فانتزی های جنسی

عرفان ثابتی
عرفان ثابتی

فم فَتال های بهایی، فانتزی های جنسی و پهن کردن بساط بی ناموسی      

خبرگزاری فارس، نزدیک به سپاه پاسداران، از انهدام یک شبکۀ فساد بین المللی سازمان یافته توسط نهادهای امنیتی-اطلاعاتی خبر داده که سرانش را اعضای بلند پایۀ نهادهای بهایی تشکیل می داده اند. بنا به این گزارش، این شبکه در چندین شهر بزرگ کشور فعالانه در پی تبلیغ بهاییت از طریق به­ کارگیری جاذبه‌های جنسی، همجنس گرایی، کشف حجاب، بی‌بندوباری و اباحه‌ گری بوده است. هرچند طرح اتهامات جنسی بر ضد بهاییان پیشینه ای دیرینه دارد و به دوران قاجار می رسد، به جرات می توان گفت در هیچ برهه ای از تاریخ معاصر، رسانه های دولتی، نیمه دولتی و شبه دولتی، از منابر مساجد و حسینیه ها و حوزه ها گرفته تا روزنامه ها و شبکه های رادیویی و تلویزیونی و وب سایت ها و وبلاگ ها، با چنین حدت وشدتی اتهاماتی نظیر موارد پیش گفته و برگزاری مجالس عیاشی و مهمانی های مختلط، فساد و فحشا و آمیزش با محارم را متوجه بهاییان نساخته اند. جستارِ پیش رو، گامی در جهت تبیین جامعه شناختی وضعیت حاضراست.

نقطه عزیمت ما این فرض است که هم ظهور ادیان جدید و هم حملات بر ضد آنها  ما را از وضعیت دینی جوامع آگاه می سازد. پیدایی این ادیان ما را از قدرت راست کیشی دینی حاکم بر آن جامعه آگاه می سازد، در حالی که حملات به این ادیان میزان چالش آنها در برابر هنجارها و ارزش های حاکم بر آن جامعه را نشان می دهد. بدین ترتیب، اختلاف شدید میان حضور پررنگ ادیان جدید در ژاپن و غرب مسیحی و غیبت نسبی آنها در جهان اسلام را می توان به ضعف راست کیشی سنتی در اولی و قدرتش در دومی نسبت داد. به عبارت دیگر، این ادیان کارکرد درونی جوامع مختلف را آشکار می سازند و به همین دلیل برای پژوهشگران علوم اجتماعی جذابیت دارند.

درتبیین وضع موجود از سوزان پالمر، جامعه شناس کانادایی یاری می جوییم که تحقیقات میدانی گسترده ای در باب نقش زنان در ادیان جدید انجام داده و یکی از صاحبنظران برجستۀ این حوزه به شمار می رود. پالمر در مهم ترین اثر خود، خواهران مون، مادران کریشنا، و عشاق راجنیش: نقش زنان در ادیان جدید،  از سه گونه خوانش ازهویت جنسی در گروههای دینی سخن می گوید: مکملیت جنسی، تضاد جنسی و وحدت جنسی. این سنخ شناسیِ سه گانه، دو متغیر برابری و تفاوت را در بر می گیرد و آنها را می توان به صورت زیر خلاصه کرد: مکملیت جنسی زمانی مصداق دارد که گروهی دینی زنان و مردان را واجد خصایص عاطفی، روانشناختی و روحانی نسبتا متفاوتی بداند. بر ضرورت ازدواج به عنوان اتحاد دو نیمۀ ناکاملِ یک نفس واحد تاکید کند به گونه ای که چنین پیوندی، موجودی متوازن و هماهنگ بیافریند. بر اساس این برداشت، ازدواج در عوالم روحانی و الهی همچنان ادامه می یابد و ازدواج و تولید مثل راهی به رستگاری فردی و گامی در جهت تحقق هزارۀ نوین و شکوفایی تمدن بشری به شمار می رود. در این خوانش، اغلب خدا صبغه ای دوجنسی دارد.

