چکیده:
این پژوهش سعی دارد نشان دهد، چه اندازه آیت الله خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی در برآمدن احمدی نژاد نقش داشته است و از رییس دولت نهم و دهم تا چه حد حمایت کرده است. این شناخت نقش رهبری ابتدا با رجوعی به قانون اساسی و نگاهی به رکن ولایت فقیه آغاز می شود و آنگاه با بررسی روابط رهبری و حمایتها و انتقادهای آیت الله خامنه ای نسبت به دولتهای هاشمی رفسنجانی و سید محمد خاتمی زمینه ای برای قیاس می سازد، نسبت به آنچه میان رهبر و احمدی نژاد گذشت. روایت گفتار و کردار رهبر در آستانه دو انتخابات ریاست جمهوری 84 و 88 و سپس موضع تهاجمی رهبری نسبت به معترضان و راهپیمان بخش بعدی پژوهش است. آغاز اختلاف میان احمدی نژاد و رهبری نظام در بخش پایانی بررسی شده است، اختلافی که شاید به سقوط احمدی نژاد ختم شود.
مقدمه ای در شرح معما
جمهوری اسلامی، آنچنان که “مهدی کروبی” -معترض بزرگ انتخاباتِ ریاست جمهوری سال 88- گفته است از دو سال پیش و با ریاست جمهوری دوباره احمدی نژاد که به گمان مخالفانش با تقلبی گسترده همراه بود، به کلی سقوط کرده است و به گمانِ رییس اسبق مجلس شورای اسلامی، هم اسلام رفته است و هم جمهوریتی نمانده است.
اگر گفته مهدی کروبی را فرضی برای آغاز تحقیق بدانیم، این سقوط نا گفته رژیم سیاسی، به نظر نمی رسد که به یکباره بوده باشد. و ناگزیریم به سوالات پایه ای پاسخ دهیم.
برای بسیاری حمایت آیت الله خامنه ای از احمدی نژاد امری بدیهی است. اما همین بدیهیات هم در نوبت تحقیق به اما و اگرختم می شود، شواهد این حمایت، چگونگی و تفاوتش با حمایت از دیگرانی - مانند هاشمی در دوره ریاست جمهوری - سوال مقدماتی است.
آیا حمایت از احمدی نژاد، دفعی و از سر ناچاری است یا تمهید و مقدمه ای دارد و تاریخی.
آیا اول بار در سال 84 بنابر شرایط و از سر حادثه رهبر در حمایت از احمدی نژاد بر آمد و آنگاه در این حمایت گری پا برجا ماند و یا قصه سر درازی دارد و حمایت رهبری خوشه چینی از کاشت 23 ساله اش است ؟
چرا رهبر با همه هزینه های برونی و درونی قدرت، از احمدی نژاد حمایت می کند و چه هدف بزرگی این همه رنج حامی بودن را به فراغِ ناظر بودن و نشستن به انتقاد و تاثیر سایه وار بر رویدادها داشتن -که پیشتر رهبر این نقش را به خوبی بازی می کرد- ارزیدنی کرده است؟
ازسویی دیگر، یار و همراه این مسیر خطیر و بعید و به قول خود رهبری رویش ها از چه قبیله و طبقه ای می توانست باشد؟
و عاقبت آیا این طبقه و سر آمد آن، احمدی نژاد بر وعده وفا با خامنه ای استوار خواهند ماند؟
نمی دانیم در بیت رهبری چه می گذرد، قلب حکمرانی درتهران و میدان پا ستور است که همواره گرفته و در بسته مانده است، آیت الله خامنه ای در این بیست و سه سال رهبری، مطلقاً اجازه ای به هیچ نوع از خبرنگار چه داخلی و چه خارجی نداده است تا با او به گفتگویی رو در رو بنشینند و حتی عکاسی از جمالش به شرطها و شروطهاست و پخشش به اجازه بیت.
خبرها هم آنگونه که رسم این دو دهه است، اول باید از دفتر بیت منتشر شود. حتی اگر
خبرنگاران رسانه های مَحرم در سخنرانی حضور داشته باشند، مجاز به نوشتن و خبری رساندن، جز آنچه بیتِ رهبری می دهد، نیستند.
این قاعده برای صدا وسیما هم لازم الاجراست و آنچه از این رسانه که زبانِ گویای نظام است، در باره رهبری بر آنتن می رود، همان است که طابقِ نعل به نعل خواست بیت است.
آیت الله خامنه ای در این زمینه وسواس غریبی دارد و شنیده شده که در همان اوانِ زعامت چند تن از مجریان خبر را به بیت فراخوانده و درباره چگونگی خواندن پیامها و گفته هایش به آنها رهنمود داد و از میان مجریان هم “محمد حیاتی” را به خبر خوانی آنچه گفته، پسندیده است.
سید علی خامنه ای که در پی فوتِ آیت الله خمینی و برکناری آیت الله منتظری از قائم مقامی رهبری و در جلسه اظطراری خبرگان و به کوشش هاشمی رفسنجانی و شهادتِ این یارِغار خمینی، گویا به اکراه، جُبه رهبری پوشید، خود نیز زمینِ مستعدی داشت تا به این پایه از خودکامگی رسد که رسیده است.
در بیست و سه سال گذشته که حجت الاسلام خامنه ای، به آیت الله ای قدر قدرت بدل گشت و پس از درگذشت آخرین بازمانده نسل مراجع قدیمی، به آیت الله العظمایی رسیده، نقدی در روزنامه و مجله ای نسبت به رفتار و سکنات رهبری به چاپ نرسید و اگر منتقدی به جان می خرید و حرفی به موازاتِ گفته های مقام معظم رهبری می زد به عقوبتی سخت دچار می آمد.
از نقادان آیت الله خامنه ای که دست به نامه سر گشاده بردند. قاسم شعله سعدی، محسن سازگارا و احمد قابل بودند که هر یک طعم زندان را پس از نقد چشیده اند. در دوران اصلاحات هم، ید الله سحابی در نود سالگی نامه ای انتقادی به آیت الله خامنه ای نوشت که روزنامه انتشار دهنده اش، “نشاط ” به توقیف دچار شد. اما سلسله دارِ نقادانِ آیت الله خامنه ای “سعیدی سیرجانی” محقق ادبی بود که در این راه به زندان جان داد و می توان او را در زمره اولین قتل های ــ البته شناخته شده ــ زنجیره ای سیاسی روشنفکران شمرد که در دوران سید علی خامنه ای، باب و معمول شد.
سید علی خامنه ای، آخرین گفتگوی مطبوعاتی اش را سال 67 با روزنامه اطلاعات و جلال رفیع انجام داد و از قضای حادثه مصا حبه ای بود، نقادانه و جسور و البته با رییس جمهورِ نزدیک به دایره رو شنفکری، یعنی حجت الاسلام خامنه ای، هنوز در مُخیله کسی برقی نزده بود که حجت الاسلام خامنه ای پای بر مسند ولایت گذارد و بر جای رهبر فرهمندی چون خمینی بنشیند.
آن خامنه ایی پیش از سال 68 به مدد کیمیاگری قدرت، همه استعداد خودکامگی پنهان مانده را که در پیش از آن سال در نهان و نهفته داشت، به ظهوری چشمگیر رساند.
آنچنان که احمد قابل از منتقدین خامنه ای و از زندان دیدگانِ رهبری، به یاداشتی در سایت جرس نوشته است، سید علی خامنه ای از همان آغاز انقلاب، نظر حُسن و تحسین به نظامی گری داشته و از سان و رژه خرسند می شده و به توپ و تانک خشنود.
آنها که آیت الله خامنه ای را در زمانه ای که رهبر نبود، درک کرده اند، به هر حال گمان نمی بردند که از سید علی که زمانی در محفل شعرا رفت و آمد داشت و در حلقه “امیری فیروز کوهی” شعر می خواند و می شنید و دل بسته “سبک هندی” و “صائب تبریزی” بود، چنین حکمرانی بی قید و بندی سرزند.
اگرچه در فقه دانی اش، علمای حوزه تشکیک می کردند و آیت الله منتظری در سال 76 با انتقادی تند در پی اعلام مرجعیت خامنه ای، به پنج سال حصر دچار شد، اما منتقدانش حداقل او را به عنوان سخنرانی متبحر می شناختند.
میان آنان که در برپایی جمهوری اسلامی حقی و سهمی داشتند، هیچ کس به قدرِ آیت الله خامنه ای فرصت بیان پیدا نکرد.
این فرصت البته تنها منحصر به دوران رهبری نبود، آیت الله خامنه ای رشد شهرت خود را مدیون امامتِ نماز جمعه تهران است، در روزگاری که نماز جمعه رفتن، هنوز رونق داشت و مردم انقلاب زدهِ ایران هر هفته گوش به خطبه ها می سپردند تا جغرافیای سیاسی ایران اسلامی را در میانِ امواج غرب امپر یالیست و شرق کمونیست پیدا کنند.
حجت الاسلام خامنه ای امامت نماز جمعه تهران را بعد از رفتن آیت الله منتظری به قم - به قصد درس و بحث- عهده دار شد و گویا تقدیر چنین بود که سرنوشت سید علی خامنه ای و منتظری در جای گرفتن و رفتن باشد.
در ورود سید علی خامنه ای، به دنیای سیاستِ انقلاب اسلامی هم آیت الله منتظری نقش وافر داشت، هم او بود که در پاریس به آیت الله خمینی، پیشنهاد داد که سید علی خامنه ای را به عضویت شواری انقلاب در آورد، آنگونه که منتظری در خاطراتش نوشته است، بنیانگذار ِان قُلتی هم در اینباره کرد و گفته بود ایشان که مشهد است و منتظری به پاسخی سریع گفت که خُب می گوییم بیایند تهران.
اینگونه بود که آیت الله خامنه ای به تهران آمد و از پس دوران مبارزه با رژیم پهلوی و چندین سال زندان و تبعید، بااینکه شهرتی چندان نداشت، جای پایی میان اهل سیاست و بزرگانی باز کرد که همگی یَل نامداری بودند و شُهره شهر.
اما این میان همه تقصیرِ خودکامگی نیز بر عهده شخص خامنه ای نیست، اگر چه این بنای ویرانِ و مُکرر استبداد که به پسوند دینی نیز مزین است، در دوران رهبری او اوج گرفت و قامت یافت.
امیرعباس هویدا در آن چند دادگاهی که پس از انقلاب به ریاست قاضی شرع آیت الله خلخالی برگزار و عاقبت به اعدام سریع او ختم شد، به دفاع تکرار می کرد که او فقط نخستِ وزیر رژیم بوده است و این سیستم بود که جفا می کرد، استدلالِ هویدا البته به جایی نرسید، اما اینکه سیستم چه بود را بعد از 33 سال از مرگ نخست وزیرِ شاه می توان کند و کاو کرد.
محمدرضا شاه که حتی شعبان جعفری (همان بی مخ) در خاطراتش اذعان می کند که مزاجش انتقاد نا پذیر بود و به کوچکترین نظرِ مخالفی برآشفته می شد، به ظاهر بر پایه قانون اساسی مشروطیت حکم می راند که بنابر نَص صریحش، اختیار مملکت به مجلس شورای ملی و نخست وزیر گذارده شد و اصل مشروطه اش تعطیل بردار نبود.
محمد رضا شاه پهلوی و پدرش قانون مشروطه را مانند نمایشی در پنجاه سال به بازی شاهانه گرفتند و از اصول آن قانون که به مجاهدت مشروطه خواهان برآمده بود، در سلطنت پهلوی به جز چند مقطع که قدرت شاه در افولِی به جنگ جهانی و یا نخست وزیری “مصدق” و “امینی” کاستن می یافت، نشان وصدایی بر نخاست.
بااین حال قانون اساسی مشروطیت اگر اجرا می شد، سلطنت پهلوی آن نبود که آمد و رفت و شباهتی به سلطنت بریتانیا و هلند می یافت و سرنوشتی شاید مشابه.
اما قانون اساسی جمهوری اسلامی، آنچنان در پیچ و تاب حکومت فقیه محور و افلاطونی مزاج و دموکراسی متعهد اسلامی، چرخش داشت که می توانست با روح خودکامه ای نیز گره خورده و سیستمی بسازد که نه جمهوری باشد و نه اسلامی، ولی مبتنی بر قانون اساسی. شنیده شده که در دوران اصلاحات و در پی مخالفت رهبر و شورای نگهبان با لوایح دو گانه سید محمد خاتمی مبنی بر افزایش اختیارات ریس جمهور، خاتمی در حضور آیت الله خامنه ای از کمی اختیاراتِ ریاست جمهوری گفت و رهبر نیز پاسخ داده بود که او نیزهنوز از همه اختیاراتِ مقام رهبری استفاده نکرده است.
اینکه آیت الله خامنه ای و شواری نگهبانِ که اعضایش در این سالها با تغییراتی جزیی همپای رهبری بوده اند و احمد جنتی دبیر این شورا که هیچ گاه از دوران بنیانگذار تا حال سنگر شورای نگهبان را رها نکرده است، چه تفسیری از قانون اساسی دارند و اصولا قانون اساسی جمهوری اسلامی، چگونه قانونی است که راه را برای چنین تفاسیر مُوسع از اختیاراتِ و خودکامگی باز می کند، بحث ضروری است که می تواند گره گشای مفهومِ تصمیمِ بزرگ رهبر در انتخابات سال 88 باشد و نهایتاً حکومت آرمانی که آیت الله خامنه ای برای خود و بازماندگانش می پسندد را ترسیم کند.
طاقِ نصرتِ قانون اساسی و گذرِ کوکبه رهبری
قانون اساسی جمهوری اسلامی، آنچنان که دست اندرکاران نظام به آن مفتخرند، در کمترین فاصله با وقوع انقلاب نوشته و به تصویب قاطع مردم رسید.
گرچه 12 فروردین 1358 با رای “آری” به جمهوری اسلامی از تعطیلات رسمی به شمار می رود، اما روز تصویت قانون اساسی در 12 آذر همان سال، کمتر به چشم آمده و حتی رسانه های حکومتی نیز چندان آن را در خورِ اهمیت نیافته و هر سال با کمترین حرف و حدیثی از سالروزش می گذرند.
سیرِ سریع نگارش و بررسی قانون اساسی در مجلس خبرگانِ قانون اساسی از نقاط کور تاریخ معاصر است.
چگونگی ورود اصل ولایت فقیه که در کتاب “ولایت فقیه” آیت الله خمینی و مباحث قیمومیت در حوزه نجف، بایگانی شده بود، نیز همچنان بحث برانگیز است. چه اینکه
شورمند ترین دفاعیات را در لزومِ ورود اصل ولایت فقیه به قانون اساسی “سید حسن آیت” می ساخت و می پرداخت که نه روحانی بود و نه چندان سابقه ای در مبارزات با رژیم پهلوی داشت.
اما نمی توان از این نکته گذشت که پیش از آنکه سید حسن آیت و آیت الله منتظری و شماری از رو حانیانِ شیفته آیت الله خمینی بر اصل ولایت فقیه که در قامتِ بنیانگذار جلوه می کرد پای فشارند، این تز دکتر شریعتی بود که از کتاب واپسینش “امت و امامت “[1] به جلسه تدوین قانون اساسی پای می گذاشت و جایی برای رهبر انقلاب و رسالت انقلابی اش می جست.
مقدمه قانون اساسی جمهوری اسلامی که امروز منُدرس و حَشو زائد به نظر می آید، البته در روز نگارش، هم برای مولفین و هم رای دهندگان شیرین و دلچسب بود، مقدمه ای که انقلاب ایران را یکسره از همه انقلابهای جهان جدا می ساخت و تافته جدا بافته ای می دانست که نتیجه ای دیگر دارد و به ذاتِ هستی و جهان بینی توحیدی باز می گردد.
تاریخ در این مقدمه از سر نوشته شد و مبداء تازه این روایتِ نوین، پانزده خرداد سال 42 و خطبه بنیانگذار علیه شاه بود. حرف و حدیثی از هیچ گروه و دار و دسته ای جز هوادارن آیت الله نرفت و در این تاریخ نگاری، با انقطاع عمدی زمان، مشروطیت و نهضتِ ملی نفت و مصدق به فراموشخانه و زباله دانِ تاریخ پیوست.
مردم مجاهدتی کرده بودند تا اسلام با چهره اساطیری بنیانگذار، رستگارشان کند و این میانه آیت الله خمینی و اصل ولایتِ فقیه، شاخص حفظ عدالت و “سراجِ مُنیری” تصویر شد که نخواهد گذاشت، راه مقصود گم شود:
“عدل براساس ولایت امر و امامت مستمر. قانون اساسی زمینه تحقق رهبری فقیه جامعالشرایطی را که از طرف مردم به عنوان رهبرشناخته میشود (مجاری الامور بید العلماء بالله الامناء علی حلاله و حرامه) آماده میکند تا ضامن عدم انحراف سازمانهای مختلف از وظایف اصیل اسلامی خود باشد. “[2]
مقدمه قانون اساسی گرچه ازاصول به شمار نمی رود، اما همان روح و سرشت قانون است که در همه 175 اصل قانون دمیده شده است.
