‫جنازه دزد شده اند آقایان

نوشابه امیری
نوشابه امیری

هنوز درد مرگ هاله سحابی روح و جان مان را رها نکرده که خبر “قتل” هدی صابر می رسد. بله؛ قتل. او زندانی بود و در اعتراض به قتلی دیگر، قتل هاله سحابی، در اعتصاب غذا به سر می برد. او را به حال خود رها کردند تا بمیرد. جنازه او را نیز ربودند؛ همان گونه که جنازه هاله را. جنازه عزت الله سحابی را. بی جنازه نمی گذرد روزگارشان.

 جنازه می دزدند و دل شان خوش و سرشان پرباد که حکومت می کنندآقایان. “امام سازی می کنند، در همان حال که از دیوارها بالا می روند ـ لابد “یا زهرا” گوـ ناموس مردمان می درند، و سخن از “بدحجابی” می گویند به جای اشاره به قاتل، قاتلان.

“جهان امروزشان” شان نه نگران مردن مردمان که در خوف “گمانه های سبز برای مرگ طبیعی هدی صابر”، مزه پراکنی می کند؛ خود می گویند و خود می خندند. خود می برند و خود می کشند؛ جنازه کش شده اند وباز در این خیال که “ام القرای اسلام” قدرتمندست؛ “امام”اش عادل است، مجتهدست؛ بر تن او دوخته اند جامه ریاست حکومت را.

 در سال های ۶۰ فرزندان ایران را، بی قطره ای آب، خنجر بر گلوگاه نشاندند، به گلوله شان بستند، پول فشنگ هایشان هم بگرفتند و بکارت شان برداشتند به نام دین. امروزکوچه به کوچه جنازه می دزدند؛ از کوچه ها می ترسند، ازمردگان می ترسند، از فرزندان مردگان می ترسند. بی جهت نیست که کسی می گوید: مواظب پسر هدی صابر باشیم. فرزند کش اند آخر آقایان.

در سال های ۶۰ ما در خانه ها، خبر بر دار شدن ها می شنیدیم و درخفا فریاد می زدیم؛ امروز فریادها به خیابان ها سرریزشده و هر روز صدای زنان و مردانی را می شنویم که می گویند: جنازه هدی را بدهید. جنازه هاله را نبرید، جنازه مهندس چه شد… جنازه فرزاد کجاست؟ ۳۰ سال است که جنازه کشی می کنند آقایان و دلشان خوش که حکومت.

ما ۳۰ سال است که هر روز بر دار می شویم، و بازکسی هست که بگوید “اسپارتاکوس منم”. ما ۳۰ سال است که در پی جنازه مردگان مان از این سو بدان سو می رویم وآنان با خویش به چهارسوی جهان می بریم. ما ۳۰ سال است که  افتاده ایم و برخاسته ایم. آقایان اما۳۰ سال است که ترمز بریده و بی فرمان، در جاده خشونت و بی قانونی پای بر گاز نهاده اند و سراشیب می روند. ما بیشمار شده ایم، آقایان “جن گیر”. ما “سبز” جامه شده ایم، برغم همه زخم ها، آقایان “سیاه” جامگانند در عین قدرت؛ قدرت که نه تصور قدرت، که قدرتی اگر بود نیاز به اراذلی نبود که روی می پوشانند و چماق بالا می برند؛ قدرت اگر بود که تن به رای مردمان می سپردند. مشروعیت اگربود که نیاز به زمینه چینی برای برخورد با “جریان انحرافی” نبود؛ اصلا جریان انحرافی  بال و پر نمی یافت که در گل اش گیر افتند.

آری؛ ما با دردهایمان، صاحب “عزت” شدیم؛ آرزوهای ما”هدی” ما شد؛ با “سهراب” کشی آنان “ندا”ی جهانی ما. این شب های خردادی هم، اگر چه دل هامان غرق خون است وچشمان مان هماره تر، اما خود نوید صبحی ست که که  از هم اکنون شبنم اش برچهره میهن مان نشسته. آن روز می رسد آقایان جنازه کش! فکری به حال خود کنید.