هواپیما که از زمین به هوا برخاست،
گفت:خب آقای گنجی شما انتخابات مجلس را بردید، ریاست جمهوری که در دست شماست، برنامه تان چیست؟
گفتم:من فقط یک روزنامه نگار هستم، برنامه را از نماینده های مجلس بخواهید.
گفت:اگر تو روزنامه نگاری چرا تکی می نشینی ویژه نامه برای کاندیدای ریاست جمهوری درست می کنی؟ بعد آن ویژه نامه در تیراژ چند میلیونی منتشر می شود و آن آدم هم الان رئیس جمهور است؟ تو اگر روزنامه نگاری چرا با دوستانت برنامه برای انتخابات نوشتید و به نام روشنفکری دینی منتشر کردید؟ اگر روزنامه نگاری چرا لیست نمایندگان برای مجلس در تهران دادید و همان لیست شما روزنامه نگاران در تهران پیروز شد؟ پس بگو برنامه ای ندارید؟
مهندس بود و ذهن طراحی داشت. درست مثل این که قرار بود یک ماشین، کشتی، هواپیما یا یک کارخانه بسازند. مهندسی که از قبل نقشه ی دقیق “ساخت” را کشیده بود و به مجریان می داد تا آن را بسازند.
گفتم: به عنوان یک روشنفکر برنامه ی ما همان چیزی است که با دوستان به طور مشترک نوشتیم (آن متن در همان زمان در روزنامه ها انتشار یافت و بعدها در یکی از کتاب های حمید جلایی پور باز نشر شد).
گفت: آن متن یک سری مطالبات خوب است، اما برنامه نیست. پس بگو برنامه ندارید. برنامه نداشته باشید، ول معطلید.
می خواستم توضیح بدهم که تا حدی که من می فهمم جامعه چیزی نیست که بشود از “بالا” آن را ساخت.مومی نیست که مهندسان بتوانند به آن هر شکلی که دلشان خواست بدهند. اما اجازه نداد و سریع به سراغ مسأله ی بعدی رفت.
گفت: این حرفها چیست که دکتر سروش و شما به نام روشنفکری دینی می زنید؟ ما نسبت به اینها مسأله داریم.
گفتم: آقای مهندس کجای این حرف ها ایراد دارد؟
گفت: این نقدها از دین چی باقی می گذارد؟
گفتم: جناب مهندس، نقدها علیه باورها و احکامی است که به زیان دین و مردم است.
گفت: من هم معتقدم دین باید خرافات زدایی شود، اما این با اینکه آدم یک چاقو بردارد و به جان دین بیفتد فرق دارد. بگو آخر سر چی باقی می ماند؟
گفتم:حکومت رو که قبول دارید نباید دست دین باشد؟
گفت: من مخالف حکومت طبقه ی روحانیت هستم. ولایت فقیه را هم از اول قبول نداشتم و در مجلس خبرگان هم با آن مخالفت کردم، اما جامعه به دین احتیاج دارد و حکومت هم نباید ضد دین باشد. اگر ارزش های دینی بر جامعه حاکم باشد چه اشکالی دارد؟
از تهران تا برلین مهندس مرا درباره ی فقدان برنامه ی اصلاح طلبان، باورهای دینی، پروژه ی روشنفکری دینی، خطرات ساختارشکنی و مهمتر از همه موضوع استقلال، دوستانه و از سر درد محاکمه کرد.پس ازبازگشت از کنفرانس برلین بازداشت شدم.چند ماه بعد هم که مهندس سحابی به ایران بازگشت، او هم بازداشت شد.
یکی از مهمترین مشغله های ذهنی و مبارزاتی او، مسأله ی حفظ تمامیت ارضی ایران و استقلال اش (عدم دخالت دول خارجی در تصمیم گیری های زمامداران حاکم بر کشور) بود. اگر مجبور به انتخاب میان حفظ تمامیت ارضی و استقلال ملی از یک سو و مبارزه ی با استبداد از سوی دیگر می شد، حاضر بود دومی را فدای اولی کند. یک بار در زندان نظر مرا در همین مورد پرسید. حساسیت ویژه اش روی این موضوع برای من بسیار جالب بود.
