فیلم های روز سینمای جهان
مه The Mist
نویسنده و کارگردان: فرانک دارابانت. موسیقی: مارک ایشام. مدیر فیلمبرداری: ران اشمیت. تدوین: هانتر ام. ویا. طراح صحنه: گرگوری ملتون. بازیگران: تامس جین[دیوید درایتون]، مارشیا گی هاردن[خانم کارمودی]، لوری هولدن[آماندا دامفرایز]، آندره برافنر[برنت نورتون]، توبی جونز[الیو]، ویلیام سدلر[جیم گروندین]، جفری د مون[دان میلر]، فرانسس استرنهاگن[ایرنه]، الکسا دوالس[سالی]، ناتان گمبل[بیلی]. 127 دقیقه. محصول 2007 آمریکا. نام دیگر: Stephen King’s The Mist. نامزد جایزه بهترین بازیگر خردسال یا نوجوان/ناتان گمبل از مراسم هنرمندان جوان.
دیو درایتون که به همراه همسر و پسرش بیلی در ویلایی کنار دریاچه زندگی می کند، فردای شبی توفانی متوجه مه روی دریاچه می شود. وقتی با همسایه اش برنت نورتون و پسرش برای خرید به شهرک بریجتن می روند، مردی سراسیمه با صورتی زخم وارد سوپر مارکت شده و از وجود چیزی خطرناک درون مه در حال گسترش خبر می دهد. مه به سرعت شهر را فرا می گیرد و مشتریان داخل سوپر مارکت در آنجا به دام می افتند. ابتدا همه به این باور می رسند که به دلیل نزدیکی پایگاه نظامی این مه احتمالاً از انفجار مخزن ماده ای شیمیایی حاصل شده است. اما زنی به نام مارمودی که باورهای مذهبی سفت و سختی دارد، معتقد است این مه از علائم واقعه ای آخر زمانی برای تنبیه اهالی است. وقتی دیو به همراه چند نفر دیگر برای کنترل ژنراتور برق فروشگاه وارد انبار پشتی آن می شوند، دیو متوجه صدایی نعره مانند از خارج ساختمان می شود. بر اثر اصرار بی مورد دیگران، برای درک منبع صدا در انبار را باز می کنند. فرجام این کار وارد شدن بازوهایی غول پیکر متعلق به جانوری ناشناخته و کشته شدن یکی از کارکنان جوان فروشگاه است. هنوز کمتر کسی به وجود موجودات خطرناک در بیرون از فروشگاه باور دارد، اما زمانی که سوپر مارکت مورد هجوم حشرات غول آسا قرار می گیرد اجباراً می پذیرند. خانم کارمودی که حمله حشرات را نیز جزئی از پیشگویی کتاب مقدس می دادند، ابتدا با هشدار دادن و سپس با موعظه افرادی را به دور خود جمع و تحریک می کند. زمانی که دیو و چند نفر دیگر برای آوردن دارو و لوازم پانسمان از سوپر مارکت خارج می شوند، تحریک ها به اوج می رسد. خانم کارمودی عقیده دارد برای رهایی از بلایی که بر سرشان نازل شده، باید قربانی بدهند و این فرد کسی نیست جز پسر دیو درایتون….
چرا باید دید؟
فرانک دارابانت متولد 1959 مون بلیه، فرانسه است. اما آمریکایی تبار است و شهرتی نیک در سینمای هالیود دارد و محبوبیتی معقول در میان نویسندگان، منتقدان سینمایی و تماشاگران ایرانی دارد. ریشه این شهرت و محبوبیت فیلم رهایی از شاوشنگ/رستگاری در شاوشنک است که از فیلم های مهم ژانر زندان در دهه 1990 محسوب می شود.
دارابانت با فیلمنامه های ترسناک مانند قسمت سوم کابوس در خیابان الم، مگس 2، حباب و سریال ایندیانا جونز جوان آغاز کرده و بعدها تهیه کنندگی و کارگردانی را به کارنامه خود افزوده است. دومین فیلمش مسیر سبز نیز با استقبال متوسط تماشاگران روبرو شد، اما بعد از شکست فیلم The Majesticدر 2001 تا امروز فیلم دیگری نساخته بود. مه بعد از شش سال وقفه بازگشتی قدرتمندانه به هر سه حیطه کاری است. دارابانت که تا امروز سه بار نامزد دریافت اسکار شده، هم اکنون در حال بازسازی فیلم فارنهایت 451 تروفو است که در سال 2009 به نمایش در خواهد آمد.
