تحریم کنندگان و رای دهندگان

علی اصغر رمضانپور
علی اصغر رمضانپور

ارزیابی رخداد های اجتماعی می تواند با دو نگاه یا رهیافت متفاوت صورت پذیرد: رهیافتی که نگاه کردن به روند و منطق تحولاتی را مهم می داند که به یک نتیجه منجر شده است و رهیافتی که توجه به نتیجه را برای فهم رخداد کافی می داند. می توان به سادگی گفت امکان این هست که هر دو رهیافت را با هم دنبال کرد اما در صحنه عمل اجتماعی ماجرا به این سادگی نیست. به کار گیری هر رهیافت شناختی، چنان که کارل مانهایم در اثر کلاسیک خود ”ایدئولوژی و اتوپیا” شرح داده است محصول موقعیت شناختی هر انسان یا در معنای اجتماعی، امکانات شناختی و خاستگاه هر جریان احتماعی است.

 حتی می توان جوامع انسانی را از این نظر تقسیم بندی کرد: جوامعی که به تاریخ و منطق تحولات اجتماعی توجه می کنند و جوامعی که به آنچه به دست آورده اند یا از دست داده اند به عنوان نتیجه نهایی می نگرند. یک مثال ساده مقایسه جوامعی است که از سنت یا دانشی به نام تاریخ بر خوردارند با جوامعی که تاریخ را امری مربوط به گذشته می دانند. در جوامع نوع اول هرگاه می خواهند از شرایط کنونی سخن بگویند به سراغ دانش تاریخ یا ارزیابی تاریخی می روند و در جوامع نوع دوم هر گاه می خواهند از گذشته از دست رفته سخن بگویند به سراغ تاریخ می روند.

مثلا در صحنه سیاست، در رهیافت روند گرا جزییات رفتار بازیگران سیاسی و جریان های اجتماعی و مناسبات آن ها با یکدیگر و تاثیری که بر هم می نهند و به نتیجه ای خاص می انجامد مهم است و در رهیافت نتیجه گرا اینکه در نهایت چه کسی چه چیزی به دست آورده و چه کسی چه چیزی از دست داده است. نمونه بسیار مشخص این دوگانگی در نگاه را می توان در ماجرای انتخابات ریاست جمهوری ایران دید:

مساله تحریم انتخایات به دلیل اعتراض به غیر آزاد و نا عادلانه بودن انتخابات در جمهوری اسلامی امر تازه ای نیست و تقریبا همزاد انتخابات های پس از انقلاب در ایران است. تقریبا دلیل آن هم همواره یکسان بوده و تنها تفاوت در میزان گستردگی این اعتراض بوده است. این اعتراض عموما در میان ایرانیان از نوعی اعتبار اخلاقی برخوردار است که شاید معلول اعتبار تنزه طلبی در سنت اخلاقی ایرانیان باشد و نوعی سیاست گریزی بنیادین که ناشی از بی اعتمادی به استبداد های حاکم بر ایران است. اما در انتخابات پیش رو برای نخستین بار دامنه درخواست تحریم از حد مخالفان جمهوری اسلامی و نا امیدان از مشارکت سیاسی در بساط ولایت فقیه فراتر رفته و بخش های عمده ای از نیروها و چهره های سیاسی اصلاح طلب و اقشار اجتماعی حامی آنان را دربرگرفته است. به طوری که برای نخستین بار رهبران اصلاحات نگران آن هستند که از میزان آرای معمول خود هم برخوردار نباشند. من در اینجا نمی خواهم به جزییات دلایلی بپردازم که دامنه بی اعتمادی به سیستم انتخاباتی جمهوری اسلامی را افزایش داده و تصمیم به تحریم را موجه تر از گذشته کرده است اما به طور کلی باید اشاره کرد که اهمیت بیشتر یافتن بحث تحریم خود نشان از پیچیده تر شدن روندی دارد که سیاست ایران در سال های اخیر پیموده است.

گروهی بر این باور هستند که اعتقاد به تحریم بیشتر در میان نیروهای سیاسی خارج از کشور و در میان به اصطلاح خارج نشینان طرفداران بیشتری دارد. تا جایی که گروهی از داخل نشینان به جای هرگونه استدلال، کاربرد انگ اصطلاح خارج نشین را برای رد ادعاهای طرف مقابل کافی می دانند. اما واقعیت نشان می دهد که ماجرا از این قرار نیست. اگر اصلاح طلبان نگران حمایت داخلی از اندیشه تحریم نبودند نباید این قدر از حرف های خارج نشینان نگران می شدند. اصلاج طلبان نادیده می گیرند که اندیشه تحریم یا بی اعتنایی به انتخابات نمایشی آقای خامنه ای بیش از آنکه ناشی از تحلیل های خارج نشینان باشد نتیجه سی سال سر خوردگی مردم از وعده های حکومتی است که پس از هر انتخابات شرایط را برای مردم بدتر کرده است. مردم می بینند که حتی در روزهایی که نوعی آزادی شعار دادن برای کاندیدا ها به رسمیت شناخته شده است هم، کاندیدا ها نمی توانند سر سوزنی متفاوت با آنچه سیاست تحمیل شده از سوی رهبر جمهوری اسلامی است حرف بزنند. حالا در این اوضاع مردم چطور به وعده های اصلاح طلبانی دل خوش کنند که حتی نمی توانند به رد صلاحیت خود در انتخابات اعتراض کنند. به این ترتیب اصلاح طلبان از دید مردم تبدیل شده اند به کسانی که مردم را به مشارکت در انتخابات ظالمانه آقای خامنه ای فرا می خوانند بی آنکه بگویند این بازی بدون پیشرفت را تا کی و تا چه مرز سیاسی می خواهند ادامه دهند.

