خاتمی درگیر ذهنیات خویش است؛ نه از سر منفعت اندیشی که از سر نیک نفسی. او بیش از آنکه در اندیشه ورود مجدد به قدرت باشد – چنانچه بارها گفته است – در فکر تدارک زمینه های اجتماعی برای به ثمر رساندن جنبشی تاریخی و صد ساله است که چندان به نتیجه ای مطلوب نرسیده است. پس شکی نیست که نیت او خیر است و ذهنش به دنبال راه حلی که تداوم داشته و همیشگی باشد. اما تنها نیت خیر و صحت اندیشه تضمین کننده رسیدن به اهداف نیست که اگر بود تا به حال این همه بزرگان نیک اندیش و ناکام در تاریخ این سرزمین نداشتیم.
در حالی که وی موانع عملی بر سر راه خویش را بهانه ای برای نیامدن به صحنه بر می شمارد، شواهدی وجود دارد که نشان می دهد ترس از این موانع عملی ناشی از تصورات غیرپراتیک و ذهنی خود اوست و نه واقعیت های روشن و قطعی در عرصه عمل. کاش خاتمی بجای مانع تراشی های حاکمیت از موانع ذهنی خود سخن می گفت. موانعی که دائما او را تشویق به فرار از عرصه عملی سیاست می کند. موانع پیش از آنکه در عرصه واقعیت پدید آیند، در ذهن های ما ساخته شده اند. آنچه رخ می دهد ساخته ذهن خود ماست و نه واقعیتی تحمیل شده از بیرون. خاتمی با تردیدهایش خود خالق موانع است. اشتباهات ذهنی و غیرپراتیک خاتمی او را به ضد خودش تبدیل خواهد کرد و آن هنگامی است که جریان حامیانش دیگر به حرف های او گوش نخواهند داد.
باید این را در نظر داشت که شاید آنچه ذهن از عرصه عمل تصویر می کند فریبکارانه بازتابی از تمایلات درونی فرد باشد و نه تصویر واقعیات بیرونی. آنکس که بر تردیدهایش غلبه کند و موانع ذهنی خود را از درون مرتفع سازد خواهد دید آنچه در بیرون است به ناگاه رنگ خواهد باخت. ما خالق موانع بیرونی خود هستیم. آن ها می توانند وجود نداشته باشند و این درست زمانی است که ایمان بر تردید غلبه کند.
با آنچه در فوق آمد می توانیم تردیدها و اشتباهات ذهنی خاتمی را که مانع حضور قطعی وی در انتخابات می شود، ردیابی کنیم. مسائل و تحلیل هایی که بیشتر منطبق با تمایلات درونی اوست تا واقعیات بیرونی.
اشتباه اول
خاتمی فکر می کند که در عرصه اجتماعی به همان اندازه موثر و محوری است که در حوزه رسمی سیاست چنان است. اما واقعیت اینگونه نیست. این تمایل درونی اوست و بیشتر به خصلت های فردی و شخصی اش باز می گردد. اویی که دوست دارد درحوزه اندیشه و میان فرهیختگان و ادبا سر کند. مقاله ای بنویسد، کتابی منتشر کند و به ایراد سخنرانی بپردازد.
در حوزه رسمی سیاست و به خصوص در وضعیت دشوار کنونی، اهمیت خاتمی کاملا منحصر به فرد است. هنگامی که در خصوص امکان حضور و پیروزی در انتخابات از ما سوال می کنند که “چرا خاتمی؟”، ما دلایلی زیادی داریم که بگوییم چرا خاتمی و تنها خاتمی. (همان دلایل معروف چهار یا پنجگانه) اما در عرصه اجتماعی، دقیقا جایی که او تمایل دارد خارج از قدرت، رهبری جنبش اجتماعی را عهده دار شود، دیگر برتری ویژه و هژمونیک نسبت به سایر روشنفکران و شخصیت های سیاسی نخواهد داشت. در آن هنگام اگر کسی بپرسد که “چراخاتمی؟” و “چرا نوری یا سحابی نه؟” پاسخ روشنی و دقیقی نمی توان ارائه داد. او در عرصه اجتماعی بی شک شخصی موثر و دارای وزن مناسبی خواهد بود، اما دیگر منحصر به فرد، محور و یا رهبر جریانی نخواهد بود.