با این حساب، چینش اصول و جایگاه مبادی قدرت، با نظر به شمس الشُموس ولایت فقیه، قابل درک و معناست. اصل تفکیک قوا در قانون اساسی سال 58 بیش از آن که بخش بندی و تقسیم کار باشد، تنازع قوا بود. اختیارات فراوان رهبری در سیاست گذاری های کلی جایی برای رییس جمهوری نمی گذاشت و از آن سو نخست وزیر همه اجرائیات رابرعهده داشت و اگر درنظر بگیریم که مجلس شورای اسلامی می بایست به نخست وزیر رای اعتماد می داد، این رکن قدرت نیز می توانست در تضاد با خواست رییس جمهور قرار بگیرد، در نهایت همگی قوا به رهبری پاسخگو بودند و آنگونه که بعدها آیت الله خامنه ای به دوران رهبری بیان می کرد، باید که مطالبات رهبر را پاسخ می گفتند.
این را هم در نظر نمی آوریم که شورای نگهبان، خود نیز یک نهاد قدرت به شمار
می رفت، در موازات و در تقاطع با قوای سه گانه. شورای نگهبان، محل تقاطع عرف مصلحت اندیش قانون و شرعِ بی انعطافِ سنتی و جایگاه نهادینه شدنِ نزاع همیشگی سنت و مُدرنیت بود که بذرش را شیخ فضل الله نوری در قانون مشروطیت کاشت و برداشت آن ماند، برای نظام تازه بنیاد جمهوری اسلامی.
روحانیان از همان فردای انقلاب رخصت حضور در نظام نیافتند و آیت الله خمینی از همان روزهای ابتدایی انقلاب، ایشان را از ورود به عرصه اجرائیات و ریاست جمهوری، برحذر داشت و زمان رامساعد و تجربه شان را مناسب ندید.
ابوالحسن بنی صدر با قانون اساسی، البته به سنگلاخ اجرائیات و اختیارات افتاد، نخست وزیرش “محمد علی رجایی” همانی بود که نمی خواست و مجلس شورای اسلامی که حزب جمهوری اسلامی در آن اکثریت داشت، رجایی را بر رییس جمهور تحمیل کرد.
از سویی دیگر نخست وزیر، بیش از آنکه نیازی به تایید رییس جمهور داشته باشد، به اتکاء مجلس و امام پیش می رفت و پاسخگوی رییس جمهور بی اختیار نبود.
بنی صدر حتی فرماندهی کل قوا را نیز در آستانه آغاز جنگ ایران و عراق به عاریت و تفویض از اختیارات مقامِ ولایت کسب کرد، گرنه رییس جمهور، اختیاری در نظامیان و ارتش و سپاه تازه تاسیس نداشت. عاقبت هم با اختلاف گسترده بی صدر و رو حانیان متنفذ حاضر در مجلس و حزب جمهوری و قوه قضاییه و نزدیکی بینی صدر به مجاهدین خلق که به زودی وارد فاز مسلحانه شدند، آیت الله خمینی از اختیارات ولی فقیه استفاده کرد و بنی صدر را از ریاست جمهوری خلع کرد.
“محمد علی رجایی” و “محمد جواد باهنر” فرصت نیافتند تا اختلافی پیدا کنند بر سر اختیارات نخست وزیر و رییس جمهور. مجال نیز نیافتند تا به بن بست بَرخورند و دست گره گشای و فرهمند آیت الله خمینی به میانِ قانون بیاید و گره از کار فروبسته گشاید.
ترور جانشان راگرفت و برعمر دیگران افزود که در پی این دو می آمدند.
بعد این ترور، دیگر بنیانگذار هم رضا داد که روحاینان می توانند در انتخابات ریاست جمهوری به عرصه آیند.
حجت الاسلام خامنه ای در انتخاباتی ضروری و اظطراری حضور یافت و بی رقیب قدرتمندی رییس جمهور شد و ماند.
مجلس اول با طیف رنگارنگ حاصله از سالهای باز و آزاد پیش از دهه شصت به پایان کار نزدیک می شد و به عبارتی لیبرال ها برای همیشه می رفتند و چپ های با سلاح و بی سلاح هم قلع و قمع می شدند و شاید با این وضع، قانون اساسی با محوریت ولایت فقیه و بر ستون کاریزمایِ امام، قابلیت اجرایی می یافت.
”مهندس بازرگان” در همان روزهای آخرین مجلس اول، این خطر را گوشزد کرد که چه اتفاقی در راه است و آن “وحدتِ با هم” که در بهمن 57 و به تظاهرات های عظیم تبلیغ
می شد به “وحدتِ با من” تبدیل شده است و گفت که کار و بار برهمان چرخه خواهد رفت که پیش از بهمنِ انقلاب می گذشت[3].
نزاع نخست وزیر و رییس جمهور، حتی با همنوایی دو عضو حزب جمهوری اسلامی در هیبت رییس جمهور و نخست وزیر، ماند و ادامه یافت.
بالا گرفتن کار جنگ، مسوولیت متمرکز فرماندهی را می طلبید. فرماندهی کل قوا به رییس مجلس و با صلاحدید بنیانگذار احاله شد و گرچه شخص دوم نظام بنابر قانون اساسی، رییس جمهوری بود اما این مسوولیت مهم را” امام” شایسته خامنه ای ندید.
نزاع بین رییس جمهور و نخست وزیری که باب میل او نبود هم البته به هیچ جا نمی رسید. “میر حسین موسوی” مقبولِ طبع آیت الله خمینی بود و جلسات وزار، گاه در بی خبری حجت الاسلام خامنه ای برگزار می شد و تصمیمات به اطلاع امام و سید احمد خمینی می رسید و آنگاه خامنه ای خبردار می شد.
محافظه کاران روحانی ساکن مجلس نیز با نخست وزیر مکلای مورد تایید بنیانگذار سر ناسازگاری داشتند و حزب موتلفه اسلامی به نمایندگی از سنتی- مذهبی های بازار، از مخالفان جدی میر حسین موسوی بود که اقداماتِ تعزیراتی و حکومتی دولتش، بازار سنتی و کسب و کار حجره ها را به خطر می انداخت.
شرایط جنگی کشور این انتقاد های مُجدانه را ناکام می گذاشت و آیت الله خمینی نیز در هیچ شرایطی حاضر نشد از حمایت نخست وزیر دست بکشد و گرچه در دومین دوره ریاست جمهوری خامنه ای، مجلس و 99 نفر از نمایندگان خواستار عزل نخست وزیر بودند و حجت الاسلام خامنه ای نیز بنابر قولِ مشهور، خود را صدمین نفر از مخالفان شمرده بود، با این حال میر حسین موسوی و دولتش تا پایان عمرِ آیت الله خمینی و آتش بس جنگ در قدرت ماندند.
رییس جمهور خامنه ای در هشت سال صدارتش البته در رتبه دومین مقام عالیه کشور نبود، مسوولیت تدارک و پشتیبانی و رتق و فتق امور با نخست وزیر بود، قوه قضاییه منصوب ولایت فقیه و گوش به امر آیت الله خمینی، مجلس کار خود می کرد، هاشمی رفسنجانی هم موثرترین روحانی ایران بود که فرماندهی کل قوا را بر عهده داشت ودر مجلس سیادت می کرد.
از آن سو قائم مقام رهبری، آیت الله منتظری نیز ناظر ماجراها بود و نمایندگانی داشت که بر سه قوه نظارت می کردند و گزارش هایی به رهبری می دادند.
این میان مجلس خبرگان که قرار بود تا بر “امام” نظارت داشته باشد، البته چنین جسارتی نداشت، خبرگان حتی بعد از تعیین قائم مقام در سال 62 از آیت الله خواسته بودند، بار مسوولیت اسمی نظارت را از شانه شان بردارد و منحل شوند که بنیانگذار، اجازه نداده بود.
حجت الاسلام خامنه ای در این ازدحام شخصیت ها، حتی در کسوتِ رییس جمهور ایران هم توان بُروزی جز آنچه در نماز جمعه، فرصت بیان پیدا می کرد، نمی یافت.
گو اینکه یکی از خطبه هایش در باب ولایت فقیه به عتاب بنیانگذار گرفتار شد و آیت الله خمینی گفته بود که معنا و مفهموم ولایت فقیه را به درستی درک نکرده است.
با نخست وزیر هم آبی به جویی نمی رفت و آنچنان که یکی از ملازمان خامنه ای بعد از دوره رهبری به شکوه و از قول رهبر نقل کرده است، میر حسین موسوی گاه حاضر نمی شد تا هزینه سفر خارجی رییس جمهور را که به گمان او غیر ضرور بود، از خزانه تقبل کند.
از خامنه ای دهه شصت، همان خطابه های نماز جمعه تهران مانده است و یک حضور در مجمع عمومی سازمان ملل و شرح داستان انقلاب ایران به سال 1366 و در میان سران کشورها. شاید از همین تکدر خاطر و بیکارگی است که در سایت دفتر حفظ آثارش، آرشیو بیانات سالهای ریاست جمهوری، تنُک و خالی است.
آنچنان که گفته آمد، قانون اساسی جمهوری اسلامی بر گوهر ولایت فقیه پیچیده گشت و این گنج از کتاب مختصر آیت الله، که در نجف وتبعید نوشت، استخراج شد.
در قانون اساسی سال 58 این دُردانه که مردم و روزنامه و صدا و سیما”امام” می خواندش، آنچنان قدر و گوهر داشت که اصول رهبری و ولایت فقیه به نام او گره خورد و در متن قانون اساسی که قاعدتا باید برای نسل ها و ادوار تاریخی بماند و از مصداق بپرهیزد، نام حضرتش چند باری آمد به امامت و زعامتِ امت.
در سال 67 ایرادات قانون اساسی و تنازع قوا و قِناسی ساختار بر ملا گشته بود و اصلاحی می خواست. این اصلاح در ساختار بندی نظام، همه یکسره به سمت و سود قوه قاهره رهبری چرخ خورد و آن مشتاقی به رهبری فرهمند، اختیارات ولایت فقیه را گسترده تر کرد و اینبار رهبری وارد در اجرائیات و با فراغ و قانونمند و دستی باز شد. رهبر، مُختار در تعیین راهبردهای نظام شد و او بود که تعیین می کرد، جهت بادبانهای کشور به کدام سو باید باشد.
وظیفه هماهنگی بین قوا که پیش از این با رییس جمهور بود، به رهبری پیوست و عنوان ولایت فقیه به پسوند پر ُطمطراق “مُطلقه” زینت یافت. بنابر اصل 57، تمامی قوا و اصولا هر چه در این قانون اساسی بر شمرده می شد، در ظلِ سایه ولایت مطلقه قرار گرفت و معلوم نشد که مگر آنچه در ده سال زعامتِ امام می گذشت، مُقید به بندی و اصلی بود که حال چنین مالک الرقاب و باعنوان “مُطلقه “موکد گشت.
اشتیاق به برپایی نظام ولایی و مُقید ساختنِ جمهوری بر چهار میخ ولایت مُطلقه ای این چنین، نظام مشروطه را نیز بر باد می داد، چه رسد به رژیم جمهوری.
قانون اساسی مشروطیت که سراسیمه تر ازقانون اساسی جمهوری اسلامی و از ترس مرگ مظفرالدین شاه و یا تغّیر احوالش و نپذیرفتن مشروطه، در همان بستر مرگ، به امضای خاقان رسید، میل بسیار در گریز از شاه داشت.
در قانون اساسی مشروطیت، آنچنان هراسی از جان گیری دوباره استبداد نیمه مرده قَجری بر جانِ تدوین کنندگانش افتاد که ابتدا حقوق آب کشیده و مشروط شده شاه را به امضا رساندند و حقوق ملت را به وقتی دیگر و مُتمم قانون اساسی وانهادند.
در قانون اساسی مشروطیت، تاکیدات به ظاهرغیر ضروری دیده می شود که همگی پا بندی است برای وزرا و نخست وزیرِ مشروطه و حتی مجلس شورای ملی که در جاذبه شاه گرفتار نشوند و از اقمار او در نیایند.
بنابر قانون اساسی مشروطیت، شاه به وقتِ آغاز سلطنت، می بایست بی هیچ عذر و
بهانه ای در مجلس حاضر می شد و در حضور نمایندگانِ ملت قسم می خورد بر حفظ مشروطیت.
وزار حق نداشتند تا گزارشات را به شخص شاه بدهند و این نخست وزیر مشروطه بود که باید از وزرا گزارش می خواست.
اما اصلاح قانون اساسی در سال 67 و اخذ رای برای این اصلاح در سال 68 از بُن دستاورد تحدید تئوریک قدرت را که یکصد سالی سابقه و زحمت برده بود، بر باد داد.
قانون اساسی جمهوری اسلامی که امروز پا برجاست، طاق نصرتی برافراشت تا کوکبه رهبری از همه اصول بگذرد.
بخش نظارتی بر رهبر هم به چند کلمه در اختیار خودنهاد رهبری قرار گرفت و نظارت بر انتخابات خبرگان که تا پیش از این برعهده خود خبرگان بود، بر اختیارات مُوسع شورای نگهبان افزوده شد و تعیین اعضای روحانی و موثر شورای نگهبان هم از پیش برای رهبری محفوظ ماند.
درباره بزرگترین و مستقیم ترین انتخابات نظام، یعنی ریاست جمهوری نیز، شورای نگهبان این اجازت را داشت و بر آن تاکید ویژه نیز شد که نامزدهای ریاست جمهوری باید به تایید شوارا برسند و نامزد ریاست جمهوری پس از کسب رای مردم و رییس جمهورِ منتخب شدن، تنفیذش به امضای رهبر بند شد و قانون اساسی، آنچنان که درباره رییس جمهوری و الزامش در امضای قوانین مجلس صراحت داشت، به رهبر که می رسید در باره اجباری بودنِ این امضایِ حیاتی، سکوتی معنادار می کرد.
چنین اختیارات دست و دلبازانه ای با تصریح قانون اساسی اصلاح شده، به کسی می رسید که لزوما مرجع تقلید هم نبود و” اَفقه فقها” به حساب نمی آمد.
دیگر حتی بر طبقِ نظریه افلاطون مزاجِ ولایت فقیه که بالاترین مقام فقهی را شایسته
فقیه -پادشاه بودن می دانست، نیزعمل نمی شد و جای اَعلم فقها بودن، هوش وتدبیر و شناخت سیاسی جایگزینِ، شرط مرجعیت رهبر در قانونِ ماضی شد.
فوت بنیانگذار جمهوری اسلامی در 14 خرداد سال 68 همزمان بود با دست بردن واصلاح در قانون اساسی سال 58.
با این حساب آیت الله خامنه ای در 15 خرداد همان سال، زمانی تکیه بر ولایت زد که اصولا همچنان شرط مرجع بودن در قانون اساسی به قوت خود پا برجا بود و مانده بود تا ششم مرداد همان سال و رای آوردنِ اصلاح قانون اساسی در همه پرسی. این رهبر شدنِ بی شرایط، البته خلاف قانون اساسی بود و کسی در مجلس خبرگان و شورای نگهبان اعتراضی نکرد.
بااحتساب اختیارات وسیع ولایت فقیه و نظارت دست و پابسته مجلس خبرگان، بنابر نظریه ولایت فقیه، باید به نیروی درونی و تقوای رهبری دلخوش می داشت، تا آنچنان که فلاسفه قدرت شناس غربی گفته اند قدرت فساد آفرین است، رهبر جمهوری اسلامی از شرِ فساد قدرت، به بالِ فرشته پرهیزمی رهید.
آیت الله منتظری البته در چند سالی که قائم مقام رهبری بود، چنین تقوایی را به کار بست. نقدها و نامه هایش به آیت الله خمینی، استاد و دوست و مرادش در حکم وجدانی منفصل عمل می کرد و امر معروف و نهی منکری داشت، که باید خبرگان ناظر بر اعمال رهبری به جای می آوردند که بینش و جسارتش نداشتند.
آیت الله منتظری به دلیل همین انتقادات و فاش گویی و اعتراض به اعدامهای سال 67 از مقامش عزل شد و در این خلاء “قائم مقام” و بیماری و در بستر افتادن آیت الله خمینی، کار اصلاح قانون اساسی پیش رفت و اختیارات رهبر، گسترش یافت.
