انتخابات سال گذشته ریاست جمهوری و حوادث پس از آن شگفتی های فراوانی با خود داشت؛ از نماز جمعه ای که در آن صدها هزار منتقد و مخالف دولت جمهوری اسلامی گرد آمدند و نماز نفی استبداد اقامه کردند تا شنیده شدن دوباره فریادهای الله اکبر بر پشت بام ها، ؛ آنهم سی سال پس از استقرار حکومتی اسلامی. از اتحاد بی سابقه ایرانیان خارج از کشور تا راهپیمایی سه میلیون معترض در تهران.و تا دهها نشان دیگر که از حوصله این نوشتار خارج است.
یکی از این شگفتی ها، سکوت غم انگیز تبریز در پس حوادث فردای انتخابات بود. آنگاه که تهران زخم دیده و مجروح از ستمکاری نشستگان بر اریکه قدرت، به اطراف خود می نگریست، شهرهای دیگر ایران، از مشهد و اصفهان تا رشت و اهواز و حتی شهرهای کوچک به حمایت از جنبش آزادی خواه و عدالت طلب سبز برآمدند.
قم نیز به عنوان قلب جمهوری اسلامی در فرصت تشییع جنازه آیت الله منتظری نشان داد که حاکمان کنونی جمهوری اسلامی حتی در خاستگاه خود دارای جای پای سفتی نیستند و اگر فرصتی فراهم آید، نشان داده می شود که جمهوری اسلامی تا چه اندازه بی یاور شده و فاقد پایگاه چشمگیر مردمی است.
اما در این میان سکوت تبریز، داستان غم انگیزی بود. چرا که مگر جز این بود که تبریز آغاز گر و مروج روشنفکری در ایران بود؟ مگر جز این بود که اولین مدرسه و چراغ ایران در تبریز به راه افتاد و روشن شد؟ آنگاه که خفقان و استبداد صغیر هوای پایتخت را مسموم کرده بود و نفس آزادیخواهان در باغ شاه بریده می شد، این ستارخان و باقر خان بودند که فرزندان غیور آذربایجان را بسیج کردند و نه تبریز و تهران، که ایران را از یوغ استبداد محمد علی شاهی و مورد حمایت روسیه نجات دادند. در حافظه تاریخی همه مردم ایران نیز سردارملی و سالار ملی بزرگ و محترم نشستند. مگر جز این است که فریادهای آزادیخواهی که از گلوی آزاد مردی چون شیخ محمد خیابانی به گوشها رسید در جان و دل بسیاری از ایرانی ها نشست و به نکوداشت آزادیخواهیش، نامش بر بسیاری از خیابانها و میدان های سراسر کشور گذاشته شد.
مگر جز این است که تبریز در قیام 29 بهمن 56 خود، سلسله بزرگداشت های «اربعین» را بنیان گذاشت و از اربعین شهدای مبارزه علیه رژیم سلطنتی، سنتی به جا گذاشت که تا ریشه کنی سلطنت ادامه یافت و رکنی از ارکان سستی حکومت پهلوی شد.
پس چه شد که جنبش سبز که هدفی جز ادامه دادن راه مشروطه خواهان، انقلابیون 57 و اصلاح طلبان 76 را نداشت در جریان ویرانگری ها و بدمستی های اربابان جور، برادر بزرگ خود تبریز را از دست داد؟ چه شد که فرزندان سرداران و سالاران ملی سکوت کردند و نشستند تا گلگون شدن آزادیخواهان را در خیابانهای شهرهای ایران شاهد باشند.
تازیانه های استبداد پشت همه ما را زخمدیده کرده است. وقتی گلوله ای از تفنگ پاسداران جمهوری احمدی نژاد خارج می شود از قربانی نمی پرسد ترکی، کردی، عربی یا فارس، خواسته هایت در حد و مقدورات قانون اساسی است یا در دایره اپوزیسیون خارج از نظامی؟ اصلاح طلبی یا اصولگرای منتقد یا… هیچ کدام؛ تنها شهروندی و حقوق شهروندیت را مطالبه می کنی.
با خود میگویم یقینا تیری که به قلب ندا نشست نمی دانست زبان او آذری است یا فارسی، حتما زمانی که رامین پوراندرجانی، شاهد جنایات کهریزک را نیز خاموش کردند تا مبادا پرده از جنایت ها بیفتد از او نپرسیدند تبریزی است یا تهرانی.
اما هم ما و هم آنها که روی در روی ما ایستاده و کمر به نابودی ما و سرزمین ما بسته اند، به خوبی می دانند که همه در یک کشتی نشسته ایم، کشتی بزرگی به نام ایران که اگر طاعون استبداد بیاید ـ آنگونه که اکنون تمام قامت آمده است - برگ ریزان آزاد اندیشان و شاهدان جنایت های عمال استبداد خواهد شد. به راستی جز آنهایی که میخواهند رویاروی رویاهای ما بایستند و از یگانگی ما در هراسند، چه کسی میخواهد من و تو ما نشویم؟
هنوز با خود می اندیشم که راز سکوت غم انگیز تبریز از چیست؟