دروازه‌‌های وحشت

احمد زیدآبادی
احمد زیدآبادی

کسی باید همچون نیچه که خوفناکی دنیای اسلام را با اندیشه‌ای پتک آسا بر مغزمان بکوبد تا خطر را به حساب ‏آوریم.‏

همانگونه که در نگاه نیچه “مرگ خدا” در جهان نگری انسان مدرن، روزنه‌ای به سوی ظلمت پوچگرایی ‏گشوده بود، اینک ناسازپنداری دنیای مدرن با هویت دینی مسلمانان، دروازه‌های وحشت را به روی ما گشوده ‏است.‏

قتل بی نظیر بوتو در کشوری که هویت مدرن خود را نیز بر پایه مذهب بنا نهاده است، فقط نمونه کوچکی از ‏خشونتی است که اگر لگامش رها شود، تر و خشک ما را خواهد سوخت.‏

برخی از مسلمانان که این خطر را از نزدیک تجربه کرده‌اند، به ابعاد خوفناک آن آگاهند اما اینکه برای مهار ‏این خطر چه باید کرد نه بحثی جدی در میان است و نه امکانی عملی در پیش رو.‏

همین مساله وضع را هراس انگیزتر می‌کند و بر بدبینی نسبت به حل بحران فراروی جهان اسلام می‌افزاید.‏

شاید پدران ما گام‌هایی را به اشتباه برداشته و در تاریکی طی طریق کرده‌اند که ما مسلمانان اینک وارث چنین ‏وضع خطرناکی شده‌ایم. شاید هم پدران ما تقصیری نداشته‌اند و گزینه دیگری را نمی‌شناخته اند و آغاز مشکل ‏به پیش از آنها بر می‌گردد به هنگامی که فیلسوفان عصر روشنگری بلوغ انسان را در استقلال اندیشه او ‏جستجو می‌کردند. شاید هم تقصیر این انقلاب ارتباطی است که امر “مسافت” را بی ربط کرده و همه ما را در ‏مقابل حجم هولناکی از اطلاعاتی که شبانه روز بهمن وار بر سرمان آوار می‌شوند، بی حفاظ و پناهی رها ‏کرده است به گونه‌ای که در غیاب تامل و آرامش، خود را گم کرده‌ایم و هر کدام در جسجوی خویش به دری ‏می‌کوبیم، دری که برای برخی از ما جز خشونت نیست.‏

به من خرده می‌گیرند که هر گاه از مسلمانی و خشونت پاره‌ای از آنان سخن می‌گویی “ما” را به میان می‌کشی ‏در حالی که “آنها” یند نه “ما”!‏

عجب داستانی است. راستش را بخواهید من هنگامی که مقالات برخی از سکولارها و لامذهبان جوامع ‏اسلامی را می‌خوانم، بر خوش خیالی آنها نسبت به خط فاصل عمیق هویتی که بین خود و نحله‌های مختلف ‏اسلامگرایان ترسیم می‌کنند، غبطه می‌خورم. آنها خیال می‌کنند که با تغییر باورهای خود، هویتی مجرد از ‏حوزه فرهنگی زادگاه خویش یافته‌اند و سرنوشتی متفاوت برای خود رقم زده‌اند.‏

به گمان من، آنها فقط صورت مساله را پاک کرده‌اند. البته پاک کردن صورت مساله هم گاهی خود راهی است ‏برای کاستن از بغرنجی‌های زندگی و فشارهای روانی یعنی آنچه از افیون بر می‌آید و بنابراین همه آنچه را ‏که می‌توان له یا علیه کاربرد افیون استدلال کرد، در این باره نیز می‌توان به کار گرفت.‏

په پندار من، همه آنهایی که جبر حیات، آنان را در گوشه‌ای از جغرافیایی که دنیای اسلام نام گرفته، به خشت ‏زمین انداخته است، در سرنوشتی که ریشه در هویت کلان و تاریخی آنان دارد، سهیم اند چه این سهم را ‏بپذیرند و چه انکار کنند.‏

سلمان رشدی شاید از جمله مسلمانانی است که سهم خود را ار این هویت انکار کرد آن هم با زبانی که گفته ‏می‌شود سرشار از توهین و نفرت به پیامبر اسلام است، اما او با این انکار و نفرت پراکنی، سرنوشتی چندان ‏متفاوت پیدا نکرد چرا که فتوای آیت‌الله خمینی همچنان او را سایه به سایه تعقیب می‌کند و زندگی طبیعی را از ‏او باز گرفته است.‏

پس دراین میان “ما” یی هست به نام مسلمانان که دستخوش بحرانی تاریخی شده است در گزینش بین دنیای ‏سنت و جدید و یا تلفیق آنان.‏

این بحران در حوزه‌هایی، بسیار خونین و مرگبار است و از قضا مراکز ثقل تمدن غرب را نیز به گونه‌ای ‏ژرف درگیر خود کرده است.‏

ما قادر به ارائه تحلیل مستقل و بی‌طرفانه‌ای از پیامدهای مثبت یا منفی این دخالت بین‌المللی در بحران دنیای ‏اسلام نیستیم و حتی به دلایل گوناگون امکان بحث آزاد و منطقی در باره آن را نداریم.‏

بدین ترتیب مشکلی را که ما باید خود آن را به نفع خود حل می‌کردیم، به صورت مشکلی برای دیگران در ‏آمده است تا آن را به دست خود و لاجرم به نفع خود حل کنند، البته اگر بتوانند. این یعنی اینکه ما در متن ‏زیستگاه خود نیز به حاشیه رفته‌ایم، اما حاشیه‌ای به غایت ناامن و خوفناک.‏