حذف شرط اعلمیت و مرجعیت، نشانه دیگر از این نیز بود که دیگر ارتباط حکومت با حوزه نه آن است که بود و قدرت حوائجی دارد که نه همیشه به حوزه و حُجره بر می آید. نظریه ولایت فقیه و احکام اولیه و ثانویه، دیگر محدود به فقاهت حوزوی و سنتی و محافظه کاری روحانیان نبود که یکباره می توانست به اقتضای قدرت و حفظ نظام که اُوجب واجبات به شمار می رفت، اوج گیرد و سایه اش بر علمای افقه و مراجع تقلید نیز بیفتد.
از نغز بازی های روزگار هم این بود که گرچه رییس جمهور باید در پیشگاه مجلس شورای اسلامی قسمی را تلاوت می کرد که در قانون اساسی آمده بود، اما برای رهبر با آن اختیارات شرط قسم و متن سوگند نامه ای در قانون اساسی لحاظ نشد.
انگار که کُرسی ولایت، چنان تقدسی می آورد که دیگران باید به آن مقام مقدس تبرک و تَولی می جستند و قسم خوردنِ رهبری این قداست را لکه دار می کرد.
اگر شاهنشاه آریامهر با آن قانون اساسی مشروطیت می توانست کاری کند که اثری از پارلمان و نخست وزیر نماند، مقام معظم رهبری نیز با این قانونِ دلگشا که چنین دست درازی در قدرت ورزی به او می داد، می توانست کاری کند که شاه از پس آن بر نمی آمد.
در روزهای اول تکیه بر کُرسی ولایت، آیت الله خامنه ای هنوز مبهوت این همه قدرت در دسترس بود، شاید ترسی ازاین چراغ جادو نیز داشت که در جلسه بیعتِ نخست وزیر و کابینه با مقام رهبری تازه رسیده و رییس جمهورسابق، متواضعانه می گفت:
“من طلبهیی کوچک و مشحون به انواع قصورها و نقصها و کاستیها هستم. بههرحال مسؤولیتی به من محول شده است و من با توکل به خدا، همهی همت خود را به کار خواهم گرفت، تا بتوانم این مسؤولیت بسیار سنگین و این بارِ بسیار گران را تحمل کنم و بردارم و پیش ببرم و به سرمنزل برسانم. یقیناً بدون کمک آحاد عظیمالشّأن مردم و مدیران کشور، انجام این مسؤولیت امکانپذیر نیست. اعلام حمایت گروههای مختلف مردم و اظهار همراهی آنها در این قضیه، برای من بسیار امیدبخش است. انشاءاللَّه با این اعلام حمایتهای مردمی، خواهیم توانست راه امام(ره) را دنبال کنیم. [4]“
هنوز راه بسیار مانده بود تا آیت الله خامنه ای به” مقام عظمای ولایت” تبدیل شود و یکباره محمود احمدی نژاد را چون پرچمی افراشته به نشانه استیلای حکومت تازه تاسیس ولایت بالا کشد.
هر چه هست قانون اساسی جمهوری اسلامی، در این دگردیسی، نقشی بزرگ بازی کرد و شمشیر در دست زنگی مستی جای گرفت.
هیچ کس برای من هاشمی نمی شود
14 خرداد سال 68، آیت الله خمینی درگذشت ودر کمتر از یک روز، آیت الله خامنه ای با کسوتِ رهبری از خبرگان بیرون آمد.
درهمه ده سال پیش از آن، نه دیگران باوری به رهبریش داشتند و نه حتی خود در آرزو می دید که پس از آیت الله خمینی و با حضور اعاظمِ مراجع و خاصه “آیت الله العظمی گلپایگانی”و پیشتر قائم مقامی اثبات شده “آیت الله منتظری”، رهبری انقلاب ایران به او سپرده شود.
سید علی خامنه ای در همان اوانِ رهبری از این بی خبری می گوید و اینکه چنین اقبالی در طالع نمی دیده، اما چنان هم می گوید که گویا حقی به حق دار رسیده است.
“قبل از رحلت حضرت امام که دوران ریاست جمهوری در حال اتمام بود، دست و پایم را جمع میکردم. مکرر مراجعه میکردند و بعضی از مشاغل را پیشنهاد مینمودند. آدمهای بیمسؤولیت، این مشاغل را پیش خودشان به قد و قوارهی من بریده و دوخته بودند، ولی من گفتم که اگر یک وقت امام به من واجب کنند و بگویند شما فلان کار را انجام دهید؛ چون دستور امام تکلیف است و برو برگرد ندارد، آن را انجام میدهم. اما اگر چنانچه تکلیف نباشد - و من از امام خواهش خواهم کرد که تکلیفی به من نکنند تا به کارهای فرهنگی بپردازم - دنبال کارهای فرهنگی میروم[5].
هاشمی رفسنجانی یکه سوارِخبرگان رهبری خاطراتش را تا سال 64 بیشتر منتشر نکرده تا بدانیم در آن چند ساعت چه گذشت وهاشمی از بنیانگذار چه نقل کرد و سید احمد خمینی چه را تایید، تا رهبر تازه در رسید.
هر چه بود تا چندین ماه بعد از تکیه زدن بر جای “امام” ماراتنی از خطابه درگرفت و بیعت. تا چهلم درگذشت بنیانگذار، دیگر تمامی کارگزاران نظام از دولت میرحسین موسوی تا شورای نگهبان و قوه قضاییه و مردم شهرهای دور و نزدیک و کارمندان ادارات و نهادها و ارتش و سپاه به حضور رسیده بودند و خطبه ای شنیده و بیعتی کرده بودند.
هاشمی رفسنجانی در تصمیم و پیوندی سرنوشت ساز، آیت الله خامنه ای را به رهبری رسانده بود و فردای 15 خرداد، فرماندهی کل قوایِ اهدایی بنیانگذار را به رهبر تفویض کرد.
آیت الله خامنه ای تا هفدهم مهرماه همان سال هم رهبر بود و هم رییس جمهور، انتخابات ریاست جمهوری یکماه زودتر برگزار شد و عیان بود که جز هاشمی کسی رییس جمهور نخواهد شد. هاشمی رفسنجانی 15 میلیون رای آورد و رقیبش “عباس شیبانی” سهمش تنها 4 درصد از آرا بود.
دوران سازندگی آنچنان که هاشمی نوید داد آغاز شد، کابینه قرار بود” کاری” باشد و هاشمی به همه وزرا توصیه کرد که سیاست را به کناری گذارند و کار کنند، چه خود به اندازه همه کابینه سیاسی است.
”غلامحسین کرباسچی” از شهرداری اصفهان فراخوانده شد تا دستی بر سر تهران بکشد، وضع پایتخت آنقدر خراب بود که طرح انتقالش هم مهیا شده بود.
”موسوی اردبیلی”، رییس قوه قضاییه با مرگ بنیانگذار به قم رفت و رهبر تازه رسیده، “محمد یزدی” را بر جای او نشاند، با این حال انتصابات و تغییر در آنچه بنیانگذار پسندیده و میراث مانده بود، چند سالی به طول کشید.
رهبر در این سالها بیشتر به فنِ خطابه می پرداخت، اقتصاد و مملکت داری به دست هاشمی بود و خطبه های نماز جمعه رهبری، بیشتر به ذکر و تقوی و تاریخ اسلام ومبارزه با استکبار می گذشت، آن پیوند عمیق و تقسیم سمت که در خبرگان گذشت، هاشمی را دستی گشاده داد و سید علی خامنه ای را قدرتی فرادست که البته با آن دست گشاده، محدود
می شد.
برای آیت الله خامنه ای، البته نه در حوزه پایگاهی بود و نه درمیان روحانیون مبارز و چپ های حکومتی، او می بایست ابتدا گروه و کس و کاری می جست و تا این جستجوی طول و دراز به جایی رسد، حمایت تمام قد از هاشمی باید که جانانه ادامه می داشت.
هاشمی می توانست درتوفانِ مخالفان و موافقان و گروهها و جناحها و میان خواستِ مراجع قم و روحانیونی که خود راکمتر که نه، بالاتر از رهبرِ تازه رسیده می دانستند، غُوطه زند و صدف ثُباتِ رهبری و حکومت را صید کند. این بود که سید علی خامنه ای، چنان از این رییس جمهور تجلیل می کرد که گویا هاشمی تنها پشتیبانِ رهبر است، انتقادها از دولت البته در خطبه ها و بیانات نمی آمد و سید علی خامنه ای هر چه می گفت خوبی بود و مدحی در اُبهت رییس جمهور. گویا که یاد آن جلسه خُبرگان تازه می شد با هر بار دیدار هاشمی رفسنجانی.
هاشمی یارِ نزدیک امام، دانشمند و بی سابقه در فضایل، میانِ همه رجالِ ما قبل ایران، دارای ویژگی های استثنایی، نعمتی عظیم برای رهبری و ملت. این ها مدحِ رهبر است، درباره هاشمی و نه تنها رییس جمهور که کابینه را نیز بی نصیب نمی گذارد، از این همه ثنا و رثا:
” در تاریخ گذشتهی ما، کمتر میشود مجموعهی مسؤولانی را پیدا کرد که مثل مجموعهی مسؤولان امروز باشند. رئیس جمهوری با این خصوصیات، با این فضایل و با این سوابق، و همکاران و وزرایی با این منش دینی و ایمانی و انقلابی، حقیقتاً در گذشتهی تاریخ ما سابقه ندارد، . [6]“
سال 69 میانِ آمدن رییس جمهور تازه و جا گرفتن رهبر در “بیت”، دورانِ خبرگانِ زمان بنیانگذار به سر آمد. اصلاح قانون اساسی سال 68 و نظارت بر انتخاباتِ خبرگان که بنابر اصل نود و نهم، برعهده شورای نگهبان نهاده شده بود، کارِ خود کرد و فُقهایی که چندان میانه خوشی با رهبر تازه رسیده نداشتند و یا در آن جلسه تاریخی دلشان به نهان گویی هاشمی در باب خامنه ای آرام نشده بود و رای منفی داده بودند، به رد صلاحیت دچار آمدند و یا حضوری نیافتند و نیامدند.
رهبر در دیدار با خبرگان جدید، البته با ادب و متانت، رییس مجلس “آیت الله مشکینی” را بر صدر نشاند و در آخرِ گفته هایش از آنها که نیامدند و رد صلاحیت شدند، تقدیری کرد و البته این رد صلاحیت ها را جایز هم شمرد.
آرام و پیوسته همه چیز تغییر می کرد، اگر که دست رهبری از اداره مستقیم کشور کوتاه بود و هاشمی توصیه های رهبر را می شنید و به دل خود عمل می کرد، اما سید علی خامنه ای دانسته بود که از کجا باید در دژِ قدرت رخنه کند تا برج و باروی نظام را زیر نگینِ رهبر در آورد.
بیانات رهبری سرشار از حمایت دولت و برنامه های اقتصادی هاشمی و سازندگی بود، اما درد دلهای رهبر جای دیگرسر می زد و شکوه اش از آنچه می گذرد و سمت و سویی که بی اراده اش می رود در میان مَحرمان شنیده می شد.
دولت هاشمی انگیزه ای جز دَم دادن به اقتصاد ناتوان و جنگ زده ایران نداشت و با این حساب نگاه کارگزاران، به فرهنگ و آزادی های سیاسی در حد نقشی بر اِیوانِ اقتصاد به شمار می رفت.
رهبری دانسته بود که می توان از همین نقطه نفوذ کرد و تا سیاست و اقتصاد پیش راند. در این کشاکش نرم و زیر پوستی میانِ رهبر و رییس جمهور، البته سید علی خامنه ای به واسطه اینکه ظاهرا دولت و بودجه به دست رییس جمهور و فرهنگ به دست مشاوران بد سرشت است، میان محرمان به عنوان معترضی همیشگی می نشست و اپوزیسیونی مظلوم در بالاترین نقطه نظام و البته بر کناره امور تشکیل می داد.
رهبر در جمع هنرمندانِ خواستنی اش و در تایید گزارش اینان درباره وضع فرهنگ وهنر و دو قطبی شدن جامعه که به زعم ایشان، یکسرش انقلاب است و سری دیگر ضد انقلاب، این تحلیل را بسیار درست می داند و می گوید:
“تحلیلی که از صفآرایی فرهنگی بین ما و دشمن ارائه کردید، کاملاً هوشمندانه و منطبق با واقعیت و درحقیقت تصویر روشنی بود از آنچه که هر کسی میتواند با اندک دقتی آن را ببیند. از اینکه شما جوانان مسلمان و انقلابی و هنرمند توانستید این موقعیت را این طور هوشمندانه و ظریف دریابید و در مقابل آنچه که هست، یک موضع انتخاب بکنید، خیلی خوشحالم؛ این خیلی خوب و خیلی مهم است. اصل هم همین است که انسان موضعی داشته باشد. “
بااین حال از کوتاهی دست و نداشتن ابزار برای کمک هم می گوید:
” تا حدودی که برای من امکان داشته باشد و واقعاً در این زمینهها از من کاری بربیاید، حاضرم پشتیبانی کنم. البته برای اینکه مشخص بشود که من چه کار میتوانم بکنم، راهش این است که با دفتر ما و با بعضی از برادران اینجا - یا آقای معزی، یا آقای حجازی - صحبت کنید و مسائلتان را در میان بگذارید، تا ببینیم چه کار میتوانیم بکنیم. “
و دست آخر به هنرمندانی که در سالهای بعد از طرفداران راسخش شدند، نصیحتی می کند و مثالی می زند که کاملا برای اهل جلسه معنا و مفهموم دارد:
“در زمان ریاست جمهوری بنیصدر، وقتی مأیوس شدیم از اینکه امام حرف ما را دربارهی آقای بنیصدر قبول بکنند، خدمت ایشان رفتیم. ما یکییکی میرفتیم، چندنفری میرفتیم، نوشتهیی میگفتیم، زبانی میگفتیم. من یک بار خدمت امام رفتم و صریحاً گفتم من به این نتیجه رسیدهام که چون دیگر نمیشود با آقای بنیصدر برخورد بکنیم، من به همان روش قبل از انقلاب باید عمل بکنم. ما قبل از انقلاب حرفهایی میزدیم، که وقتی کسی در آن حرفها میاندیشید، موضعی نسبت به آن دستگاه پیدا میکرد. من به ایشان گفتم مجبورم الان حرفهایی بزنم، که وقتی کسی دربارهی آنها اندیشید، موضعی علیه آقای بنیصدر بگیرد. امام نگاه کردند و تبسمی کردند و هیچ چیز نگفتند، ما وقتی در آن شرایط قرار میگرفتیم، چه کار میتوانستیم بکنیم؟ نمیشد که ول کرد. بعضیها بریدند. این اسمش بریدن است. آدم که نباید ببُرد؛ باید بالاخره بایستد. دشمن دارد ما را میبُراند؛ از انواع و اقسام وسایل هم استفاده میکند. اگر ما هم بریدیم، به دشمن کمک کردهایم. [7]“
مصلحت بر این بود که از هاشمی رفسنجانی تجلیل می شد و حتی با او پیوند و عهدی بسته تا دیگر رقیبان قدرت، مانند چپ های حکومتی در مجلس سوم حذف شوند.
رهبری می دانست که هاشمی را باید حفظ کرد و آرام و پیوسته، غنائمِ بزرگی به دست آورد. صدا و سیما که ریاستش با “محمد هاشمی” برادر رییس جمهور بود از آن جای ها بود که به طرز اِعجاب آوری از سوی رهبری رصد می شد، در دیدار با مسوولان صدا وسیما حتی زمان پخش برنامه ها و تغییر در مجریان را اطلاع می داد و از برنامه های رادیویی که موسیقی طربناکی پخش کرده بودند، انتقادی گزنده می کرد و دستورمی داد که در سحرهای ماه رمضان، نباید به هیچ وجه موسیقی پخش کرد و اصولا همه این گفته ها که می گویند موسیقی انسان را به خدا نزدیک می کند، حرفی بیش نیست[8].
انتقادهای رهبری البته اثر داشت و هنوز سال 70 به پایان نرسیده بود که “سید محمد خاتمی” از وزارت ارشاد استعفا داد و رفت و جایش را علی لاریجانی گرفت.
”محمد هاشمی” سال 73 دورانش سرآمد و بازهم علی لاریجانی بود که جایش را گرفت و بر ریاست سازمان صدا وسیما نشست.
در چهارمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی، بار دیگر رهبری در حمایتی قاطع از رییس جمهور به صحنه آمد و آنقدر در این حمایت پیش رفت که مجلس سوم را مجلسی
“فتنه گر” دانست که تمام سعی اش را می کرده تا هاشمی رفسنجانی را در سازندگی ناکام گذارد.
اگرچه بیعت دوباره با هاشمی مشهود بود، اما رهبر پیش ازهاشمی، دل به شورای نگهبان بسته بود که از امتحان خبرگان و رد صلاحیت ِفقها و در ناکام گذاردن منتقدانِ رهبری سربلند بیرون آمد.
شورای نگهبان، همان قلعه خلل ناپذیری بود که رهبری می توانست، بنابر قانون اساسی اعضایش را بگمارد یا برکنار کند و از همین رصد خانه عظیم، ورود هرغریبه ای را به ارکان حکومت سد کند.