آنچه به خاتمی اهمیتی مضاعف از دیگران بخشیده است موقعیت و جایگاه خاص وی در هنگامه حضور در حوزه رسمی سیاست (مثلا انتخابات ودولت) است. هنگامی که خاتمی “تمایل” دارد مشاورانش به او توصیه کنند ریاست جمهوری را به دیگری بسپارد و خود رهبری جنبش اجتماعی اصلاح طلبی را برعهده بگیرد، ناخودآگاه درگیر یک مغالطه ذهنی شده است. آنان که در ایران جایگاه ریاست دولت اصلاح طلب را منفک از جایگاه رهبری جریان اصلاح طلبی می بینند، بلاشک دچار یک «دوبینی مضمن سیاسی» هستند. هیچ دو جایگاهی وجود نخواهد داشت. به عبارت دیگر، در شرایط حال حاضر ایران که دولت سلطه مضاعف بر جامعه دارد و تمام شئون اجتماعی و فرهنگی در چنبره دولت و قدرت گرفتار است، تنها قرارگرفتن در جایگاه ریاست دولت به فرد وجاهت و مشروعیت بدست گرفتن رهبری جریان را در بطن اجتماع می بخشد. (مگر آنکه خواهان ایجاد حرکت های ساختارشکن و رادیکال باشد که آن بحث دیگری است.) هرکس در این اندیشه است که برای خاتمی خارج از حوزه رسمی قدرت، جایگاه رهبری برای جریان اصلاح طلبی طراحی کند، به جرات می توان گفت که اطلاعی از ساختار پیچیده سیاسی و اجتماعی ایران ندارد. دولت رانتی و قدرتمند، جامعه ضعیف غیرنهادمند، فرهنگ سیاسی توده وار و غیرمشارکتی، فقدان رسانه موثر و بسیار شرایط دیگر نخواهند گذاشت فردی خارج از جایگاه رسمی دولت توانایی و امکان هدایت و سازماندهی جریانی را پیدا کند. حتی اگر شخص دیگری از اصلاح طلبان غیر از خاتمی بتواند برمسند ریاست جمهوری قرارگیرد (با احتمال بسیار ضعیف)، نه تنها موانع برداشته نخواهد شد که تنظیم روابط سه گانه رییس جمهور اصلاح طلب، رهبر اجتماعی جریان اصلاح طلب و طیف اصولگرایان (همراه با تمام گروه های درون هر طیف) بسیار پیچیده تر از آن خواهد شد که به سادگی فکر کنیم می توان از درون آن وضعیت پیچیده جریانی منسجم را سازماندهی و هدایت کرد. هیچ کس نمی تواند پیش بینی کند که روابط ساده و از قبل تعیین شده ای میان رئیس جمهور اصلاح طلب و رهبر اجتماعی جریان اصلاح طلب وجود داشته باشد.
اشتباه دوم
در طی چند ماه گذشته گروه های مختلفی به صورت خودجوش و ابتکاری به بسیج مردمی برای حمایت از کاندیداتوری خاتمی پرداخته اند. هزاران نامه، یادداشت و مقاله منتشر شده و صدها سخنرانی و مصاحبه برای دعوت از وی به عمل آمده است. این حمایت ها توانسته است تا میزان قابل قبولی تحرکی در فضای سرد جامعه ایجاد کند و آغازگر جنبشی قدرتمند و مردمی باشد.
دومین اشتباه ذهنی خاتمی این خواهد بود که فکر کند این حمایت ها “قابل انتقال به غیر” است. یعنی اگر او از فرد دیگری در انتخابات حمایت کند، تمام این حمایت ها به سمت او متمایل خواهد شد. نگارنده معتقد است نه تنها چنین رخ نخواهد داد که حتی می توان گفت که نیمی از حمایت ها به جریانی معکوس و ضد کاندیدای جایگزین و جریان اصلاح طلبی میانه رو تبدیل خواهد شد.
باید پذیرفت، چه درست و چه غلط، تمام جریان و جنبشی که در حال شکل گیری است بسان جامه ای برقامت خاتمی دوخته شده و بر تن دیگری نمی رود. اشتباه است اگر فکر کنیم جامعه ایران چنان نهادمند و منسجم است که با فرمان جبهه اصلاحات تمام حمایت ها و برنامه ریزی های انجام شده به سمت دیگری تغییر جهت دهد.
