الماسهای ابدی در بانکوک

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

ما: سلام

محمد جیمز باند: سلام علیکم.

 

ما: لطفا بفرمائید که پروژه فریب الماس از کجا شروع شد و آمریکایی ها چطور با شما تماس گرفتند؟

محمد جیمزباند: من در بانکوک در خانه نشسته بودم که یک دفعه زنگ زدند. رفتم در را باز کردم و دیدم یک خانمی پشت در است. آن خانم به من گفت شما مدحی هستید؟ گفتم بله، گفت من از سفارت آمریکا آمدم و می خواستم ببینم که آیا حاضرید دولت در تبعید تشکیل بدهید؟ من گفتم باید در این مورد فکر کنم. گفت فکر کنید. من سه دقیقه ای در همان جا فکر کردم و گفتم: من سعی خودم را می کنم. گفت: پس بیا سفارت آمریکا با هم ملاقات کنیم.

 

ما: شما گفتید که در حقیقت شما بودید که در دولت در تبعید نفوذ کردید، ولی گویا آنها به شما مراجعه کردند؟

محمد جیمز باند: اتفاقا من هم تعجب کردم، چون من در بانکوک تجارت الماس می کردم، یعنی من پوششی را انتخاب کردم که کاملا با سرویس های امنیتی مثل جیمزباند یا باصطلاح دوصفر هفت دقیقا منطبق بود و جوبایدن که خودش کنتاکت داشت و تو کار جاسوسی بود، می فهمید. از طرفی در کار نفوذ خیلی اوقات پیش می آید که دو نفر یا دو سرویس همزمان می خواهند نفوذ کنند. خیلی از برادران ما که می خواستند نفوذ کنند، یک دفعه احساس می کردند به آنها نفوذ شده. و این چیزها طبیعی است. من هم آن روز دیدم خانوم می خواهد به من نفوذ کند، گفتم برو سفارت من می آیم.

 

ما: در سفارت چه اتفاقی افتاد؟

محمد جیمزباند: وقتی رفتیم سفارت آن خانم توضیح داد که از سفارت آمریکا آمده است. علت اینکه توضیح داد این بود که در سفارت خیلی ها بودند که از سفارت انگلیس یا فرانسه یا ژاپن بودند که آدم گیج می شد نمی فهمید که آنجا دقیقا سفارت کجاست، به همین دلیل آن خانم گفت که از سفارت آمریکا آمده است و اینجوری شد که نفوذ ما شروع شد. در آنجا غیر از آن خانم چند نفر دیگر از جمله یک ژنرال پنتاگون نشسته بود…..

 

ما: از کجا فهمیدید آن ژنرال از پنتاگون است؟

محمد جیمز باند: از قیافه اش، چون خیلی دست های بقول معروف سوسولی داشت و کت و شلوار سورمه ای با کراوات قرمز پوشیده بود. من فهمیدم که اگر طرف از نیروی هوایی باشد، حتما باید لباس خلبانی داشته باشد، یا اگر نیروی دریایی باشد، حتما لباس سفید دارد، ولی وقتی کسی هیچ نشانه نظامی نداشته باشد و دست اش هم خیلی ظریف باشد، معلوم است که از پنتاگون است.

 

ما: بعد از آن هم ماموران پنتاگون را دیدید؟

محمد جیمزباند: خیلی زیاد. در هواپیمایی که به پاریس می رفتم خیلی ها کت و شلوار سورمه ای و کراوات قرمز داشتند که معلوم بود از پنتاگون هستند. من چند بار به آنها چشمک زدم و آنها می خندیدند و از اینکه می دیدند کسی اینقدر حواس جمع است، حال می کردند.

 

ما: شما گفتید که در آن جلسه به ماموران آمریکا پاسخ منفی دادید، مگر شما نمی خواستید به قلب آنها نفوذ کنید، پس چرا پاسخ منفی دادید؟

محمدجیمز باند: شاید بخاطر غیرت من بود که نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. یعنی وقتی به من گفتند بیا عامل ما برای براندازی نظام بشو، من می خواستم آنها را بزنم، بلند شدم و یقه یکی از آنها را خواستم بگیرم که یادم افتاد که من نفوذی هستم، به همین دلیل دوباره نشستم، ولی چون نه را گفته بودم نخواستم حرفم دو تا بشود.

 

ما: شما گفتید که بعد از اینکه پاسخ منفی دادید رفتید به عربستان.

محمد جیمزباند: بله، آنها خیلی مذاکره کردند و یک دفعه من که پاسخ منفی داده بودم دیدم در حال پرواز به عربستان هستم. یعنی اصلا من برنامه نداشتم که از عربستان نفوذ کنم، می خواستم از همان بانکوک نفوذ کنم، ولی یکهو دیدم که در حال رفتن به عربستان هستم.