گفتگوی تاریخی بین رهبری و اعضای شورای نگهبان در آستانه انتخابات مجلس چهارم خط مشی همه سالهای بعد را نشان می داد.
یکی از اعضای شورای نگهبان می پرسد: “بعضی اشخاص به حسب مدارک موجود مجرم نیستند؛ اما ما با مدارک خود و چیزهایی که قانون به آن متذکر شده، آنها را مجرم میدانیم؛ در این موارد چگونه باید عمل کنیم؟”
و رهبری پاسخ می دهد: “در مورد آن قضیهیی که فرمودید دلایل و مدارکی هم نیست، اما آدم میداند، عرض میکنم که اگر انسان میداند، باید طبق علمش عمل کند - از قبیل آنچه که مثلاً در مورد علم قاضی میگویند - منتها بایستی واقعاً ضوابط را رعایت کرد. نمیگوییم ضوابط، یعنی ملفوظ و منطوق قانون؛ لیکن میگوییم ضوابطی که شرعاً و قانوناً معتبر است، باید رعایت بشود. حالا اگر با آن ضوابط، واقعاً انسان علم پیدا کرد، طبعاً طبق علمش عمل خواهد کرد؛ این چیز قهری است[9]“
حذف جناح چپ جمهوری اسلامی و اتفاقا نزدیکان بنیانگذار، باهمین پرسش و پاسخ رقم خورد و این درحالی بود که حمایت از هاشمی به گونه ای بی پروا ادامه داشت.
حمایتی که به نام رییس جمهور بود و دگرگونی انتخابات و مجلس چهارم را در پی داشت و نهایتا به کام آیت الله خامنه ای که بنابر قانون اساسی، دوران رهبریش می توانست تا پایان عمر باشد. در خطبه های نماز جمعه بیزاری رهبری از روحانیون چپ حکومتی و مجلس سوم در پوشش دفاعِ از هاشمی هویدا بود:
“در دریای متلاطم و توفانی دنیا، مسؤولین کشور و به طور مشخّص، دولت جمهوری اسلامی، وظیفه سنگینی بر عهده دارند. بنده که از نزدیک در جریان مسائل قرار دارم، میبینم که رئیس جمهور محبوب، زحمتکش و پر کار ما، همراه با دستیاران خود و وزرا و رؤسای دولتی، چقدر تلاش میکند. کشور را پیش بردن، آن هم در اقیانوسهای توطئهای که دشمنان علیه ما به وجود میآورند، کار آسانی نیست. حال اگر نمایندهای انتخاب کردیم با این هدف که در مجلس قوانین لازم را به تصویب برساند تا مسؤولین کشور و دولت منتخب مردم بتوانند کار خودشان را انجام بدهند، اما بر خلاف هدف و نظر ما، از تریبون مجلس برای فحش دادن به دولت و کار شکنی علیه آن استفاده کرد، به نظر شما چگونه نمایندهای است؟ آیا مردم چنین نمایندهای خواستند و میخواهند؟! آیا روح امام این را میخواست؟”
و ادامه داد:
“بنده بسیاری از فتنه گریها را در این مجلس دیدم و به مردم نگفتم؛ چون نخواستم خاطر عزیز مردممان را آزرده کنم. گفتم، این دوران، میگذرد و تمام میشود و میرود. مردم چگونه حاضرند به کسانی که فتنه گری کردند و حقایق را درنظر آنها باژگونه جلوه دادند، رأی بدهند که دوباره وارد مجلس شوند؟! البته تعداد فتنهگرها، معدود بود. اکثریت قاطع نمایندگان مجلس، از هر جای کشور که بودند - چه از تهران و چه از شهرهای دیگر - مردمانی شریف، دلسوز و علاقهمند بودند. من میخواهم این مطلب را به عنوان یک «معیار» به شما مردم عرض کنم: کسانی که چوب لای چرخ مسؤولین کشور میگذارند، در حرف زدن تقوا را رعایت نمیکنند، پایبندی ندارند و برای اینکه چهار نفر به آنها علاقهمند و طرفدارشان شوند، هر چه به دهانشان میآید میگویند، شایسته آمدن به مجلس نیستند. این، همان مطلبی است که من در یک سخنرانی دیگر، از آن به «فتنهگرها» تعبیر کردم. باید فتنه گرها شناسایی شوند و مردم به آنها رأی ندهند. [10]“
انتخابات ریاست جمهوری، یکسال بعد از استقرار مجلس چهارم برگزار شد. اگرچه پرشور هم نبود اما هاشمی دیگر با آن صلابتِ دوره قبل رای آوری نداشت و “احمد توکلی” رقیب نا آشنایش با تبلیغِ فساد دولت و کارگزارن، شش میلیون رای آورد و در جلسه تنفیذ حکم هاشمی نیز رهبری همان مقوله فساد راپیش کشید و نسبت به انتخاب وزرا و همکاران رهنمود داد. 7
چهره دولت دوم هاشمی رفسنجانی، نشانگر این بود که مقام رهبری موفق شده است تا سهمی بزرگ از کابینه بگیرد. وزارت فرهنگ و ارشاد به “مصطفی میرسلیم”، عضو حزب موتلفه رسید که نظرات فرهنگیش همان نظرات رهبری بود. وزرات کشور از
“عبدالله نوری” گرفته به” بشارتی” سپرده شد که به رهبر نزدیک تر بود تا هاشمی و “مصطفی معین” جایش را در وزارت علوم به “هاشمی گلپایگانی” داد و رهبری
می توانست مطمئن باشد که دیگر از آن کرشمه های روشنفکری در دانشگاه ها خبری نخواهد بود.
گامهای رهبری به اقتصاد می رسید، گو اینکه از همان سال 69 رهبری تصمیم گرفته بود با سفرهای استانی به مناطق محروم از جنبه تبلیغاتی، دولت هاشمی را که به سیاست های تورم درمانی مبتلا بود و نصایح بانک جهانی را به کار می بست، در تنگنا گذارد و خود چهره ای مردمی و مستضعف پناه بیابد.
این سفرهای استانی رهبری به مناطق محروم، البته نه به مانند انظباط و همتِ “محمود احمدی نژاد” و سفرهای استانی اش، در سالهای بعد هم ادامه یافت[11].
یک دست شدنِ مجلس چهارم و ریاست مجلس “علی اکبر ناطق نوری”، زنگِ آغازی رابه صدا در آورد که خبر می داد، رهبری پایگاهی تازه و دور از هاشمی پیدا کرده است، آن هم در میان راست سنتی که از طیفی اقتصادی مانند موتلفه اسلامی آغاز می شد و به قلب جامعه رو حانیت مبارز می رسید.
نظر به ناطق نوری به عنوان رییس جمهوری آتیه دار، البته از نقش هاشمی رفسنجانی می کاست و رهبری را بعد سالها ازحمایت ضروری و بی دریغ از هاشمی فارغ می کرد.
در جلسه ای با حضور نمایندگان مجلس چهارم و رییس جمهوردر خرداد سال 73 رهبری بار دیگر تمجیدی شایان از هاشمی کرد و او راشخصیتی با توانایی های استثنایی دانست، اما تجلیل بزرگ دیگر از آنِ علی اکبر ناطق نوری بود که آیت الله خامنه ای از او به عنوان چهره “نورانی” مجلس یاد کرد.
سال 75 لحن و گفتار رهبری از وعظ و خطابه و ارشاد و دعوت به تقوی گذشته بود، جست و جوی هشت ساله اش در یافتن همراه و همگام و پشتیبانانی نه از جنس هاشمی رفسنجانی، ثمر داد و به مدد صدا وسیما و عرضه هر روزه رخسار و کلامش، نفوذی یافت.
تحلیلِ مفصل رهبری از قیام امام حسین و آن هم میانِ سپاهیان و لشگر 27 محمد رسول الله، در تعریف عوام و خواص و گرته برداری ازتاریخ صدر اسلام و تطبیقش با وقایع معاصر، از راهبردی پرده برداری می کرد که برای اجرایش باید حکومتی یکدست پدید می آمد و خواصی ولو با سابقه ای طولانی در مبارزه به کنار و حاشیه و شاید محاکمه می رسیدند.
سخنرانی مهم “عوام و خواص” مانیفستِ حرکتی بود که شروعش انتخابات سال آینده و دوم خرداد 76 بود. چشمان نگران رهبری جنبشی را نه از سویِ چپ های رانده شده که از سوی موجی ناشناخته و پرنفوذ میان مردم می دید که به ناگاه ممکن بود تا نظام را غافلگیر کند، رهبری البته حدس نمی زد که این موج بی صدا تا چه اندازه می تواند بلند باشد، اما مُصرانه می خواست تا از همین جا سدی و دژی مستحکم برای آن روز ساخته شود.
تاریخ اسلام در قرینه سازی با شرایطِ حال جان می گرفت و سید علی خامنه ای مستتر و قابل باور از سوی مخاطبان در جایگاه امامان شیعه جلوس می کرد:
“اگر امروز من و شما جلو قضیه را نگیریم، ممکن است پنجاه سال دیگر، ده سال دیگر یا پنج سال دیگر، جامعهی اسلامی ما کارش به جایی برسد که در زمان امام حسین علیهالسّلام رسیده بود. مگر اینکه چشمان تیزی تا اعماق را ببیند؛ نگهبان امینی راه را نشان دهد؛ مردم صاحب فکری کار را هدایت کنند و ارادههای محکمی پشتوانهی این حرکت باشند. آن وقت، البته، خاکریز محکم و دژِ مستحکمی خواهد بود که کسی نخواهد توانست در آن نفوذ کند. و الاّ، اگر رها کردیم، باز همان وضعیت پیش میآید. آنوقت، این خونها، همه هدر خواهد رفت. [12]“
نگرانی در آستانه دوم خرداد 76 گریبان رهبری را گرفت. رقابت اصلی میان علی اکبر ناطق نوری که هشت سال رییس مجلس شورای اسلامی بود و پوشش تبلیغاتی صدا وسیما همتی نهاده و او را شهره کرد و سید محمد خاتمی که از همان سال 70 واستعفا از وزارت ارشاد از یادها رفته بود، در گرفت.
بنابر پیش بینی شورای نگهبان و رهبری این چهره گمنام مانده، نمی توانست با قِلت امکانات تبلیغی، رایی بسازد چه اینکه بیاورد.
با این حال در فروردین و اردیبهشت سال 76 موجی بی صدا و خاموش، اما بلند و مُمتد آمن آغاز کرد و همهء موقعیت ناطق نوری را در می نوردید و استمداد رهبری از روحانیان تبلیغی و ابداعِ اصطلاح “رای به اصلح ” نشان می داد که بسیار محتمل است، آنچه رهبری به خواب دیده و آمدنِ ناطق نوری و نزدیک شدن به حکومتِ ولایی بر باد رود و یا به وقفه ای دیرین و حتی بی سرانجام عاقبت یابد.
رای به “اصلح” و تاکید به گزینش اصلح آن هم وقتی دست کسی به نامزدی غیر از آنانی که شورای نگهبان گزینش کرده بود، پیشتر کمتر شنیده شده بود و تا حدی تازگی داشت:
“شما هم آن وقت که میخواهید مردم را راهنمایی کنید، باید حدّاکثر دقّت را در گزینش بکنید. باید چیزی بگویید که فردا بتوانید پیش خدای متعال جوابش را بدهید. کسی را باید به مردم معرفی کنید که بتوانید پایش بایستید و به خدای متعال بگویید که حجّت من این بود. عدم دخالت خطرناک است؛ دخالتِ بدون حجّت هم خطرناک است. پیش خودتان و خدا، حجّت پیدا کنید. مردم را در این امر آگاه کنید. مردم هم به شما اعتماد میکنند، باید هم اعتماد بکنند؛ امین مردم هستید و باشید. کاری کنید که مردم بتوانند با رأی بالایی، یک شخص لایق و مدیر و متعبّد و متدیّن و مجرّب در امور اداره کشور انتخاب کنند. البته دست شما هم به کسی غیر از آن کسانی که شورای نگهبان آنها را ارائه خواهد داد، نمیرسد. در بین همانها باید کسی را انتخاب کنید. در بین آنها بگردید و بهترین را - که با معیارهای صحیح تطبیق کند - پیدا کنید و به مردم معرفی نمایید. [13]“
روزهای پایانی تبلیغات و پیدایی شور در جوانان و بیداری اکثریتِ خاموش که سالها در انتخاباتی شرکت نکرده بود و اینبار به شوق و ذوق و با مظلوم یافتنِ سید محمد خاتمی به پای صندوقها می آمدند، تنها یک راه پیش پای نظام قرار می داد و آن هم تقلب در انتخابات بود.
این درست وقتی بود که هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه، ضربتی به دوست قدیمی و همراهش در جلسه تاریخی خبرگان زد و درباره آنچه احتمالِ دستبرد در آرای مردم عنوان کرد، گفت و ابراز نگرانی کرد.
عملیات خنثی سازی خاتمی که در نیت رهبری و بخش هایی از سپاه و کارگزارنِ دولت هاشمی بود، لو رفت. به نظر می رسید که مقام معظم، لغو تقلب در انتخابات را، آن هم سه روز مانده به دوم خرداد، اعلام کرد:
“من بخصوص از رئیسجمهور محترم استفسار کردم و گفتم شاید ایشان خبری دارند؛ اما ایشان گفتند که نه؛ من در همه انتخاباتها، به مسؤولان و دستاندرکاران سفارش میکنم که تخلف نکنند، مساله خاصی وجود ندارد، مسوولان مورد اطمینانند و هم خود من نخواهم گذاشت که مساله انتخابات خدای نا کرده اندکی مخدوش شود. “
از آن همه مردم که از صبح رای گیری صف بسته بودند و پیر و جوان، شادان و خرامان رای می ریختند، معلوم بود که ناطق نوری از صندوق به در نخواهد آمد.
رهبری در صبح دوم خرداد این می دانست و غمین و مغموم با آنکه دوربین بر دستش که می نوشت ماند و مَکثش در نوشتن به نامِ مختصر خاتمی شباهتی نمی برد، به اصلح رای داد که مردم انتخابش نکردند و گفت که با رییس جمهور بعدی همان سیر و سلوک را دارد که با هاشمی داشت، اما هیچ کس برای او هاشمی نخواهد شد:
“هرکس که امروز، انشاءاللَّه رأی بیاورد و نامش از این صندوقها بیرون بیاید، من با او همانطور رفتار خواهم کرد که در هشت سال گذشته با آقای رئیس جمهور، جناب آقای هاشمی رفسنجانی رفتار کردهام. البته خوب؛ برای شخص من، هیچ کس آقای هاشمی رفسنجانی نخواهد شد؛ اما امیدواریم برای ملت بشود و بتواند برای کشور همانطور شخصیتی باشد و همانطور تلاشی بکند و بلکه بیشتر و بهتر؛ چون باب رحمت الهی واسع است. “.
دوران اصلاحات می آمد و فرایند حمایت از هاشمی در لحظه شکست از مردم و رای 20 میلیونی خاتمی، استمدادی دوباره از کسی بود که به سید علی خامنه ای رهبری بخشید.
در انتظار دولتِ دل
رهبری وعده داد، باهرکس که از انتخابات دوم خرداد ماه سربلند بیرون آید، همان خواهد کرد که با هاشمی رفسنجانی کرد. اما این وعده تا مرداد همان سال و تنفیذ سید محمد خاتمی هم دوامی نداشت. رهبری در نطق بلندی که به مناسبت تنفیذ کرد، حتی کلمه ای درباره رییس جمهور منتخب که بیش از بیست میلیون رای دهنده ایرانی به او رای داده بودند، نگفت. در عوض از اینکه مردم آمدند و یک انتخابات 30 میلیونی را که به هر حال آبرویی به نظام می بخشید آفریدند، تشکر کرد. از آن تجلیل های هاشمی وار برای خاتمی خبری نبود.
خاتمی وزیر مستعفی ارشاد سالِ هفتاد، به گفته رهبری گرچه معتقد بود، اما مشاوران بدی داشت که به بیراه می بردنش و این را به نجوا در گوش محرمان وهنرمندان ولایی گفته بود:
“اگرچه مدیریت وزارت ارشاد، مدیریت معتقدی است، اما دستگاه فرهنگی که “او” مدیرش است، معتقد نیست؛ یعنی به خاطر وجود بعضی آدمهای ناباب، به خاطر وجود همان مشاوران و از این قبیل، جهت، جهت دیگری است. [14] “
رهبری هم اگر به کسی ظن بد می برد به این راحتی دلش صاف نمی شد:
“من به بعضی از جاها و به بعضی از آدمها سوءظنهایی دارم که دیر زایل میشود. “
حالا بعد از گذشت هفت سال از آن استعفا معلوم نبود آیا “او” یعنی همان خاتمی، هنوز معتقد مانده است یا نه.
