نیم نگاه♦ سینمای جهان

محمد عبدی
محمد عبدی

سینمای امروز لهستان پس از چهره های سرشنا سش طی چند دهه- از آندره ی وایدا تا کریشتف کیشلوفسکی- کماکان سینمای متفاوتی را در اروپا به نمایش می گذارد. نگاهی داریم به این سینما.

سینمای امروز لهستان

khakestarvaalmasb.jpg

اگر “خاکستر و الماس”(1958) ساخته آندره ی وایدا را سر آغاز سینمای نوی لهستان بدانیم- که فیلمسازش را به معروف ترین فیلمساز تاریخ سینمای لهستان و سینمای این کشور را به عنوان سینمایی متفاوت در اروپا به پای ثابت جشنواره های جهانی بدل کرد – فیلمسازانی چون کریشتف کیشلوفسکی سبک خاصی را به سینمای لهستان افزودند که امروز جزو خصیصه های این سینما محسوب می شود. در نتیجه با نگاهی به فیلم های امروز لهستانی، به راحتی می توان جای پای کیشلوفسکی و سبک اش را در این سینما ردیابی کرد.

جشنواره فیلم های لهستانی در لندن که امسال پنجمین دوره اش را برگزار کرد، تصویر واقعی و ملموسی از سینمای جدید لهستان ترسیم می کند: مجموعه ای از فیلم هایی که غالباً بدون در نظر گرفتن گیشه و با حمایت مستقیم دولت ساخته می شوند و مضامین روشنفکرانه در آنها حرف اول را می زند؛ سینمایی اساساً در جهت مخالف هالیوود که برخلاف سینمای فرانسه قصد پیوند زدن مخاطب عام با مضامین جدی را هم ندارد و تنها می خواهد تصویری هر چه روشنفکرانه تر از خود ارائه دهد.

حاصل اما کیفیات مختلفی را رقم می زند: گاه فیلم هایی که مملو از اداهای روشنفکرانه هستند و در آنها سراغی از پختگی نمی توان گرفت و گاه فیلم هایی که بارقه هایی از سبک سرد اما گیرای کیشلوفسکی را به نمایش می گذارند و صحنه های دلپذیری را در سینمای امروز اروپا رقم می زنند.

از میان فیلم های امسال، “یاسمین” ساخته یان ژاکوب کولسکی که به عنوان افتتاحیه فستیوال به نمایش در آمد، تقابل دنیای چند کشیش تارک دنیا را با زندگی واقعی به نمایش می گذارد که تبلور زندگی در وجود دختری هفت ساله- با بازی حیرت انگیز دختر بچه ای که در جلسه پرسش و پاسخ با تماشاگران هم شرکت کرد و حیرت همگان را برانگیخت- به نمایش در می آید که به همراه مادرش – که برای تعمیر نقاشی های کلیسا آمده- وارد این صومعه می شوند و بوی زندگی را در آن جاری می کنند. فیلم کسی را محکوم نمی کند، در عوض سعی دارد با شوخ طبعی شکل دیگری از زندگی را رو در روی تماشاگرش قرار دهد، هر چند کوشش ناموفقی می کند در جهت اسطوره ای کردن داستانش؛ که ره به جایی نمی برد.

“چیزی که خورشید دید” ساخته میشل روزا از دیگر فیلم های مطرح جشنواره بود که به سبک فیلم های دهه هفتاد کیشلوفسکی تصویری سرد از جامعه امروز لهستان ترسیم می کند؛ حکایت آدم های تنها که به دنبال خوشبختی می گردند. شخصیت های فیلم هر یک تصور جداگانه ای از خوشبختی دارند و گاه در لحظاتی به هم بر می خورند.

اما مهمترین فیلم فستیوال “کپی بتهوون” بود ساخته آنی یشکا هالند؛ مهمترین و سرشناس ترین فیلمساز زن سینمای لهستان که خود در جلسه پرسش و پاسخ با انبوه تماشاگران شرکت کرد و حسن ختامی بود برای فستیوال.

فیلم هالند تصویر دیگری از نابغه عالم موسیقی ارائه می کند. بتهوون هالند مردی است پرخاشگر و غریب که شاید غرابتش از نبوغ او نشات می گیرد. اما فیلم بیش از بتهوون درباره دختری است که به عنوان الهه الهام او ظاهر می شود و جهان این نابغه را تا لحظه مرگ دگرگون می کند؛ عشقی خفته که چندان بر زبان نمی آید و به وصال نمی انجامد، در عوض این کپی کننده کار بتهوون که برای کمک به او معرفی شده، آن چنان روح و روان این نابغه را تحت تاثیر قرار می دهد که نتیجه اش یکی از معروف ترین شاهکارهای او یعنی سمفونی شماره 9 است.

هالند همان طور که در جلسه پرسش و پاسخ اشاره کرد، سعی دارد به زبانی سینمایی برای موسیقی برسد که البته گاه موفق است و گاه تلاش تکنیکی او ثمربخش نیست. سکانس طولانی اجرای سمفونی شماره 9 مثال آشکاری است از این تلاش که سعی در تلفیق زبان سینما و موسیقی دارد که به مانند خود فیلم گاه دلپذیر است و گاه بیش از حد طولانی و خسته کننده.