گفت: اگر آمریکا به ایران حمله ی نظامی کند، تو چه کار خواهی کرد؟
و بدون آن که منتظر پاسخ من شود، گفت: باید بدانی که در آن صورت ما باید همراه استبداد در مقابل امپریالیسم بایستیم”.
او به راستی “ملی و مذهبی” بود. در راه برلین یا در زندان، مرا به راه و آرمانی که درست می دانست فرا می خواند. حفظ ایران و استقلال ملی و دین برایش بسیار مهم بود. اما زمامداران جمهوری اسلامی او را به اتهام “براندازی” و “اقدام علیه امنیت ملی” زندانی کرده بودند. پانزده ماه انفرادی و دو هزار صفحه بازجویی برای این اتهام ها بود.مهندس سحابی بعدها گفت که تمام جزئیات گفت و گوهایمان از تهران تا برلین را در برگه های بازجویی نوشتم تا گمان نکنند با همدیگر در حال توطئه و براندازی بودیم.
آزادیخواه و دموکراسی خواه بود، ولی در نظام ارزشی اش، هر یک از آرمان ها اولویت خاص خود را داشت. ناسیونالیست نبود، اما به طور جد معتقد بود که برنامه ای برای تجزیه ی ایران از سوی دشمنان طراحی شده است.
در سال 1369 به همراه تعدادی از ملی مذهبی ها و نهضت آزادی نامه ای انتقادی به رئیس جمهور وقت- اکبر هاشمی رفسنجانی- نوشت. سپس 23 نفر از آنان بازداشت گردیدند.هاشمی گفته بود:” رویش زیاد شده بود، می خواستیم رویش را کم کنیم “. مهندس سحابی در این خصوص گفته بود:
“ما به آقای هاشمی نامه اعتراضی نوشتیم. اعتراض ما به آقای هاشمی این بود که اولاً اوضاع اقتصادی کشور بسیار خراب است. فقر و اختلاف طبقاتی بسیار فاحش است. دوم اینکه وضع سیاست خارجی ما به گونه ای است که ما در انزوای کامل قرار گرفته ایم و همه ی دنیا با ما مخالف هستند. در رابطه با این نامه، 23 نفر را بازداشت کردند که یکی از آنها من بودم… بعد از دستگیری ها، در کمیسیون برنامه و بودجه مجلس، چند تن از نمایندگانی که مرا می شناختند، به آقای هاشمی اعتراض کردند که چرا عزت الله سحابی را گرفتی؟ آقای هاشمی پاسخ داده بود: “ رویش زیاد شده بود، می خواستیم رویش را کم کنیم”( روزنامه فتح، چهارشنبه 2 بهمن 1378- شماره 49- صفحه 6).
هاشمی در همان زمان در نماز جمعه ی تهران قریب به همین سخنان را بیان داشت. هاشمی رفسنجانی در 19/7/ 1382 در مصاحبه ی با صادق زیبا کلام با اشاره به همین ماجرا گفت: “ما این گونه زندانی خیلی کم داشتیم. فقط یک گروه- همان ملی مذهبی هایی که شما می گویید- بودند که آن هم دستگاه اطلاعاتی ما مشخصاً پرونده ی توطئه ی خارجی را با ادله آورد که مثلاً اینها در فلان جا و فلان جا ملاقات کردند و این خواست آمریکا بوده است و اعضای جمعیت دفاع از آزادی بنا دارند که مثلاً در این فضای آزاد به طرف این طور چیزها بروند.طبعاً اتهام به این بزرگی در آن زمان که ما شرایط بسیار دشواری هم داشتیم، این قدر بود که اجازه بدهیم کارشان را بررسی کنند. به دقت هم بررسی کردند، تمام شد و عده ای آزاد شدند و یک عده هم محکوم شدند و همان زمان هم تمام شد. یعنی وقتی که نتیجه ی تحقیقات را دیدیم، گفتیم که این به آن حد بزرگ نیست. علایمی بود و بعضی ها یک مقدار شیطنت می کردند”(هاشمی بدون روتوش، ص 152).