در نقطۀ مقابل، با تضاد جنسی سر و کار داریم که زن و مرد را نه فقط از لحاظ روحانی جدا و متمایز می داند بلکه بر عدم اتحاد و اختلاف زنان و مردان تاکید دارد و معاشرت و مصاحبت این دو را بی ارتباط یا حتی مخل رستگاری آنان می داند. در این برداشت، نابرابری اصلِ کلی است، چه که یکی از دو جنس منزه تر، هوشمند تر و در بارگاه الهی مقرب تر از دیگری به شمار می رود. نیازی به ذکر نیست که اغلب  گروههای دینی که تضاد جنسی را ترویج می کنند، مردان را جنس برتر می دانند، هر چند نباید استثناهایی همچون رائلی ها و برهماکوماری ها را، که زنان را برتر از مردان می دانند، نادیده گرفت. در این خوانش، آنچه تفکیک جنسیتی را توجیه می کند، هراس از آلودگی روحانی است. برخی از گروههای دینیِ مروج تضاد جنسی به دو جنس اجازه می دهند رابطه ای محدود و بشدت کنترل شده با هم داشته باشند تا دوام گروه را از طریق تولید مثل  تضمین کنند و تا حدی به نیازهای روانی اعضای گروه پاسخ دهند.

 

 وحدت جنسی، جسمِ مادی را پرده ای از هویت کاذب می داند که بر روحِ بی جنسیتِ ابدیِ آدمی افکنده شده است. گروههایی که به این اصل اعتقاد دارند معمولا پوشیدن  لباس های متحدالشکل و ایفای نقش های اجتماعیِ مشابهی را به اعضای خود توصیه می کنند، و تاکید می ورزند که رستگاری روحانی مشروط به رهایی از زندان جنسیت و جسم است. عجب نیست که این گروهها اغلب جنسیت را انتخابی یا قابل تغییر می دانند، خواه همچون پیروان کلیسای ساینتولوژی این کار را از طریق تناسخ یا بازتولد آگاهانه ممکن بدانند و یا همچون اعضای دروازه بهشت از طریق مسخ شدن به موجود برتری فاقد جنسیت. هرچند نباید از یاد برد که هیچ یک از این سه گونۀ آرمانی به صورت ناب وجود ندارند ولی می توان آنها را بمثابه ابزارهای تحلیلی برای مقایسۀ پدیده ای واحد با دیگر پدیده ها یا با خود در گذر زمان به کار برد.

 برهمین اساس، گفتمان های شیعی هژمونیک در ایران امروز، یعنی تشیع سنتی و بنیاد گرا را مروج خوانش تضاد جنسی، و گفتمان بهاییِ رسمی را حامی خوانش مکملیت جنسی درنظر می گیریم. باید خاطر نشان کرد که نگارنده کوشش های نواندیشان مسلمان، خواه طیف پیشرو/جهانشهری شامل روشنفکرانی همچون اکبر گنجی، عبدالکریم سروش، محمد مجتهد شبستری، مصطفی ملکیان وآرش نراقی و خواه گروه محافظه کار/بومی شامل صاحبنظرانی نظیر محسن کدیور، حسن یوسفی اشکوری و محمود صدری، در جهت ارائه خوانشی اصلاح طلبانه، امروزین و رحمانی از اسلام را ارج می گزارد و بسیاری از دستاوردهای ایشان را ارزشمند می شمارد ولی در این مقال، دیدگاه انتقادی اش متوجه دو گفتمان تشیع سنتی و بنیادگرای رسمی حاکم بر حوزه های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران است که شوربختانه موقعیتی هژمونیک یافته اند و به صورت های گوناگون در جامعه بازتولید می شوند.

درخوانش رسمی بهایی، خدا جنسیت ندارد و زبانی که در توصیف الوهیت به کار می رود در برخی موارد مردانه است و در دیگر موارد زنانه؛ این خوانش، منکر تفاوت های زیست شناختی و روانشناختی زن ومرد نیست ولی روح انسانی را فاقد جنسیت می شمارد و برابری را اصل کلی نه تنها در عوالم روحانی بلکه در جهان مادیِ بشری می داند. پرورش خصایصی نظیر همدلی و مهربانی را که معمولا صفاتی زنانه تلقی می شوند، برای ساختن تمدنی جهانی، عادلانه وصلح آمیز لازم می بیند. ضمن تجویز تک همسری و تاکید بر تداوم این پیوند پس از مرگ، آن را برای ایجاد توازن عاطفی، عقلانی و روحانی امری مهم تلقی می کند و بهروزی خانواده، بعنوان بنیادی ترین نهاد اجتماعی را در پی ریزی تمدنی پایدار دخیل می داند و همزمان بر اهمیت نقش زنان در مقام مادر و همسر، و مشارکت فعال و پیشتازی آنان در سپهر دانش، فرهنگ و سیاست تاکید می ورزد.    