در چنین شرایطی در خواست چهره هایی مانند آقای خاتمی به رای دادن با وجود بی اعتمادی به برگزار کنندگان و رای شماری آن، این پرسش را مطرح می کند که اگر مردمی که باوری به شرکت کردن در انتخابات ندارند به درخواست آقای خاتمی اعتنا کنند، حق ندارند از آقای خاتمی بپرسند این فرآیند مشارکت از سر نا امیدی را باید تا کی ادامه داد؟ من فکر نمی کنم آقای خاتمی پاسخ مشخصی به این پرسش داشته باشد.

به این ترتیب اصلاح طلبان به نتیجه ای امیدوار هستند که کسانی که در انتخابات شرکت نمی کنند به آن امید ندارند. اما روی دیگر این دلخوش کردن بی اعتنایی به فرآیندی است که رخ می دهد: آیا این بازی به تجدید قدرت هر ۴ سال یک بار استبداد منجر نمی شود؟ ایا این فرآیند اصلاح طلبان را به روی دیگر واقعیت همین استبداد تبدیل نمی کند؟ آیا این بی دست و پا بودن اصلاح طلبان به معنای آن نیست که عملا امید به راه حل های رادیکال و تحولات بین المللی ناخواسته در میان ناراصیان اجتماعی افزایش می یابد؟ آیا اصلاح طلبان به این اندیشیده اند که روی دیگر ادامه چنین بازی برای ماندن در قدرت به هر قیمت، عملا بیشترین ضربه را به اعتبار اجتماعی جریان دموکراسی خواهی در ایران می زند؟

از این دست پرسش های بی پاسخ در برابر اپوزیسیون طرفدار تحریم هم اندک نیست: اپوزیسیون اگر چه پرسش های استراتژیک درستی در باره بی اعتباری انتخابات مطرح می کند اما نمی گوید که این سیاست تحریم که هر دوره ادامه می یابد به چه نتیجه ای قرار است بیانجامد. طرفداران تحریم نمی توانند در برابر بی نتیجگی اقدامات خود پاسخگو نباشند. می توانند شعار تندی در باره جنایات رژیم سر دهند اما نمی توانند بگویند چرا حتی در میان خودشان هم از رسیدن به توافق که هیچ، از هرگونه برقراری گفت و گو هم ناتوان هستند. مردم به امید چه نیروی جایگزینی باید هزینه رادیکالیسم سیاسی این طرفداران تحریم را بپردازند؟

طبیعی است که طرفداران متعصب هر دو طرف نتوانند دیگری را قانع کنند چون همانطور که گفتم مساله ناشی از تفاوت خاستگاه و موقعیت اجتماعی متفاوت است. موقعیت اصلاح طلبان و هوادارانشان ایجاب می کند که به توانایی خود برای اثر نهادن بر تحولات امیدوار باشند و مخالفان حکومت و مردم دور از سیاست رسمی در ایران هم دور تر از آن هستند که رای دادن به آنها احساس قدرت بدهد. بنا بر این تصور اینکه یک طرف دیگری را قانع کند دور از ذهن است، اما می توان این پرسش را مطرح کرد که چرا این دو طرف، یکدیگر را جز برای ناروا گفتن از دور به رسمیت نمی شناسند؟

آیا رقابت میان این دو جناح بیش از رقابت آنها با استبداد حاکم است؟ به تعبیر دیگر آیا فاصله این دو از یک دیگر بیش از فاصله آنها از حاکمیت است؟ رفتار این دو جناح نشان می دهد که هنوز فرآیند دموکراسی طلبی در ایران از سازمان دادن و ایجاد سازوکار تصمیم گیری استراتژیک در میان نیروهای سیاسی هوادار دموکراسی ناتوان است. چه اصلاح طلبان نتیجه گرا و چه تحریم کنندگان فرآیند گرا هر دو در این ناتوانی شریک هستند و در این شرایط بعید است که برنده انتخابات کسانی جز حاکمیت مستبد باشد.

نتیجه انتخابات هرچه باشد، حتی با خوشبینانه ترین انتظارات، احتمالا تغییر اساسی در سیاست ایران رخ نمی دهد. در این شرایط فکر می کنم بهتر است هم طرفداران رای دادن و هم مخالفان رای دادن به فکر این باشند که آیا بعد از انتخابات هم همین مسیر را ادامه خواهند داد؟