مه حاصل همکاری یا بهتر بگوییم اقتباس مجدد او از نوشته های دوستش استیون کینگ است. مه از معروف ترین رمان کوتاه[novella] کینگ است که در سال 1980 منتشر شد. دارابانت جز پایان تیره ای که به داستان افزوده، سعی کرده اقتباسی بسیار وفادارانه از رمان کینگ ارائه دهد و می توان گفت یکی از بهترین و موفق ترین اقتباس ها از داستان های کینگ را ساخته است. اقتباس 18 میلیون دلاری دارابانت تا هفته گذشته بیش از 25 میلیون دلار در گیشه در آمد داشته که بر این مبلغ افزوده خواهد شد. مه یکی از بهترین فیلم های ترسناک سال های اخیر است که قدرت هراس انگیز خود را نه از موجودات غریب و گاه عظیم الجثه خود، بلکه از رفتار آدم ها می گیرد. ترسناک ترین شخصیت فیلم خانم کارمودی است. نماینده باورهای خرافی و مذهبی که ایده قربانی کردن پسر درایتون را به مشتریان سوپر مارکت تلقین می کند و زمانی که با گلوله ای در پیشانی می میرد، تماشاگر برای همیشه نفسی به راحتی می کشد. شنیدن سخنان زهرآگین او خوف انگیزتر از دیدار هیولای غول پیکر پایان فیلم است و تصمیم به کشتن بازماندگان توسط درایتون در اثر نومیدی در آخر فیلم تلخ تر از همه بلاهایی که بر سرشان آمده است. تم پس زمینه فیلم خلق فاجعه توسط خود بشر است. ازمایش های مشکوک ارتش سبب خلق این جانوران مهلک شده و تاوان سنگینی توسط اهالی برای این آزمایش های احمقانه پرداخته می شود. تماشای فیلم استادانه مه در میان خیل آثار خونریز ترسناک شرقی و غربی زنگ تفریح جانانه ای است. می توان گفت که دارابانت و مه و صد البته استیون کینگ قادر به ترمیم آبروی رفته این ژانر شده اند. شما چی فکر می کنید؟
ژانر: درام، ترسناک، علمی تخیلی، مهیج.
غیر قابل ردیابی Untraceable
کارگردان: گرگوری هابلیت. فیلمنامه: رابرت فایولنت، مارک برینکر، آلیسون برنت بر اساس داستانی از رابرت فایولنت و مارک برینکر. موسیقی: کریستوفر یانگ. مدیر فیلمبرداری: آناستاس ان. میکوس. تدوین: دیوید روزنبلوم. طراح صحنه: پل ایدس. بازیگران: دایان لین[جنیفر مارش]، بیلی برک[کارآگاه اریک باکس]، کالین هنکس[گریفین دوود]، جوزف کراس[اوئن رایلی]، مری بث هرت[استلا مارش]، پیتر لویس[ریچارد بروکز]، تایرون جیوردانو[تیم ویلکز]، پرلا هنی جاردین[آنی هسکینز]، تیم د زارن[هربرت میلر]. 100 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نام دیگر: Streaming Evil.
جنیفر مارش مامور مخفی در بخش ویژه کنترل جرائو اینترنتی و رسانه ای کار می کند. جنیفر مادری مجرد است که با دختر و مادر خود زندگی می کند. یک روز با انتشار سایتی به نام “با من بکش/Kill With Me” که به شکل زنده مراحل کشته شدن گربه ای کوچک را نشان می دهد، پی به وجود شخصی خطرناک در پشت این ماجرا می برد. اما هشدارهای او را کسی جدی نمی گیرد، چون جان یک گربه هیچ ارزشی ندارد. مدت کوتاهی بعد، تصاویر مردی نگون بخت از همین سایت پخش می شود. در عرض چند ساعت آتی، قربانی در برابر چشمان مردم به قتل می رسد و رقم بازدید کنندگان سایت هر لحظه افزایش می یابد. ردیابی سایت و محل پخش تصاویر تقریباً غیر ممکن است. چون قاتل دارای دانش وسیع در زمینه رایانه و اینترنت بوده و تمام محک کاری های لازم راانجام داده است. تلاش های مارش برای قانع کردن رئیس خود برای تقاضای کمک از مسئولین امنیت ملی کشور به نتیجه نمی رسد. قاتل سریالی این بار برای کشتن سومین قربانی خود راهی بدیع انتخاب کرده تا تماشاگران سایت خود را با خویش همراه سازد. قربانی به صندلی بسته شده و در اطراف وی لامپ های گرمازای قوی قرار دارد، و با افزوده شدن هر بیننده به سایت یکی از لامپ ها روشن شده و قربانی در برابر چشمان بینندگان کباب می شود. جنیفر و همکارش گریفین تحقیقات را دنبال می کنند، غافل از این که هدف بعدی قاتل خود آنها هستند. گریفین به دام می افتد و در برابر چشمان جنیفر و میلیون ها بیننده سایت درون محفظه اسید جان می بازد. اما قبل از مرگ پیامی به شکل مورس با باز و بسته کردن پلک چشم هایش برای جنیفر می فرستد. جنیفر موفق به کشف هویت قاتل می شود، اما قبل از دستگیری خود به دام قاتل می افتد…
چرا باید دید؟
گرگوری کینگ هابلیت متولد 1944 ابیلین تگزاس در دانشگاه UCLA درس خوانده و بعدها با سمت دستیار تهیه کننده وارد تلویزیون شده است. از دهه 1980 با ساختن سریال های Hill Street Blues و LA Law شروع به کارگردانی کرده است. در 1996 با ساختن Primal Fear وارد سینما شده و بعدها فیلم های Fallen، فرکانس و نبرد هارت را ساخته است. اما سابقه وی در تلویزیون درخشان تر ا سینما بوده و تا امروز 10 جایزه امی[اسکار تلویزیونی] دریافت کرده است. آخرین فیلمی که از وی به نمایش در آمد خدشه نام داشت که 3 سال پس از فیلم موفق تلویزیونی. NYPD 2069 در اوایل سال گذشته و پیش از فیلم فعلی پخش شد.