خاتمی بارها تاکید کرده است که حرکت های مردمی نباید حول یک شخص شکل گرفته و باید کل جریان اصلاحات را در برگیرد. این “باید” یک باید ایده آل است که در جوامع مدرن و نهادمند معنا می یابد. در دوران گذار و پیش از مدرن، محرک های مردمی محرک های نهادمند نیستند و بسیاری از حرکت ها بر اساس محرک های احساسی وشخصی صورت می گیرند. نمی توان از مردم انتظار بیهوده و غیرواقعی داشت. مردم ایران بیشتر بر اساس تعلقات ذهنی و شخصی خویش تصمیم می گیرند نه بر اساس تصمیمات منطقی اتخاذ شده از سوی گروه های سیاسی. محبوبیت و مقبولیت مردمی درحقیقت سرمایه ای در دستان خاتمی است که نمی توان آن را به حساب دیگری واریز کند حتی اگر خود بخواهد.
نتیجه چنین دیدگاهی آن خواهد شد که بسیاری از مردم که به خاتمی اعتماد کرده و از شخص وی انتظار حضور و عمل قاطع دارند، با عدم حضور وی نه تنها از شخص دیگری حمایت نخواهند کرد که حتی موجی از یاس و بی اعتمادی وجودشان را فرا خواهد گرفت. نتیجه بیرونی نوعی واکنش اعتراضی خواهد بود که یا در قالب سکوت و عدم شرکت در انتخابات بروز می کند و یا به حمایت از کاندیدای سومی غیراز کاندیدای جایگزین منجر خواهد شد.
نکته مهم دیگر آن است که همواره در تمامی دوره های انتخاباتی، بخش موثری از آراء به حساب کاندیدای پیروز ریخته خواهد شد. مقصود از کاندیدای پیروز کاندیدایی است که در تصور عمومی مردم از شانس بالاتری برای پیروزی نسبت به سایر رقبا برخوردار باشد. بسیاری از مردم (مخصوصا در انتخابات ریاست جمهوری) به کسی رای می دهند که احتمال پیروزی بیشتری دارد. دلیل روانی آن اینست که می خواهند برنده مسابقه انتخاباتی باشند. پس به طور طبیعی و ناخودآگاه پیش خود تحلیل می کنند که چه کسی پیروز خواهد شد و سپس در عمل به او رای می دهند. از آنجا که خاتمی سابقه روشن و مشخصی در پیروزی قاطع در دو دوره انتخبات ریاست جمهوری دارد، بی شک در این انتخابات آرای کاندیدای پیروز را جذب خواهد کرد. درحالی که هیچ کاندیدای جایگزینی با چنین مشخصاتی در میان اصلاح طلبان وجود ندارد.
جدا از مردم عادی در میان گروه های اصلاح طلب خارج از حاکمیت نیز وضعیت مشابهی وجود دارد. از آنجا که بسیاری از این گروه ها خارج از حلقه تصمیم گیری اصلاح طلبان قرار گرفته اند، منطقاً تنها در صورتی از کاندیدای اصلاح طلبان حمایت خواهند کرد که احتمال پیروزی او را زیاد بدانند. این حرکت در جهت تثبیت پیروزی کاندیدای مورد اجماع صورت خواهد گرفت. اما اگر در میان جبهه اصلاح طلبان اجماع نباشد و یا شک جدی در شکست کاندیدای جایگزین وجود داشته باشد، دیگر لزومی ندارد که شریک شکست اصلاح طلبان درون حاکمیت شوند. وقتی گروه های اصلاح طلب خارج از حاکمیت در تصمیم گیری ها مشارکت داده نمی شوند و دعوت و حمایت بخش مهمی از مردم نادیده گرفته می شود، دیگر نمی تواند از آن ها انتظار حمایت همیشگی داشت و این بدیهی و قابل درک است.
اشتباه سوم
خاتمی ساعت ها وقت خود را به بررسی و تبیین مبانی اصلاح طلبی اختصاص داده و در این زمینه چندین گردهمایی برگزار کرده است. چه چیز به خاتمی چنین جایگاهی بخشیده است که خود راساً به همراه مشاورانش اقدام به تعریف و تبیین اصلاح طلبی کند؟ چرا موسوی، کروبی، نوری یا عارف دست به چنین کاری نزده اند؟ چه چیز باعث شده است که خاتمی فکر کند ”ابتکار عمل” در دستان اوست؟
واقعیت آن است که موقعیت خاتمی نسبت به سایر کاندیداها برای ورود به کاخ ریاست جمهوری باعث شده است که در یک توافق ناگفته و نانوشته مسئولیت و جایگاه تبیین اصلاح طلبی را از زاویه دید خود برعهده گیرد. سومین اشتباه خاتمی آن خواهد بود که فکر کند همواره “ابتکار عمل” در دستان او و اصلاح طلبان میانه رو باقی خواهد ماند؛ چه درون قدرت و چه بیرون قدرت.
