از خشم می لرزید و فریاد می کشید. از حقوق روزنامه نگار می گفت و از برخوردهای حذفی. از سانسور و پرونده سازی ها. فریادها بالا گرفته بود و همه سعی در پادرمیانی داشتند و آرام کردن دو طرف.
یک طرف روزنامه نگاری بود که به صبوری و حجب و حیا معروف بود و آن طرف مدیرمسئولی که نماینده ای اصلاح طلب در خانه ملت بود و می بایست حافظ منافع و حقوق ملت باشد.
سال 79 بود. روزنامه همبستگی و فصل خزان مطبوعات. نه خردادی مانده بود، نه فتحی، نه هم میهنی و نه بهاری. بهترین روزنامه نگاران آن سرزمین در روزنامه ای جمع شدند که نامش “همبستگی” اما بنیانش چند دستگی بود.
پس از راه افتادن روزنامه و کارآموزی برخی نیروهای حزبی در کنار روزنامه نگاران حرفه ای، کم کم حذف روزنامه نگاران به بهانه های مختلف آغاز شد. حرفه ای ها می رفتند، حزبی ها جایگزین می شدند. اما ما که به بیکار شدن و نادیده گرفتن حقوقمان کم کم خو می کردیم در بهت و سکوتی بودیم که با فریاد و خشم “روزنامه نگار” در هم شکست. خشمی که از له کردن شخصیت روزنامه نگاران و زیر پا گذاشتن حقوق انسانی شان نشات می گرفت؛ و خطاب به کسی سر داده شد که از قضا عضو انجمن دفاع از آزادی مطبوعات هم بود. اما این نماینده به اصطلاح من و ما در خانه ملت، که آن موقع ها ادعای اصلاح طلبی اش، گوش زمین و زمان را کر می کرد، در مقابل اعتراض های به حق و خشم سرریز شده “روزنامه نگار”، وقتی دهن گشود، کلماتی ردیف که نشان از چاله میدان داشت. به این نیز بسنده نکرد، “روزنامه نگار” اخراج شد و این عضو انجمن دفاع از آزادی مطبوعات، به اتهام توهین به آیت الله خمینی، از او شکایت به معاون پارلمانی وزارت اطلاعات برد!
اما کدام توهین؟ ما شاهد همه قضایا بودیم. نه توهینی بود و نه اصلا حرفی از بنیانگذار جمهوری اسلامی. اما پرونده ای در وزارت اطلاعات شکل گرفت و تنها کاری که از دست ما بر آمد ترک روزنامه همبستگی بود. دبیر و خبرنگاران گروه اجتماعی استعفا کردند. بچه های دیگر نیز رفتند. و من نیز قبل از رفتن اخراج شدم تا برگ افتخاری باشد در کارنامه حرفه ای ام.
اما اینها را برای چه می گویم؟ ”روزنامه نگار” اخراج شد، احضار شد بارها و بارها. و به جرمی نکرده بازجویی شد. اما قلمش را زمین نگذاشت که حرمت قلمش را نگاه می داشت. او اکنون برای بار سوم در یک سال به بند کشیده شده است. “روزنامه نگار” زندان است اما آن نماینده اصلاح طلب مجلس اصلاحات کجاست؟ یک نفر خبرش کند؛ شاید خبر ندارد در مملکت کودتا شده، شاید او و حزب متبوعش نمیدانند ندا را کشته اند، امیر و سهراب و اشکان و محمد حسین و بهزاد و علی و مریم و فاطمه را هم. او عضو انجمن دفاع از آزادی مطبوعات هم بود. شاید خبر ندارد مطبوعات را به سلاخی بردند که هیچ، بزرگان روزنامه نگاری آن مملکت را هم به بند کشیدند. شکنجه کردند. در جایی چون قبر زندانی کردند. “هتک حرمت” کردند اما آن روزنامه نگاران شرافت قلمشان را نفروختند، به دست فروشی و رانندگی روی آوردند تا قلمشان لکه دار نشود. مردانه مقابل قاضی دادگاه ایستادند و علیه رهبر دیکتاتور سرزمین شان اعلام جرم کردند. شاید او خبر ندارد. یکی خبرش کند که اعضای انجمن دفاع از آزادی مطبوعات را هم به بند کشیدند ویا به ناچار آواره غربت کردند.
کسی می داند اینها را برای چه می گویم؟ شاید تو بدانی، این روزها دلم می لرزد از صدای نگران اما پر صلابت پروین. مثل صدای همه خواهران و مادرانی که سهم شان از عدالت علوی، سرگردانی در راهروهای دادگاه و زندان است؛ تا شاید خبری از عزیزان دربندشان بگیرند. و شیشه های کثیف و مات کابین اتاق ملاقات. تا شاید بتوانند رخسار پریده و دردکشیده عزیزانشان را برای چند دقیقه همه که شده، به تماشا بنشینند.
بار اول نیست که زندان می روی. سه بار در یک سال. اما این بار می لرزد این صدا. خواهرت را می گویم رضا. می لرزد صدایش. وقتی از “هتک حرمتی” سخن می گوید که در حضور نماینده دادستان و بازپرس به تو شده است.
با تو چه کرده اند برادر؟ چه کرده اند که از خشم فقط فریاد می کشیدی و به در و دیوار مشت میزدی؟ مگر بار اولت است که “هتک حرمت” می شوی؟ مگر بار اولت است که به روح و روان و همه حقوق داشته و نداشته ات تجاوز میکنند؟ راستی آن عضو دیگر انجمن دفاع از آزادی مطبوعات کجاست که بعد از اخراجت از همبستگی، پنج ماه در روزنامه ای که قرار بود “صدای عدالت” باشد و تو خبرنگار سیاسی اش بودی و او سردبیرش؛ حقوقت را بالا کشید. و در پاسخ گفت: تو سابقه داری. در وزارت اطلاعات پرونده داری. و حضورت در روزنامه، برای روزنامه خطرناک است. جالب آنکه تا سخن از حق و حقوقت به میان آمد یاد پرونده ات افتاد و سابقه ات. کسی او را نیز خبر کند. “روزنامه نگار” مردانه ایستاده. بدون هیچ ادعایی. شرافت قلمش را یک ملتی شاهدند. از خرداد تا فتح، همبستگی، صدای عدالت، بنیان، شرق، کارگزاران و ده ها روزنامه و نشریه دیگر.
اما یک نفر بگوید مدعیان دیروز در کدامین سوراخند که حتی از اظهار نظری کوتاه درباره یک سال تاریخ زنده سرزمین ما نیز ابا می کنند.
عبدالرضا تاجیک! تو تاوان آزادگی ات را می پردازی و شرافت قلمت را؛ همچنان که احمد زید آبادی، عیسی سحرخیز، بهمن احمدی امویی، سعید لیلاز، شمس الواعظین، بدرالسادات مفیدی، ژیلا بنی یعقوب، مسعود باستانی و دهها روزنامه نگار شریف آن مملکت پرداخته اند و می پردازند. تا بوده همین بوده؛ برادر خاطرت هست؟