از آنجا

نویسنده

کاربرد واژه‌ی “فرهنگ” در شاهنامه‌ی فردوسی

ناصر تکمیل همایون

 

 

واژه‌ی “فرهنگ” در ادبیات، فلسفه و کلام ایران ریشه‌ای ژرف دارد. اما باید دید که از چه سده‌ای در کتاب‌ها آمده است و چه دگرگونی‌هایی پیدا کرده تا به زمان ما رسیده است. من این واژه را در زبان‌های اروپایی و حتی سانسکریت و لاتین بررسی کرده‌ام و دریافته‌ام که واژه‌ی فرهنگ در زبان فارسی، معنایی بسیار گسترده‌تر از زبان‌های دیگر دارد.

دو گونه سخن درباره‌ی واژه‌ی فرهنگ هست. برخی می‌گویند که در زبان‌های پیش از پهلوی، “فر” یک معنا داشته است و “هنگ” معنایی دیگر؛ و سپس در زبان پهلوی گونه‌ی ترکیبی آن پدید آمده است. آن‌ها “فر” را به معنای بالا و بلندی و سرافرازی می‌گیرند که در شاهنامه نیز به این معنا فراوان آمده است؛ و “هنگ” را نیز به معنای قصد و آهنگ می‌دانند. پس فرهنگ یعنی آهنگ و قصد بلندی کردن. گروهی نیز بر این باورند که واژه‌ی فرهنگ به گونه‌ای ترکیبی در زبان پهلوی وجود داشته است.

 

کاربرد واژه‌ی “فرهنگ”، پیش از شاهنامه

این را نیز باید دانست که فردوسی نخستین کسی نیست که واژه‌ی فرهنگ را به کار برده است. پیش از فردوسی، رودکی و دقیقی این واژه را در شعر خود آورده‌اند. در “تاریخ بلعمی” و دیباچه‌ی ““شاهنامه‌ی ابومنصوری” نیز به این واژه برمی‌خوریم. هم‌زمان با فردوسی نیز سخنوران و نویسندگانی چون عنصری، فرخی، منوچهری، اسدی توسی و کیکاووس وشمگیر در “قابوس‌نامه” واژه‌ی فرهنگ را به کار برده‌اند. پیشینه‌ی کاربرد این واژه را در نزد غزالی و در کتابش “نصیحت الملوک” و نیز پورسینا در “دانشنامه”، می‌توان یافت. دو سده پس از آن نیز افضل‌الدین محمد مرقی، مشهور به بابا افضل، در کتاب‌های فلسفی خود ۱۲ بار از واژه‌ی فرهنگ سود جسته است. او از بزرگترین فیلسوفان ایرانی است که برای همه‌ی واژه‌های فلسفی، برابرهای فارسی پیدا کرده است. برای نمونه، او برای اصطلاح فلسفی “فلک مدور الدور” برابر نهاد فارسی “گردون گرد گرد” را به کار برده است.

 

کاربرد واژه‌ی “فرهنگ” در شاهنامه

فریتس وولف آلمانی در کتاب “فرهنگ شاهنامه”، نزدیک به ۹۰ بیت را در شاهنامه یافته است که در آن بیت‌ها، واژه‌ی فرهنگ و گونه‌های آن، به کار رفته است. آن واژه‌ها از این دست‌اند: فرهنگ، فرهنگی، فرهنگیان، فرهنگ‌جو، فرهنگ‌وش و فرهنج. آن‌جایی که فردوسی واژه‌ی “فرهنگ” را به کار می‌برد، چنین معنایی را پیش چشم داشته است: آموختن، فراگرفتن، آموزش عالی و دانش‌اندوزی. چند نمونه از آن بیت‌ها چنین است:

