مثال اول: مصر روزهای التهاب و اضطراب را سپری می کند؛ روزهای التهابی که نتیجه شقاق و دو پارچگی است. در اوضاع وخیم اقتصادی این کشور و فقر گسترده، آیا عبور این کشور از این گردنه خطرناک جز با همدلی همگانی متصور است؟ آیا رفتن بر مسیر کنونی جز به عمیق تر شدن شکاف جامعه منتهی می شود؟
مثال دوم: سوریه آشفته تر از مصر روزهای خونین و برادرکشی را سپری می کند. آیا عبور از این بحران جز با آشتی ملی متصور است؟ گیریم که بشار اسد ساقط شود آیا اپوزسیونی که قدرت را در دست گیرد جز متوسل به سرکوب طرفداران بشار اسد خواهد شد؟
مثال سوم: صدام حسین، رهبر دیکتاتور عراق، با مداخله خارجی ساقط شد. آیا از زمان سرنگونی او در سال ۲۰۰۳ تا کنون عراق روی خوش آرامش را دیده است؟
مثال چهارم: از زمان واژگونی دولت پادشاهی افغانستان در سال ۱۳۵۲ تا کنون چهل سال می گذرد. به رغم حضور و پشتیبانی امریکا و متحدانش برای سرنگونی طالبان، آیا افغانستان آینده روشنی را در پیش روی خود می بیند؟
اوضاع بغرنج تونس و لیبی دست کمی از مصر، سوریه، عراق و افغانستان ندارد. بحرین نیز به رغم سرکوب شدید دو ساله هنوز ملتهب و ناآرام است. آیا اگر فرض آشتی ملی در این کشورها متصور باشد، عبور از بحران های داخلی در این کشورها محتمل نیست؟
این ها، مثال هایی است که هم اینک در برابر چشمان ما، مشاهده می شود. اگر برگه های تاریخ را ورق بزنیم ده ها مثال مشابه را خواهیم یافت که پیروزی ملتی بر بحران های کمر شکن تنها مرهون اتحاد داخلی و شکست آن تنها در اثر انشقاق داخلی تحقق یافت.
هم افزایی (سینرژی)
در داستان های کهن آورده اند که پدری ده فرزند خود را فراخواند و چوبی به دست هم یک داد تا بشکنند. این خواسته به سهولت محقق شد. اما وقتی پدر ده چوب را به نماد ده فرزند در کنار هم نهاد تا هر یک از فرزندان بخت خود را بیازمایند، تنومند ترین آن ها هم نتوانست.
این داستان آموزنده، یادآور همان قانون سینرژی (هم افزایی) در فیزیک است که تعریف ساده آن عبارت است از: “برآیند نیروی جمعی از تک تک نیرو ها بیشتر است.”
با مفروض گرفتن اوضاع وخیم اقتصادی ایران که دیگر جای تردید در آن برای هیچ کس حتی آیت الله خامنه ای باقی نمانده و آمار های هول انگیز از فروپاشی اقتصادی کشور در سایه تحریم بی سابقه در تاریخ بشریت، پرسش ساده این است که آیا جمهوری اسلامی می تواند مدعی باشد همچون ید واحده (تعبیر آیت الله خمینی) در برابر تحریم ها قد افراشته است؟
اگر پاسخ منفی است (که منفی است) سرنوشت فردای نظام جمهوری اسلامی که هیچ، سرنوشت فردای ایران نیز از هم اکنون روشن است. آیا رهبریت جمهوری اسلامی سرنوشت ۱۳ سال تحریم و فقط ۲۱ روز جنگ عراق را که منتهی به سقوط صدام شد فراموش کرده است؟
نرمشی که قهرمانانه نیست، اقتصادی که مقاومتی نشد
کمال خود فریبی است که پس از ۳۵ سال شیطان بزرگ دانستن امریکا که دست چُدنی در زیر دستکش مخملین دارد(تعبیر از خامنه ای است)، ایرانیان و جهانیان باور داشته باشند به پشت میز مذاکره نشستن با امریکا قهرمانانه است. علت چنین نرمشی برای همگان قابل فهم است اما، قهرمانانه بودن آن هرگز.