بر اساس خوانش های تشیع سنتی و بنیادگرا، خدا مذکر است و زبانی که در اشاره به اسما و صفات و افعال الهی به کار می رود یکسره مردانه است؛ این خوانش ها زن و مرد را نه تنها از نظر جسمانی بلکه از لحاظ روحانی متفاوت و متمایز می داند. برتضاد بنیادین آنها پافشاری می ورزد؛ کمترین میزان تعامل این دو جنس را بر نمی تابد؛ سیاست جداسازی جنسیتی را در سطوح گوناگون مجدانه دنبال می کند، چه که هرگونه تماس و ارتباط این دو جنس را مغایر با رشد روانی و رستگاری روحانی آدمی می داند. نابرابری، اصل اساسی این دو خوانشی است که مردان را خردمندتر، روحانی تر و در بارگاه الهی مقرب تر از زنان می شمارد؛ با تجویز چندزنی در همه جهان های ممکن صرفا به ارضای نیازهای جنسی مردان توجه نشان می دهد، و با نادیده انگاشتن نقش حیاتی زنان در بهروزی جامعه آنان را بمثابه جنس دوم درحصارخانه محبوس می خواهد.  

می توان پرسید ناسازگاری خوانش رسمی بهایی با خوانش های تشیع سنتی و بنیادگرا ازهویت جنسی چه ربطی به ایراد اتهامات جنسی بر ضد بهاییان دارد؟  مطالعات معاصر درحوزۀ جامعه شناسی ادیان جدید/جنبش های دینی نوین به ما آموخته  که در هر سنت دینیِ عمده ای گروههای غالبی وجود دارند که بر جامعه مسلطند (کلیساها)، گروههای دیگری معارض ولی پذیرفته شده اند (فرقه ها) و گروههایی که به طرزی ناپذیرفتنی متفاوتند (ادیان جدید/جنبش های دینی نوین). چون حد و مرزها را گروه دینیِ غالب تعیین می کند، فهرست جنبش های دینی نوین از کشوری به کشور دیگر و از زمانی به زمان دیگر متفاوت است. بر این اساس می توان گفت درایرانِ امروز، تشیع، به ویژه درقالب دو روایت سنتی و بنیادگرایش، گروه فرادست یا همان کلیسا را شکل می دهد، چه که در مقام گروه دینیِ رسمی با ارزش ها و هنجارهای حاکم بر جامعه همسازی دارد، در حالی که آیین بهایی، گروه فرودستی است که تعارض آشتی ناپذیر ارزش ها و هنجارهایش با تشیع سنتی و بنیادگرا آن را درجایگاه یک دین جدید/جنبش دینی نوین قرار می دهد.  

گزاف نیست بگوییم نخبگان دو گفتمان تشیع سنتی و بنیادگرا، حداقل از سدۀ پیش به این سو در پی ایجاد هراس اخلاقی از بهاییان بوده اند، و در سه دهۀ گذشته که این دو گفتمان به تدریج موقعیتی هژمونیک یافته، سرسختانه  سیاست دامن زدن به این هراس را تعقیب کرده اند. توجه به این امر اهمیت دارد زیرا همان طورکه ساحره سوزان های اروپای قرون وسطا، یهودستیزی های هیتلری، و تصفیه های استالینیستی نشان داده پویش های معطوف به هراس اخلاقی پیشدرامد آزار و اذیت افراد یا گروههای دگراندیش و دگرباش اند. در این پویش ها نه صرفِ وجود فرد یا گروهی دگراندیش/باش بلکه خطرناشی از برخی رفتارهای این افراد یا گروههاست که هراسناک قلمداد می شود و دستاویز تاکید بر دوگانگی ما/آنها و افزایش دشمنی با  آنها قرارمی گیرد.