فیلم 35 میلیون دلاری غیر قابل ردیابی در قالب فیلمی مهیج به پدیده ای نو می پردازد: جرائم اینترنتی یا خلاف کاران دنیای مجازی که به شکلی دقیق در قالب تریلری خوش ساخت قرار است به خورد بیننده داده شود. هابلیت به عنوان یک کارگردان متوسط تمامی سعی خود را کرده و فیلمی خوش ساخت تر از اثار پیشین خود فراهم کرده است. جدا از بداعت جرم، قابل ژانری فیلم پر از کلیشه هاست و ای کاش نبود[یعنی اگر مارش و گریفین قربانی نمی بودند، حاصل کار فیلم بهتری بود].
قاتل فیلم یک آدمکش سریالی است که انگیزه اش تنها لذت بردن تماشای مرگ قربانیان نیست. بلکه در صدد گرفتن انتقام از کسانی است که شاهد خودکشی پدرش بوده اند و با بی تفاوتی آن را نظاره کرده اند. او تماشاگران را متهم به همدستی در مرگ او می کند و بعدها با شراکت دادن بازدیدکنندگان سایت مرگبارش در قتل انسان ها وجدان جامعه را به چالش می طلبد. راه حلی منحط که نتیجه ای معقول از آن حاصل می شود. تماشاگر و مارش با دیدن تعداد بازدیدکنندگان سایت که هر لحظه بر ان افزوده می شود، خود را با جامعه ای تشنه خون و روان پریش مواجه می بینند. جامعه و انسان هایی که در پایان با مرگ مغز متفکر و طراح این جنایت ذره ای از تمایل شان به خون ریختن و نابودی همنوع کاسته نمی شود. به نظرم دیدن سوال هراس آور یکی از بازدیدکنندگان سایت در پایان فیلم[جدا از مکانیسم خلق هیجان آن تا این لحظه 28 میلیون دلار نصیب تهیه کننده کرده] که چگونه می شود این فیلم را دانلود کرد، ارزش وقت و پولی که صرف دیدار غیر قابل ردیابی شود را دارد. و اگر می خواهید بدانید که آیا می توان با اینترنت آدم کشت، غیر قابل ردیابی را ببینید!
ژانر: جنایی، مهیج.
سرقت بانک The Bank Job
کارگردان: راجر دانلدسون. فیلمنامه: دیک کلمنت، ایان لا فرنیس. موسیقی: جی. پیتر رابینسون. مدیر فیلمبرداری: مایکل کولتر. تدوین: جان گیلبرت. طراح صحنه: گاوین بوکت. بازیگران: جیسوت استیهم[تری لیدر]، سافرون باروز[مارتین]، استفان کمپبل مور[کوین]، دانیلی میز[دیو]، جیمز فالکنر[گای سینگر]، الکی دیوید[بامباس]، مایکل جیبسون[ادی]، ریچارد لینترن[تیم اورت]، دان گالاگر[جرال پایک]، دیوید سوشه[لو ووگل]، پیتر د جرزی[مایکل ایکس]، هتی موراهانخگیل بنسون]. 110 دقیقه. محصول 2008 انگلستان. نام دیگر: Baker Street، D-Notice.