 

ما: آیا برای زیارت به عربستان رفته بودید؟

محمد جیمز باند: من قصدم نفوذ به اپوزیسیون بود، بعد که دیدم دارم می روم عربستان گفتم با اوباما و رهبران اروپا و سران ضدانقلاب هم ملاقات کنم. گفتیم هم فال است هم تماشا. هم نفوذ می کنیم هم زیارت حج می رویم.

 

ما: چرا برای ملاقات با مسوولان آمریکا و اروپا به کشورشان نرفتید و به عربستان رفتید؟

محمد جیمزباند: خودم هم از اینکه خداوند چنین راهی به من نشان داد تعجب می کنم. بعدا فکر کردم که چطور من رفتم به عربستان و آنها همه آنجا بودند؟

 

ما: آیا آنها اگر می خواستند در بانکوک با شما ملاقات کنند، نمی شد؟ می توانستند بیایند بانکوک. چرا بانکوک نیامدند؟

محمد جیمز باند: این موضوع از اسرار امنیتی است( داداش، گیر دادی ها، بسه دیگه) بله، ما رفتیم به عربستان و در آنجا وزیر امور خارجه عربستان به ملاقات ما آمد.

 

ما: به چه عنوان وزیر امورخارجه عربستان به ملاقات شما آمد؟ مگر شما مقام رسمی بودید؟ یا مگر شما به درخواست آمریکایی ها پاسخ داده بودید؟

محمد جیمزباند: نه، من پاسخ منفی داده بودم، ولی از زمانی که در همان بانکوک تصمیم به نفوذ گرفتیم، اصلا همه برخوردشان با من عوض شد. همه مردم بانکوک وقتی من را که می دیدند، یک جوری تعظیم می کردند. وقتی می رفتم سفارت آمریکا این درهایی که چند قفل مرکزی دارد، خودش باز می شد. عربستان هم که رفتم در هواپیما مهماندارها هفت هشت بار برای من غذا آوردند. آنجا هم که رسیدم دیدم وزیر خارجه عربستان منتظر من است و خیلی تعجب کردم. یکی از اطرافیان آنها به من یواشکی گفت که اگر نمی خواهی برای ایران دولت در تبعید تشکیل بدهی بیا همین عربستان انقلاب بکن برو. من گفتم نه. اصلا همه برخوردشان عوض شده بود.

 

ما: شما فرمودید که سفیر آمریکا با اصرار در هتل شما در عربستان اقامت کرد؟ چه اتفاقی افتاد؟

محمد جیمز باند: وقتی من رفتم به عربستان سفیر تایلند در عربستان هم به آنجا آمد. در آنجا او از من خواست که از فتنه حمایت کنم. در حالی که من با فتنه مخالف بودم.

 

ما: شما که به آنها گفته بودید که با فتنه مخالفید، به پاسخ آنها هم جواب نه داده بودید، برای چه باز هم به شما اصرار می کردند؟

محمد جیمز باند: من نمی دانم چرا این همه اصرار می کردند، شاید خدا می خواست که ما که دلمان می خواست نفوذ کنیم ولی غیرت مان اجازه نمی داد، با اصرار آنها نفوذ کنیم. بالاخره سفیر آمریکا گفت فردا می خواهم با یک خانمی آشنا بشوی. من گفتم، باید با خانم ام هماهنگ کنم، ولی بعد گفت که برای آن کار نیست. من خیلی ناراحت شدم. فردا متوجه شدم که با خانم کلینتون جلسه گذاشته که در آن دیدار خانم کلینتون بود و وزیر خارجه عربستان، و یک دفعه در باز شد و سفیر انگلیس و سفیر فرانسه هم وارد شدند که آنها دائم با من رایزنی می کردند.

 

ما: اصولا به چه دلیل سفرای انگلیس و فرانسه در عربستان سراغ شما آمده بودند، و در چه مورد با شما رایزنی می کردند؟

محمد جیمز باند: ظاهرا در انگلیس و فرانسه آنها می ترسیدند با ما ملاقات کنند، چون ممکن بود شنود باشد، و بخاطر همین سفیرشان در عربستان سراغ ما آمده بودند. هر کدام از آنها اصرار داشت که ما برای آنها دولت در تبعید تشکیل بدهیم، و ما می گفتیم نه. خیلی بدجور گیر می دادند. بعد از جلسه آنها خانم کلینتون به من گفت: “ممرضا بریم اون اتاق تنهایی کارت دارم.” من هم فکر کردم همانجا نفوذ بکنم. رفتیم توی اتاق در را بست آمد طرف من و گفت بیا یک سری آمریکا، گفتم نه، گفت، جون من! گفتم خانم کلینتون این حرف رو نزن، ما نمی تونیم و بالاخره ما با ایشان مخالفت کردیم و فردای همان روز رفتیم آمریکا.