“چو هنگام فرهنگ باشد ترا/ به دانایی آهنگ باشد ترا” یا: “به یاد آیدم فر و اورنگ او/ بزرگی و دیهیم و فرهنگ او” و نیز “بی آزاری و سودمندی گزین/ که این است فرهنگ و آیین و دین” و نیز واژه‌ی فرهنگیان در این بیت: “به فرهنگیان ده مرا از نخست/ چو آموختم زند و استا درست”. هنگام سپاسگزاری از خداوند نیز می‌گوید: “تو دادی مرا فر و فرهنگ و رای/ تو باشی به هر نیک و بد رهنمای”

در این بیت‌ها، فردوسی هنگام کاربرد واژه‌ی فرهنگ، آن را گونه‌ای برتری و شایستگی اخلاقی می‌داند و ارزشی نهفته برای آن در نظر می‌گیرد. او از فرهنگ خوب و بد سخن نمی‌گوید. از دید او فرهنگ، همواره نیک و پسندیده است.

فردوسی واژه‌ی فرهنگ‌جو را نیز در چنین بیت‌هایی به کار می‌برد: “جهاندار بیدار فرهنگ‌جوی/ بماند همه ساله با آبروی”، یا “هنرمند و جمهور و فرهنگ‌جوی/ سرافراز و با دانش و آب روی”. باز در بیتی دیگر: “سه موبد نگه کرد و فرهنگ‌جوی/ که در سورستان بود با آب روی”. اما واژه‌ی فرهنگ‌وش، به معنی دانا و حکیم، را تنها در یک بیت شاهنامه آورده است: “هر آن کس که هستند فرهنگ‌وش/ که باشد ورا مایه صد بار کش”. یک واژه‌ی دیگر را هم به کار می‌گیرد و آن فرهنج است: “چنانت به فرهنجم ای بد نهاد/ که ناری دگرباره ایران به یاد”. این بیت درباره‌ی کسانی است که می‌خواهند آزادگی ایران را از بین ببرند. این نکته را نباید فراموش کرد که برای دریافت معنای این بیت‌ها، بایستگی دارد که بیت‌های پیش و پس از آن نیز دیده شوند تا گستردگی معنایی واژه‌ها بهتر شناخته شود.

پدیداری فرهنگ در شاهنامه‌ی فردوسیفردوسی در بیت‌هایی می‌گوید: “یکی داستان زد بر او پیلتن/ که هر کس که سر برکشد ز انجمن؛ هنر باید و گوهر نامدار/ خرد یار و فرهنگش آموزگار”. او در اینجا از چهار چیز سخن می‌گوید: هنر، گوهر، فرهنگ و خرد. فردوسی می‌گوید که آدمی دارای گوهر است و نهاد و طبیعتی دارد که با دیگر آفریده‌ها، تفاوت می‌کند. گوهری که فردوسی از آن سخن می‌گوید، همان نهاد و سرشت آدمی است؛ اما اگر این سرشت دگرگون نشود، باور نیز نخواهد شد. پس باید هنری باشد که نهاد آدمی را دگرگون کند. او می‌گوید: “گهر بی‌هنر ناپسند است و خوار/ بدین داستان زد یکی هوشیار”. بدین‌گونه، هنر آن توانمندی است که می‌تواند از درون و سرشت آدمی، توانایی‌های او را به مرحله آفرینش برساند. این حرکت درون‌زا، در پیوند با نیروی دیگری است که خرد نامیده می‌شود: “خرد مرد را خلعت ایزدی است/ سزاوار خلعت نگه کن که کیست؛ خرد افسر شهریاران بود/ خرد زیور نامداران بود”. پس بایستی به وسیله‌ی گوهر، سرشت آدمی را به سوی خردورزی ببریم. در چنین صورتی است که دست‌آوردی خواهیم داشت که همانا دانش است: “خرد همچو آب است و دانش زمین/ بدان کآن جدا وآن جدا نیست زین”. روشن است که این فرهنگ خردورزانه را می‌توان از نسلی به نسل دیگر رسانید.

منبع: وبلاگ فرهنگ