می توان حدس زد هنگامی که خاتمی از کاندیداتوری انصراف دهد چه بر سر مبانی اصلاح طلبی او خواهد آمد. از آنجا که قطعا اجماع بر سر کاندیدای جایگزین (عارف، موسوی یا کروبی) اجماع ضعیف تر و شکننده تری خواهد بود، در میان طیف گسترده حامیان خاتمی شکاف خواهد افتاد و دیگر باید فکر ائتلاف بزرگ و یا موج اجتماعی را از سر بیرون کرد. در وضعیت سیاسی متکثر و غیرمنسجم، طیف اصلاح طلبان میانه رو طرفدار خاتمی هژمونی خود را در میان سایر طیف های اصلاح طلبی داخل و خارج حاکمیت از دست خواهند داد. در وضعیتی که میان اصلاح طلبان فرد و گروه هژمون وجود نداشته باشد، هر گروهی که شعارهای صریح تر و تندتر بدهد در بدنه اجتماعی قدرت و طرفداران بیشتری خواهد یافت. در چنین حالتی ائتلاف بزرگ تری از نیروهای دموکراسی خواه حول شخصیت های قاطع و شناخته شده ای چون عبدالله نوری شکل گرفته ودر بطن جامعه جبهه ای به نسبت قوی موازی اصلاح طلبان میانه رو تشکیل خواهد شد. باوجود چنین ائتلافی بعد از انتخابات (خصوصا هنگامی که اصلاح طلبان درغیاب خاتمی شکست خورده باشند)، ابتکار عمل در عرصه عمومی و اجتماعی نیز از دست اصلاح طلبان میانه رو حکومتی خارج خواهد شد و این به معنای آن است که دیگر تعریف و تبیین شان از اصلاح طلبی غالب نخواهد بود. آن ها دیگر نخواهند توانست ابتکار برنامه ریزی را برای پیشبرد اصلاح طلبی در دست گیرند. در غیاب یک گروه هژمون، تضاد اهداف، استراتژی ها و تاکتیک ها میان طیف های مختلف اصلاح طلبی و وجود انبوهی از مفاهیم و تعاریف غیرهمسو، جبهه اصلاح طلبی را به جایی خواهد رساند که دیگر نمی تواند مدعی هدایت یک جنبش اجتماعی باشد و این خاتمی است که در میانه این بلبشو و همهمه هر روز تنها تر از روز قبل می شود و دیگر کاری جز برگزاری چند سمینار و سخنرانی کم اثر برای “پیشبرد آن جنبش صد ساله” نمی تواند انجام دهد.
خاتمی بیرون از قدرت ابتکار عمل را از دست خواهد داد و جبهه اصلاح طلبی را در معرض تلاشی و تجزیه به سه طیف خواهد یافت. یک طیف اصلاح طلبان رادیکال که حضور اجتماعی قوی خواهند داشت، یک طیف اصلاح طلبان میانه روی تضعیف شده و یک طیف اصلاح طلبان محافظه کار که همسویی و نزدیکی بیشتری به قدرت خواهند داشت. هیچکدام از این سه طیف در “آینده نزدیک” توانایی ایجاد هژمونی و ایجاد گفتمان واحد نخواهند داشت. در فقدان هژمون و گروه محور در درون جامعه، این حاکمیت مقتدر خواهد بود که مسلط می شود. (زیرا توانایی لازم را در تنظیم روابط داشته و به همین دلیل ابتکار عمل را در دست خواهد گرفت.) اصولگرایان در این میان بازی خود را پیش خواهند برد. آن ها به ایجاد سازمان های اجتماعی موازی یا کاذب اقدام خواهند کرد و با نفوذ در میان گروه های مختلف اصلاح طلب آن ها را بر ضد یکدیگر تحریک خواهند نمود. برخی از افراد و گروه ها را با تتمیع و امتیاز و وعده و برخی دیگر را با تهدید و تحدید از میدان خارج خواهند کرد و امکان شکل گیری یک ائتلاف بزرگ اجتماعی را آنگونه که خاتمی می پسندد از بین خواهند برد.
