یک، سگ زرد برادر شغال است: اصولا همه چیز مثل هم است و اینکه یک گروه سیاسی زندان برود یا اعدام بشود یا ترور کند یا قدرت را در دست داشته باشد دلیل نمی شود که با هم فرق داشته باشند.
دو، زیر کاسه نیم کاسه است: اصولا ما خبر نداریم، یعنی هیچ کس خبر ندارد. یعنی همه چیزهایی که ما می دانیم فقط ظاهر قضیه است و اصل قضیه چیزی است که هیچ کس از آن خبر ندارد، ولی مطمئنیم که این که چیز مهمی است، فقط هیچ کس از آن خبر ندارد. علت انقلاب مشروطه چه بود؟ (دیگ پلوی سفارت انگلیس که ما از آن خبر نداریم ولی اصل موضوع بود)/ رضاشاه چرا به قدرت رسید؟ (ما می دانیم که آن شب با سیدضیاء بود ولی از بقیه اش خبر نداریم.)/ کودتای ۲۸ مرداد چه بود؟ (در همان روزی که ما خبر نداریم اتفاقی افتاد که نمی دانیم چی شد، آنهایی هم که می دانند چی شد نمی دانیم چی شدند.)/ انقلاب سال ۵۷ چی بود؟ (در گوادالوپ عده ای از قدرتهای بزرگ که نمی دانیم چرا، در موردی که معلوم نیست، تصمیمی گرفتند که تا همان روز برعکس آن را می گفتند، و همین کنفرانس برگزار شد تا ما بتوانیم کلا همه اشتباهات مان را گردنش بگذاریم.
سه، دعوا سر لحاف ملانصرالدین است: همه دعواهایی که همه می بینند دعواهای سطحی است و هیچ چیزی تغییر نخواهد کرد و فقط من می دانم چه چیزی مهم است. اینکه ده نفر بزنند صد نفر را بکشند که دلیل نمی شود با هم اختلاف داشته باشند، اما اینکه من به یک چیزی فکر می کنم که هیچ کس نمی داند چیست دلیل کافی است برای اینکه معلوم شود آن چیز مهم ترین چیز است.
چهار، خانه از پای بست ویران است: کلا ما هر کاری بکنیم به هیچ نتیجه نمی رسد، به همین دلیل همین که من هیچ کاری نمی کنم مهم تر از همه کارهایی است که همه می کنند. اصل موضوع این است که اولا خودمان که نمی توانیم کاری بکنیم. اگر بتوانیم هم معلوم می شود آنها اجازه داده اند پس ما عامل خودشان هستیم پس اگر کاری هم بتوانیم بکنیم کاری است که آنها می خواهند بکنند، حتی اگر ما بکنیم. اگر هم کاری بتوانیم بکنیم که نمی توانیم هیچ فایده ندارد، چون ما باید کاری را بکنیم که هیچ کس نمی تواند بکند و اصولا کردنی نیست.
پنج، دیگی که برای من نجوشه بذار کله سگ توش بجوشه: کلا هیچ کس بهتر از من نیست و من تنها کسی هستم که به فکر مردم هستم و مردم هم من هستم و خانواده من، دیگی هم که می جوشد مال آنهاست، چه کله سگ توی آن بجوشد چه قیمه نذری، به هر حال هیچ فرقی نمی کند. چون چیزی مهم است که من باشد. وگرنه اگر بقیه جهان باشند که فرقی نمی کند وقتی من نیستم.
شش، به یه گل بهار نمی شه: حالا به فرض محال ما موفق شدیم از جای مان بلند شویم و بفرض غیر ممکن موفق شدیم دو نفر را همراه کنیم و راه بیافتیم، و فرض کنیم که یک کاری را کردیم، آن کاری که ما کردیم هیچ فایده ای ندارد، چون وقتی کار ما فایده دارد که همه چیز در جهان کاملا تغییر کند، وگرنه اگر حتی یک چیز در دنیا تغییر نکند، تغییر بقیه چیزها فایده ندارد. پس آدم اگر بمیرد خیلی بهتر از این است که یک کاری بکند. آدم باید خیلی احمق باشد که یک چیزی را به دست بیاورد که فقط یک چیز است چون باید همه چیز را با هم به دست آورد، و چون نمی شود همه چیز را بدست آورد پس خفه شو خفه شو خفه شو…….
هفت، سر گنده زیر لحافه: همه اطلاعاتی که ما داریم چیزهای بدردنخوری است که همه دارند و هیچ چیز را نشان نمی دهد، وگرنه ما آن را نداشتیم و معلوم هم نیست درست باشد یا نه، چون همه چیزهایی که اتفاق می افتد همه اش از قبل تعیین شده است اما اتفاق اصلی که دودمان همه مان را برباد خواهد داد بعدا رخ می دهد که ما نمی دانیم این بعدا چه زمانی است، ولی باید منتظر آن باشیم، پس ما به هیچ وجه روی چیزهای دقیقی که می دانیم نباید حساب کنیم و در عوض باید منتظر چیزی که نمی دانیم چیست و کی رخ می دهد باشیم.
هشت، عاقبت گرگ زاده گرگ شود…: کلا تمام رسانه های گروهی، تمام سیستم های آموزشی، تمام سیستم های تربیتی، تمام دانشگاهها، تمام ادیان و ایدئولوژی ها و تمام تاریخ اندیشه بشر را بشاش توش که برود. چون هر کسی همان می شود که به دنیا آمده، چون انسان مثل گرگ یا در حالت بهتر مثل گاو است. یعنی هیچ وقت هیچ موجودی عوض نمی شود، حتی اگر هر تلاشی بکند هیچ انسانی عوض نمی شود، و البته من استثنا هستم و موفق به تغییر شدم، ولی دیگر هیچ کس تغییر نمی کند، لطفا همه را اعدام کنید.
نه، نصفش زیر زمینه: ما همیشه فقط ظاهر آدمها را می بینیم چون خیلی احمق هستیم، اما برعکس رفیق ما که این ضرب المثل را می گوید خودش می تواند زیرزمین را ببیند که خیلی مهم است. یعنی باطن آدمها را می بیند که البته دیده نمی شود و قسمت عجیب آن هم همین است.
ده، دندون فاسد رو باید کشید و انداخت دور: هیچ وقت اصلاح هیچ چیز ممکن نیست. وقتی چیزی خوب می شود که آن را نداشته باشی، مثل دندانی که کنده شده. کلا بهترین راه اصلاح سر هر کسی بریدن آن است.
نتیجه گیری اخلاقی: ما قصد داریم همه چیز را از اساس تغییر دهیم، ولی زورمان نمی رسد، به همین دلیل سعی می کنیم کاری کنیم که وضع بدتر بشود که دفعه بعد هم وقتی خواستیم همه چیز را خیلی تغییر بدهیم باز هم نتوانیم.
نتیجه گیری اجتماعی: همه چیز مثل هم است، بخصوص چیزهایی که هیچ شباهتی به هم ندارد.
نتیجه گیری ایدئولوژیک: برای یک آدم نابینا رنگ پوست همه مردم کمی برجسته تر یا نرم تر است.
نتیجه گیری فلسفی: چیزهای اصلا چیزهایی هستند که ما درباره شان چیزی نمی دانیم و در عوض چیزهایی که ما می دانیم هیچ اهمیتی ندارد.