قا ب♦ چهارفصل

نویسنده
شهلا گروسی

آیا می توان تازگی و بداعت ایده را ملاکی مناسب برای سنجش عیار هنری یک کارتون دانست؟ از ایده دزدی های ‏آشکار و تن دادن تنبلانه به ایده های دم دستی بگدریم و سطوح بالاتر این هنر را در نظر گیریم، آیا کشف ایده ها و ‏فضاهای مشابه از ارزش یک اثر کارتونی می کاهد؟ ‏

cartoon1.jpg

‎ ‎کارتون، تکرار و دیگر هیچ‎ ‎

‏” این کار، تکراری است. مشابه اش را ده جای دیگر دیده ایم. نه موضوع تازه ای دازد و نه اجرا…“‏

اکثر کارتونیست هایی که آثارشان را در صفحات اینترنتی به نمایش می گذارند با چنین کامنت هایی آشنا هستند. ابراز ‏خستگی و گله مندی از “تکرار”. با توجه به امکانات اندکی که هنر طراحی کارتون می خواهد- قلم و کاغذی و البته ‏کوره استعدادی- می توان حدس زد که دست کم چند ده هزار هنرمند در سراسر دنیا نشسته و مشغول آفرینش “کارتون” ‏هستند. با این حساب و با در نظر گرفتن چند سده قدمت این هنر، چگونه می توان ایده تازه ای خلق کرد و به ورطه ‏تکرار نیفتاد؟ بعضی منتقدان معتقد اند که در عرصه داستانسرایی و روایتگری هر چه گفتنی بوده گفته شده، تازه این ‏نظر را در باب ادبیات داستانی و سینما صادر کرده اند که زمان و فضای بیشتری برای شکل دادن به داستان در اختیار ‏دارند. تکلیف هنر کارتون چیست که فرصت آن محدود به یک یا چند کادر است و بس. پس تازگی و بداعت چه معنی ‏در کارتون امروز دنیا می تواند داشته باشد؟‏

لازم است اینجا اشتباه رایج برخی مخاطبان نیمه حرفه ای را که هر از گاهی کارتونی می بینند، یادآور شوم. بعضی با ‏دیدن فضاهای مشابه و عناصر تکرارشونده در آثار کارتون نتیجه می گیرند که با نوعی کلیشه و تکرار مکررات رو به ‏رو هستند اما صرف استفاده از کلیشه ها به معنای کلیشه ای بودن حاصل کار نیست. یکی از روش های ایده یابی در ‏کارتون، بازی با همین فضاها و عناصر تکراری و بیرون کشیدن موقعیت های تازه از دل کلیشه ها است. جزیره ‏کوچکی که تک درختی هم بر آن نشسته، مردی که می خواهد خودکشی کند، حمله دن کیشوت به آسیاب بادی، دماغ ‏دراز پینوکیو، گدایی که گوشه خیابان نشسته، سیاستمداری که چهار محافظ شخصی دوره اش کرده اند و… نمونه هایی ‏از بیشمار کلیشه های مورد استفاده کارتونیست ها هستند که شاید هرکدام بیش از چند هزار بار سوژه کار قرار گرفته ‏باشند. یک کارتونیست خلاق همچنان می تواند لوکیشن تکراری و بار ها استفاده شده جزیره کوچک را دستمایه ایده ای ‏نو کند یا دن کیشوت و آسیاب بادی را در اثری بدیع به کار گیرد. ‏

cartoon2.jpg

پس کلیشه ای بودن لوکیشن یا عناصر را نمی توان به کلیت ایده تعمیم داد هرچند بسیاری از کارتون ها حاصل ‏برخوردی کلیشه ای با کلیشه ها و در نتیجه محصولی تکراری و دم دستی هستند. اما آیا همان معدود آثار خلاق و بدیع ‏را هم می توان به طور مطلق واجد صفت “بداعت” و “تازگی” دانست؟ در واقع چنین چیزی تقریباً امکان ناپذیر است. ‏ما آثاری را موصوف به “بداعت” می دانیم که کمتر مشابه شان را دیده باشیم، یعنی در قضاوت، به تجربیات بصری ‏خود تکیه می کنیم. اما مسلم است که حرفه ای ترین مخاطبان هم نمی توانند تمام آنچه را که در این عرصه خلق شده، ‏دیده و تجربه کرده باشند پس همیشه احتمال دارد همزادی برای ایده به ظاهر ناب ما وجود داشته باشد. ‏

با این تفاصیل، آیا همچنان می توان تازگی و بداعت ایده را ملاکی مناسب برای سنجش عیار هنری یک کارتون دانست؟ ‏از ایده دزدی های آشکار و تن دادن تنبلانه به ایده های دم دستی بگدریم و سطوح بالاتر این هنر را در نظر گیریم، آیا ‏کشف ایده ها و فضاهای مشابه از ارزش یک اثر کارتونی می کاهد؟ به نظر می آید اینجا با اشتباه دیگری هم رو در ‏رو هستیم که نه تنها ذهن مخاطبان عام که حتی بعضی کارشناسان و هنرمندان کارتونیست را هم درگیر کرده، آن هم ‏تفکیک مطلق عنصری به عنوان “ایده” از اجرای یک اثر است. ‏

cartoon3.jpg

تشبیه کلیشه ای “کارتون” به کبوتری که یک بال آن “تکنیک” و بال دیگر “ایده” آن است به نوعی بر همین موجودیت ‏جدای ایده از اجرا تأکید دارد. حال آن که در کارتون امروزی بعضاً اجرا همان محتوا و ایده است. به عبارت دیگر نمی ‏توان ایده را به صورت نسخه ای نوشته شده یا قطعه ای ادبی در نظر گرفت که هنرمندان مختلف با تصویر کشاندن آن ‏بتوانند به نتیجه – کارتون مشابهی برسند. آنچه برای هنرمندی مانند “رالف استدمن” ایده محسوب می شود شاید در قالب ‏تکنیک و اجرای “کینو” زباله ای به نظر رسد. تصویر کردن مردی کنار دیوار بی انتهای آجری شاید مخاطبان سامپه ‏را به شوق نیاورد چرا که در ساختار بصری و روایی آثار او جا و معنایی ندارد اما “گورمه لن” با سبک خاص خود ‏مفهومی دیگر به “دیوار” و “مرد” ببخشد. می خواهم نتیجه بگیرم که حتی ایده ای ظاهراً مشابه، دو اثر را همسان و یا ‏تکراری نمی کند و بر ارزش و بی ارزشی هیچ کدام – نه اثر متقدم و نه متآخر- دلالت ندارد. سبک خاص و نقطه نظر ‏و دیدگاه منحصر به فرد یک هنرمند می تواند ایده ای بارها دیده شده را “بدیع” و “ تازه” و حتی با ارزش تر از ‏متقدمین کند. در سینما هم ممکن است داستانی مانند هملت بارها و بارها به تصویر درآید و همچنان آثار متأخر شایستگی ‏صفت “تازه” را داشته باشند چرا که نقطه نظر “کنت برانا”، “ارسن ولز” و “لارنس الیویر” متفاوت از دیگری است.‏

تازگی اهمیت دارد اما باید در برداشت خود از تازه و کهنه تجدید نظر کنیم. اگر این بار کارتونی دیدید که ایده یا بعضی ‏عناصر آن به نظر آشنا رسید سریعاً مهر ابطال بر آن نزنید، شاید “تازگی” جای دیگری باشد. ‏

cartoon4.jpg