اشتباه چهارم
پروفسور مولانا به درستی می گوید که احمدی نژاد یک رسانه است. البته منظور او این است که جایگاه ریاست جمهوری می تواند یک رسانه پرتیراژ و تاثیرگذار باشد. خاتمی در جایگاه ریاست جمهوری تبدیل به یک رسانه بسیار قدرتمند برای تبیین اصلاح طلبی خواهد بود. خارج از قدرت و در بطن جامعه او هیچ رسانه ای در اختیار نخواهد داشت. از دست دادن رسانه ای چنان قدرتمند چهارمین اشتباه خاتمی خواهد بود.
بدون رسانه ای پرنفوذ نمی توان مبانی اصلاح طلبی را در میان مردم نشر داد و روند گفتمان سازی به ضرر جنبشی دموکراسی خواه متوقف خواهد شد. (چنانچه در این چند سال گذشته متوقف شده بود.) حتی اگر (به احتمال ضعیف) فرد دیگری از اصلاح طلبان رئیس جمهور شود، با شناختی که از گزینه های ممکن داریم، هرگز از آن تریبون و رسانه برای پیشبرد جنبشی اجتماعی استفاده نخواهند کرد.
اگر خاتمی به بهانه رهبری جنبش آزادی خواهی و اصلاح طلبی در عرصه اجتماعی قصد دارد از کاندیداتوری انصراف دهد، باید بداند بدون رسانه ای قوی هیچ کاری به پیش نخواهد برد.
اشتباه پنجم
رهبری و هدایت جنبش های اجتماعی باید همراه با محرک های اجتماعی قوی برای پیوستن به جنبش و ایثار در راه جنبش باشد. مردم با تئوری ها و مفاهیم نظری اصلاح طلبی انگیزه مشارکت اجتماعی پیدا نخواهند کرد. «امید به تغییر» یکی از محرک های قوی برای پیوستن به یک جنبش اجتماعی است. به همین دلیل است که فرصت انتخاباتی یکی از بهترین فرصت ها برای تقویت جنبش های اجتماعی است. چرا که در این فرصت می توان با طرح برخی شعارها، امید به تغییر را در میان مردم زنده و محرک های اجتماعی قوی تولید کرد. اشتباه پنجم خاتمی آن خواهد بود که با عدم حضور خود در انتخابات، امید به تغییر را به عنوان مهمترین محرک جنبش از بین ببرد.
استقبال چشمگیر مردم از کاندیداتوری خاتمی کاملا نشان دهنده وجود زمینه هایی برای شکل دهی به «جنبشی برای تغییر» است. مردم از آن رو که سوابق روشنی از دوران خاتمی در ذهن داشته و از او تصور کاندیدای پیروز در ذهن دارند، او را تنها کسی میدانند که می تواند روند چهار ساله اخیر را متوقف کرده و تغییراتی اساسی در وضع مردم بوجود آورد. اما خاتمی خود می گوید که این انتظار بیهوده ایست چرا که تغییرات اساسی در کار نخواهد بود. اینجاست که مسئله ای به غایت ظریف و پیچیده و درونی طرح می شود: می توان در مردم امید به تغییر ایجاد کرد و با این محرک قوی جنبش اجتماعی عظیمی شکل داد که با آن بتوان هر مانعی را از میان برداشت و هر گونه تغییرات مطلوب و مورد انتظار را ایجاد کرد. (اولین گام در ایجاد تغییر، ایجاد امید به تغییر در میان مردم است.) اما از سویی دیگر می توان کنار کشید و به مردم گفت که تغییر ممکن نیست و امید مردم را ناامید و ملتی را مایوس کرد. آنگاه به واقع هیچ تغییری ممکن نخواهد بود چرا که ما خود جلوی تغییر را گرفته ایم.
نمی توان در ابتدا امید مردم به تغییر را از بین برد و سپس از آن ها انتظار حمایت برای ایجاد جنبشی اجتماعی داشت. در واقع هرگونه تغییرات اساسی ممکن است، به شرط آنکه خاتمی خود بخواهد. اگر در این مرحله بگوید که “نمی شود” و “نمی توان”، در هیچ مرحله دیگر قدرت ایجاد امید و جلب اعتماد عمومی را بدست نخواهد آورد.