 

اصطلاح هراس اخلاقی ابتدا در دهه هفتاد قرن بیستم، به ویژه با شهرت یافتن کتاب استنلی کوهن با عنوان شیاطین عامیانه و هراس های اخلاقی (972) رواج یافت. کوهن در این اثر به تبیین واکنش اغراق آمیز به اوباش گری در انگلستانِ اوایل دهه شصت پرداخت. این واژه به تدریج در جامعه شناسیِ انحراف باب شد و جامعه شناسانی همچون اریک گود و ناخمن بن یهودا در کتاب هراس های اخلاقی: ساخت اجتماعیِ انحراف (994) به تفصیل به آن پرداختند. در تحلیل خود، گود و بن یهودا از رسانه ها، عامه مردم، دستگاه حقوقی، سیاستمداران،  قانونگزاران، گروههای فشار و شیاطین عامیانه به عنوان بازیگران اصلی نمایش هراس اخلاقی نام می برند و به کاربست “تمثیل بلا” درخصوص ایده هراس اخلاقی می پردازند، اصطلاحی که به شباهت هراس اخلاقی با هراس ناشی از بلایای طبیعی نظیر سیل یا زلزله اشاره دارد. به اختصار می توان گفت در نمایش هراس اخلاقی هدف عبارت است از تهییج افکار عمومی بر ضد معضلی خیالی. معضلات اجتماعی درنفس خود، سازه های اجتماعی اند، یعنی بنا به ماهیت ذهن-بنیاد خود از جامعه ای به جامعه دیگر متفاوتند وآنچه در یک جامعه معضل اجتماعی به شمار می رود در جامعه ای دیگر امری بهنجار تلقی می گردد. بنا براین، چیزی را معضل اجتماعی برشمردن بنفسه نوعی برسازی است، چه رسد به تاکید و برجسته ساختن چنین معضلی و وانمایاندنش بمثابه عاملی بر هم زنندۀ ثبات، آرامش و امنیت جامعه. اما بر کشاندنِ معضلی اجتماعی به سطحِ یگانه عاملِ هراس اخلاقی، مستلزم باز تعریف این معضل و فعالیت شدید سیاستمداران، حقوقدانان، گروههای فشار و رسانه هاست. در واقع اینجا با “برسازی بیش از حد” معضلی اجتماعی سر و کار داریم که از طریق مبالغه، فریبکاری و ارائه اطلاعات غلط برای هراساندن عامۀ مردم صورت می گیرد. اینجا مسأله صرفاً نه وجود، بلکه شیوع چنین معضلی است و تمامی تلاش، صرف بسیج منابع برای اقناع نخبگان و عوام می شود تا به مقابله با چنین معضل خیالی ای برخیزند. در این میانه، رسانه ها در دامن زدن به این هراس در بین عامه مردم نقشی مهم دارند، چه که درغیاب آنها حصول اجماع درباره خطر دگراندیشان/باشان و بسیج افکار عمومی بر ضد ایشان، اگرنگوییم ناممکن، بی اندازه دشوار است. درواقع، این رسانه ها هستند که با بزرگنمایی خطر مفروض، امکان برخورد نامتناسب و افراطی با دشمنان فرضی را فراهم می سازند. به همین منظور، رسانه های همگانی به ارائه داده های آماری غلط می پردازند. برای مثال، بعضی رسانه های متعلق به مسیحیان بنیادگرا ادعا می کنند که شیطان پرستان سالانه 50000 کودک را در آمریکا به قتل می رسانند، درحالی که وارسی دقیق، کذب این ادعا را به اثبات رسانده چه که روشن شده شیطان پرستان حتی یک کودک راهم نکشته اند. نمونۀ دیگر، آن که در دوران اوج هیپی گری و زندگانی اشتراکی، برخی رسانه های آمریکایی ادعا می کردند که تعداد بسیار زیادی از جوانان زندگی اشتراکی دارند و خطرعظیمی بنیان نهاد خانواده را تهدید می کند، در حالی که در هیچ زمانی تعداد واقعی چنین افرادی در آمریکا از 25000 تن تجاوز نمی کرد.