تلاش برای پایه گذاری بنیادهای حکومت ولایی، به توفانی سخت دچار شده بود که رهبر باید گذر می کرد. مهمترین سخنرانی های رهبری در جمع سپاهیان ایراد می شد، جایی که قدرت عیان به مدد زورِ بازو و اسلحه مهیا بود.
در نطقِ مشهور و استراتژیک رهبر در بین سپاهیان و سال75 که به عوام و خواص مشهور شد، فرمانده کل قوا، از سپاه و بسیج خواست که در انتخابات و سیاست دخالت کنند:
“تا بخواهید اقدامی کنید، حرکتی کنید. دشمن هست، دشمن ها جور واجور هستند، بعضی دوستند، دشمن هم نیستند. لذا مورد سوال قرار می دهند، چرا مسا ئل رابا هم مخلوط می کنید؟ ارتش و سپاه و نیرو های مسلح نباید درسیاست دخالت کنند، اما معنای فرموده امام این نیست که نیروی عظیم بسیج و آحاد سپاه حق ندارد در قضیه عظیمی مثل انتخابات حرکت شایسته و مناسبی انجام بدهند، البته وارد نشدن در سیاست به همان معنایی که امام فرمودند، به قوت خودش باقی است. اما مصداقش اینها نیست. مردمان ارزشی، جوانان مومن، در قضیه انتخابات حرکتی انجام بدهند، کاری بکنند. پای صندوقها حاضر شوند، مراقبت و نظارت کنند و مانع تخطی دیگران شوند، این خلاف نیست. [15]“
آنچه رهبری می گفت، البته نظارت بر انتخابات نبود، باید کاری می کردند، سپاه و بسیج می توانست به عنوان یک حزب ناگفته قدرت حکومتی را با مَنویات رهبری و دلدادگی به ولایت بیامیزد و راهی انتخابات شود. در این طرح بلند مدتِ “بیت” البته، ناطق نوری نمی گنجید، باید کس دیگری می آمد و پیدا می شد تا بتواند بدنه سپاه را جذب کرده و بسیج و جوانان نُورسته را که در دهه هفتاد به بلوغ رسیده بودند و به تبلیغ سیما و منبر و مدرسه عشقِ ولایت داشتند، به دنبال بکشاند.
حال که دولتِ دل بر نیامده بود، باز هم همین پایگاه بسیج و سپاه چاره ساز بود، تا بتوان از نفوذ دشمن که به قولِ رهبری پایگاهش در مطبوعات بود، جلوگیری کرد.
نِمای دولت خاتمی مطبوعات آزاد و آمدنِ نویسندگان و گویندگان و سیاستمدارانی شد که شعار جامعه مدنی و بُروز اصناف و تشکل ها و احزاب مستقل و حقیقی را ترویج می کردند، این بود که برای اصلاح طلبان و “بیت”، خط مقدمِ کارزار، مطبوعات بود.
روزنامه های اصلاح طلب توانستند تا سال 79 و توقیفِ فله ای مطبوعات، صدا و سیما را با آن ید بیضا و خرج و بَرج، خلع سلاح کند.
رهبری نیز شمشیر از رو بست و نه در محیطی فرهنگی، بلکه در میان فرماندهان سپاه و نه دیگر مانند درد دلهای دوران هاشمی، که آشکارا حمله کرد و دستور برخورد داد:
“من یک بار در اوّلِ امسال این هشدار را دادم؛ این هم بارِ دوم است. من با مسؤولین، اتمام حجّت میکنم! مسؤولین باید در این مورد اقدام کنند! ببینند کدام روزنامه است که از حدود آزادی پا را فراتر میگذارد. آنچه که برای این ملت مفید است، آنچه که آزادی حقیقی است و آنچه که بیانِ رأی بدون توطئه است، آن را از توطئه، خیانت، اضلال و ناامید کردنِ مردم جدا کنند. [16]“
دولت خاتمی به زودی خود را مقابلِ همه قدرتِ رهبر دید، ارکان نظام که منتصب رهبری بودند از همه سو بحرانی آفریدند. قتل های زنجیره ای در پاییز سال 77 از سوی ماموران وزارت اطلاعات، واقعه کوی دانشگاه تیر 78، توقیف مطبوعات در بهار سال 79، و نامه فرماندهان سپاه به خاتمی که بوی کودتایی قریب الوقوع علیه رییس جمهور را می داد، گوشه هایی از بحران ساعت به ساعت خاتمی و دولتش بود.
دگرگون شدن مجلس ششم و برآمدنِ آفتاب اصلاحات در بهارستان نیز نمی توانست گره ای از کار و بار اصلاح گری و خاتمی بگشاید، شورای نگهبان، دژِ مستحکم و نفوذ ناپذیری بود که هر قانونِ اصلاحی که مجلس تصویب می کرد را بر خلاف شرع و قانون اساسی می دانست و ملغی می کرد، تا آنجا که حتی پیوستن به کنوانسیونِ منع شکنجه از سوی شورای نگهبان، خلاف شرع و قانون شناخته شد.
لوایح دوگانه خاتمی در افزایش اختیارات رییس جمهوری نیز به مجلس نرسید و با تذکر و نهی رهبری در دست رییس جمهور ماند. قانونِ مطبوعات و اصلاحش هم به حکم حکومتی و دخالت مستقیم رهبری عقیم ماند.
فشار بر مجلس ششم چنان بود که اگر “مهدی کروبی” رییس مجلس پافشاری نمی کرد و نمی ایستاد، چند نفری از نمایندگان مجلس با تعقیب قضایی، سر از زندان در می آوردند. همان طور که “غلامحسین کرباسچی” شهردارِ دوران هاشمی، در اولین بهار دولت خاتمی به جرم فساد و اختلاس، محاکمه و زندانی شد و بعد ها عبدالله نوری، وزیر کشور هم رنج زندان برد.
دست های رهبری در همه امور می آمد و می رفت، سیاست “تنش زدایی” خاتمی، با گره ای که از بیت می افتاد بی تاثیر ماند، سیاست های فرهنگی و ایجاد فضای باز با توقیف سریع مطبوعات به بن بست خورد و در اقتصاد و سازندگی هم مخالفت رهبری درهای کشور را به روی سرمایه گذاری خارجی بست و استقراض از بانک جهانی موقوف شد.
سالها بعد از اصلاحات، سید علی خامنه ای در سفر سال 89 به قم و در جمع مدرسین حوزه علمیه از روزهای پر مشغله و حیلت اَش به دوران اصلاحات، حرفهای تازه زد و اسرار پشت پرده را بازگو کرد. این “گفته های مگو” چند ساعتی بر صفحه خبرگزاری فارس ماند و به عقوبت سانسور دچار شد:
” یک روزی توی این کشور تلاش میشد -هم شعارش داده شد، هم عملا تلاش شد- که حاکمیت دوگانه درست کنند. یعنی واقعا برای این کار بنا کردند سرمایهگذاری کردن. مراد از حاکمیت دوگانه هم فقط این نیست که دو دستگاه در راس کشور قرار داشته باشند که هر کدام به نوبه خودشان تصمیمگیری کنند؛ این معنایش این بود که منزله رهبری و ولایتفقیه و این حرفهایی که ماها داریم و انقلاب از اول داشته، اینها را از جایگاه تعیینکنندگی و فصلالخطاب بودن کنار بیندازند و برایش رقیب درست کنند. آن کسانی که این را مطرح کردند، اصلا از اول فکرشان این بود. یک وقت به دولت چشم دوختند، نتوانستند؛ بعد خواستند مجلس را این جوری کنند؛ بالاخره حاکمیت دوگانه را، هم شعار دادند، هم دنبالش راه رفتند. این حاکمیت دوگانه فقط شعار داخل هم نبود که ما بگوییم کسانی در داخل این شعار را میدادند؛ نه، همان وقتها آمریکاییها هم این را گفتند، اروپاییها هم این را گفتند، توی تبلیغاتشان هم آوردند و همین تعبیر «حاکمیت دوگانه» را بهکار بردند. [17]“
رهبر از نگرانی بزرگش در محدودیت قدرت گفته بود و از اینکه “بیت” همه کار می کرده و به ظاهر حمایت رهبری نیز بر سر جای بوده است:
“من از همه دولتها حمایت میکنم. از دولت و قوه مجریه و مسئولینی که هستند، در همه دورهها من حمایت کردم؛ با اینکه بعضیهاشان از لحاظ جهتگیری، مخالف با جهتگیری ما بودند؛ منتها برخورد کردن و تضعیف کردن مصلحت کشور نبوده است، از داخل، از زیر، هرکار میتوانستیم میکردیم؛ اما در حمایت عمومی، من حمایت میکردم. ”
انگار که دموکراسی ابزاری است که وقتی در کُلیت و مجموع به نتیجه مطلوب نمی رسد، در جای های خُرد می تواند، قابل نفوذ از سوی کسانی باشد که به دموکراسی اعتقادی ندارند، اما از ابزار آن استفاده شایان می کنند.
دولت خاتمی برای اولین بار پس از انقلاب، اصلِ متروک و برزمین مانده شوراها را به اجرا گذاشت و دیری نگذشت که دیگر انتخاب شهردار از دایره اختیارات وزارت کشور بیرون رفت و به شورای شهر رسید.
شورای شهر تهران که با نزاع بی حاصل اصلاح طلبان در دوره اول و راه یافتن شخصیت های سیاسی اصلاح طلب به شورایی کاری، عملا از کار مانده بود و در اداره امور شهر تهران نتوانست به پای “کرباسچی” شهردار مشهور و انتصابی شهر برسد. در دومین انتخابات شورای شهر در سال 82، بی اقبالِ مردم و رای دهندگان ماند و “تهران” تقدیم شبه حزب یک شَبه ساخته” آباداگران انقلاب اسلامی”شد.
در فهرست گمنام آبادگران پانزده نفر جای داشتند، آنکه ذره شهرتی داشت، مهدی چمران بود. این پیرمرد که شباهت با برادرش “ مصطفی چمران فرمانده جنگ های پا رتیزانی، او را زندهء سیاسی نگاه داشته بود، بی هیچ سابقه مدیریتی، بر مسند ریاست شورای شهر تهران نشست و شهرداری ناشناخته را بر تهران حکمران کرد.
”محمود احمدی نژاد”، 13 اردیبهشت سال 82، وقتی مجلس و رییس جمهور اصلاح طلب درمیانِ نبردی نرم و سخت با قوای بیت و اختیارات رهبری بودند، مثلِ تکاوری چترباز در پشت جبهه اصلاح طلبان فرود آمد و گرچه بنابر سنت دولت که شهردار تهران می توانست در کابینه و جلسات شرکت کند، احمدی نژاد را به هیات دولت راه ندادند، اما از همان خیابان بهشت و شهرداری تهران و روزنامه همشهری که به چنگِ شهردار و آبادگران افتاده بود، نشان داد که می تواند جبهه ای تازه گشاید و آینده اصلاحات را به ماه گرفتگی خونین دچار کند.
روستازاده “آرادانی” که نزدیکترین شهر به روستایش شهرستانِ گرمسار ازتوابع استان کویری سمنان بود، در انقلاب نقشی نداشت. بهمن57 محمود احمدی نژاد، تنها 22 سال سن داشت و گرچه دانشجوی دانشگاه علم و صنعت بود و مهندسی می خواند، اما در آن شور و شرِ داشگاههای پیش از انقلاب و گروههای مسلح و بی سلاح و چپ و اسلامگرا، کاره ای نبود.
از دیوار سفارت آمریکا هم دانشجویان خط امام، بالا رفتند که احمدی نژاد با آنان نبود. جنگ هشت ساله از او فرمانده سپاه یا بسیجی فعالی نساخت و بر کنار ماند تا اینکه از قضای روزگار “اردبیل ” به مقام استانی رسید و به دولتِ دوم هاشمی، احمدی نژاد استاندار استانِ تازه تاسیس اردبیل شد.
”احمدی نژاد” نمونه تام و تمام از حاشیه نشینانی بود که با انقلاب به شهر آمدند و بی هیچ پیشینه خانوادگی و حتی علمی به صفِ رجال پیوستند.
پدری آهنگر که هفت فرزند داشت و محمود چهارمین آن. درست مانند بسیاری از اهلِ سمنان که از دروازه های شرقی تهران آمده بودند، در شرق شهر ساکن شد و به “نارمک” ماند.
مسجد محل، اولین پا یگاه جوانان مذهبی هوادار ولایت بود و “مسجد جامعِ نارمک”، از آنجایها که احمدی نژاد سالها رفت و آمد می کرد و در بسیج و منبرش سهمی داشت. این دانش آموخته دانشگاه علم و صنعت در همان جا استادی هم کرد و بسیج اساتید علم و صنعت به میلِ او می گشت.
احمدی نژاد مثل همه بسیجیان دهه هفتاد، البته دل به روضه می داد و در هیات رزمندگان و جوارِ “حاج منصور ارضی” و دیگر مداحان هنوز مشهور نشده دهه هفتاد، که همگی مقام رهبری را” آقا”صدا می کردند و هاشمی رفسنجانی را عاملِ غرب و حتی نماز جمعه را به امامت هاشمی فُرادی می خواندند، سَر و سر و حَشر و نَشر داشت.
گو اینکه بار دوم که هاشمی رییس جمهور شد به مصلحت در ستاد انتخاباتی هاشمی در نارمک تهران، رییس بود و عایدیش را در اردبیل گرفت.
احمدی نژاد در دادگاه عبدلله نوری به عنوان شاکی از روزنامه خرداد، که وزیر کشور سابق، مدیر مسوولش بود، حضور یافت و دیگر اثری از او نبود، تا اینکه شهردار تهران شد.
می توان مطمئن بود که احمدی نژاد هیچ گاه در دهه شصت و هفتاد از ملازمانِ آیت الله خامنه ای نبوده است. اما این مرد کوتاه قامتِ سیه چُرده که کاپشن را به زمستان و تابستان می پوشید، از همان کشت و صنعتی به حساب می آمد که سالها رهبری به کاشت و داشت آن مشغول بود.
فرودستان تازه رسیده که تدین را به آب قدرت غُسل زده بودند وبی اینکه دل به روحانیت سنتی سپرده باشند، چشم به دهان “آقا”دوخته، منتظر فرمان ولایت و مُترصد کشفِ مَنویات حضرتش بودند. شورای شهر تهران فانوس امید رهبری در تند باد اصلاحات شد.
هنوز9 ماه از شورای شهر و شهرداری احمدی نژاد نگذشته، چمران و احمدی نژاد به همراه آباد گران به حضور رهبر رسیدند و در دیداری صمیمی و سرشار از رضایت “آقا” رهنمود شنیدند، چند ماهی بیش از کارِ شهردار نمی گذشت که رهبر سپاس می گفت و قدر می دانست:
”یکی از بزرگترین چیزهایی که کام مردم را شیرین میکند، این است که ببینند، حس کنند و بیابند که مسؤولانِ امور آنها در پی خدمت صادقانه و پیگیرانه و عالمانه به آنها هستند. خود همین، مردم را خوشحال میکند. گاهی گفته میشود باید مردم را شاد و افسردگان را از افسردگی خارج کرد؛ این حرف درستی است. اگر کسانی به معنای حقیقی کلمه دنبال این موضوع هستند، راهش همین است؛ به مردم نشان دهند که در پی کار صادقانه و پیگیرانه و عالمانهاند. این بیش از همه چیز فضا را شادمانه خواهد کرد. شما هم خوب عمل کردهاید. من، هم از شورای اسلامی شهر تهران به خاطر کارهایی که کردهاند، جدّیتی که به خرج دادهاند، شهردار خوبی که انتخاب کردهاند، اهتمامی که به کارها دارند و دنبالهگیریای که از کارها میکنند - مضمون همین گزارشی که آقای مهندس چمران دادند و قبلاً هم من اطّلاع داشتم و شنیدهام - صمیمانه تشکّر میکنم؛ و هم از آقای دکتر احمدی نژاد و همکارانشان، بهخاطر کارمخلصانهای که انجام میدهند، سپاسگزارم. [18]”.
احمدی نژاد پیش از آنکه سراغ خیابان و پل و گذرگاه رود، بساط فرهنگسراهای شهرداری را برچید و فرهنگسرا به هیات مذهبی بدل شد. سقاخانه ها در شهر عَلم شدند و دور برگردانهای اتوبان در لاین سبقت، آخرین دستاورد علمی شهردار بود.
مصاحبه های مطبوعاتی احمدی نژاد به رییس جمهور خاتمی طعنه می زد و از خبرنگاران اصلاح طلب دعوتی به حضور در کنفرانس خبری نمی شد و یا اگر خبرنگار اصلاح طلبی از بانوان می آمد، به دلیل بد حجابی به در بسته می خورد.
