این کاملاً رسم بود که تا کسی حال آدم را میگرفت فوری همه میپرسیدند “این یارو ماشینی، موتوری، دوچرخهای، چیزی نداره؟” ماشین و موتور و دوچرخهی “یارو” ابزاری بود برای مقابله به مثل یا حتی انتقام از کسی که بزرگتر بود یا در هر حال احترامش واجب بود یا خصوصاً که اگر معلم بود و سر کلاس درس و جلوی بچههای دیگری که تو پیششان “خدا” بودی، تیکهای بهت انداخته بود یا در جواب مزهای که ریخته بودی جوابی بهت داده بود و خیطت کرده بود و در مواردی، حتی شاید امتحان سختی ازت گرفته بود و نمره نگرفته بودی. آنوقت بود که فوری به فکر ماشین، موتور و دوچرخهی “یارو” میافتادی.
خود “یارو” هم البته در بیشتر موارد اینرا میدانست و خصوصاً که اگر دبیر بود، آنروزی که میخواست امتحانی بگیرد یا کلاً دیروزش جوری گذشته بود که امروز از حوالی مدرسه بوی خطر میآمد، ماشینش را دو کوچه بالاتر پارک میکرد. خیلی شیک و معمول و تر و تمیز، اصلاً رسم بود سر و سراغ ماشین دبیر رفتن. عموماً یکسری دانشآموز “بیادب” میرفتند، با اولین وسیلهی برندهای که پیدا میکردند که عموماً نظیرش را قبلاً فقط انسانهای نخستین استفاده کرده بودند، اول چهار چرخ ماشین “یارو” را چنان قاچ قاچ میبریدند که هندوانه خربزه حسودیاش میشد، بعد هم یک پیغامی را به خط زیبا روی در و پیکر ماشین مربوطه با کلید حک میکردند که “یارو” حتماً بداند که از کجا خورده.
یک وقتهائی هم بود که منبت کاری علنی روی ماشین دبیر مقدور نبود. اینجور وقتها بالاخره یک آجری از هر آسمانی ممکن بود که وسط شیشهی ماشین طرف بیاید پائین و در ازاء این پرتاب سه امتیازی، یک دو تومنی و یا بسته به میزان اهمیت عملیات، یک پنج تومانی هم گیر پرتاب کننده بیاید.
این اتفاق اگر در “محل” میافتاد که دست آدم “بیادب”ها بازتر بود. در محل بالاخره شبی، وقتی، گوشهای، موقعیت مناسبی، چیزی پیدا میشد که آن دو تومانی و پنج تومانی هم بیخودی خرج نشود. بهقول یکی از همسایهها که اصلاً انگار نذر داشت که هر روز بازی بچهها را خراب بکند و بچهها هم متقابلاً هر شب ماشین او را واجب التعمیر، یک جانورانی از اینجاها رد میشوند که تنشان را با ماشین من میخارانند. و بچهها به خاراندن تنشان با ماشین “یارو” ادامه میدادند.
آن بچهها بزرگ شدند و نسل عوض شد و معیارها بالاتر رفت و انتظارها بیشتر شد و رفتارها هم بهتر. دیگر کسی پاسخگوئی از طریق پنچر کردن ماشین کس دیگری را حتی شوخی جالبی هم نمیدانست. دیگر نامه نوشتن با نوک کلید روی درب ماشین کسی جواب مناسب دادن به “یارو” نبود. همه حس کردند که از این بابتها اوضاع خیلی بهتر شد. اما کسی به این فکر نکرد که شاید پاسخ مناسب دادن به “یارو”، حالا دیجیتالی شده باشد. فیسبوک و توئیتر و بند و بساط ای تیپی شد همان ماشین و موتور و دوچرخهای که از “یارو” دنبالش میگشتند. اگر کسی چیزی گفت که لازم بود حتماً پوزش زده بشود، خب چه کاری بهتر از اینکه فیسبوک طرف را فحشمالی بکنند؟ تازه بدی فیسبوک نسبت به ماشین یکی این است که فیسبوک را نمیشود دو کوچه آنطرفتر پارک کرد که جلوی چشم نباشد، یکی هم اینکه واقعاً نمیشود فهمید که چه کسی پشت این جوابیههای قاطع ایستاده. در هر حال آنموقع مشت و لگد صاحبی داشت، حالا یک صاحب است و هزار آی.دی، یکی از یکی بیصاحبتر!