”خاتمی” علیه خاتمی
در حقیقت خاتمی با عدم کاندیداتوری اش جریانی را بر ضد خود سامان خواهد داد. با مروری بر مطالب فوق الذکر می توان پیش بینی کرد که در صورت عدم کاندیداتوری خاتمی چه اتفاقاتی رخ خواهد داد:
1. خاتمی جایگاه منحصر به فرد و ویژه ای را که به دلیل حضور در حوزه رسمی قدرت پیداکرده از دست داده اما در عرصه اجتماعی جایگاه مشابهی نخواهد یافت.
2. طیف گسترده اصلاح طلبان هوادار خاتمی تجزیه شده و اصلاح طلبان خارج از حاکمیت در ائتلاف هایی با گروه های تحول خواه جبهه جدیدی به وجود خواهند آورد و در انتخابات حضور مستقل خواهند داشت. طیف محافظه کارتر جبهه اصلاحات هم راه خود را از خاتمی جدا کرده و پروژه نزدیکی به قدرت را در پیش خواهد گرفت. (آن ها فاصله خود را به قدرت نزدیک تر از خاتمی خواهند دید و دیگر نیازی به حمایت از نظریات او نخواهند داشت.)
3. جبهه اصلاح طلبی تجزیه خواهد شد و اصلاح طلبان میانه رو حامی خاتمی ابتکار عمل و موقعیت هژمونیک خود را از دست خواهند داد. در چنین وضعیتی احتمال پیروزی کاندیدای جایگزین نیز تا حد زیادی کم خواهد شد.
4. در فقدان یک نیروی هژمون و انسجام بخش، میان طیف های مختلف اصلاح طلبی تضاد اهداف، استراتژی و تاکتیک رخ خواهد داد. وجود انواع تعاریف و مفاهیم اصلاح طلبی اغتشاش ذهنی به وجود خواهد آورد و در همهمه مفاهیم و نظریات مختلف و گاها متضاد امکان شکل گیری هر گونه جنبش اجتماعی و گفتمان آزادی خواهانه جدید منتفی خواهد شد.
5. امید به تغییر به عنوان محرکی قوی در ایجاد و تقویت جنبش اجتماعی در میان مردم از بین خواهد رفت و بخشی از هواداران مایوس خاتمی به صورت واکنشی بر ضد خاتمی عمل خواهند کرد. مخصوصا زمانی که شکست اصلاح طلبی و پیروزی مجدد احمدی نژاد (یا فردی شبیه به او) را ناشی از قصور خاتمی ارزیابی کنند.
6. خاتمی رسانه ای برای بیان نظرات خود و رساندن پیام خود به گوش مردم نخواهد داشت و این آغاز پروژه اصولگرایان خواهد بود: اصولگرایان بخش محافظه کارتر جبهه اصلاح طلبی را با وعده و تتمیع جدا خواهند کرد و دست تندروها را نیز تاحدی که خاتمی را تخریب کنند باز خواهند گذاشت. اصلاح طلبان میانه رو هوادار خاتمی هر روز ضعیف تر خواهند شد.
7. در آن زمان خاتمی نه توانسته در حوزه رسمی قدرت، رئیس جمهور اصلاح طلب باشد و نه در عرصه اجتماعی و عمومی هدایت جنبش اصلاح طلبی را برعهده گیرد. اینگونه و در چهارسال دوم ریاست جمهوری احمدی نژاد دیگر رمقی برای اصلاح طلبان میانه رو نخواهد ماند و آن جریانی که خاتمی سمبل و محور آن بود رو به اضمحلال خواهد رفت.
اینگونه “سید محمد خاتمی” علیه “راه خاتمی” اقدام خواهد کرد. خاتمی اگر بر تردیدها و موانع ذهنی اش فایق آید و تصمیم به آمدن بگیرد، می توان امیدوار بود که جبهه اصلاح طلبی یکپارچه باقی بماند و اصلاح طلبان میانه رو همچنان در این جبهه هژمون بوده و ابتکار عمل را در اختیار داشته باشند. او می تواند از جایگاه ریاست دولت اصلاح طلب، رهبری جنبش اجتماعی را نیز برعهده گیرد و درچارچوب مبانی اصلاح طلبی اش جنبش را به پیش برده و هرگونه تغییری که خواهان آن است به وجود آورد. برای خاتمی فرصت اندکی باقیست تا شک را به یقین تبدیل کند و قدرت ایمان را بیآزماید.