تری لیدر صاحب یک گاراژ کوچک که به خرید و فروش اتومبیل اشتغال دارد، دچار گرفتاری مالی است و تحت فشار قرار دارد. در همین زمان سر و کله مارتین پیدا شده و از تری می خواهد تا در یک کار با او همراهی کند. و این کار چیزی نیست جز سرقت صندوق امانات یک بانک لیدز در خیابان بیکر. تری گروهی از تبهکاران را گرد آورده و ترتیب کار بانک را می دهند. حین سرقت تری متوجه می شود که مارتین نظر خاصی به یکی از صندوق دارد. داخل صندوق که متعلق به تروریستی سیاه پوست به نام مایکل ایکس است، عکس هایی رسوایی برانگیز یکی از اعضای خانواده سلطنتی قرار دارد و مایکل به وسیله آن دولت انگلستان را تحت فشار قرار داده است. سرقت با موفقیت انجام می شود، اما تری خبر ندارد که این دزدیبا حمایت مامورین MI5 انجام شده و مارتین نیزمامور همین سازمان است. اما به سرقت رفتن صندوق امانات مردی به نام لو ووگل-از بزرگان دنیای تبهکاران لندن- که در آن دفترچه ای حاوی اسامی تمام مامورین فاسد و رشوه بگیر پلیس قرار دارد، پای او و افراد جنایتکارش را به میان می کشد. حال باید تری جان خود و اعضای خانواده اش را از چنگ دو نیروی متخاصم نجات دهد…
چرا باید دید؟
راجر دانلدسون متولد 1945 بالارت استرالیا نامی آشناست. از 20 سالگی به نیوزیلند مهاجرت کرده و در سینمای آن کشور صاحب نام است. اولین فیلمش Sleeping Dogs در 1977 اولین فیلم نیوزیلندی بود که شانس نمایش در سینماهای امریکا را پیدا کرد. با فیلم The Bounty در 1984 شهرتی بین الملی یافت، اما نتایج حضورش رد سینمای تجاری هالیوود از اواخر دهه 1980 چندان موفق آمیز نبود. بعد از موفقیت نسبی راه گریزی نیست در 1987، شکست همه جانبه کوکتل در سال بعد، بازسازی ناموفقش از گریز سام پکین پا در 1994 یا فیلم کم رومق قله دانته در ژانر سینمای فاجعه باعث شد تا با احتیاط بیشتری قدم بردارد. دست گرمی اش با تریلر/درام سیاسی سیزده روز در سال 2000 بعدها به خلق تریلر خوش ساخت مامور جدید/ The Recruit منتهی شد و دو سال قبل موفق ترین فیلمش سریع ترین ایندین دنیا را در نیوزیلند کارگردانی کرد.
سرقت بانک یا به زبان خودمانی ساختن کار بانک یک نمونه خوش ساخت از سینمای گانگستری بریتانیاست. نمونه ای به روز که می تواند یادآور دوران خوش کارتر را بگیرید یا کار ایتالیایی باشد. مزیت این فیلم در مقایسه با اثار پیشین خود اتکا به داستانی واقعی است که در 11 سپامبر 1971 رخ داده است. سرقتی که پول های و اشیای گران قیمت به یغما رفته طی آن هرگز کشف نشد. داستان به شکلی وفادارانه ضعف دستگاه پلیس[که توسط یک اپراتور رادیو به نام رولندز که تصادفاً مکالمات دزدهای داخل بانک و نگهبان بیرون ساختمان را شنیده، در جریان سرقت قرار می گیرند]، فساد شدید موجود در آن، فساد در میان اعضای خانواده سلطنتی، دنیای تبهکاران لندن و…. ترسیم و پرونده ای را در برابر چشمان تماشاگران بازسازی کرده که پلیس سال های سعی در مخفی نگهداشتن آن داشت. تهیه کننده از داشتن منبع موثق اطلاعاتی-جورج مک ایندو- سخن گفته و این که عکس های رسوایی برانگیز به شاهزاده مارگرت تعلق داشته است. شخصیت مایکل ایکس[که پرونده واقعی وی تا سال 2054 غیر قابل دسترسی برای عموم است] نیز بر اساس اطلاعات همین منبع پرداخته شده است. اما شخصیت مارتین را بیشتر زاییده تخیلی می دانند که همین از سندیت فیلم اندکی می کاهد.
منتقدان انگلیسی زبان به تحسین فیلم گشوده اند که دلیل آنها پرداخت خوب دانلدسون از مراحل سرقتو فصل نفس گیر پایانی آن است. فیلم که با سرمایه ای 20 میلیون دلاری ساخته شده، فقط در هفته اول نمایش خود نیمی از این مبلغ به چنگ آورده است. نقطه قوت فیلم بازی جیسون استیتهم و سافرون باروز است. استیتهم توانسته در کمتر از یک دهه تبدیل به بازیگر قابل اطمینان فیلم های اکشن و پلیسی با تبار بریتانیایی و لهجه کاکنی شود. از کاریزمای او هر چه بگویم، کم است. در یک کلام لایق میراثی است که امثال مایکل کین برای او به جا گذاشته اند. اگر مدت هاست فیلم خوش ساختی در ژانر سرقت ندیده اید، به تماشای ساخته شدن کار این بانک بروید!