احمدی نژاد هر چه می گفت را با دعای ظهور امام دوازدهم، آغاز می کرد و از تهران حواسش جمع جمکران قم و مسجدش بود. دو مناره بلند جمکران را در دل بیابان ساخت که نشان از اتفاقی بزرگ در تهران می داد.
سال 82، در ابتدا، شهرداری تهران را ازاصلاح طلبان گرفت و در انتها و اسفند ماه مجلس ششم به پایان رسید. شورای نگهبان در کارستانی بزرگ، بیشترینه نمایندگان اصلاح طلب را از دم تیغ نظارت استصوابی گذراند.
حتی تحصن نمایندگان مجلس و دادخواهی و اعتراض به تصمیم “احمد جنتی” هم تاثیری نداشت و کار به جایی رسید که اصلاح طلبان در برخی استانها کسی را برای نامزدی در انتخابات مجلس نداشتند و در این گیر و دار”اصولگرایان” حزبی دست ساز که در آن، هم راست های سنتی قدیمی و حزب موتلفه اسلامی حضور داشتند و هم چهره های گمنام اما هوادار احمدی نژاد و از جنس آبادگران به آن پیوسته بودند، مجلس هفتم را قبضه کردند.
”غلامعلی حداد عادل” پدر عروس آیت الله خامنه ای به ریاست مجلس رسید و رهبری دل قوی می داشت که بنیاد بقای نظام ولایی، از سیلِ اصلاحات جان به در برده و برمی خیزد. این بود که در شادباش نوروزی، رهبر، ابتهاجی درونی داشت و لبخند رضایت که این سال، کارِ دولت خاتمی به خاتمه می رسد و حالا وقت پا سخگویی و حساب کشی است:
“سال 83 آخرین سال دولت خدمتگزار کنونی است؛ همچنانکه در اواسط سال 83 مدت مسؤولیت پنج سالهی اول رئیس قوهی قضائیه به پایان میرسد و در اوایل همین سال هم مجلس ششم شورای اسلامی دوران مسؤولیت خودش را به پایان میبرد؛ همانطور که برخی از دستگاههای مهم و تأثیرگذار کشور دورههایی را طی میکنند و به پایان دورهی مسؤولیتهای خودشان میرسند و دورههای جدیدی آغاز خواهد شد. آنچه که در این سال مناسب و لازم است که انجام بگیرد، این است که مسؤولان بخشهای مختلف به مردم گزارش بدهند که در دوران مسؤولیتی که در حالِ پایان یافتن است یا پایان یافته، چه خدمت بزرگ و چه کار شایستهیی را برای مردم انجام دادهاند. دولت خدمتگزار، قوهی قضائیه و مجلس شورای اسلامی به مردم پاسخ دهند که آنچه را که به عنوان شعار کار خود بر زبان آوردهاند و همچنین آنچه را که مطالبات عمدهی رهبری در این سالها بوده است، چگونه تحقق بخشیدهاند. “
سال 83 از پر حرف ترین سالهای رهبر نظام بود، سخنرانی های متعدد و سفرهای استانی آیت الله خامنه ای، فرصتی برای دولت خاتمی نمی گذاشت تا به انتخابات سال آینده بیاندیشد و احیانا چاره ای کند و نامزد مشخص و مقبول و فراگیری را برای نمایندگی اصلاحات معرفی کند.
رهبر بی وقفه بر مطالباتش و پاسخگویی دولت تاکید کرد و در مرداد همین سال به همدان رفت و هفت بار سخنرانی کرد و دولت و مجلس اصلاحات را بی نصیب از انتقادی گزنده و هشدار نگذاشت و آنچه حاکمیت دو گانه بود را به رخ رییس جمهورکشید:
“روی حاکمیت دوگانه در این کشور تبلیغ میکنند؛ میگویند حاکمیت دوگانه هست و سعی میکنند حاکمیت دوگانه را بهوجود بیاورند. مسؤولان باید در نقطهی مقابلِ حرکت دشمن حرکت کنند و نگذارند. کاری نکنند که دشمن بتواند وانمود کند که در حاکمیت نظام جمهوری اسلامی و در میان مسؤولان نظام، دودستگی و اختلاف و انشقاق ایجاد کرده است. اشتباهاتی در این مورد صورت گرفته است و کسانی حرفهایی زدهاند و کارهایی کردهاند که به سود دشمن تمام شده است. این کارها را باید موقوف کنند. [19]“
گرچه سالِ پا سخگویی بود اما در اسفند و دیدار با خبرگان، رهبری پاسخی نگفت و سوالی هم مطرح نشد و تنها به این بسنده کرد که کارآمدی است که مشروعیت می آورد:
“هرجا کارآمدی نباشد، مشروعیت از بین خواهد رفت. اینکه ما در قانون اساسی برای رهبر، رئیسجمهور، نمایندهی مجلس و برای وزیر شرایطی قائل شدهایم و با این شرایط گفتهایم این وظیفه را میتواند انجام بدهد، این شرایط، ملاک مشروعیتِ برعهده گرفتن این وظایف و اختیارات و قدرتی است که قانون و ملت به ما عطا میکند؛ یعنی این حکم ولایت، با همهی شعب و شاخههایی که از آن متشعب است، رفته روی این عناوین، نه روی اشخاص. تا وقتی که این عناوین، محفوظ و موجودند، این مشروعیت وجود دارد. [20]
و عاقبت دراول فروردینِ سال 84، رهبری سوت آغاز انتخابات رابه صدا در آورد و گرچه می توان دانست که تا شب عید برای رهبر و شورای نگهبان مُحرز بود که چه کسانی نامزد از صلاحیت گذشته ریاست جمهوری خواهند شد، اما هنوز نام نامزدهای مُجاز اعلام نشده بود و با این حال آیت الله خامنه ای درصحن حرم رضوی، خصوصیات رییس جمهور آینده نظام را می شمرد و تصویرش می کرد:
“انشاءاللَّه خدای متعال کمک کند و دلهای مردم را هدایت کند تا فرد با کفایت، شجاع، با اخلاص، دارای روح مردمی، شاداب و با نشاط، مؤمن به هدفها و ارزشهای انقلاب، مؤمن به مردم، مؤمن به نیروی مردم و معتقد به حق مردم را انتخاب کنند؛ این مهمترین بخش مشارکت عمومی مردم در امسال است. در همه چیز مشارکت عمومی مهم است، و این از جملهی کلیدیترین است. [21]“
عبرت از دوم خرداد ماه سال 76 و حمایت تمام قد و مشهود از ناطق نوری و مواجه شدن با بیست میلیون رای رقیب، رهبری رابه تجربتی بزرگ رسانده بود. این انتخابات هم که میان تَشتت اصلاح طلبان و با نامزدهای متنوع برگزار می شد، حرکتی زیرکانه و مهندسی دقیق می طلبید.
”محسن رضایی” هنوز به صندوق نرسیده انصراف داد. “مصطفی معین” و “مهرعلیزاده” که به رد صلاحیت دچار شده بودند به دست رهبری از دژِ شورای نگهبان عبور کردند و همین باعث شد تا اعتبار حزب مشارکت که “معین” نمایندگیش می کرد، با پذیرش حکم حکومتی صلاحیت آور، خدشه دار شود، چه اینکه حزب مشارکت اصولا با هر حکم حکومتی رهبر سر ناسازگاری داشت.
”مهدی کروبی “ دیگر نامزد اصلاح طلب بود، که با شعارِ پنجاه هزار تومان برای هر ایرانی و به هدف تقسیم مائده نفت بین ایرانیان، وارد کارزار شد.
محمد باقر قالیباف، درآخرین فرصت ها از فرماندهی نیروی انتظامی استعفاد داد و به همراه جمعی از فرماندهانِ نیروی انتظامی، لباس نظامی در آورد و به انتخابات پیوست.
حجم تبلیغات قالیباف و نفوذش در بدنه سپاه و نزدیکی اش به رهبری، این شائبه را به بار می آورد که احتمالِ بسیار اینبار “اصلح ” همین فرمانده و خلبانی است که جامه خوش دوخت به تن می کند و از ریش جز به قدر حاجت ندارد.
“علی لاریجانی” معتمد رهبری که صدا و سیما را تکفل می کرد و زمانی بر جای خاتمی در وزارت ارشاد نشسته و دل رهبری را آرام کرده بود، هم، تنور انتخابات را گرمی بخشید.
آن دو نامزد دیگر، یکی هاشمی رفسنجانی بود که به وقت رفتنش از کرسی صدارت، رهبر ناله سر داد که هیچ کس برای اوهاشمی نخواهد شد و اخرین نفر که چراغ اقبالش سوسو می زد اما در جام جهان بین رهبر کوکب بختش روشنی می گرفت، محمود احمدی نژاد شهردار جنجالی تهران و مخالف سر سختِ اصلاح طلبان بود.
رهبری اینبار تنها همان وصفیات را در ترسیم چهره اصلح گفته بود که به نظر می رسید دقیق و فکر شده تنظیم شده و انگشت اشاره ای به کسی در گوشه ای دارد.
برای اولین بار در تاریخ جمهوری اسلامی، انتخابات ریاست جمهوری به دور دوم افتاد و در همان دور اول، همه نامزدهای اصلاح طلب حذف شدند. اگر ادعای مهدی کروبی که با اختلاف اندک ازاحمدی نژاد جای ماند، در تقلب به نفع شهردار درست باشد و آنچنان که او می گفت، بیتِ رهبری و مجتبی خامنه ای، رای سازماندهی شده ای را به حساب احمدی نژاد ریخته باشند، می توان حدس زد که احتمالا تقلب در انتخابات نهمین دوره ریاست جمهوری به نفع هاشمی و احمدی نژاد صورت گرفت، تا مرحله آخر به گونه ای قطبی درآید و احمدی نژاد که مقبولِ طبعِ رهبری بود، در قامتِ یک ساختار شکن و در برابر استوانه انقلاب که سالها او و کارگزارنش رابه فساد اقتصادی متهم می کردند، قیام کند.
احمدی نژاد رییس جمهور شد، هاشمی شکایت از تخریب شخصیتش را در نبودن دادرسی به خداوند احاله داد و کروبی نامه سر گشاده تندی به آیت الله خامنه ای نوشت که برای اول بار، نامی از “مجتبی خامنه ای” آمده بود:
“بهرغم شفافیت مواضع جنابعالی، اخباری مبنی بر حمایت فرزند محترم شما - آقا سید مجتبی - از یکی از کاندیداها منتشر شد که پس از به تواتر رسیدن این اخبار نگران شدم که مبادا این موضوع مرتبط با دیدگاه حضرتعالی باشد اما تجربیات سابق و شناختی که از شما داشتم مرا مطمئن کرد که این موضوع، نظر شخصی ایشان است. پس از آن هم شنیدم که یکی از بزرگان به جنابعالی گفتهاند که «آقازاده حضرتعالی از فلان شخص حمایت میکند» و شما فرمودهاید «ایشان آقا است نه آقازاده» و به هر حال مشخص شد که آن حمایتها نظر شخصی آقا مجتبی بودهاست. در عین حال کماکان خبرهایی در مورد فعالیت ایشان به نفع یکی از کاندیداها - که سه روز قبل از انتخابات ناگهان ستاره بخت او افول کرد و عنایتها به طرف فرد دیگر سرازیر شد - و حتی رفت و آمد به ستاد انتخاباتی آن کاندیدا منتشر شد. “
در جلسه تنفیذ، احمدی نژاد بر دست مقام ولایت بوسه زد و نشان داد که آن آبیاری و باغبانی رهبری ثمر داده است، رهبری نیز به دلداری و به مناسبت راه خطیری که رییس جمهورِ دلخواه در پیش دارد گفت:
“رییس جمهوری که باچنین آرایی سر کار می آید، وامدار هیچ کس جز خدا و مردم نیست این معنای مردم سالاری است. [22]“
البته در سالگرد شهدای هفتم تیر و دو روز مانده به تنفیذ، از هاشمی هم دفاعی شد و رهبری که در همه مدت هجوم تبلیغاتی علیه هاشمی در روزهای انتخابات، سکوت کرده بود و عاقبت کار می دید، یکباره خطاب به مسوولان قضایی حاضر، تجلیلی از هاشمی کرد:
” در خلال این انتخابات، برخی کارهایی انجام گرفت که بنده به عواملی که این کارها را انجام دادند، بدبینم؛ این تخریبهایی که صورت گرفت. بعضی از تخریبها البته از روی بیتوجهی بود؛ بعضی از آقایان و نامزدها یا طرفداران آنها با محاسباتی، حرفهایی نسبت به نظام زدند که واقعبینانه نبود؛ خیلی از مثبتات نظام، از کارهای بزرگ نظام نادیده گرفته شد و سیاهنمایی شد. و پیشرفتهای عظیمی که به وسیلهی دولتها در این سالها به وجود آمده، ندیده گرفته شد؛ اینها از روی غفلت بود، لیکن بعضی از این تخریبها از روی غفلت نبود. تعدادی از نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری مورد تخریب قرار گرفتند؛ تخریبهای غیر منصفانه و ناجوانمردانه؛ حتّی شخصیت موجهی مثل آقای هاشمی رفسنجانی که شخصیت محترم و باسابقهای است، از دم این تخریبها در امان نماند. [23]“
شورای شهر به دست آبادگران افتاد، مجلس اصولگرا و دولت احمدی نژادی شد. آیت الله خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی، عاقبت پس ازهفده سال تلاش، همه قدرت نظام را در حیاطِ بیت رهبری جای داد و حالا می توانست با خیال آسوده، لطفِ عتاب آلودی به هاشمی کند.
شاهزادهِ ولایت
آیت الله خامنه ای چه می بیند و می خواهد و دنیایش چگونه است، پاسخ در این حد و حدود که دیکتاتور است و از دین استفاده ابزاری می کند و بنیانگذارِاستبداد دینی تام و تمامی است، همه ماجرا را بازگو نکرده، بلکه ما را از شناخت آنچه در جمهوری اسلامی می گذرد، دور می کند و به غفلت می اندازد.
آیت الله خامنه ای در بیست و سه سال رهبری تن به مصاحبه نداده است و تنها بعد از دیدار هر ساله اش از نمایشگاه کتاب تهران، خبرنگارِ امینی، حق پرسش از مقامش را دارد، در جلسات صمیمانه با دانشجویان هم غرض، پرسش و پاسخ نیست، بلکه رهنمود به شکل نرم و پاسخ به درخواستها و حاجت ها و احیانا رفع شبهات از زبان گویا و بلیغ نظام غایتِ جلسات است. این است که با زبانی بی گوش، روبروییم که برای هر مشکلی، مفتاحی دارد و در هر باب حرفی و به هر کار، کاری.
آیت الله خامنه ای تز حکومتی دارد، در دین و دینداری سخت و متعصب است و نشانی از رَشحات روشنفکری در سنت دینداریش نیست و البته حوزه علمیه قم را نیز چندان کارا و چابک ندانسته و عزم سالهایِ رهبری در این است که حوزه ای دیگر بسازد و از نو عالِمی.
اگر بپذیریم که دوستان به دوستداران شبیه اند و عاشقان به معشوق، جنس طبقه ای که خامنه ای را می پذیرد و می خواهد و احیانا جان می دهد و بارها جان گرفته است، شبیه رهبری است و شناخت رهبری نتیجه اش دانستنِ معنا و مفهوم بذری است که او از آغاز برتن کردن جُبه ولایت، پاشیده و حالا به ثمردهی رسیده است.
آیت الله خامنه ای روشنفکری را مولودی از ابتدا بیمار می دانست و غرب را یکسره فتنه و جمهوری اسلامی را به هر راه و روشی از اصطحکاکِ با غرب به ویژه آمریکا برحذر می دارد و افسارِ سیاست خارجی را در هر تنش زدایی و مذاکره ای می کِشد و اصحاب مذاکره را رَم می دهد.
تاریخ از چشمِ رهبری، نه گذشته ای است که باید خواند وعبرت گرفت، بلکه زمانِ حالی است که تنها شخصیت ها در آن دگر شده اند و نامهای ایرانی و فرنگی گرفته اند، وگرنه
به زعمِ او تاریخ، که قصه ای جز صدر اسلام ندارد، همچنان در حال وقوع است و باید مردم عوام و خواص بسنجندد که در کدام نقش بازی می کنند و بازیگران امروزین را که به گِریم زمانه پنهان شده اند، با همان اصل و شخصیتِ صدر اسلام تطبیق دهند و رستگار شوند:
“اگر باز به صدر اسلام برگردیم، باید این طور بگوییم که عدّهای اصحاب امیرالمؤمنین و امام حسین و عدّهای دیگر هم اصحاب معاویه و طرفدار بنیامیّهاند..
