در طول دو سال و اندی که صندلی ریاست جمهوری اسلامی ایران مهمان “غیب خوانده ای” را به خود می بیند بدلایل فراوان شخصی در نوشتارهای خود هرگز در کنار نام محمود احمدی نژاد واژه “رئیس جمهور” را استفاده نکرده ام. شاید از جهاتی برخی این اصرار و روش را خروج از حرفه ام به عنوان یک روزنامه نگار بدانند اما دستم هرگز برای سپردن این منصب حتی در کاغذ پاره ها برای وی یاری ام نکرده و نمی کند.
اما امروز در مورد مقوله ای می نویسم که مجبورم برای روشن شدن منظورم این دو ـ احمدی نژاد و رئیس جمهوری ـ را حداقل در این نوشته کنار هم قرار دهم. چه هدفم نوشتن از “ریاست جمهوری” است و دست مایه ام هم عملکرد این فرد.
ظرفیت های یک “رئیس جمهور” در قانون اساسی جمهوری اسلامی هم بر کاغذ مشخص است و هم در دوره های مختلف در عمل. رئیس جمهور پیشین ایران که ردای اصلاح طلبی را به تن داشت و با موجی خروشان برای اصلاح به قدرت فرستاده شده بود صددر صد هم این قانون را می دانست و هم سبقه پیشینیان خود را دیده بود. اما حاصل پایان دو دوره حضورش در جایگاه ریاست جمهوری این شد که رسما اختیاراتش را در حد یک تدارکاتچی خواند. هر چند حتی از همان اختیارات در حد تدارکاتچی هم بهره نبرد و نخواست ببرد.
مقام ریاست جمهوری در ایران با تمام موانع و محدودیت هایی که بر سر انتخاب کردن و انتخاب شدن در آن وجود دارد ـ که ماهیتا غیر دموکراتیک اش می کند- مستقیم ترین تبلور رای مردم است ( البته در صورت برگزاری سالم و بی شبهه ) و اگر هم در سیستم جمهوری اسلامی کسی بخواهد ادعای منتخب مردم بودن را بکند منتخب همین جایگاه است. [ این نکته را یادآور می شوم که بحثم در حد چارچوب سیستم موجود کنونی است و نه چارچوب ایده ال ]
رئیس جمهور در سیستم جمهوری اسلامی هرچند برخی مشروعیتش را به تنفیذ رهبری منوط می کنند اما همه مشروعیتش از رای مردم است و در همین سیستم، تنفیذ مقام ریاست جمهوری از سوی رهبری وظیفه این مقام است و نه اختیار وی.
از سوی دیگر رئیس جمهور در سیستم جمهوری اسلامی دومین مقام و بالاترین مقام اجرایی کشور است که جدا از ریاست دولت، ریاست نهادهای مهمی چون، شورای عالی امنیت ملی، شورای عالی انقلاب فرهنگی، … را نیز برعهده دارد که باید ”رئیس” شان باشد و نه “مدیر” تنها.
وقتی به همین دو نهاد حتی نگاهی گذرا داشته باشیم می توانیم پی ببریم که ریاست و نه تنها “مدیریت” بر آنها ظرفیت های کمی نیستند. حتی اگر در بلند مدت با توجه به اختیارات “مطلقه” رهبری در سیستم این ظرفیت ها کور شوند اما در صورت تامل بر «ریاست» می توان با توجه به منتخب بودن مستقیم رئیس جمهور مطالبه را استیفا کرد یا در صورت کور شدن از سوی مقام دیگری کور کردن آن همراه با هزینه شایسته اش باشد.
همه دعوا و انتقادهای بسیاری که از سید محمد خاتمی در دوره حضورش در قدرت می شد ( که صاحب این قلم تندترین انتقادات را در همان زمان مطرح و نوشته ام) بر همین منطق استوار بود که وی می بایست از ظرفیت های موجود در قانون برای استیفای حق ریاست جمهوری خود بهره ببرد و سکوت و معامله بر سر حق مردم را به کنار بنهد.عدم ایستادگی خاتمی برای حق رئیس جمهور، بسیاری از حقوق ملت را به نابودی کشاند. اما در ماه های اخیر و درپی روی کار آمدن محمود احمدی نژاد همه شاهدیم که وی به خوبی از جایگاه “ریاست” جمهوری، “ریاست” خود را اعمال می کند.
نکات جالبی این روزها منتشر می شود که جای تامل دارد. برای مثال در تاریخ ۲۲ آبان ماه ۱۳۸۶ این نوشته منتشر شد: ”حجتالاسلام آشنا سخنگوی تازه شورای عالی امنیت ملی که بهمراه سعید جلیلی دبیر تازه شورا از دانشآموختگان دانشگاه امام صادق (ع) است، در مطلبی در وبلاگ خود، نظرات خود را در مورد لاریجانی منتشر کرد.وی نوشت: ایشان [دکتر لاریجانی] تا به حال فکر می کرد رئیس دبیر، رهبر[ی] است حالا متوجه شد رئیس شورا، رئیس دبیر هم هست.وی میافزاید: ایشان فکر می کرد نظر رئیس شورا برآیند نظر اعضای شوراست. حالا متوجه شد نظر شورا برآیند فهم آنان از نظر رئیس است. وی اضافه می کند: ایشان فکر میکرد اعضای شورا مانند هیات دولت دارای مسئولیت مشترکند. حالا متوجه شد این شورا نیز مانند هیات دولت برای رئیس مشورتی تلقی می شود.” (سایت انتخاب )
در محتوا آنچه نوشته شده کاملا درست است و برداشتی راه گشا برای هرکه در جایگاه ریاست جمهوری می نشیند اما آیا خاتمی هرگز جایگاه واقعی خود در سیستم را جدی گرفت؟ شاید گفته شود احمدی نژاد مورد حمایت قدرت واقعی در سیستم است که می تواند چنین کند اما این دلیل برای نادیده گرفتن این حق کافی است؟
محمد خاتمی رئیس جمهور اصلاح طلب پیشین نخواست حتی به چند کیلومتری موانع واقعی در قدرت بر سر راه تحقق مطالبات ملت نزدیک شود. واقعیت این است که او “از ترس مرگ خودکشی کرد” و تاوانش موج دلسردی و سرخوردگی هایی بود که همچنان دامن بسیاری را گرفته است.
او هرگز رئیس شورای عالی امنیت ملی ( بالاترین نهاد امنیتی کشور) نبود. او هرگز رئیس شورای عالی انقلاب فرهنگی (که بر اساس تفسیر شورای نگهبان از قانون اساسی بالاترین نهاد سیاستگزاری فرهنگی کشور) نبود. او حتی پس از دو دوره ریاست جمهوری را هم “تدارکاتچی” خواند. حتی اگر این سخن خاتمی را با تحلیل حقوقی سیستم درست بدانیم این پرسش باز هم باقی می ماند که پس در این بین منتخب 22 میلیون رای بودن چه سودی دارد؟ تنها برای ثبت در آمار رکوردها بود؟
محمود احمدی نژاد حتی اگر در همه زمینه ها مخالفش باشیم که سطح ادبیات و شان ریاست جمهوری را نزول بخشیده است اما واقعیت این است که وی دایره ظرفیت های یک رئیس جمهور در همین سیستم برای اعمال ریاستش را به همه ـ از جمله رئیسان پیشین ـ نشان داده است.
شاید این تجربیات اصلاح طلبان دیگر فرصتی برای جبران در قدرت نیابد نشانه ها حاکی از آن است که فرصت ها سوخته است و بازی خیلی وقت است سوت پایانش زده شده.