 

ما: شما فرمودید در یک هواپیمای تقریبا اختصاصی رفتید آمریکا و بعد از توقف کوتاهی در لس آنجلس، به طرف واشنگتن رفتید. چرا به جای اینکه مستقیم به واشنگتن بروید، اول به لس آنجلس رفتید؟ طبیعتا هواپیما اول به واشنگتن باید برود بعد به لس آنجلس، چرا برعکس رفتید؟

محمد جیمزباند: شاید الآن مسیر هواپیماها عوض شده، ولی ما از عربستان رفتیم لس آنجلس که من البته خودش را ندیدم، ولی بعد از یک توقف کوتاه بطرف واشنگتن رفتیم. البته بعدا به من گفتند مسیر طبیعی اول لس آنجلس است بعدا واشنگتن، ولی ظاهرا خلبان یک فامیل در لس آنجلس داشت، می خواست او را آنجا پیاده کند، به همین دلیل رفتیم تا آنجا، دوباره 2500 کیلومتر برگشتیم.

 

ما: شما گفتید که هواپیما نسبتا اختصاصی بود، یعنی چطوری بود؟

محمد جیمزباند: من یک صندلی برای خودم داشتم، مجبور نبودم روی زمین بنشینم و هواپیما همه چیز از جمله دستشویی، آب، مهماندار، خلبان و چیزهای مختلف داشت، البته روی صندلی ها هم مسافران هواپیما نشسته بودند، که بعضی از آنها ماموران پنتاگون بودند، بعضی ها هم کراوات های دیگری استفاده کرده بودند، عده ای هم اصلا کت و شلوار نداشتند که فکر کنم نفوذی های کشورهای دیگر بودند.

 

ما: شما فرمودید که در واشنگتن سوار خودرویی به پلاک 85 شدید، کلا چند تا خودرو در واشنگتن بود که شماره خودروی شما 85 بود؟

محمد جیمزباند: کلا در واشنگتن خیلی خودرو بود، ولی نمی دانم چرا خودروی ما 85 بود، خیلی از خودروهای آنجا شماره 85 داشتند که برای من خیلی عجیب بود و خیلی فکر کردم که پلیس آمریکا چطور فرق خودروهای 85 را از هم تشخیص می دهد.

 

ما: شما فرمودید که دولت آمریکا 7 میلیارد دلار برای دولت در تبعید کمک کرد و بخاطر شما این پول را به آنها داد. آیا شما از این پول استفاده کردید، یا فقط کاری کردید که 7 میلیارد دلار به این دولت در تبعید بدهند و برای چه به ضدانقلاب کمک کردید؟

محمد جیمزباند: ما می دانستیم که آمریکایی های کثیف به ضدانقلاب پول های زیادی می دهد، وقتی با دنیس و جو حرف زدم، آنها گفتند که ما تا حالا خجالت می کشیدیم به آنها پول بدهیم. من گفتم خجالت ندارد، بعد هم وایستادم بالای سرشان تا هفت میلیارد دلار پول برای براندازی نظام بدهند و ما مدرکی داشته باشیم که اثبات کنیم ضدانقلاب از آمریکا پول می گیرد.

 

ما: یعنی وزارت اطلاعات کمک کرد که آمریکا به ضدانقلاب پول بدهد برای براندازی نظام که بعدا آن را افشا کند؟

محمد جیمز باند: بله، و این یکی از مهم ترین عملیات های ما در تاریخ سازمانهای اطلاعاتی بود که امت شهید پرور در جریان همه چیز قرار بگیرند.

 

ما: شما چگونه در دولت در تبعید نفوذ کردید؟

محمد جیمزباند: بعد از اینکه با آمریکایی ها توافق کردم، رفتم پاریس، البته چون می خواستم بطور ناشناس باشد، با هواپیمای اختصاصی نرفتم. در آنجا یک آقایی بود به اسم جهانشاهی که من با او ملاقات کردم. به او گفتم من می خواهم در دولت در تبعید نفوذ کنم. گفت: دولت در تبعید کجاست؟ گفتم نمی دانم. نقشه پاریس را نگاه کرد و چیزی پیدا نکرد. یک راننده تاکسی ایرانی به اسم مهرداد خوانساری می شناخت که او را خبر کرد. او هم خبر نداشت. بالاخره من بعد از دو سه روز که بطور مخفی با مقامات امنیتی ایران حرف زدم، گفتم که دولت در تبعیدی وجود ندارد. آنها گفتند خودت تشکیل بده. ما هم با همان آقای جهانشاهی و چند نفر از همسایه های آنها و مهرداد دولت در تبعید را تشکیل دادیم و من در آن نفوذ کردم.