پس خواصِ یک جامعه، به دو گروهِ خواصِ طرفدار حق و خواصِ طرفدار باطل تقسیم میشوند. شما از خواص طرفدارِ باطل چه توقّع دارید؟ بدیهی است توقّع این است که بنشینند علیه حق و علیه شما برنامهریزی کنند. لذا باید با آنها بجنگید. با خواص طرفدار باطل باید جنگید. اینکهتردیدندارد.
همینطور که برای شما صحبت میکنم، پیش خودتان حساب کنید و ببینید کجایید؟ اینکه میگوییم سررشتهی مطلب، سپرده به دست ذهن؛ یعنی تاریخ را با قصّه اشتباه نکنیم. تاریخ یعنی شرح حال ما، در صحنهای دیگر، تاریخ یعنی من و شما؛ یعنی همین هایی که امروز این جا هستیم. پس، اگر ما شرحِ تاریخ را میگوییم، هر کداممان باید نگاه کنیم و ببینیم در کدام قسمتِ داستان قرار گرفتهایم. بعد ببینیم کسی که مثل ما در این قسمت قرار گرفته بود، آن روز چگونه عمل کرد که ضربه خورد؟ مواظب باشیم آن طور عمل نکنیم. [24]“
آیت الله خامنه ای این فلسفه حکومتِ ملکوتی را در تشریحِ مَنش و روش “امام خمینی” شرحی بی پرده می دهد، تا دیگران رمز و رازش را در ادامه آن میراث و به بیتِ رهبری بجویند:
“مردان خدا بر دلها حکومت میکنند؛ و بر اثر همین اتصال به خداست که سلطان دلها میشوند. ولایت مردان خدا، ولایت معنوی و باطنی است؛ ولایت ظاهری آنها هم - اگر به ولایت ظاهری دست پیدا کنند - ناشی از معنویت و ولایت باطنی آنهاست. امام بزرگوار در زمان ما، در خلأ پیغمبران الهی و وحی الهی، با حضور خود، با فکر خود و با رفتار خود توانست نمونهی زندهای را به ما نشان دهد تا ببینیم ولایت معنوی چیست. امروز هم راه امام و فکر امام و هدف امام برای ملت ایران و امت اسلامی وسیلهی نجات است. [25]“
حُلول ولایت، ازهمان ابتدایِ رهبری بر آیت الله خامنه ای شهود شد و او هر چه می نگریست، آن اتفاقِ رهبر شدن در خبرگان را جز کارِ خدا، نمی دانست:
“لازم نیست تاکید بکنم، من همین طور که از اول تا حالا به این قضیه نگاه می کنم و وضعیت و تمهید مقدمات و ترتیب نتایج بر مقدمات را می بینم، احساس می کنم مثل اینکه اراده ای الهی و خواست خداست. لذا من هم در مقابل آن چیزی که به نظر می رسد، خدای متعال اراده فرموده، تسلیم می شوم. [26]“
با این پادشاهیِ عارفانه، البته آنچه به جایی نرسد، دموکراسی است. رهبری می دانست که مردم دستشان به کسی جز آنکه شورای نگهبان تعیین کرده، برای نامزدیِ ریاست جمهوری و نمایندگیِ مجلس، نخواهد رسید. با این حال باز، برای انتخاب دقیق تر از “اصلح” می گفت.
آزادی مطبوعات را می پذیرفت، اما در چارچوب بیانِ نظرات نظام و گرنه جراید به همان دچار می شوند که در بهار 79 به سرشان آمد و این میان وظیفه تربیتِ “عوام الناس”، با صدا وسیماست وخواصی که بصیرت درکِ حقیقت دارند. و در این راه، اگر قرار باشد، میانِ خاموش کردنِ تلویزیون و جذب مخاطب و احترام به سلیقه عموم، یکی را انتخاب کرد، همان بهتر که تلویزیون را نبینند:
“من با آن کسی که با تفکر اسلامی میانه ای ندارد، هیچ رودربایستی ندارم. شماها را نمیگویم؛ شما بچه مسلمانهای خودمان هستید و دارید مثل من تلاش میکنید؛ لیکن آن مخاطبی که فرضاً باور اسلامی در قلب او نیست و او این را نمیخواهد و این نوع عمل ما و تصرفِ ما و فعالیت ما را دوست نمیدارد، ما با او هیچ رودربایستی نداریم؛ نمیپسندد، نپسندد؛ خوشحال نمیشود، نشود؛ تلویزیون را میبندد، در نهایت ببندد. البته باید تلاش بکنیم که تلویزیون را نبندد و گوش کند و ببیند؛ اما اگر فرض کردیم کار به آنجا رسید که یا ما باید هدف خودمان را دنبال نکنیم، تا او تلویزیون را نبندد؛ و یا اینکه هدف خودمان را دنبال کنیم، که طبیعتاً او تلویزیون را خواهد بست؛ در اینجا ما دومی را ترجیح میدهیم؛ او تلویزیون را ببندد؛ زیرا بسیارند کسانی که تلویزیون را نمیبندند، همین را که من میگویم، میخواهند. [27]”.
با این همه، آنچه رهبراز کم بودنِ طرفداران حق، بنابر قرینه سازی های تاریخی می گفت، چاره جویی برای یافتن طبقه و پایگاهی اجتماعی را موجب می شد تا خواصِ مومنین، سنگینی بار امانتِ ولایت را بر دوش کشند و اکثریت خاموش عام را، اگر به راه نمی آیند به راه آرند و اگر که اعتراضی کردند، خاموش کنند.
حزب اللهی ها ویژگی ها داشتند و این تصویرِ طرفدارانِ ثابت نظام را رهبری ترسیم می کرد و مُجدانه می خواست تا این هواخواهانِ اندکِ با انگیزه، در همه جا رسوخ یابند و غیرخودی ها را ناکام گذارند:
“آن نیروی پُرانگیزهیی که ما اسمش را حزباللهی میگذاریم، عدهی معدودی هستند، یک فرد فقط متدین را حزباللهی نمیگویند؛ حزب اللهی آن کسی است که برای حرکت در جهات دینی انگیزه دارد. اینها مجموعاً عدهی معدودی هستند. حتّی در دانشگاه تربیت مدرّس هم همینطور است. یعنی آنجا هم علیرغم سرمایه گذاریهایی که همهی شماها کردهاید و نظام از اول کرده است، باز طبیعت قضیه این است. با اینکه این همه هم گزینش انجام میشود، ولی باز آن انگیزه داری که در کنار درس خواندن، ارزش مقدس دیگری برایش وجود داشته باشد، معدود است. سعی کنید در همین مراکز تحقیق و امثال آن، بچههای مسلمانِ خوب وارد بشوند. البته من به آن برادران وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی هم - که قدری از آنجاها شکایت میشود - این تذکرات را دادهام؛ به شما هم میگویم. باید کوشش بشود که برادران خوب، بچههای مؤمن، کسانی که حقیقتاً انقلاب را از بن دندان پذیرفتهاند، در آن مراکزی که فردا کار با آنها خواهد بود، بروند و طوری نشود که حالا که راه باز است و همه میتوانند بیایند، خدای نکرده از این قِبل، نظام و اسلام و مسلمین صدمهیی ببینند. این جنبههای معنوی را خیلی باید رعایت بکنید. [28]“
در فردای مرگِ بنیانگذار و ابلاغِ حکم خبرگان به مردم، اولین کسانی که با رهبری، مهری به دل بستند، نه روحانیان قم و رجال که “مداحان سیاسی” بودند. مداحانِ سیاسی در هیاتهای مذهبی به صوت و لحن و نوا، بخشی از جوانان پایین دستِ جامعه را جذب می کردند که هویت می جستند و از نداری و ماندن در پشت درهای دانشگاه و سوء تغذیه های روانی و جنسی رنج می بردند.
از همین بود که در دیدارهای سالانه رهبر، فرصتی فراخ، به جامعه مداحان داده می شد و به روز وفات یا میلاد دختر پیامبر و دهه عاشورا و سه شب سوگواری ماه رمضان، این مداحان و اهالی هیات بودند که بارِ خاص می یافتند.
رهبری میانِ مداحان به زیر و بم آنچه هنر مداحی می خواند، اشارتِ مبسوط می کرد و دستی بر سرِ ذاکران می کشید و آنها را در خواندن و فهمیدن اشعار وعاقبت دشمن شناسی، انذار می داد.
هیاتهای مذهبی، محل بقایِ کسانی بود که به دامان رهبر پناه آورده بودند و جایی، نه مهری دیدند و نه کاری به ایشان داده شده بود.
از آن سو رزمندگانِ معترضِ از جنگ برگشته که “آتش بس” را به شکست تعبیر می کردند و معتقد بودند، بنابر گفته بنیانگذار که بر در و دیوار هنوز پاک نشده بود، “ صلح در جنگ دفن اسلام است”، این هیاتها را مامنی یافتند تا از جامعه گناه زده و آرمان به دور، کناره گیرند.
برخورد این کهنه سربازان و آن جوانانِ فرودست در تاریکی سینه زنی های هیات و عربده آتشینِ مداحان، معجونی می ساخت که بهشت گمشده اش، جبهه های جنگِ دوست داشتنی بود و مدینه فاضله اش روز آدینه و احتمالِ ظهور مهدی. آرزویش هم دیدار امام غایب که مداحانِ سیاسی در ماه رمضان و به مسجد ارگ، چله می نشستند تا زیارتش کنند.
محبت به ولایت و خیره شدن به نگاه ناز دارِ” آقا”که اسم رمز رهبری شد، میانِ اهل هیات، از همین جایها سر زد.
در دهه هفتاد “حاج منصور ارضی” این شعر می خواند که :
نه هر آنکه سینه چاک است / اطاعت از خامنه ای ملاک است
هیات رزمندگان اسلام، از میانه همین دهه با پشتوانه سپاه و بسیج و تبلیغات صدا و سیما در گوشه و کنار شهر خیمه زد و بعد ها به شهرستانها هم رسید. اهالی هیات، جذب سپاه، وزارت دفاع و ارگانهای سازمان یافته زیرِ نظر رهبری به مانند سازمان تبلیغات اسلامی و ستاد نماز جمعه و حتی صدا و سیما شدند.
طلبه های تازه ای هم میان آمدند که اسوه شان خطابه های” آقا “بود و بیش از آن که مَکاسب و شرح لُمعه بخوانند، طریقِ محبت وعرفان می رفتند که راهی بی آزمون بود و می شد به گریه ای در نیم شب های مسجد ارگ و با صدای خش دار “حاج منصور ارضی”، پدر مداحان سیاسی، مهیایش کرد.
این رویش های حریم ولایت، رسمشان اطاعت بی چون و چرا، از “علیِ زمان” بود و ستیزشان در راستای همان تاریخِ مُکرر، با عمر وعاص های زمان، که در دهه هفتاد جلوه می یافت در شخص هاشمی رفسنجانی.
گسترش نفوذ این فرقه از18 تیر ماه سال 78 و غائله کوی دانشگاه بود که رهبری دریافت شورش های اجتماعی می تواند، در چشم به هم زدنی پایتخت را به سقوط کشاند.
23 تیر ماه همان سال، لباس شخصی ها و اهالی همین هیات های سیاسی بودند که یاری کردند و شوری به پا و آشوب ختم به خیر شد.
از سرکوبگران آن روزها، عده ای به فرهنگ و هنر سُرانده شدند و نیتِ بیت براین بود که از خالصینِ ولایت در تمام عرصه ها، مُهره ای بگمارد برای روز مبادا.
روحانیانِ محبت پیشه و ولایت مدار، گروه فشاری در حوزه علمیه ساختند. موسسه مصباح یزدی و پژوهشکده امام خمینی، طلابی تولید می کرد که نه شباهت به سنتِ روحانی قم داشتند و نه به شیوه نقادانه دانشگاه نَسب می بردند و کارشان رسوخ در دستگاههای قضایی و اطلاعاتی و پیش بردنِ میل مصباح یزدی و اثبات حقانیت “آقا” بود.
نمایندگان ولی فقیه در دانشگاه و سپاه و شهرها و ادارات نیز در جذب پایگاه برای رهبری فعال بودند و آبشخور رویش هایی را می ساختند که با ریزش بزرگان و السابقون انقلاب، طعم و رنگی دیگر می گرفت.
حلقه “عماریون” که سال 89 شکل گرفت و راس آن حجت الاسلام پناهیان، رییس اتاق فکر رهبری بود، در واقع خلاصه توانمدی های اقلیتِ هواداررهبری است که در دو سال پس از انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری، دیگر نقش طبقه سرکوب را بازی می کرد و از پشت پرده های بیت به میانِ گود و صحنه آمده است.
سید علی خامنه ای در گذر از “جمهوری اسلامی” به حکومت ولاییِ “عارف- پادشاه “، به کسی نیاز داشت تا بی پروا در مقابل نسلِ بنیادگرِ انقلاب و آنها که به بنیانگذار نزدیکتر از رهبری بودند و یا سابقه شان با رهبری پهلو می زد و یا بین مردم محبوب شدند، بایستد.
در یکی از تامل بر انگیزترین اظهارات رهبری، آیت الله خامنه ای، “حزب اللهی ها” را به” اسفندیار” تشبیه می کند که حاضر بود به جنگ رستم برود و از دینِ گشتاسپ دفاع کند. رستم اگرچه با سابقه پهلوانی حقِ آب و گل دارد، اما به گمانِ رهبری، این تَدینِ اسفندیار و حراست از پا دشاهی و ولایت است که اصل است و رستم و شاید همه ایران، باید فنای این دین و آن شاه شوند:
” فردوسی آن وقتی که از اسفندیار تعریف میکند، روی دینداری او تکیه میکند. میدانید که اسفندیار یک فرد متعصب مذهبیِ مبلّغ دین بوده که سعی کرده پاکدینی را در همه جای ایران گسترش بدهد. تیپ اسفندیار، تیپ حزباللهیهای امروز خودمان است؛ آدم خیلی شجاع و نترس و دینی بوده است؛ حاضر بوده است برای حفظ اصولی که به آن معتقد بوده و رعایت میکرده، خطر بکند و از هفتخان بگذرد و حتّی با رستم دست و پنجه نرم کند. [29] “
احمدی نژاد “شاهزادهِ ولایت” بود که با “رستم” که اینبار مردم ایران بودند در می افتاد و رویین تن، از هر قانون و شرع و عرف و به حکم” گشتاسپِ ولایت”، دستِ رستم به بند “مقامِ عظمی” می خواست.
حال مگر سیمرغ از کوه قاف پیدا می شد و به رستم، نشانه چشم اسفندیار می داد و هنوز تا آخرِ شاهنامه راه مانده است.
نزدیک ترین رییس جمهور به رهبری
برای آن کس که به رسمِ تحقیق، بیاناتِ بی وقفه رهبری را در 23 سال می خواند و از دنیای سیاه و سپید آیت الله، خبردارمی شود. خلسه ای ازغرور و تک صدایی به جای می ماند و نگاهش به واقعیت دوران، دوبین می افتد، از این همه آرزوی دور و دراز که بی انبانی از جهد و تدبیر و تنها به آویختن درحبل المتینِ ولایت، شدنی است.
حال اگر به چشمِ مَسحُور، رهبری را ببیند و به دل بشنود و ایمان به این خیال و خواب بیاورد، از این پرورشگاهِ بیانات، کسی خواهد رسید، مانند “محمود احمدی نژاد”.
احمدی نژاد، خُلقاً و سیرتاً به رهبر شبیه است و گویا آنچه می گوید و می داند، همان است که رهبر می بیند و سالها وصفش گفته است.
در سالهای بعد 84 هرچه از ضمیرِ احمدی نژاد برخاست و به سُخره و یا حیرتِ منتقدان و معترضان، بدرقه شد و یا موجی از تنفر، نسبت به دورویی و دروغ برانگیخت، نشانه های بس مستقیم و بی ابهام در گفته های پیشین رهبری داشت.
احمدی نژاد، نه فقط به تقلید از مقام رهبری، بلکه در حرکتی جوهری به همان جایی رسید و بر زبانش همان می رفت که از دلِ رهبر گذشته بود.