 گود و بن یهودا در تعریف شیاطین عامیانه می گویند که به نظرِ دیگر بازیگران نمایش هراس اخلاقی، ایشان تجسم شرند، منحرفند، سرگرم کارهای ناروایند و اعمالشان برای جامعه زیان دارد. این شیاطین چنان عاری از هر فضیلت ومبتلا به هر رذیلتی تصویر می شوند که نشانی از انسانیت ندارند، گویی شناخت آنها نوعی اهریمن شناسی بیش نیست.  بنابراین، تعجبی ندارد اگر تهییج عواطف عامۀ مردم وتحریک ایشان به اقدام دسته جمعی بر ضد گروهی چنین اهریمن صفت چندان دشوارنباشد زیرا عامۀ مردم  می پندارند که برقراری نظم اخلاقی، آرامش و امنیت در جامعه صرفا در گرو مبارزه با این گروه شیطانی است. تاریخ چند دهۀ گذشته غرب نشان داده جنبش های دینی نوین طعمۀ مناسبی برای به راه انداختن هراس اخلاقی بوده اند، چه که نه فقط اعضای این جنبش ها باورها و رفتارهایی مغایر با هنجارهای رایج جامعه دارند، بلکه از لحاظ سیاسی ضعیف و از حمایت نخبگانِ جامعه محرومند. برهمین اساس می توان گفت دامن زدن به بهایی هراسی، حداقل تا همین چند سال اخیر، چندان دشوار و پر هزینه نبوده؛ نه تنها تحریک عوام بر ضد بهاییانی که باورها و رفتارهایی متفاوت با آنها دارند نسبتا آسان بوده بلکه جز درمواردی اندک، نخبگان هم ازحقوق بهاییان حمایت نمی کرده اند. بهایی، بیگانه ای بی بهره ازانسانیت، اهریمن صفت، و خطرناک بوده که خودی ها برضد او متحد شده وهویت خود را بازتایید می کرده اند. تصویری که از بهایی ترسیم می شده شیطانی انسان نما بوده منهمک درانواع شهوات ومفاسد اخلاقی، و درنتیجه، مخل نظم وامنیت اجتماعی وبرباد دهندۀ ناموس واخلاق.  

 بسیاری ازهراس های اخلاقی ریشه در سکس دارد. به دلایل گوناگون، آدمیان از سکسوالیتۀ خود و رفتارهای جنسی دوستان، آشنایان، همسایگان، همشهریان، هموطنان و دیگران هراس دارند و نگرانند. اندیشمندانی همچون فوکو نشان داده اند که سکس، سپهری ویژه و یکه است با قواعدی فراوان وسفت وسخت که نقضشان نابهنجاری و انحراف به شمارمی رود. همین هراس آمیزی و هزارتوی معنای رفتارهای جنسی است که سبب شده سکس ازساحره سوزان های قرون وسطا تا حملات شدید دهۀ هشتاد قرن بیستم به شیطان پرستان، کانون بسیاری از نمایش های هراس اخلاقی باشد. پس شگفت نیست که یکی از نمایش های دهگانۀ بهایی هراسی با محوریت سکس و جنسیت شکل بگیرد. هژمونیِ خوانش های تشیعِ سنتی وبنیادگرا جنسیت را به یکی از بحرانی ترین گفتمان ها و زن را به چالش برانگیزترین مفهوم در عالم نظر و مهم ترین کنشگر در عرصۀ عمل بدل ساخته است. این خوانش های مروج تضاد جنسی، زن را دگرجنس، جنس دوم، وابسته به مرد و حتا مایملک او می دانند وحضور زنان درسپهرعمومی را برهم زنندۀ نظم، آرامش و امنیت عمومی و درنهایت سبب گمراهی مردان و انحراف آنان ازصراط مستقیم می شمارند. در این میان، زن بهایی موقعیتی یکه دارد، چه که همهنگام دگرجنس است ودگراندیش. ازیک سو، منادیِ خوانش جنسیِ رسمیِ بهایی یا همان مکملیت جنسی است که ازتقابل های دوگانۀ رایج فراترمی رود و ضمن پذیرش تفاوت های جسمانی زن و مرد بر برابری انسانی و روحانی این دو تاکید می ورزد و زنان را به مشارکت فعالانه در سپهرعمومی فرا می خواند. ازسوی دیگر، پیرو دین جدید/جنبش دینی نوینی است که دوگفتمان سنتی و بنیادگرای حاکم بر ایران آن را خطرناک ترین رقیب خود تلقی می کنند. گزاف نیست بگوییم پیوند دو مفهوم چالش برانگیز زن و بهایی، ترکیب مضافی می آفریند که هژمونی رایج در ایران را بشدت تهدید می کند: از دید روحانیت سنتی و بنیادگرای حاکم بر ایران، زن ناپاک است و بهایی نجس، پس زن بهایی ناپاک ترینِ نجاسات است که حضورش جسم و جان مرد مسلمان را می آلاید. زن خطرناک است و بهایی هراسناک، بنابراین زنِ بهایی هولناکیِ مضاعفی دارد. نخبگانِ دینیِ حاکم بر ایران، پدیداریِ زنِ بهایی در سپهر اجتماع و فرهنگ را برنمی تابند و آن را بی ناموسی می شمارند. سخنرانی آیت الله خمینی در 3 خرداد 342 به مناسبت عاشورای حسینی گویای واقعیت امر است:    