ژانر: مهیج.
توطئه Conspiracy
کارگردان: آدام مارکوس. فیلمنامه: آدام مارکوس، دبرا سالیوان. موسیقی: سیوجین نام. مدیر فیلمبرداری: بن وینستون. تدوین: اریک ال. بیزون. طراح صحنه: را آرانکیو پارین. بازیگران: وال کیلمر[ویلیام مک فرسون]، گری کول[رودس]، جنیفر اسپوزیتو[جوآنا]، جی جابلونسکی[معاون کلانتر فاستر]، گرگ سرانو[میگل سیلوا]، استیسی ماری واردن[کارلی]، کریستوفر گرام[ئی. بی. ]، راب رامونک[کلانتر باک]. 90 دقیقه. محصول 2008 آمریکا.
ویلیام مک فرسون، عضو گروه ویژه تفنگداران دریایی آمریکا در جنگ عراق یک پای خود را از دست داده و دچار ناراحتی روحی توام با سر دردهای شدید شده است. مدتی پس از ترخیص از ارتش پیامی تلفنی از دوست مکزیکی تبار خود در آریزونا دریافت می کند که او را به کمک می طلبد. مک فرسون به اریزونا می رود و با زحمت شهرک مرزی کوچک محل اقامت دوستش را پیدا می کند. اما هیچ کس دوست او را نمی شناسد. هیچ کس حاضر به راهنمایی او نیست و تقریباً همه اهالی از ورود او ناراحت هستند. پس از کرایه اتاقی در تنها هتل شهر، مک فرسون با دیدن شواهدی در می یابد که دوستش ناپدید شده است. به زودی مشخص می شود که تمام مامورین پلیس حکم دست راست مردی ثروتمند را دارند که شهر را بازسازی کرده و در واقع مالک شهر محسوب می شود. کلانتر و مامورین او با توطئه چینی مک فرسون را دستگیر و زندانی می کنند. ارباب مقتدر شهر به دیدار وی می آید و پس از درک بی نتیجه بودن تهدید و تطمیع مک فرسون او را به دست مامورین فاسد پلیس می سپارد تا به قتل برسانند. اما مک فرسون می گریزد و با کمک گرفتن از جوآنا و دوستان مکزیکی او پس از یافتن مدارکی دال بر مجرم بودن مامورین پلیس و ارباب شهر شروع به مبارزه با آنها می کند….
چرا باید دید؟
آدام مارکوس متولد 1968 وست پورت کانکتیکات آمریکاست. دانش آموخته دانکشده هنر Tisch دانشگاه نیویورک است. نویسندگی، بازیگری و کارگردانی را در سال 1993 با فیلم جیسون به جهنم می رود: جمعه نهایی آغاز کرد. دومین فیلمش روزهای برفی را شش سال بعد ساخت که تنها نقطه روشن کارنامه وی تاکنون به شمار می رود. توطئه سومین فیلم او پس از وقفه ای 9 ساله است.
اگر بخواهم فیلم را در یک جمله نقد کنم، خواهم گفت: رمبو در بلک راک…
بله، درست حدس زده اید تلفیق ناشیانه اولین خون و روز بد در بلک راک که هر دو از فیلم های مهم تاریخ سینما هستند منجر به تولید فیلم زیر متوسط و کلیشه ای شده که تنها می تواند نوجوانان را برای کرایه کردن دی وی دی آن تشویق کند. آن هم به ضرب و زور حضور وال کیلمر که بدجوری در سراشیبی سقوط افتاده و پذیرفته در محصولی چنین بی قدر و قیمت بازی کند. البته فیلم در ظاهر به موضوعی واقعی-کارگران مکزیکی- اشاره دارد و همین امر سبب شده تا فرماندار نیو مکزیکو نیز جلسه ای مطبوعاتی در معرفی فیلم ترتیب بدهد. شخص وال کیلمر نیز که در همین منطقه زندگی می کند و مزرعه ای 6 هزار هکتاری دارد، بی هیچ چشم داشتی آن را در اختیار اکیپ فیلمبرداری قرار داده است. اما ان چه که از خرج 8 میلیون دلار پول بی زبان حاصل شده، یک توطئه آبکی است و دیگر هیچ!
