خوب می پرانند

مسعود بهنود
مسعود بهنود

گزارشگر خارجی حتی اگر مسلمان سیاه پوستی مانند رگه عمر است که برای شبکه های خبری بین المللی و روزنامه  ساندی تایمز  کار می کند، از این که در خیابان های ایران مدام دعواهای تن به تن می بیند به تعجب می افند. آن ها  می گویند و می نویسند از مردمان چنین  میهماننواز و مهربان عجب است که به کوچک تر بهانه ای به جان هم می افتند. بازدید کننده خارجی حتی اگر عضو ایرانی الاصل پارلمان سوئد باشد با حیرت می پرسد چرا مردم چنین بی گذشت و پرخاشجو شده اند.

ریشه یابی چنین تندخوئی در روابط اجتماعی ما ایرانیان، که در نسل جدید – یعنی در سی سال اخیر – شدت گرفته کار اهل فن یعنی مردم شناسان و جامعه شناسان است چنان که در شماره ای از شماره های پیشین مجله بخارا مقاله دلنشینی از دکتر هوشنگ دولت آبادی در همین باره خوانده ام، سال ها قبل راه های عملی از دکتر عیسی جلالی روانشناس شنیده ام برای مداوای این رفتارها، اما از دید تاریخی شاید بتوان نشانه های تازه ای هم داد.

ضرورت این یادآوری به این روزهاست که با نزدیک شدن انتخابات خشونت های لفظی سیاسی شدت گرفته است و خوب است یادآوری شود که دست کم مسوولیت ها به یاد آید.

تندرو ترین جوامع بشری بر اساس میزانی از اخبار خشونت ها که به جهان مخابره می شود  در بخش های خشگ آفریقاست یا منطقه سبز بنگال، و گوشه هائی از آمریکای لاتین. در این مناطق با بی قانونی، حکومت های طایفه ای، سندیکائی [مافیائی]، قدرت  بدکاران [مانند قاچاقچی های آدم و مواد مخدر که در برخی نقاط، دولت تعیین می کنند] با داشتن ارتش و نیروهای مسلح به کشتار جمعی و تقدیس خشونت مشغولند. در این نقاط البته ادبیاتی دیگر در کارست. نگاه کنید به فیلم های مستند درباره نطق های جنگلی روسای قبایل یاغی آفریقا و یا  فرمانده لشکرهای مسلح مافیائی. زبانی دارند مخصوص به خود. و این نه زبان متانت شمول مجامع جهانی است.

اما طرفه این که در جوامع بدسرنوشت، سیاستمردان و آن ها که در ویترین قرار دارند و  از سوی این کشورها سخن می گویند، درست همانند بقیه جوامع دنیا، افرادی هستند که آداب می دانند، متانت بلدند، اصلا به همین دلیل به آینه گردانی جامعه برگزیده می شوند.این ربطی به سیاست این جوامع و ماموریتشان ندارد. حتی جنگ هم راه می اندازند، حتی اتم هم که آزمایش می کنند، حتی با دنیا سرجنگ هم که دارند باز این متانت از دست نمی دهند.

آن ها که بر تاریخ معاصر ایران پژوهش کرده، و به عنوان یک کار علمی و یا تحقیقی بر آن تامل داشته اند – نه برای اثبات نظریه های سیاسی و منافع جناحی خود – نیک می دانند که ماندگاری این گربه خمیده تا اندازه زیادی مدیون رجال ایران است. همان ها  که تاریخ نویسان حکومتی در دو سده اخیر مدام  بدشان را نوشته اند تا بزرگی نداشته ممدوحان خود را  به اثبات رسانده باشند. برخی از این رجال خود حکیم و ادیب بوده اند.

دولتمردان ایرانی قرون نوزده و بیست، در سرزمینی به شدت ضعیف از نظر اقتصادی و بنیه دفاعی، احاطه در میان قدرت های جهانی توطئه گر و پادشاهان بی سواد و خودرای، هر کدام سرنوشتی همانند مصدق، امیرکبیر و قائم مقام فراهانی داشته اند گیرم نه به آن شدت. اما با این همه، حتی آن ها که رجال متوسط  قلمداد شده  و تاریخ ساز نام نگرفته اند، از خود نکته ها به یادگار گذاشته اند که آموزنده است. کسانی مانند فروغی، حکیم الملک، ساعد، هژیر، سپهبد زاهدی و امینی. تنها حکایت قوام و مصدق و مشیرالدوله و مستوفی الممالک نیست.

اما سئوالم این است که آیا رجال پرسروصدای امروزی ایران تصویری را به جهان می رسانند که مصدق و قوام می رساندند. یا تصویری که همین اواخر محمد خاتمی می رساند. اگر چنین نیست که نیست، به گمانم به یکی از رازهای مخفی چنان پرخاشوئی که در خیابان های ایران دیده می شود، نزدیک شده ایم. مردم کوچه و بازار از که می آموزند استدلال را، از کی باید بیاموزند متانت را، از کجا یاد بگیرند که چطور باید باانصاف بود و قدر گذشتگان دانست. وقتی کسی مانند رییس دولت فعلی با چنین بغض و نفرت و کینه ای درباره پیشینیان همفکر و همکیش خود سخن می گوید [نشنیده ام که او درباره شاهان و اشخاص قبل از انقلاب چیزی بداند و بگوید]، چه عجب اگر مردمان هم برای حل مشکل با همسایه سنگ و چوب و فحش به میدان می آورند. وقتی رییس جمهور که برای حفظ قانون [خوب و بد] قسم خورده چنین اسان قانون را دور می زند و در مقابل اعتراض با زنجیره ای از تهمت ها آماده سرکوب منقدان است، چه توقع از کارمند قانون شکن. وقتی حقوقدان دولت که استاد دانشگاه است و وزیر دادگستری بی قانونی را با استناد به قانون اساسی توجیه می کند. نادیده می گیرد که اگر هر کس بر همین قیاس تفسیر خود را به جای قانون و مقررات نشاند که سنگ بر سنگ ایستادنی نیست، چه توقع از آن که برای دور زدن قانون می آید. این نکته بدیهی را چنین نیست که استاد حقوق نمی داند. بهتر این است که بگوئیم می داند اما حفظ قدرت و ماندن در خیابان پاستور شیرین است.

