شاعران و بقالان….
بحث ارجحیت تاریخی هنرمندان بر سیاستمداران، البته که حرف و حدیث تازه ای نیست. خارج از باورهای شخصی و نظریات فردی، نگاهی به برگه های تاریخ، بی شک گواهی دهنده ی این حقیقت است که تاریخ فرزندان هنرمند خود را ارج بیشتر می نهد و نام و نشان شان را آسوده تر در حافظه ثبت می کند.
و این موضوع البته حرف اینجا و آنجا و این سیاست مدار و آن یکی نیست. حرف از زمانه ی شوم و ننگ روزگار کنونی ما هم نه… ماجرا، حرف همیشه ی تاریخ است. از همان زمان که دربار روم، در پی همکاری با “ هوراس ” بزرگ بود بگیر تا تقابل یکی مثل “ بت هوون” با ناپلئونی که از پس به قدرت رسیدن، وجهه ی مردمی را فراموش کرد و خود را امپراطور فرانسه نامید.
این ماجرا البته در تاریخ خودمان هم نمونه های فراوانی دارد، برای نمونه، حکایت سلطان محمود و ابوالحسن خرقانی را نقل می کنم. آنگاه که سلطان به دروازه ی شهر، در انتظار شیخ بود و برایش پیام فرستاد که “ اطیعوالله و اطیع الرسول و اولی الامر منکم ” و پاسخ شیخ که به فرستاده ی سلطان گفت، من آنچنان در اطیعوالله مستغرقم که در اطیعوالرسول خجالت ها دارم، تا به اولی الامر چه رسد!
اینها که اشاره شان رفت، البته نمونه های مشخص و یک از هزاری هستند که تا کنون تاریخ به خودش دیده. آری، نزدیکی اهل سیاست با اهل هنر و ادب، در همه حال برای سیاست مدار، آبرو وعزت بوده و نشانی از عدل و انصاف. یعنی اگر بحث احتیاج است و نیاز، آری، این سیاست مدار است که به آبرو عزت و شعور هنرمند محتاج است و نیازمند. و نه برعکس.
حال از این کوتاه تاریخی فاصله بگیریم و به روزگار امروز سرکی بکشیم. دگرگونی و برهمریختگی اوضاع در این مورد هم، چه بسیار خودنمایی می کند. نمونه اش حرف های چندی پیش وزیر ارشاد در تلویزیون به اصطلاح ملی ایران است. آنجا که آقای وزیر، انگار نه انگار که حرف بی نشانی می زند، رو به مجریان برنامه می گوید، ما از شعرا و هنرمندان “ انتظار” داریم . می گوید، اینگونه نیست که ما یارانه و کاغذ ارزان به روزنامه نگاران بدهیم و آنها خواست و نیاز ما را فراموش کنند. شناعت کار البته به همین جا ختم نمی شود، او در ادامه ی کلام بی مفهومش، خطاب به شعرا می گوید، امروز مگر می شود شاعری در ایران باشد که راجع به “ فلسطین ” شعری نداشته باشد؟ بعد هم ادامه می دهد که ما اینها را می خواهیم. هنرمندان باید خواسته های ما را برآورده کنند.
کجای دنیا دیده اید که یکی از اهل سیاست بیاید و پشت تریبون رسمی و نه از نهان و پس پرده، با صدای بلند بگوید، ما به هنرمندان و شعرا کمک می کنیم تا آنها در این باره که ما می گوییم فعالیت کنند. …، بعد هم مسئاله ی درونی یک مملکت دیگر را پیش بکشی و بگویی شعرای ما باید راجع به فلسطین شعر بگویند. …، که چه؟ که یکی مثل تو نانی به منت ارزانی شان کند؟
از همین دست است، سخنان ناشایسته ی جواد شمقدری، معاون سینمایی آقای وزیر، که آنقدر از حرف های منطقی و انسانی اصغر فرهادی به تنگ آمده که مثال قهر و آشتی های کودکانه، همان نخستین چیزی که به ذهنش آمده، این است که مجوز فیلمبرداری آخرین کار او را حین فیلمبرداری لغو کند. آخر، مگر کار دیگری از او برخواسته بود؟ رذالت سخن بدانجا می رسد، که او را از هویدا کردن چرایی این تصمیم هم باکی نمی ماند، می آید و می گوید که : “ ما به اصغر فرهادی کمک کردیم، او از امکانات ما استفاده کرد. حالا حرف هایی می زند که مطابق نظر رسانه های اپوزوسیون است. برای همین هم ما مجوز فیلمبرداری فیلم آخرش را باطل کردیم.”
آقای معاون وزیر، سخن ناصواب بر زبان آوردن هم حد و مرزی دارد. شما را اگر اندک بهره ای از درک واقعیت می بود، سخن بدین روال بر زبان نمی راندید. بی شک، این شعور و سواد و توانایی یکی مثل اصغر فرهادی است که شاهکاری همچون “ درباره ی الی “ را برای سینما و فرهنگ ایران( و حتی دنیا) به یادگار می گذارد، نه امکانات و پولهایی که از قرار ناعادلانه ی قصه ی روزگار، کنون در جیب شما خانه کرده اند.
آقای وزیر، آقای معاون و دیگرانی که موقعیت و ثروت کنونی تان را نهایت بودن و شدن روزگار تصور کرده اید، خوب است ذره ای شعور همنشینی با تاریخ شما را می بود و می دانستید که فرداهایی از راه خواهند آمد که نشانی از شما و قدرت امروزتان نخواهند داشت. خوب بود اگر می دانستید، هم اینهایی که امروز گمان می کنید محتاجان شمایند، به روزگار آینده در تاریخ باقی و برقرار خواهند ماند ، و شما را نصیب از برگه های تاریخ جز “ هیچ ” نخواهد بود.