یک یادداشت ویک شعر ازعباس صفاری
از چهاردیواری ام به چهارگوشه دنیا
از زمانی که کار شعر را به صورت جدی و پیگیر آغاز کرده ام پرهیز از دروغ و صداقت آنچه بر کاغذ می نویسم همواره بخش تعیین کننده و لاینفک کارم بوده است. به همین جهت اگر حرفی برای گفتن نداشته ام یا در صداقت آن شک کرده ام چیزی ننوشته ام. اگر هم بر حسب عادت نوشته باشم تجربه و تمریناتی در عرصه فرم و زبان بوده است که آنها را هرگز انتشار نداده ام و به عنوان شعر کامل و قابل عرضه به حساب نیاورده ام. خلاف عادت را لازمه سلامتی و تداوم هنر می دانم اما از سبک های مد و رایج روز نیز اگر ضرورت و اصالتی در آن ندیده ام دوری کرده ام. بی تردید دلیل فاصله های چهار و پنج ساله مابین چاپ هر مجموعه ام نیز پایبندی به همین اصول است و پرهیز از تولید انبوه که به تکرار ملال آور و شلختگی می انجامد. در حال حاضر نیز در گیر جمع وجورکردن مجموعه ای هستم که وقتی منتشر شود نزدیک به شش سال با مجموعه قبلی ام فاصله زمانی خواهد داشت. این فواصل نسبتا طولانی مابین هر کتاب نه به دلیل تنبلی و کم کاری بلکه ناشی از گیرافتادن بسیاری از اشعار در غربال انتخاب و سنجش نهایی است که نمره قبولی برای انتشار نمی گیرند و کنار گذاشته می شوند. افرادی که با امر آفرینش و چندوچون آن آشنا نیستند می پندارند که تجربه درازمدت در یک رشته هنری، سبب می شود که هنرمند هرچه تولید کند و از زیر دستش خارج شود خوب باشد یا دارای ارزشی همسنگ کارهای قبلی اش. در حقیقت اما هنرمند در هر سن وسالی می تواند آثار پر نقص و مشکل داری تولید کند. اگر غیر از این می بود باید کتاب آخر اخوان بهتر از زمستان و پدرخوانده سوم بهتر یا همتراز پدرخوانده یک یا دو در می آمد. اما آنهایی که هر سه فیلم را دیده اند، می دانند فیلم سوم در مقایسه با دو دیگر چه اثر پرت وپلاو سر در گمی است. ده ها نمونه از این دست در هر رشته ای می توان مثال زد.
کار شعر و هنر نیز مانند هر کار دیگری در مرحله تولید حرفه ای اش خالق اثر را از نظر روحی و جسمی آنقدر خسته می کند که احتیاج به مرخصی و تجدید قوا دارد. مرخصی به معنی فاصله گرفتن و به تفریح یا کار دیگری پرداختن. من اما در این رابطه خیلی موفق نبوده ام. هر وقت که به قصد تجدید قوا از شعر فاصله گرفته ام یک نفس نقاشی یا ترجمه کرده ام. روی هم رفته باید بگویم دست کم از نظر اخلاقی و وجدانی بیشترین رضایت و آرامش را زمانی حس کرده ام که قلم در دست داشته ام. حالاچه قلم موی آغشته به رنگ بوده است و چه خودکار سیاه بیک. نوشتن و نقاشی مدیوم هایی هستند که مرا از خودم که همواره با من سر دشمنی داشته است و از یکنواختی خفقان آور و فرساینده روزها و هفته ها دور می کند.
هنوز کتاب؛ سینما؛ موسیقی و تئاتر اسب های تیزپایی هستند که مرا از چهاردیواری ام به چهار گوشه دنیا و سفرهای تاریخی می برند. اما فقط نوشتن است که به من بال پرواز و امکان قرارگرفتن در زاویه های گوناگون را می دهد. کارهای نوشتاری از شعر و ترجمه و هر نوع دیگر را قبل از ظهر انجام می دهم. یعنی در ساعاتی که ذهن هنوز زیر وزنه روز یا به قول کوندرا « بار هستی» خسته و فشرده نشده است. بعد از ظهر و غروب را معمولابه کار چوب نگاری و چاپ آنها می پردازم که به نوبه خود خستگی ناشی از کار با پرس سنگین چاپ؛ خواب راحتی را نیز بدون استفاده از قرص خواب آور تضمین می کند. غیراز این هر چه هست وقت کشی است.
پلاک رنگ پریده
برای محمد علی سپانلو
از جایی هنوز، بوی یاس امین الدوله می آید
و گربه زهوار دررفته ای
در پیاده رو می لیسد
اوراق چرب کتابی را
بی جلد و عنوان
که روزگاری به احتمال
بوی اسب و صحرا می داده است.
خانه بی تردید، همان خانه است
و پلاک رنگ پریده اش هنوز
همان شماره ای را به دل دارد
که سی سال آزگار
نامه های پر تب وتاب مرا
مانند کبوترانی جلد
به این مقصد جلب کرده است
سرشت آن نامه ها رسیدن بود
و سرنوشتشان خوانده شدن
دیگر فرق نمی کرد
از فاصله صد کیلومتری پست شده باشند
یا از دور افتاده ترین پستخانه دنیا
نخستین بار نیز باید
بوی سنگین غربت و عطر کلماتشان را
در یکی از اتاق های همین خانه
پراکنده باشند.
کوچه بی تردید،همان کوچه است
اما جز این پلاک و کالبد پوک
هیچ نشانی از خانه پدری
در سرتاسر آن نیست
کالبدی آنقدر خالی از خود
که شک دارم من
هیچ شبی را دراین
بالکن بی میز و صندلی اش
که ماه نمی داند
بر چه چیز آن باید بتابد
به صبح رسانده باشم
پشت این پرده های بیدزده نیز
که سی و اندی سال
زاد و ولد گربه های محل را
از چشم نامحرم
پنهان کرده اند
یقین دارم نامه ای از من هرگز
باز نشده است
محله بی تردید،همان محله است
و اهل محل می گویند
در هر کوچه اش یک خانه خمیده پدری
با چوب هایی زیر بغل
پا برجا مانده است
تا شهادت بدهد که یک محله سر زنده
بی آنکه حریق و زلزله ای
با خاک یکسانش کند
چگونه می تواند با دست خود
یکسان شود با خاک
و بنا شود از نو محله ای
با همان اسم و رسم
و عطر غریبانه گلی آشنا
که معلوم نیست از کجا می آید.
منبع: روزنامه شرق