توصیه ای برای تماشای این فیلم نمی کنم. چون برای فیلم بازها و دوستداران سینما همه حوادث فیلم آن قدر اشنا و بدیهی است که ارزش تلف کردن وقت را ندارد. شاید به همین خاطر است که در آمریکا نیز فیلم مستقیماً روی دی وی دیپخش شده است.
ژانر: درام.
اسب آبی: حماسه اعماق The Water Horse: Legend of the Deep
کارگردان: جی راسل. فیلمنامه: رابرت نلسون جیکابزبر اساس کتاب دیک کینگ اسمیت. موسیقی: جیمز نیوتون هاوارد. مدیر فیلمبرداری: الیور استاپلتون. تدوین: مارگ وارنر. طراح صحنه: تونی باروف. بازیگران: امیلی واتسون[آن مک مارو]، الکس اتل[انگوس مک مارو]، بن چاپلین[لوئیس موبری]، دیوید موریسی[سروان همیلتون]، پیریانکا زی[کریستی مک مارو]، مارشال نایپر[گروهبان استرونک]، جوئل تابک[گروهبان واکر]، ارول شند[ستوان ورمزلی]، براین کاکس[انگوس پیر]. 111 دقیقه. محصول 2007 آمریکا، انگلستان.
میانه جنگ جهانی دوم، سواحل اسکاتلند. انگوس مک مارو به همراه خواهرش کریستی و مادرش آن در ساختمان اربابی لرد کیلین زندگی می کنند. مادر انگوس خدمتکار و پدرش که به جنگ رفته، قبلاً مباشر این عمارت بوده اند. الکس روزی هنگام گردش در سواحل Loch Ness تخم بزرگی یافته و به خانه می برد. به زودی حیوانی عجیب سر از این تخم برمی آورد. الکس او را کروزو نامیده و سعی می کند مخفیانه از ان نگهداری کند. اما به زودی سر و کله گروهی از افراد ارتش سلطنتی به فرماندهی سروان همیلتون به آنجا می رسند. همیلتون حامل نامه ای از لرد کیلین خطاب به آن مک ماروست. در نامه از او خواسته شده تا ترتیب اقامت همیلتون و افسران وی در عمارت اربابی را تا اطلاع ثانوی بدهد. چون همیلتون و افرادش که متعلق به هنگ توپخانه هستند، باید پایگاهی مشرف به دریاچه-که گمان می رود زیر دریایی های آلمانی از آن سو قصد حمله به خاک بریتانیا را داشته باشند-احداث و در آنجا ایفای وظیفه کنند. همزمان نوکر تازه عمارت به نام لوئیس موبری از راه می رسد. با وارد شدن او و افراد همیلتون، الکس باید بیشتر مراقب کروز باشد. چون روز به روز با سرعتی شگفت در حال بزرگ شدن است. او و خواهرش به زودی راز وجود کروزو را ناچار با موبری در میان گذاشته و از حمایت او برخوردار می شوند. اما همیلتون که به آن نظر دارد، از رابطه دوستانه به وجود آمده میان موبری و فرزندان آن خشنود نیست. آن که نیز که هنوز راز کشته شدن همسرش را با کودکان خود در میان نگذاشته، احساس نیاز به یک تکیه گاه عاطفی دارد، اما به زودی در می یابد همیلتون انتخابی نامناسب است. الکس به توصیه موبری، کروز را ناچار در دریاچه رها می کند. اما به زودی حوادثی به وقوع می پیوندد که شایعه وجود جانوری عظیم و خطرناک در دریاچه در میان اهالی می پیچد. فقط الکس، کریستی و موبری می دانند که کروزو خطرناک نیست. ولی لحظه ای فرا می رسد که افراد توپخانه همیلتون کروزو را زیر آتش سنگین خود قرار می دهند…
چرا باید دید؟
جی راسل متولد 1960 نورث لیتل راک ارکانزاس آمریکاست. از دانشگاه کلمبیا در رشته فیلمنامه نویسی و کارگردانی فارغ التحصیل شده است. اولین فیلمش به نام آخر خط را در 1988 ساخت و از مستند سازهای ثابت شبکه دیسکاوری، فاکس، سی بی اس و پی بی اس است. اما فیلم های بلند سینمایی اش بیشتر محصولاتی فانتزی یا خانوادگی برای کودکان و نوجوانان هستند. مانند سگ من اسکیپ[2000] برنده جایزه نقره از جشنواره جیفونی، Tuck Everlasting[2002] و همین آخری که آن را بعد از اکیپ آتش نشانی 49 کارگردانی کرده است. می شود اسب آبی: حماسه اعماق را کامل ترین و موفق ترین اثر وی تا امروز دانست. یک فیلم 45 میلیون دلاری که تا هفته گذشته در همین میزان در گیشه به دست آورد، که نشان از موفقیت تقریبی اش دارد.
