بیست و نهم دی ماه سال روز تولد فرهاد مهراد است، آوازخوانی که پیش از رسیدن به 60 سالگی ما را ترک کرد. مردی که صدایش جزیی از خاطره جمعی دو نسل بود و زمانی برای ابد خاموش شد که سال ها قبل از آن، کوردلان شنیده شدن صدایش را ممنوع کرده بودند. شاید این تقدیر وطن ناسپاسی بود که حتی استخوان های عزیزش از آن او نشد و خاکسترش کیلومترها دورتر-در پاریس- مدفون گشت. سال روز فقدان این صدای با صلابت و مژده دهنده عدل و داد و یادی از او شاید بتواند تلنگری به وجدان های خفته ای باشد که ایران را سرزمین فراموش کاران و فراموش شدگان می خواهند…
مرضیه حسینی
یکی مثل خود ما…
تازه بلد شده ام تا پرش تلویزیون شاپ لورنس خانه مادربزرگ را با چرخاندن پیچ پشت بگیرم. برای خود شیرینی، تلویزیون را تنظیم می کنم بلکه بگذارند پیش شان بنشینم. بوی سیگار را دوست ندارم، بابام هم از بوی سیگار خوشش نمی آید. خیلی مهربانند ولی نمی دانم چر اینقدر جدی حرف می زنند. غلام و اسماعیل با هم صدا می زنند: “مد، ممد بیا جمعه رو گذاشته”، عمو ممد با سینی چای داخل می آید. یکی مثل خودشون تو تلویزیون داره می خونه. نمی فهمم چی می گه ولی بقیه چشماشمون برق میزنه. پر امید، پر امید.
بابام با عجله از تو کوچه بر می گردد و هل مان می دهد توی اطاق. من و شهریار هاج و واج مانده ایم. سطل حلبی را پر از روزنامه می کند و آتش می زند. شهریار می پرسد: دایی چی شده؟ بابا داد می زند “برو تو، گاز اشک آور زدن”. می تپیم توی اطاق، باز تلویزیون روشن است. همان که عمو و دوستانش ازش خوش شون می آید، دارد می خواند. این بار یک چیزهایی از عید و توپ می گوید، اینها را می شناسم، مشق عید را هم می شناسم ولی بقیه اش را نه.
بعد از آژیر قرمز برق شهر را قطع کرده اند و توپ های ضد هوایی آسمان شهر را روشن کرده. بعضی تو کوچه اند و بعضی ها به تصورشان جای امنی مثل زیر پله یا زیرزمین را پیدا کرده اند و منتظر وضعیت سفیدند. رادیوی توشیبای دو موج را به گوشم چسبانده ام تا قصه شب را گوش کنم، قصه نفرین زمین است. قصه تمام می شود و در فکر مقنی قصه ام و هنوز رادیو را به گوشم چسبانده ام. صدایی آشنا به خود می آوردم: “گفتی که یک دیار هرگز به ظلم و جور…“؛ با بقیه سرودهای رادیو فرق می کند، یه جور دیگری است. از رخساره می پرسم، می گوید فرهاد است.
چقدر تعطیلی زمستانی بین دو ترم دلچسب است، مخصوصاً ایام جشنواره. جدول زمان بندی نمایش فیلم ها در دست از عصر جدید به کریستال، از کریستال به بهمن. صف به نرده های دانشگاه تهران رسیده و دارم کتاب ”هوای تازه” را ورق می زنم. می رسم به “کوچه ها تاریکن دوکونا بسته س…” نفر بغل دستی حوصله اش سر رفته و دنبال هم صحبت می گردد و دائماً سرک می کشد. با تعجب می پرسد: “اه، این ترانه فرهاد مال شاملوه؟” برایش توضیح می دهم و شعر یه شب مهتاب را هم نشانش می دهم. حسابی ذوق زده شده، انگار گم شده ای یافته.
هر وقت از بلوار به خیابان کاخ می پیچیدم که به خوابگاه بروم، یادش می افتادم. خودم که از نزدیک ندیده بودمش ولی می دانستم که توی این تالار عروسی فعلی که قبلاً اسمش کوچینی بوده برنامه اجرا می کرده و حالا بعد از سال ها اینجا صدها فرسنگ دور از تهران در گورستان THIAIS. شاید خودش هم فکر نمی کرد که آنچه دلش را هزار تکه کرد، شکسته شدن سازش نبود، مهر سکوتی بود که ناخواسته بیست و چند سال بر فعالیت هنریش زده شد. آخر اهل پرکاری هم نبود. دوست داشت گفتن پیامی دشوار در لغتی را و سالی می گذشت تا بجوید امیدی را درون یک صدف در قعر دریاها.