هاشمی رفسنجانی 14 سال پس از صدور دستور بازداشت مهندس سحابی و همفکرانش، اقدام خود را به عناوین زیر بازسازی کرده است:“توطئه ی خارجی”، “خواست آمریکا”، “اتهام به این بزرگی”، “یک مقدار شیطنت”، “ادله” و “علایم” اتهامات. یعنی هنوز هم در پی موجه سازی اقدام ناموجه و سرکوبگرانه ی خویش است.
سحابی پاک بود. همه ی اینها را پرونده سازی برای رقیب خودی به شمار می آورد.کینه و انتقام در ذهن و روان او جای نداشت. بارها بازداشت و زندانی شد. او را به ملاقات با ژنرال آمریکایی به قصد تجزیه ی ایران متهم کردند. نتیجه ی اتهام سازی بازجویان سپاه پاسداران را هم به صورت نامه در روزنامه ی کیهان انتشار دادند تا هیچ کس حاضر به دفاع از مهندس سحابی نشود.
او با نیم قرن سابقه ی مبارزاتی، یکی از سرمایه های ملی ایران زمین بود که در دو رژیم زندانی شد. وقتی از شیوه های بازجویی های دو رژیم تعریف می کرد، نوبت که به جمهوری اسلامی می رسید، کلامش همراه با غمی جانکاه بود. گویی باورش نمی شد که انقلابیون دیروز با همسنگران سابق خود چنین کنند. به فکر انسان هایی بود که زندگی شان تباه شد. قربانیان را فرزندان همین آب و خاک به شمار می آورد. اما به پیامدهای این فجایع برای اسلام هم می اندیشید و می گفت: “به مردمی که این کارها را به پای اسلام می گذارند، چه می توان گفت”.
او باشکوه تمام رفت.همه از نیکی های او حرف می زنند. مخالفانش از او ستایش به عمل می آورند. رئیس جمهوری که دستور زندانی کردن اش را صادر کرد، برای او پیام تسلیت ارسال می کند. فراموش نکنیم، مسلمانی بود که با “حکومت طبقه ی روحانیت” و ولایت فقیه مخالف بود.
سحابی مرد اخلاق بود.کینه و نفرت و بدخواهی و انتقام در وجود او جایی نداشت.بزرگ منش بود. هاله ای پاک و خیرخواه از جنس خود داشت. او همچون فاطمه نمی توانست فراق پدر را تحمل کند. زندانی نظام سلطانی فقیه سالار بود. مرگ پدر که حتمی شد، چند روزی وی را به مرخصی فرستادند تا در مراسم حاضر باشد. اما استبداد دینی برای آن مراسم هم برنامه ای تدارک دیده بود. نظامیان و سربازان گمنام امام زمان، با لباس شخصی، جنازه را ربودند و “هاله ی پدر” را خاک زمین کردند. روحش پر کشید و رفت.آن دو، اینک، آزاد آزادند.
مراسم تشییع جنازه و دفن مهندس سحابی، فاجعه ی مرگ هاله سحابی و چگونگی دفن او؛ پیامی است از سوی “نظام سلطانی فقیه سالار” به همه ی مخالفان. پیام استبداد دینی این است: “ما مخالف نجیب، مسلمان متعبد، صلح طلب، قانون مدار، ملتزم عملی به قانون اساسی چون سحابی را تحمل نخواهیم کرد. این نوع مشی سیاسی هم پذیرفتنی نیست.باید تابع محض رهبر باشید، وگرنه، با جنازه ی شما هم همان کاری را خواهیم کرد، که با سحابی کردیم. با فرزندان شما هم همان خواهیم کرد، که با هاله ی سحابی کردیم”.
در این شرایط/ وضعیت، “چه باید کرد”.