اسب آبی ستایشی جذاب از تخیلی و فانتزی های کودکانه است و دادن جنبه ای اسطوره ای به آن و حتی واقعی مانند ارجاع به ماجرای هیولای Loch Ness که در برخی فیلم ها به منشاء آن اشاره هایی نیز شده است. فیلمنامه نویس و کارگردان با انتخاب هوشمندانه زمان و مکانی مناسب، قصه فیلم را جلوه ای واقعگرایانه بخشیده و زمینه را برای همدلی ییشتر تماشاگران با شخصیت های اثر فراهم کرده اند. لوکیشن های فریبنده اسکاتلند در کنار جلوه های ویژه ای که برای خلق کروزی شیطان به کار گرفته شده، سهم عمده ای در جذابیت فیلم دارند.
همچون فیلم های خانواده محور بریتانیایی، بر اهمیت حضور پدر تاکید شده و انگوس به نوعی دست به انتخاب زده و جایگزین مناسب را در قالب موبری تازه وارد می یابد. این موضوع در کنار پیام های رقیق احساسی فیلم جلوه ای پر رنگ تر دارد، که حاصل کار را از نمونه های مشابه آمریکایی متمایزتر می کند. همین امر می تواند فروش آن را در آمریکا دچار مخاطره کند. اما بی تامل باید لقب یکی از هوشمندانه ترین فیلم های خانوادگی سال 2007 را نثار اسب آبی کرد. توصیه می کنم برای دو ساعت هم که شده خود را به دست این فیلم و دنیای کودکانه اش بسپارید. ضرر نخواهید کرد!
ژانر: ماجرا، خانوادگی، فانتزی.
ایرلندی سیاه Black Irish
نویسنده و کارگردان: براد گان. موسیقی: جان فریزل. مدیر فیلمبرداری: مایکل فیموجناری. تدوین: آندرئا بوتیگلیه رو. طراح صحنه: شارون لوموفسکی. بازیگران: برندان گلیسون[دزموند مک کی]، مایکل انگارانو[کول مک کی]، تام گوییری[تری مک کی]، امیلی ون کمپ[کاتلین مک کی]، ملیسا لیو[مارگرت مک کی]، مایکل ریسپولی[جویی]، فین کرتین[مربی]. 95 دقیقه. محصول 2007 آمریکا. برنده جایزه تماشاگران و جایزه هیئت داوران جشنواره فلوریدا، برنده بهترین فیلم از جشنواره جکسون هول، برنده جایزه بهترین بازیگر مرد/مایکل انگارانو-بهترین فیلم و بهترین بازیگر نقش مکمل/تیم گوییری از متد فست، برنده جایزه بهترین فیلم از جشنواره نیوپورت بیچ.
اصرار کول مک کی 16 ساله اهل جنوب بوستون برای مستقل شدن، او را در برابر خانواده ایرلندی/کاتولیک خود قرار می دهد. برادر بزرگ ترش تری وارد دنیای جنایت و مواد مخدر شده، خواهرش کاتلین که آبستن شده، به جایی دور فرستاده می شود تا مایه شرم ساری خانواده نباشد و دزموند-پدر کول- روزها را با مستی ناشی از الکل و افسوس خوردن سپری می کند. تنها چیزی که سبب مقاومت کول می شود علاقه به بیس بال و استعدادش در این زمینه است. او با وجود بی اعتنایی خانواده اش به توانایی های وی، سعی دارد تا قهرمان این رشته ورزشی شود. برای این کار تصمیم دارد تا به هر قیمتی که شده وارد مسابقات ایالتی شود. تصمیمی که زندگی خانواده او را تغییر خواهد داد…
چرا باید دید؟
براد گان نام آشنایی نیست. اولین تجربه اش در سینما به سال 2006 و نوشتن فیلمنامه شکست ناپذیر یا سرسخت برای اریکسون کور باز می گردد. یک درام زندگی نامه ای/ورزشی درباره وینس پاپل بازیکن تیم Philadelphia Eagles که استقبال تجاری خوبی از آن شد. ایرلندی سیاه اولین فیلم او در مقام نویسنده و کارگردان است که می توان اولین قدم او برای ساختن یک کارنامه موفق هنری به شمار رود. نقدهای مثبتی که روی فیلم نوشته شده و جوایزی که دریافت کرده، نشان از زایش یک فیلمساز خوش قریحه دارد.