این که کسانی مانند محمود احمدی نژاد برای اثبات مردمی بودن خود – همچنان که کپشن مصنوعا پاره شده به تن می کنند – ادبیات خاصی وارد جامعه کرده اند: به دانشمند منقد دولت  می گویند بزغاله، به وزیر خودشان می گویند گوشت را می کشم،[در این مثال شخصی که چیزی نمی گوید و در این کار می ماند  فقط به یک دلیل چنین تحقیری را تحمل می کند، حب مقام و حفظ آن. این شلختگی در گفتار که هر روز  رییس دولت نشانه ها دارد و هرگز بابت واضح ترین اشتباهات هم عذرخواهی نشده است، آیا بی هزینه است برای جامعه. آیا فقط طرح بی موقع هولوکاست هزینه زا بود، در دل جامعه این همه زهر ریختن هیچ هزینه ندارد آیا.

وقتی رییس جمهوری که مدام زیر پروژکتورهاست چنین آسان نادرست می گوید، دروغ می گوید، با وجود اسناد غیرقابل تردید حقیقت ها را انکار می کند، چرا جامعه نکند، چطور مردم فقیر کوچه و بازار الگو نگیرند. و در این موقعیت جالب است که برخی کسان از  برنامه سازان سینما یا نمایش های  تلویزیونی ایراد می گیرند که چرا شخصیتی چنان  ساختی که این بدآموزی است. ایراد گیران به خود نمی گویند بیش از شخصیت های نمایشی، شخصیت های واقعی مانند رییس جمهور  الگو می شود. همان طور که کپشن او مد می شود، هاله نورش ورد زبان می شود، گفتم نگفتم هایش بر سر زبان می افتد، نوحه خوانی و شعار کی خسته ست بر سر زبان ها می افتد، بی دقتی، تهمت زدن و ناسزاگوئی هم از وی سرایت می کند. اگر در بیان این مقام عالی دولتی همه گذشتگان خاطی و مافیا و وابسته به خارج و وطن فروش هستند دیگر چه توقع از مردم کوچه و بازار که به هم بدنگویند و به جان هم نپرند.

در جواب این نکته و توجه کسانی حق دارند بپرسند کدام حرف تازه آوردی. این ها که تمام نزد اهل نظر آشکارست.

در جوابشان بایدم گفت. مقصودم نقد ادبیات حاکم بر رییس جمهور و دولت نهم نبود. بلکه از قضا اشاره ام به رقیبان و منقدان دولت است. اگر آن نوع رفتار و کردار ناپسندست که هست، اگر تندخوئی و تندگوئی مذموم است که هست، چگونه است که می خوانیم و می شنویم که اصلاح طلبان – هوادار آقای موسوی و یا آقای کروبی – چنین در نفی همدیگر بی طاقتند که با همه نشانه ها که هست، با همه آن که کارنامه شان روزانه بر خبرهای ویژه روزنامه کیهان می آید، باز هم چاره شان نمی شود. بی طاقتند چنان که ده روز تحمل نمی توانند. حتما باید در گفتن و نوشتن لگدی بزنند و نیشگونی بگیرند.

به باورم جامعه جوان ایران که گاه به نظر می رسد متانت بیشتری دارد تا الگوها و نامداران. این بار، و اگر خدای ناکرده این فرصت هم از دست رفت، گریبان را رها نخواهد کرد و دیگر امکان نخواهد داد که اینان در صحنه طلبکار بمانند. نطق مشاور  یکی از نامزدهای اصلاح طلب چنان سراسر از کینه ورزی پر بود که این تصور را ایجاد می کرد که اصلا همه این کارها صورت گرفته تا میدانی برای برون ریختن عقده های سرکوب شده باشد. اصرار برخی از باشعورترین و موجه ترین چهره های اصلاح طلبی در ایجاد نزاع در اردوی خودی به هیچ چیز جز این تفسیر نمی شود که ما نیز از همان ها هستیم که وسط خیابان می خواهند عدالت را با ناسزا و لگد اجرا کنند و حق را برقرار دارند. در حالی که برای برقراری چنین عدالتی و برای لگدپرانی همین دولت فعلی هست و خیلی هم خوب می پراند.

گاه خوب است چنان غرق در امروز نشویم که از یاد ببریم که بر کدام خاک خانه داریم و به کدام تاریخ باید ببالیم.

دفتری ساخته ام از همه آن چه در همین دو ماه می باید نوشت و ننوشتم. ننوشتم  تا  هیمه ای  زیر این اجاق نگذاشته باشم. نگاه داشته ام برای بعد از انتخابات. آن گاه باید تکلیف را روشن کنیم با خود. فقط باید امیدوار بود که فرصت از دستمان نرود.