لعنت بر این بیماری جگرسوز. با خود می گویم چرا اینجا، در گورستانی در جنوب پاریس؟ او که این همه سال مانده بود. شاید نمی خواسته اسباب زحمت پتک های سرگردان اطراف امامزاده طاهر باشد. چون بعید می دانم چنین وجود صبور و روح بلندی نگران بر هم خوردن خواب ابدیش باشد.
از کوچینی تا پاریس
نهمین فرزند مرحوم رضا مهراد، کاردار وزارت امورخارجه دولت ایران در کشورهای عربی، روز بیست و نهم دی ماه 1322 در تهران متولد شد. اخلاق و رفتار آخرین فرزند خانواده مهراد آنقدر متفاوت بود که همیشه از سوی اطرافیان به “تقلید از بزرگ ترها” می شد. سه سال بیشتر نداشت که علاقه به موسیقی او را وادار می کرد تا پشت در اتاق برادرش بنشیند و تمرین ویلون او و دوستانش را گوش کند. در همان دوران یکی از دوستان برادرش متوجه علاقه فرهاد به موسیقی می شود و از خانواده او می خواهد که سازی برای او تهیه کنند. با اصرار برادر بزرگ تر یک ویلون سل برای او تهیه می کنند و تمرینات فرهاد آغاز می شود.
عمر تمرینات ویلون سل از 3 جلسه فراتر نرفت، چرخ روزگار ساز او را شکست و به قول فرهاد: “ساز صد تکه و روح من هزار تکه شد.” و از آن پس بازهم دل سپردن به تمرینات برادر بزرگ تر تنها سرگرمی و ساز تبدیل به رویای فرهاد شد. با ورود به مدرسه استعداد او در زمینه ادبیات آشکار و ادبیات تبدیل به دلمشغولی او می شود و در آستانه ورود به دبیرستان تمایل به تحصیل در رشته ادبیات پیدا می کند. اما علیرغم نمرات ضعیفش در دروسی غیر از ادبیات و زبان انگلیسی، مخالفت عموی بزرگش در غیاب پدر، او را مجبور به ادامه تحصیل در رشته طبیعی می کند و عاقبت دلسپردگی به ادبیات و بی علاقگی به دروس مورد علاقه عمویش سبب می شود تا در کلاس یازدهم ترک تحصیل کند.
پس از ترک تحصیل با یک گروه نوازنده ارمنی آشنا می شود و با استفاده از سازهای آنان به صورت تجربی نواختن را می آموزد و مدتی بعد به عنوان نوازنده گیتار در همان گروه شروع به فعالیت می کند. گروه راهی جنوب می شود تا در باشگاه شرکت نفت برنامه اجرا کنند و اولین شب اجرای برنامه رهبر گروه به بهانه غیبت خواننده گروه از فرهاد می خواهد تا او جای خواننده را پر کند. وسواس شدید فرهاد در ادای صحیح کلمات و آشنایی او با ادبیات ملل چنان در کار او موثر بود که وقتی ترانه ای به زبان ایتالیایی، فرانسوی و یا انگلیسی اجرا می کرد کمتر کسی باور میکرد که زبان مادری این هنرمند فارسی باشد و همین خصوصیت باعث درخشش گروه و تمدید مدت برنامه گروه ارمنی شد.
مدتی بعد از گروه جدا می شود و فعالیت انفرادی خود را آغاز می کند. فرهاد برای اولین بار در سال 42 برای اجرای چند ترانه انگلیسی راهی برنامه تلویزیونی “واریته استودیو ب” می شود و مخاطبان بیشتری می یابد. مدتی بعد فرهاد در یکی از کنسرت های بزرگی که به مدیریت مجله “اطلاعات جوانان” در امجدیه برگزار شد هنرنمایی کرد. در این برنامه فرهاد چند ترانه با گیتار اجرا می کند و بیش از پیش مورد توجه تماشاگران و همچنین شهبال شب پره، مرد اول گروه Black Cats قرار می گیرد.
چندی بعد فرهاد با شهبال شب پره سرپرست گروه بلک کتز آشنا می شود. همکاری فرهاد به عنوان خواننده و نوازنده گیتار و پیانو با شهبال شب پره (پرکاشن)، شهرام شب پره (گیتار)، هامو(گیتار)، حسن شماعی زاده (ساکسیفون) و منوچهر اسلامی (ترومپت)در کلاب کوچینی از سال 45 آغاز می شود.