”…آقا یک حقایقی در کار است. من باز سرم دارد درد می گیرد یک حقایقی در کار است. شما آقایان در تقویم دو سال پیش از این یا سه سال پیش از این بهائیها مراجعه کنید. در آنجا می نویسد :تساوی حقوق زن ومرد رای عبدالبها است؛ آقایان از او تبعیت می کنند. آقای شاه هم نفهمیده می رود بالای آنجا می گوید تساوی حقوق زن ومرد. آقا! این را به توتزریق کرده اند که بگویند بهائی هستی؛ که من بگویم کافر است؛ نکن اینطور؛ بدبخت! نکن اینطور. تعلیم اجباری عمومی کردن زن؛ رای عبدالبها است. آقا تقویمش موجود است؛ ببینید! شاه ندیده این را؟ اگر ندیده مواخذه کند از آنهائی که دیده اند و به این بیچاره تزریق کرده اند اینها را بگو…….. مملکت ما؛ دین ما؛ در معرض خطر است……..”

سخنان آیت الله خمینی صراحتی غریب دارد: برابری حقوقی زن و مرد، و سواد آموزی و دانش اندوزیِ عمومی و اجباری زنان، که وی به درستی آنها را از آموزه های بهایی می داند، هم تهدید دین است و هم تهدید دولت، هم هادمِ بنیان شریعت است و هم مخلِ اساس مملکت، هم ناموس شریعتِ دگرهراس ودگرستیز را بر باد می دهد و هم ناموس حکومت مرد سالار را. منادیان و مروجینِ تشیع سنتی و بنیاد گرا که بر اریکۀ فرادستی تکیه کرده اند از فرودستان، خواه زنان و خواه بهاییان، بیمناکند و تداوم سلطۀ خویش را مشروط به سرکوب آنان می دانند. ازین رو، توضیح المسائل نویسانی که الفیه شلفیه های مندرج در آثارشان بی پروا ترین هرزه نگاران غربی را به حیرت وا می دارد تمامی امیال و عقده های جنسی واپس رانده به ناخود آگاهشان را به بهاییان، بویژه زنان بهایی، فرافکنی می کنند تا در میان عامه هراس اخلاقی بیافرینند. درتصویری که نخبگان حاکم بر ایران از طاهره ترسیم می کنند قرّة العینی که پیشگام کشف حجاب و منادی آزادی زن بود در قامت ریتا هیورث و مارلنه دیتریش، افسونگران افسا نه ای هالیوود ظاهر می شود و در برابر دیدگانِ حیران دیگر بابیانِ حاضر در بدشت با یکی از بابیان برجسته ملقب به قدوس به حمام می رود و قصۀ باغ اپیکور را از نو می سراید! در روایت های معاصر نیز زنان بهاییِ امروزین ردای شارون استون و مونیکا بلوچی بر تن می کنند و بمثابه زنانی مرگبار به صیادی جنسی می پردازند و طعمه های خود، همان جوانان خام و بی تجربه مسلمان، را می فریبند.  

در نمایش های هراس اخلاقی که توسط کارگردانان سنتی و بنیادگرا روی صحنه می رود “بی شرمی و بی حیائی طایفه بابی و بهائیه که زن و مرد در یک مجلس جمع شده چراغ از مجلس برداشته با زن های همدیگر هم آغوش شده زنا می‌کنند”، به تصویر در می آید و “می بینیم بعضی عوامه های بی غیرت و بی ناموس از دین اسلام دست کشیده بابی می‌شوند.” نگارنده را گمان بر آن است که تماشا گرانِ فهیم این نمایش ها به فراست در خواهند یافت که کانون بحران کجاست و دلمشغولی اصلی نخبگان بهایی ستیز چیست: آزادی اندیشه و رهایی زن.  

کوتاه سخن اینکه، هر چند مطالعۀ اتهامات جنسی بر ضد بهاییان ما را از هنجارها و رفتارهای جنسی پیروان این آیین آگاه نمی سازد ولی بر تاریکخانۀ ذهن و ضمیرِ روحانیون حاکم بر ایران پرتو می افکند و شمه ای از رویاها و کابوس های آیت الله ها را بر ما بازمی گوید.”