ایرلندی سیاه یک فیلم قابل اعتنا از سینمای مستقل آمریکاست که با بودجه ای معادل 3 میلیون دلار ساخته شده است. فیلمنامه به دقت نوشته شده آن از ملودرام های رایج به شدت دور است و از تجارب شخصی گان ریشه گرفته است. قهرمان جوان او نمونه ای آرمانی از مقاومت در برابر دنیای بی رحمی است که انگار از دل فیلمهای کلاسیک سینمای آمریکا بیرون آمده است. گان حوادث روزمره او را چون ماجراهایی بزرگ پرورانده و با جزئیات کامل به تصویر کشیده تا درامی قابل قبول از زندگی در آمریکای امروز ارائه دهد. مطالعه او درباره قومیت، ریشه های مذهبی و مشکلات اجتماعی فیلم را به نمونه ای میکروسکوپی از جامعه بوستون تبدیل کرده است. سهم اصلی در جذابیت و موفقیت فیلم متعلق به بازیگر نقش اصلی مایکل انگارانو است که تا امروز چندان شناخته شده نبود. اما باید منتظر ماند و او را در فیلم های تازه تری دید. برندان گلیسون نیز بی نیاز از هر گونه تعریف، همچون همیشه عالی است!
ژانر: درام.
شب خوب The Good Night
نویسنده و کارگردان: جک پالترو. موسیقی: الک پورو. مدیر فیلمبرداری: جیلز نوتجنز. تدوین: ریک لولی. طراح صحنه: ایو استوارت. بازیگران: پنلوپه کروز[آنا/ملودیا]، مارتین فریمن[گری]، گوینت پالترو[دورا]، سایمون پگ[پل]، دنی د ویتو[مل]، کیت آلن[نورمن]. 93 دقیقه. محصول 2007 آمریکا، انگلستان، آلمان.
گری شلر گیتاریست موفق گروه On The One در گذشته که به تازگی سی مین سالگرد تولدش را پشت سر گذاشته، بر سر یک دو راهی مهم زندگی خود قرار گرفته است: کارش دچار رکود و یکنواختی شده و زندگی در کنار همسرش دورا او را عصبی می کند. به این ها اضافه کنید موفقیت روزافزون دوستش پل را که باعث افسرده تر و نومیدتر شدن گری می شود… تا اینکه با زنی زیبا، باهوش و با نمک به نام آنا آشنا می شود که شیفته گری است. اما یک جای کار می لنگد و چون آنا فقط در رویاهای گری حضور دارد. همین امر سبب می شود تا گری با مردی به نام مل آشنا شود که جلساتی درباره تکنیک های رویابینی و تعبیرهای آن برگزار می کند. فرجام این آشنایی کشف آنا در دنیای واقعی-ملودیا- و یافتن چشم اندازهایی تازه در زندگی است…
چرا باید دید؟
جک[جیکاب دانر] پالترو متولد 1975 لس انجلس است. فرزند بروس پالترو-کارگردان- و بلیث دانر-بازیگر- و برادر بانو گوئینت پالتروی بازیگر که از سال 1995 با ساختن فیلم کوتاه حکم تخلیه شروع به فیلمسازی کرد. بعدها قسمت هایی از سریال های دیگران، هیئت منصفه و پلیس نیویورک را کارگردانی کرد. شب خوب اولین فیلم بلند سینمایی اوست که با هزینه 15 میلیون دلار ساخته شده، اما در گیشه موفقیت چندانی به دست نیاورده است.
یک کمدی عاشقانه درباره بحران میان سالی و بحران خلاقیت در نزد جوان هنرمندی است که کمال مطلوب را می جوید و کمتر می یابد. او اسیر دنیای پوشالی آگهی های تبلیغاتی شده و استعداد و نیرویش را با دست خود به باد می دهد. وقتی پل از او می خواهد تا بر خلاف منطق چون مشتریان کار بد می پسندند، کار خوب ارائه نکند و گری می پذیرد؛ این آغاز سقوط است. رابطه اش با همسرش دورا اسیر روزمرگی شده و هیچ نقطه اوجی در روابط شان وجود ندارد. اما همین زن وقتی او را در حمام سرگرم خود ارضایی می بیند، به او می گوید دچار مشکل شده است. او حتی قادر به دیدن خود در طرف دیگر معادله نیست. بنابر این تنها گری دچار مشکل است و او نیز راه چاره را در گریز زدن به دنیای خواب می بیند. در سال های اخیر فیلم های زیادی با مضمون خواب و رویا ساخته شده اند، مانند دانش رویا دیدن، فرهنگ خواب و…. اما بی تعارف اگر می خواهید شما هم شب خوبی با رویاهای شیرین داشته باشید، اولین تجربه کارگردانی جک پالترو را از دست ندهید!
ژانر: کمدی، درام، عاشقانه.