“این چه رازیست که هربار بهار، با عزای دل ما می آید؟”
عصر روزهای چهارشنبه یک هفته در میان به زیرزمین حسینیه ارشاد میرفتیم. کلاس های هدی صابر بود درباره هفت فراز از تاریخ معاصر ایران. مهندس سحابی هم جلسات را می آمد و در انتهای سالن در گوشه ای مینشست. صابر جلسات را با رخصت گرفتن از بزرگان حاضر در جلسه (مهندس سحابی، دکتر ملکی و بعضی وقتها آقای شاه حسینی) شروع میکرد. گهگاه جلسات با سخنان و ذکر خاطرات مهندس آغاز میشد. جمعی در حدود پنجاه تا هفتاد نفر می آمدند. حضور مهندس سحابی و دیگر بزرگان در آنجا حس خوبی به جوان ها میداد. یادم می آید که کهولت سن و ضعف جسمی مهندس باعث میشد که گاهی سر بر روی عصا بگذارد و برای دقایقی چشمهایش را ببندد تا خستگی اش فرونشیند. هر بار که این صحنه را میدیدم، احساس غم و شادی عجیبی میکردم. غمگین از اینکه چرا بعد از این همه سال مبارزه و تلاش هنوز به مقصد نرسیده ایم و شاید هنوز باید منتظر فرازها و فرودهای دیگری در تاریخمان باشیم و شادمان از اینکه این سعادت را داشته ام که محضر این بزرگان را درک کنم.
زمستان سال 87، چند ماه بعد از اینکه برای ادامه تحصیل به خارج از کشور آمدم، فرصتی دست داد که بتوانم دیدار کوتاهی از ایران داشته باشم. یادم است که در چند هفته ای که در ایران بودم، این جلسات را دوباره میرفتم. در یکی از این جلسات مهندس سحابی هم آمده بود. برای عرض ادب و احترام نزد ایشان رفتم. بعد از احوالپرسی به من گفت که “کتاب نافرمانی مدنی ات را خواندم. کار ارزشمندی بود و برای آینده مفید است.” شنیدن نظر ایشان برایم بسیار افتخارآفرین و امیدبخش بود. دریغ و صد افسوس که آن دیدار، آخرین دیدارم با مهندس بود.
مهندس عزت الله سحابی شخصیتی دوست داشتنی داشت؛ صادق و صمیمی. اگر حتی کسی با نظرات و تحلیلهای سیاسی او همدل و همراه نبود، اما در دلسوزی و دردمندی و ایران دوستی اش تردیدی نمیکرد. او بیش از پنجاه سال بود که همواره دغدغه فردای ایران را داشت. علاقه او به ایران و نگرانی اش از خطراتی که یکپارچگی آنرا تهدید میکند، آنقدر زیاد بود که حتی باعث میشد بعضی ها احساس کنند که وسواس وی درباره این مساله کمی بیش از حد است. مهندس بر این باور بود که مشکل گره کور سیاست، اقتصاد و توسعه ایران، استبداد است و باور داشت که با نصیحت و ارشاد و مسالمت جویی، شاید بتوان تمامیت خواهان و اقتدارگرایان را در جمهوری اسلامی بر سر عقل آورد.
او را بعنوان بزرگ فعالان ملی-مذهبی میشناختند. جمع فعالان ملی-مذهبی مبارزان بزرگی از پیر و جوان را شامل میشد. این جمع اگر چه درون خود دارای نظرات و دیدگاههای گوناگون و حتی متضادی بود، اما آزادی و نجات ایران، بزرگترین دغدغه و اولین اولویتش بود. درباره مشکلات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران، از صریح ترین تا رقیق ترین انتقاداتی که به شکل مدنی و مسالمت جویانه توسط اعضای آن ابراز میشد، هیچ یک توسط حاکمیت تحمل نگردید. اسفند سال 79 تمامی آنها به جرم براندازی قانونی گرفتار سلولهای انفرادی شدند. در دو سال گذشته هم افرادی از شورای ملی-مذهبی که فعالانه در سالهای اخیر و بخصوص پس از حوادث کودتای انتخاباتی به موضعگیری پرداختند، با زندان و فشار مواجه شدند. از نزدیکترین شاگردان مهندس سحابی، تقی رحمانی و هدی صابر به زندان افتادند و رضا علیجانی هم مجبور به هجرت شد. از دیگر افراد سرشناس جریان ملی-مذهبی، احمد زیدآبادی نزدیک به سه سال است که اجازه تنفس در بیرون از دیوارهای زندان را نداشته است. مرتضی کاظمیان، جوانترین فعال ملی-مذهبی بعد از تحمل ماهها زندان از ایران هجرت کرد. از میان ملی مذهبی های همنسل و همرزم با مهندس سحابی، محمد ملکی را ماهها به اسارت بردند و با جسمی بیمار و رنجور او را به مرخصی فرستادند. علیرضا رجایی، دیگر عضو شورای فعالان ملی- مذهبی نیز هفته هاست که اسیر دست زندانبانان است. دیگر اعضای ملی- مذهبی از جمله خود مهندس سحابی نیز در این مدت به دادگاه انقلاب احضار شده و تهدید شدند تا که آنها را به سکوت وادار کنند.
