، زنان را از مراکز دانشگاهی به خانه ها بفرستند تا آنها بعد از فراغت از تحصیل کاری متناسب با تحصیلات خود نخواهند و طلبکار نشوند و حکومت را زیر فشار نگذارند.
مدیریت دولتی این بار هم مثل همیشه وارونه عمل می کند و می خواهد به جای کارآفرینی، از متقاضیان کار بکاهد. اسم این درجه از عجز و ناتوانی را که ریشه در فساد اقتصادی و سوءمدیریت و غیر پاسخگو بودن دارد، می گذارند: حفظ قداست خانواده!
دولت می خواهد با طرح سهمیه بندی جنسیتی برای ایجاد محدودیت در ورود دختران به دانشگاه ها، حرکت با شکوه زنان جوان ایرانی را به سوی توانمندی علمی و دانشگاهی متوقف کند. مدت یک دهه است که مسوولان، با نمایش آماری مربوط به ورودی دختران به دانشگاه ها در سطح جهان کاسبی ها کرده اند. این درصد بالای 60 را به رخ کشیده و امتیازها گرفته اند. باورشان شده بود که خود عامل افزایش این نرخ آماری هستند. نمی خواستند قبول کنند این نرخ آماری را زنان با زحمت بسیار، با دست های خالی و نیرومند خود رقم زده اند و خانواده ها با فروش فرش و اتومبیل و خانه هزینه کرده اند تا دختران تحصیلکرده ای در فضای نامطلوب ایران تربیت کنند، تا شاید در برابر صدماتی که حکومت بر زنان وارد می سازد مصونیت پیدا کنند. اینک همان ها که درصد بالای ورودی زنان به دانشگاه ها ابزار تبلیغاتی شان شده بود، ناگهان به خود آمده اند و دارند به چشم می بینند ایران آینده مال زنان است.
“زادعلی طهماسبی” یکی از طراحان سهمیه بندی جنسیتی در کنکور، به روزنامه “تهران امروز” گفته است: “وقتی دختران بدون اجازه پدر و همسر خود نمی توانند کار کنند و به شهرهای دور بروند، تخصص آنها به حال مملکت هیچ تأثیری ندارد.” او محدودیت مهای زنان در ایران را واقعیت انگاشته و گفته است “واقعیت را باید پذیرفت.”
او مثل واعظ غیر متعظ سخن گفته است: امریه صادر کرده که واقعیت ها را باید پذیرفت، اما خود واقعیت حضور یکصد ساله زنان ایرانی در مراکز آموزشی، دانشگاهی و شغلی را نپذیرفته است. یادش رفته تورم بیداد می کند و درصد بالایی از شوهران و پدران برای کسب روزی خانواده، چگونه برای همسر یا دخترشان کاریابی می کنند. این در و آن در می زنند؛ پارتی می تراشند؛ تا شاید دو بازوی نان آور بتوانند چند سر عائله را اداره کنند. امثال زادعلی طهماسبی حق داردند بترسد. تداوم وضع موجود البته منجر می شود به اینکه آنان موقعیتشان را از دست بدهند. چگونه ممکن است یک جمعیت انبوه از زنان تحصیلکرده، دولتمردانی با این درجه از کوته بینی را بالای سرخود بپذیرند؟
واقعیت های آماری به زبان اعداد و ارقام حرف هایی می زنند که مسوولان دوست ندارند آن حرف ها را به عنوان واقعیت بشنوند. آمارهای ازدواج رو به کاهش است. آمارهای طلاق، اعتیاد، فحشا رو به افزایش است. این تابلویی است از کلیات واقعیت های تلخ امروز.
چاره چیست؟ البته، سرمایه گذاری و کارآفرینی برای جوان ها. اما مدیران این راهکار را دوست ندارند یا اساساً قادر نیستند باندهای مافیایی را متقاعد به ایجاد پیش زمینه های برقراری امنیت کنند تا سرمایه گذاری و کارآفرینی صورت بگیرد. حال می خواهند با امثال طرح جدیدشان به مردم بقبولانند که دارند موانع را از سر راه بر می دارند. می خواهند بر حضور زنان در عرصه تحصیلات عالی هجوم برده و آنچه را مایه آبرو و اعتبار ایران شده برباد بدهند.
بی گمان در ایران امروز همه چیز در خطر است: امنیت ملی، انسجام ملی، مناسبات مردم با مردم، مناسبات مردم با دولت، حقوق شهروندی، حقوق انسانی آحاد مردم اعم از مسلمان و غیر مسلمان، زن یا مرد …، اما آنچه سالهاست به مخاطره افتاده، اخلاق حرفه ای و اخلاق مدیریتی است. اگر ایران را یک خانه ایرانیان را یک خانواده بدانیم، قداست این خانواده را مفسدان زورمند از بین برده اند. خانواده های کوچک، سلول های این خانواده بزرگ هستند. چطور می شود سلول ها سالم مانده باشند؟ اما آنچه بر سلامت خانواده هجوم برده و می برد عملکرد مدیران است، نه درصد بالای زنان دانشگاه رفته.
مدیران امروز، بعد از 28 سال یک کشور به لحاظ اقتصادی عقب افتاده با انبوه جمعیت جوان و بیکار درست کرده اند که اصرار دارند بر آنها حکومت کنند، حال آنکه نمی توانند به درستی وضعیت معیشتی را مدیریت نموده و از پریشانی ها بکاهند. نظر به اینکه فساد اقتصادی با تحولات اجتماعی ناهمخوان است و نظر به اینکه فساد اقتصادی تبدیل به ذات و ماهیت مدیریت شده است، می خواهند تحولات اجتماعی را متوقف ساخته اند.
اینک زنان را دارند قربانی می کنند تا جامعه و حکومت با یکدیگر هم وزن بشوند. وزن تحولات اجتماعی بر وزن مدیریت و درجه شایستگی مدیران می چربد. مدیریت موجود خاص یک جامعه به شدت عقب افتاده است. ایران گرفتار بیکاری، گرانی، فقر و اختلاف عمیق طبقاتی شده، اما تحولات اجتماعی گویای آن است که ایران عقب افتاده نیست. منطق حکم می کند تا حاکمان وضعیت اقتصادی را با تحولات اجتماعی متناسب ساخته و اشتغال زایی کنند. اما از آنجا که مسوولیت پذیری در کار نیست می خواهند معکوس عمل کنند. می خواهند تحولات اجتماعی را متوقف کنند و در نخستین حملات سد راه زنان شده اند. می خواهند بگویند جامعه ایران در خور و سزاوار همین نابسامانی اقتصادی است که از آن رنج می برد. می خواهند بگویید اغلب مردم ایران، یعنی همان ها که دختران خود را با طیب خاطر به دانشگاه می فرستند و اجازه می دهند تا در مناطق محروم و دور افتاده تحصیل کنند، آنقدر عقب مانده هستند که بعد از پایان تحصیلات نمی گذارند دخترانشان کار کنند.
حاکمان ما، می خواهند ناکارآمدی خود را به این بهانه که مدیریت ناکارآمد به سازوکار این جامعه عقب افتاده می خورد توجیه کنند. آنها می خواهند حاکم باقی بمانند! می خواهند این واقعیت پیش رو را ناشنیده بگذارند که صدای مهیب فروپاشی اجتماعی و اقتصادی ترسناک است…