منوچهر اسلامی که از فرهاد به عنوان پایه اصلی Black Cats یاد می کند با اشاره به استعداد فرهاد می گوید: “فرهاد با اینکه نت نمیدانست و موسیقی را از راه گوش آموخته بود نیاز چندانی به تمرین نداشت. او با چند بار زمزمه کردن شعر، ساز و صدایش را با بقیه گروه هماهنگ می کرد. در واقع او به احترام دیگر اعضا در جلسات تمرین حاضر می شد.” در همین دوران یعنی در اوج فعالیت Black Cats، دوستداران فرهاد ترانه “اگه یه جو شانس داشتیم” یعنی اولین اثر فرهاد به زبان فارسی را در فیلم “بانوی زیبای من” شنیدند.
پس از مدتی فرهاد، از بلک کتز جدا و به قصد پرستاری ازخواهرش راهی انگلستان می شود. در طول سفر که قرار بود 2 ماه به طول انجامد یکی از تهیه کنندگان سرشناس انگلیسی به سراغ او می آید و پیشنهاد انتشار آلبومی با صدای فرهاد را مطرح می کند.اما بیماری فرهاد و بروز مشکلات متعدد شخصی باعث می شود تا انتشار آلبوم در حد حرف باقی بماند و سفر 2 ماهه بیش از یکسال طول بکشد.
سال 48 فرهاد ترانه “مرد تنها”، با شعر شهیار قنبری و موسیقی اسفندیار منفردزاده، را برای فیلم “رضا موتوری” می خواند. ترانه “مرد تنها” که پس از اکران فیلم در قالب صفحه گرامافون راهی بازار شده بود آنچنان طرفدار می یابد که فرهاد تبدیل به یک ستاره می شود. چون همیشه معتقد بود باید شعری را بخواند که خود به آن اعتقاد دارد و در واقع آن شعر باید به شکلی زبان حال او باشد پس از “مرد تنها” تعداد محدودی ترانه یعنی ترانه های “جمعه”، “هفته خاکستری”، “آیینه ها”(51-1350)را خواند. و با افزایش تنش های سیاسی در ایران در دهه پنجاه ترانه های “شبانه1”، “خسته”، “سقف”، “گنجشگک اشی مشی”، “آوار”، ”شبانه2” با اشعاری از احمد شاملو و شهیار قنبری و صدای فرهاد منتشر و تبدیل به سرود اتحاد مردم شدند.
یک روز بعد از انقلاب در ایران یعنی در روز 23 بهمن 1357 مرحوم سیاوش کسرایی ترانه وحدت را به اسفندیار منفردزاده می سپارد و در همان روز صدای فرهاد در ستایش آزادی و آزادگی در تلویزیون ملی طنین انداز شد.
پس از انقلاب فرهاد، خواننده انقلابی، از ادامه کار منع و تقاضاهای چند باره او برای انتشار مجدد آثارش با مخالفت روبرو شد. البته در همین سال ها که حتی از انتشار مجدد ترانه “وحدت” به بهانه “تکراری بودن” جلوگیری می شد شخص با نفوذی بدون کسب مجوز از خواننده، آهنگساز یا شعرای این ترانه ها آلبومی با نام وحدت و با مجوز رسمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را راهی بازار کرد. بالاخره سال 1372 پس از 15 سال آلبوم جدید فرهاد، “خواب در بیداری”، مجوز انتشار دریافت کرد و تبدیل به پر فروش ترین شد.
پس از انتشار “خواب در بیداری”، فرهاد که از انتشار آلبوم بعدی خود در ایران نا امید شده بود در سال 1376 آلبوم “برف” را در ایالات متحده آمریکا ضبط و منتشر کرد و این آلبوم یک سال بعد در ایران منتشر شد.
پس از انتشار آلبوم “برف”، فرهاد درصدد تهیه آلبومی با نام “آمین” که ترانه هایی از کشورها و زبان های مختلف را در خود جای می داد، برآمد.از مهر ماه 1379 بیماری فرهاد جدی شد، اما فرهاد از حرکت باز نایستاد. آن روزها هیچ چیز جز مرگ نمی توانست او را از تهیه آلبوم “آمین” بازدارد، که بازداشت…
فرهاد پس از 2 سال معالجه در ایران و فرانسه، در سن 59 سالگی روز نهم شهریور 1381 در شهر پاریس بر اثر بیماری هپاتیت درگذشت. پیکر فرهاد در آغوش خاک آرامگاه Thiais پاریس خفته است
”برگرفته شده از سایت رسمی فرهاد مهراد”