اندکی پس از سال هایی که جیک جیک مستان احمدی نژاد بود، تاثیرگذاری تحریم چنان محقق شد که رهبر جمهوری اسلامی فرمان “اقتصاد مقاومتی” صادر کرد. این پس از آن بود که رییس وقت بانک مرکزی (بهمنی) وضعیت کشور را در شرایط شعب ابی طالب (روزهای عزلت و گرسنگی صدر اسلام) توصیف کرده بود. اما، این واقعیت چنان بر رهبر تلخ آمد که گفت: ما در روزگار بدر و خیبریم (کنایه از اقتدار و شکوفایی در صدر اسلام). اگر شرایط کشور در شرایط بدر و خیبر بود، فرمان اقتصاد مقاومتی چه وجهی داشت؟
از زمان صدور فرمان اقتصاد مقاومتی دیری نپاییده بود که دانسته شد، ساختار اقتصاد ایران چنان تکیده است که یارای مقاومت نیز ندارد. پس چه باید کرد؟
مذاکرات با امریکا، شرط لازم ولی غیرکافی
ضرورت مذاکره با امریکا را حتی آیت الله خامنه ای دیگر پذیرفته است. این پذیرش تلخ، ناشی از قبول این واقعیت است که حتی خامنه ای نیز امریکا را قدرت هژمون جهانی یافته است.
حال که چنین است توجیهات تاریخی هم مانند “صلح پیامبر با یهود بنی قریظه” و “صلح امام حسن با معاویه” نیز به مدد گرفته می شوند تا سنگینی مذاکره “اسلام ناب محمدی” با “شیطان بزرگ” چندان دشوار و ثقیل نباشد.
اما، آیا مذاکره با امریکا تمام شروط “عبور از بحران تحریم ها”ست؟ آیا تدارک دیدن تیم مذاکره کننده ای کاردان به سرپرستی محمدجواد ظریف تمام شرط گذر از این گردنه سخت است؟ رفع محدود ولی بازگشت پذیر تحریم ها آیا درمان اقتصاد به نفس افتاده ایران است؟ آیا مگر فرمانده نیروی انتظامی از “فتنه اقتصادی” خبر نداده بود؟ آیا در آن صورت ایران، سوریه دیگر نخواهد شد؟
هم افزایی: شرط کافی
اگر می توان در برابر شیطان بزرگ نرمش داشت چرا نباید در برابر اپوزسیون ملی نرمش داشت؟ کدام حاکمیتی در جهان است که فاقد اپوزسیون باشد؟ صرف نظر از اپوزسیونی که معتقد به یکپارچگی ایران نیست و همچنین صرف نظر از اپوزسیونی که در وصول به خواست خود متوسل به سلاح می شود، آیا واقعیتی قابل کتمان است که در زیر رنگ سبزی که به نام جنبش سبز به رهبری موسوی و کروبی شکل گرفت، رنگارنگی از اپوزسیون قرار گرفته که به اصل یکپارچگی ایران و مسالمت آمیز بودن پویش خود متعهدند و همگی سرتعظیم در برابر رهبران سبز فرو می آورند؟ اینان گرچه منتقد و خرده گیر بر موسوی و کروبی هم باشند، نمی توانند نقش محوری آنان را در جنبشی درونزا و در عین حال ژرف به نام جنبش سبز منکر باشند.
آیا به راستی آزادی رهبران سبز موجب هم افزایی ملی نمی شود؟ آیا استخلاص آنان موجب قوت کلام مذاکره کنندگان هسته ای نمی شود؟
آیت الله خامنه ای خود بهتر از هر کس می داند که موسوی سودای ریاست در سر نداشت. کارد به استخوانش رسیده بود که پا به عرصه انتخابات گذاشت. حتی اگر سودای ریاست داشت اینک که رییس جمهوری به حمایت حامیان خودش (خاتمی و هاشمی) بر مسند ریاست نشسته، دیگر ادعای تجدید انتخابات ندارد.
آیا موسوی و کروبی که دل در گرو نظام (به تفسیر خودشان و نه خامنه ای) دارند اگر آزاد شوند جز بر سبیل وحدت ملی سخن خواهند گفت؟ آیا نظام روزهای نگرانی خود را پیش از انتخابات ۹۲ فراموش کرده که نگران از عدم مشارکت مردم بود؟ آیا حاکمیت چاره را در تسلی خاطر پیروان انبوه موسوی و کروبی ندید که حبیب الله عسکراولادی (از مقربان رهبر) را به میدان فرستاد تا بگوید موسوی و کروبی فتنه گر نبودند؟
البته این بیم و هراس آیت الله خامنه ای قابل درک است که استخلاص رهبران سبز می تواند جریان تحول خواه درون کشور را قویاً فعال کند. اما در بازی داخلی باختن، بهتر از باختن در بازی خارجی است خصوصاً اگر سرنوشتی مثل مصر و سوریه و عراق و افغانستان قرار باشد برای ایران رقم خورد.