 

ما: گفته می شود که شما با مجاهدین خلق و سلطنت طلب ها و آقای نوری زاده و مخملباف دولت تشکیل دادید، کار این دولت چه بود؟ و آیا کسی از آن اطلاع داشت؟

محمد جیمزباند: کار این دولت براندازی نظام بود و ما در آن سعی کردیم همه را شناسایی کنیم. در آنجا چند گروه از نشریات ضدانقلاب را دیدیم که با آنها مصاحبه کردم و به آنها گفتم که ما در ایران گروه بزرگی از پاسداران هستیم و آنها هم قبول کردند. همه عناصر ضدانقلاب بودند جز سبزها و کسانی که در پاریس نبودند. و من حتی تا استودیوهای آنها هم نفوذ کردم و اطلاعات زیادی به دست آوردم. بعدا قرار شد کنفرانس گوادالوپ 2 را تشکیل بدهیم.

 

ما: شما در جاهای مختلف گفته اید که کنفرانس گوادالوپ 1 برای جلوگیری از سرنگونی شاه بود و کنفرانس گوادالوپ 2 برای سرنگونی جمهوری اسلامی. در حالی که کنفرانس گوادالوپ اول برای موافقت با سرنگونی رژیم شاه بود. گوادالوپ دقیقا در کجاست؟

محمد جیمزباند: البته این شایعه ضدانقلاب است که کنفرانس گوادالوپ برای سرنگونی شاه بود، چون اگر اینطوری بود که ما اینهمه درباره گوادالوپ 2 حرف نمی زدیم. ما کنفرانس گوادالوپ را در هتلی در پاریس تشکیل دادیم که دقیقا شبیه همان هتل های جزیره گوادالوپ بود، دوشنبه بود که جلسه شروع شد.

 

ما: گفته می شود که شما اصلا در آن جلسه حضور نداشتید، آیا خودتان حضور داشتید یا کاری برایتان پیش آمد که در آن شرکت نکردید؟

محمد جیمزباند: در آن جلسه نمایندگانی از اسرائیل، آلمان، آمریکا و یازده کشور دیگر بودند و من که نماینده تام الاختیار بودم تصمیم به آزادی ایران گرفتیم.

 

ما: شما نماینده تام الاختیار چه کسی بودید؟

محمد جیمزباند: من نماینده تام الاختیار دولت در تبعید بودم.

 

ما: یعنی همان دولتی که خودتان تشکیل داده بودید؟

محمد جیمزباند: بله، گفتم که، ما دیدیم دولتی در کار نیست، خودمان تشکیل دادیم، بعد هم خودم با نمایندگان آمریکا و اسرائیل و 11 کشور دیگر در آن شرکت کردیم که البته این یازده کشور، کشورهای بزرگی نبودند و من الآن اسم شان دقیقا یادم نیست، ولی تعدادی خارجی در آنجا بودند که شخصیت های خیلی مهمی بودند و همچنین آقای مخملباف و نوری زاده و بعضی دیگر. نکته ظریفی که باید تذکر بدهم این بود که من بخاطر یک تاکتیک امنیتی با وجود اینکه نماینده تام الاختیار بودم، در همان موقع کاری در مورد الماس برایم پیش آمده بود که به بانکوک رفته بودم و نتوانستم در جلسه باشم، به همین دلیل شما هر چه نگاه کنید تصویر مرا نمی بینید. نماینده سارکوزی هم در جلسه کنار دست من نشسته بود که به همان دلیل او را هم نمی بینید.

 

ما: شما اسامی افرادی را مثل جهانشاهی و خوانساری را مطرح کردید که هیچ کس آنها را نمی شناسد. چرا با افرادی که سرشناس هستند دولت تشکیل ندادید؟

محمد جیمزباند: ما می خواستیم این دولت در تبعید را شناسایی کنیم، چه فرقی می کرد چه کسی را شناسایی کنیم.

 

ما: در اطلاعیه وزارت اطلاعات آمده است که عملیات نجات شما انجام گرفت و شما به ایران برگشتید، چرا عملیات نجات انجام گرفت؟ مگر شما لو رفته بودید؟ یا خطری برای شما وجود داشت؟ و این عملیات نجات از چه طریق انجام شد؟

محمد جیمزباند: ما قرار بود برای عملیات تخریب در پادگانی در اسرائیل متمرکز شویم. در همین موقع برادران وزارت اطلاعات گفتند باید عملیات نجات انجام شود. ما هم رفتیم یک بلیط برای تهران خریدیم و سوار هواپیما شدیم. وقتی سوار هواپیما شدیم هواپیما از زمین بلند شد و به ایران برگشت و عملیات نجات با موفقیت انجام شد. و این یکی از بزرگترین نفوذ های اطلاعاتی در تاریخ سازمانهای اطلاعاتی بود.