مهندس سحابی بعنوان کهنسالترین عضو و نماد این مجموعه، از آنچه میگذشت رنج می برد و هر چه نسبت به عواقب این رفتارهای ستمگرانه هشدار میداد، گوش تمامیت خواهان کمتر میشنید. در ماههای اخیر برای اینکه او را بیش از پیش مورد آزار و تحت فشار قرار دهند، دخترش هاله سحابی که همانند پدر شخصیتی صادق، آرام و صلح جو دارد را به جرم حق گویی زندانی کردند. گناه هاله سحابی این بود که در روز تنفیذ رییس دولت بر روی تکه مقوایی نوشته بود: “ شاه صدای مردم را دیر شنید”.
رفتن مهندس سحابی برای مبارزان راه آزادی و عدالت در ایران و دوست داران صداقت و آزادگی دردناک است. او اگر چه دیندار بود، اما قلبا و عملا تنها ایران را محور اتحاد ایرانیان میدانست. او در این آرزو بود که شاید با زبان قانون، بتوان جمهوری اسلامی را اصلاح کرد. کسانیکه از نسل دانشجویان دوران حمله به کوی دانشگاه بودند، بیاد می آورند که چگونه مهندس سحابی توانست دانشجویان خشمگین و معترض را راضی به آرامش کند تا که شاید حاکمیت بر سر عقل بیاید.
فقدان او را بیش از پیروانش باید کسانی به سوگ بنشینند که هشدارهای او را نادیده گرفتند و او را در سنین کهنسالی مورد آزار و شکنجه قرار دادند غافل از اینکه امثال سحابی شاید آخرین مخالفانی بوده باشند که نظام با آنها خصومت می ورزد، اما آنها هنوز خود را ملتزم به جمهوری اسلامی میدانند تا شاید بتوان آنرا از راههای قانونی اصلاح کرد.
نام سحابی ها در تاریخ معاصر ایران جاودانه است. خاندانی که تا امروز سه نسلش برای ایران درد و رنج زندان و محرومیت را تحمل کرده است و مبارزان بسیاری را تربیت کرده است. وقتی مبارز اولین نسل خانواده سحابی – دکتر یدالله سحابی – در بستر بیماری بود، چشم انتظار دیدار با پسرش، عزت الله سحابی بود که بیگناه در زندان جمهوری اسلامی بسر میبرد. وقتی پسر را بیرون آوردند که پدر دیگر یارای چشم گشودن به جهان را نداشت و با اندوه رنج فرزندش این جهان را ترک گفت. در این هفته ها که عزت الله سحابی در بستر بیماری بود، چشم انتظار دیدار دخترش ماند که در زندان جمهوری اسلامی اسیر بود. اینبار هم فرزند را زمانی مجال حضور بر بالین پدر دادند که دیگر مهندس یارای چشم گشودن نداشت و پدر بدون دیدار فرزند بیگناهش دیده بر هم نهاد. امروز در آسمانها پدر و پسر دوباره یکدیگر را در آغوش گرفتند. داستان تکرار جفا در سرزمینی که بنام خدا بر آن حکمرانی میکنند، اشک در چشمان خدا هم نشانده است.
مهندس سحابی با عزت زندگی کرد و با عزت از این جهان چشم فروبست. او سال قبل در چنین روزهایی از ستمی که بر دختران و پسران ایران زمین میرود به فغان آمد و رنجنامه ای نوشت. او در آخرین جمله رنجنامه اش به پروردگارش نوشت: “ای خدای بزرگ، ای تغییر دهنده قلبها و فکرها، یا حال و روز ما را دگرگون کن یا مرگ مرا برسان”.
خداوندا؛ کاش که دعای اول مهندس پیرمان را اجابت میکردی.