در یک هم ذهنی عمیق، شعارِ احمدی نژاد در انتخابات سالِ 84 که میانِ آن همه رجال برنده اش بود” ما می تواییم” شد، که چند ماهی قبل، رهبری با حرارت و امید در جمع نخبگانِ دانش آموز، گفته بود:
“یک روز آمدند، این سم را ساختند و در آب فرهنگی این ملت تزریق کردند، زمان جوانی من صریحا می گفتند، ما نمی توانیم. این حرف جزو حرفهای رایج بود که ایرانی حتی نمیتواند لولهِنگ بسازد! شاید شماها ندانید لولهنگ چیست. لولهنگ یعنی آفتابه؛ آن هم آفتابهی گِلی. این، نگاه سیاستمداران و سررشتهداران امور دانشگاهیِ آن روز بود. خیلی از سیاستمدارانِ آن روز عناصر دانشگاهی بودند؛ اسمها یشان هم مشخص است؛ آنها میگفتند ایرانی نمیتواند، نخیر، ایرانی میتواند. ایرانی میتواند مرز دانش را - که امروز خیلی پیشرفته و افق بسیار بلندی است - بشکند و پیش برود و مرز جدیدی درست کند؛ منتها ما توقع نداریم این کار را در طول مثلاً پنج سال و ده سال انجام دهیم. [30] “
اگر احمدی نژاد، از آرزوهای طول و دراز می گفت و مژده می داد که زبانِ فارسی، زبانِ جهان و زبانِ علم خواهد شد، آیت الله خامنه ای درتعبیر نامه رویاهایش، “سند چشم انداز بیست ساله”، ایرانِ سال 1404را بزرگترین قدرتِ منطقه ای جنوب غربی آسیا دیده بود و به منتقدان گوشزد می کرد که این سند فخیم، انشایی دبستانی نیست و روزی خواهد رسید که هرکس، دانش و فن بخواهد، ناچار باید فارسی بیاموزد:
” من مکرر گفتم، الان هم دارم به شما جوانهای عزیز میگویم؛ سند چشمانداز یک انشای مدرسهیی نبوده که کسی بنشیند بنویسد؛ یک آرزوی محض و آرزوی خام هم نبوده؛ اینها چیزهایی است که با ملاحظه و محاسبهی همهی جهات روی کاغذ آمده و معنایش این است که این شدنی است…. من در یکی از جلسات دانشجوها گفتم شما فکر این را بکنید که پنجاه سال دیگر کشور شما باید جایی باشد که هر کس به یک پیشرفت علمی احتیاج دارد، ناگزیر باشد زبان فارسی یاد بگیرد؛ یعنی کشور شما آنقدر اثر علمی و تحقیقاتی تولید کند که همینطور که امروز زبان انگلیسی، عمدتاً به برکت پیشرفت فناوری امریکا و بعضی از کشورهای دیگر در دنیا رایج شده، شما بتوانید زبان فارسی را به تبع رشد علمیتان در دنیا رایج کنید. شما باید بتوانید در قله قرار بگیرید؛ این شدنی است و اگر همت بگماریم، قطعی است. [31]“
یک وجه شبه بزرگ دیگر هم، میانِ رهبر و رییس جمهور دلخواه پیدا شد و آن خطبه خوانی بود و شوق گفتن. محمود احمدی نژاد همانند رهبر به هرجا می رسید، سرِحرف باز
می کرد و سفرهای استانی، این مجال و فرصت را می داد تا همانند رهبری فریاد کند و زبانی بی گوش شود. گو اینکه این رسمِ دولتِ در گردش و کابینه ی در سفر، از سنتِ رهبر
می آمد که پس از رسیدن به مقامِ ولایت و از سال 69 و استان ایلام، آغاز کرد.
احمدی نژاد رییس جمهور شد و زندگی رهبر آرام گرفت، دیگر از آن ستیز با دولت و بی تابی خبری نبود. در ماه رمضان سال 84 و پایِ سفره افطار، “علیِ زمان”، فرمان مالک اشتر را به میان آورد و برای احمدی نژاد و کا بینه اش خواند. انگار که در مَشیتی تاریخی، بارِ دیگر حکومت عدلی بر پاشده و مالک اشتر، نه فرمانِ مصر که حکم امارتِ ایران گرفته و به سلامت هم رسیده است.
”آرمان شهر حکومت اسلامی” رو به سوی کعبه ی “حاکمیتِ ولایی”، پویایی گرفت و گرچه برخی این هم سویی همه جانبه با منویات رهبری را محکوم می کردند، اما “آیت الله”، خرسند و شادمان می گفت:
“امروز، هم جهتیِ سه قوه، برای ملت ایران یک فرصت است. البته عدهیی این را محکوم میکنند، که این محکوم کردن غلط است. این که کسانی در قوای مختلف با انتخاب و خواستِ مردم در جهت واحدی از لحاظ مشی سیاسی حرکت کنند، هیچ چیز مضری نیست؛ برای کشور مفید است. [32]“
احمدی نژاد در سال 85، لحظه ای آرام و قرار نداشت و پایش در پایتخت بند نمی شد، سفرهای استانی از خراسان آغاز شد و به بُویر احمد رفت و در تهران هم که بود، سر از ساوجبلاغ و فیروز کوه درآورد. کابینه تازه، در بخش فرهنگی، “صفار هرندی” داشت که سالها در جبهه روزنامه کیهان، به کار تبیین بیاناتِ رهبری مشغول بود و از آن سو، وزارت اطلاعات در دست “محسنی اژه ای” افتاد که به دوران اصلاحات و به زعم روزنامه نگاران، از متهمین قتل های زنجیره ای روشنفکران به حساب می آمد.
چهره های گمنام و بی تجربه هم در دولت، کم نبودند که سابقه مدیر کلی هم نداشتند. از این قِسم بود، “ اسکندری” وزیر کشاورزی که برای مردمی تر بودن، شماره موبایل اش را اعلام کرد و در سفرهای برق آسا، نیمه شب بر سرعشایر نازل می شد.
احمدی نژاد به زودی بنیانِ دولتهای پیشین را ویران و عمارتی نو ساخت. سازمان مدیریت و برنامه ریزی منحل شد و تعرفه های واردات زیر و زبر گشت، تا موجی از واردات
بی رویه در اقلام مصرفی، قیمت کالاها را پایین کشد و غافل از اینکه تولید بومی را به فنا می داد.
در سیاستِ خارجی شعار و حمله به دولِ متخاصم بالا گرفت و سیاست تنتش زدایی خاتمی به خیانت تعبیر شد و نتیجه آنکه پرونده هسته ای ایران از آژانس اتمی به شورای امنیت سازمان ملل رفت و چندین قطعنامه صادر شد و حصرِ تحریم، ایران را در برگرفت. با این همه احمدی نژاد در کوه و دشت و سفر استانی، با ادبیاتی کوچه باغی، همه این قطعنامه ها را کاغذ پاره خواند و درخواست کرد تا قدرتهای بزرگِ جهانی خلع سلاح شوند و درمیان مردم نقده گفت که انرژی هسته ای، خواست بچه دوساله تا پیرمرد نود ساله ایرانی است.
اولین سفرِ رییس جمهور به سازمان ملل، خود نقطه عطفی در توهم قداستِ قدرتِ احمدی نژاد بود، چه در میانِ سران دولتها، خود را فعال مایشاء دید و تصرفی روحانی نمود و هاله ای نور بر گرد سرش به حسی معنوی پدیدار شد. [33]
در سفرهای بعدی به نیویورک “هولوکاست” و کشتار یهودیان از سوی” نازی ها” را دروغ خواند و کاری کرد، تا برای اولین بار، دبیر کل سازمان ملل، ایران را محکوم کند و گفته های رییس جمهور را خلافِ آداب سیاست ورزی جهانی بخواند.
سیاست خارجی احمدی نژاد در قاره های دور، هم پیمانی برای ایران می جست و در مرزهای نزدیک، کشورهای مسلمان و حاشیه خلیج فارس را از دست می داد و هنوز چهار سال نگذشته بود که متحدان ایران، چپ های بی خدایِ باقی مانده از جنگ سرد و نشسته در آمریکای لاتین بودند و چند کشور تازه تاسیس در آفریقا که وزارت خارجه، سفارت ایران را به مثابه موفقیتی بزرگ در پایتختِ گمنامشان برپا می کرد. این نشانه موفقیت دیپلماسی “دولتِ محمود” به شمار می رفت.
سیاست دولت در همه زمینه ها تهاجمی بود و در سیاست خارجی بیشتر و این البته به مذاق رهبر خوش می آمد و دست مریزادی می گفت. سقفِ مطالبات رهبری که وقتی به رییس جمهور خاتمی، محدود می شد، به میمنت احمدی نژاد تا گنبد گردون، بالا رفت:
“در زمینهی سیاست خارجی هم همانطور که آقای رئیسجمهور توضیح دادند - موضع جمهوری اسلامی از اول موضع تهاجمی بود. تبدیل موضع تهاجمی به موضع تدافعی، یک خطاست. و این خطا بعضاً اتفاق افتاده است، چرا موضع تهاجمی؟ یعنی ما با دنیا جنگ داریم؟ نه، معنایش این نیست؛ ما طلبکاریم. ما در قضیهی سیاستهای استعماری دنیای استعمارگر، طلبکاریم؛ در قضیهی تعامل با مسئلهی زن در دنیا ما طلبکاریم؛ در مسئلهی ایجاد جنگهای داخلی و تسلیحات گوناگون ما از دنیا طلبکاریم؛ در مسئلهی اشاعهی سلاحهای اتمی و سلاحهای شیمیائی و میکروبی ما از دنیا طلبکاریم؛ در مسئلهی خراب کردن اخلاقیات مردم و توسعهی فرهنگ استهجان و لاابالیگری و اشاعهی شهوت جنسی ما از دنیا طلبکاریم؛ اینها مطالبات یک ملت زنده و بامبناست از دنیای مسلطی که این کارهای خلاف را دارد انجام می دهد.
دو سال از عمرِ دولت ِ دل گذشت و حس رهبری در کابینه جاری بود و لذتِ این حضور، در تجلیل از دولت پیدا:
“بحمداللَّه شما این موفقیتها را داشتهاید. حالا وظیفهتان در قبال این موفقیتها چیست؟ وظیفهتان شکر است؛ شکر خداست. مبادا کسی از شما - چه آقای رئیسجمهور، چه یکایک حضرات - تصور کنند که اینها را شما بودید که انجام دادید. نه، خدای متعال بود که به شما این توفیق را داد. هرکاری که شما کردید به توفیق الهی بود، با قوّتی بود که خدا به شما داده بود، با شوقی بود که خدا در دلتان گذاشته بود، با فرصتی بود که خدا برای خدمتگزاری به شما داده بود. [34]“
با این همه موفقیت که همه نشانه ای از دست خدای داشت، دیگر جایی برای انتقاد نمی ماند:
“از انتقاد هم اصلاً عصبانی نشوید. بعضی از انتقادکنهای از دولت، هدفشان این است که شما را عصبانی کنند، خسته کنند و از جا در ببرند؛ اصلاً انتقاد با این هدف انجام میگیرد. یا عیبجوییهای بیخود؛ دیدهاید گاهی یک خبری را تیتر میکنند، بزرگ میکنند؛ فردا، پسفردایش معلوم میشود اصلاً دروغ است و اصل ندارد! اینها هم کارهایی است که بعضیها انجام میدهند. مطلقاً حالت عصبانیت و بیتابی نباید به شما دست بدهد. بعد هم شما از همان انتقاد - ولو غیرخیرخواهانه باشد - استقبال کنید. [35]“
انتخابات مجلس هشتم به سادگی گذشت و شورای نگهبان مانند همیشه سربلند بیرون آمد و اجازتی به غیر خودی ها نداد، تا پای در بهارستان و هرمِ مردم گذارند. توفیر مجلس هفتم و هشتم هم در این بود که اینبار ریاست مجلس، از مُعتمدی مثل “حداد عادل” به مُعتبری مانند “علی لاریجانی” سپرده شد و” آیت الله “می توانست، دهه چهارمِ جمهوری اسلامی را با همان شعارهای مشترک رهبر و رییس جمهور از کنارِ حرم رضوی به آسودگی آغاز کند:
” وقتی نگاه میکنیم، برای دههی چهارم ـ برای این ده سالی که پیش روی ماست ـ دو شاخص عمده وجود دارد که باید این دو را حتماً بدست بیاوریم: یکی پیشرفت است، یکی عدالت. ما مثل بعضی از کشورها و نظامهای دنیا فقط به پیشرفت فکر نمیکنیم؛ ما پیشرفت را همراه با عدالت میخواهیم. “.
دولتِ ولایی احمدی نژاد، این مجال را می داد که رهبری، قدری درباره فلسفه حکومت ولایی، داد سخن دهد و برای گفتن از این حاکمیتِ ممتاز که با هیچ جای دنیا شباهتی نداشت، جلسه معارفه با نمایندگان مجلس هشتم، فرصتی مغتنم بود:
“یک نکته را ما قبلاً به صورت زیربنایی مشخص کنیم که این قضیهی نمایندگیِ از مردم در تفکر اسلامی، ریشهی بسیار عمیقی دارد. قضیهی این نمایندگی، قضیهی پیروی کردن از عرف متداول دنیا و چون حالا در دنیا انتخابات هست، دمکراسی هست، ما هم برای اینکه از دنیا عقب نمانیم، نیست؛ مثل بعضی از این کشورهایی که میبینید یک صورت دمکراسیای درست میکنند، یک چیزی به اسم مجلس تشکیل میدهند که هیچ حقیقتی هم ندارد، یا همان جاهایی هم که حالا انتخاباتی هم هست، همینطور است. مبنای فکری ما از آن قبیل نیست. ما یک مبنای روشنی داریم. در بینش اسلامی، ولایت متعلق به خداست؛ یعنی هیچ احدی بر دیگری ولایت ندارد. این که زیدی که بنده باشم، به عمروی که شما باشید، بگوید آقا شما باید آنجور که من میگویم عمل کنید؛ نه، این را در اسلام نداریم، هیچکس بر کس دیگری ولایت ندارد. ولایت مال خداست. اگر خدای متعال برای این ولایت مجرایی مشخص کرد و روشن کرد، این مجرا میشود همان مجرای الهی و مورد قبول و قابل اتّباع، که این مجرا را خدای متعال مشخص کرده است؛ در اسلام مشخص شده است..
بنابراین ولایتی که امروز شما دارید - قانونگذاری، ولایت است - یک ولایت الهی است؛ ریشه در ولایت الهی دارد؛ برخاسته و پدید آمده از ولایت الهی است. این مردمسالاری دینی که ما میگوییم، معنایش این است؛ یعنی نمایندهی مجلس شورای اسلامی از این طریقی که در قانون اساسی برای مجاری اعمال ولایت الهی معین شده، یک ولایتی پیدا کرده است که این شد یک تکلیف. “8
با اینکه بنابر فلسفه سیاسی آیت الله خامنه ای، سرریز ولایت تا نمایندگان مجلس می رسد اما این مجلس، باید تا جایی که می توانست با دولتِ محبوب محمود، مدارا و همکاری می کرد:
“خیلی بر همکاری با دولت به عنوان یک اصل باید تکیه کنید. دولت مال شماست، متعلق به شماست؛ همان کاری را که شما میخواهید انجام بدهید، کمربستهی آن کار قوهی مجریه و دولت است. انصافاً دولت، دولت پرکاری هم هست. من در این دورههای بعد از انقلاب تا امروز، کمتر دورهای را دیدم که این همه تلاش و کار و فعالیت متراکم در او وجود داشته باشد؛ با نیتهای خوب. حالا گاهی در زمینههای گوناگون نظرات مختلفی هست؛ در مسائل سیاسی، در مسائل اقتصادی، که این نظرات مختلف را باید حتیالمقدور سعی کرد در محیطی فارغ از هیاهو، فارغ از غوغاگری و غوغاسالاری، فارغ از تبلیغات، به هم نزدیکتر کرد9.
از آنجا که عمر هر دولتی به انتخابات می رسید و رقابت، برای حفظ این دولت که از آنِ رهبری و مجلس اصولگرا بود، باید حراست و تلاشی می شد، انتخابات ریاست جمهوری نزدیک و نزدیکتر می شد و رهبر، هم دولتِ دل می خواست و هم حضور پرشورِ مردم.
سال 88 برای رهبری باز هم از مشهد آغاز شد و با اینکه نام سال” اصلاح الگوی مصرف” بود و رهبر با ارائه آمار و ارقام ثابت می کرد که در ایران، اِسراف بسیار است و کار دولت در هدفمندی یارانه ها درست و صحیح، اما مگر می شد از انتخابات نگفت، آن هم انتخاباتی که هنوز آغاز نشده، شائبه طرفداری رهبری از احمدی نژاد و دولتش میان نامزدهای ریاست جمهوری، نُقل مجلس بود و به گوش رهبر هم رسیده بود. آن حمایت ها را نمی شد کتمان کرد و” آقا” گفت که مظلومیتِ دولت، او را به این حمایت و دفاع چشمگیر رسانده است:
” در باب انتخابات به شما عزیزان و همهی ملت عزیزمان عرض بکنم؛ دربارهی موضع رهبری در مورد انتخابات، گمانهزنی و شایعه و اینها همیشه بوده و خواهد بود. بنده یک رأی دارم، آن را در صندوق میاندازم. به یک نفری رأی خواهم داد، به هیچ کس دیگر هم نخواهم گفت که به کی رأی بدهید، به کی رأی ندهید؛ این تشخیص خود مردم است. بنده گاهی از دولت حمایت می کنم، دفاع می کنم؛ بعضی سعی می کنند برای این کار معنای نادرستی جعل و ابداع کنند. نه، من از دولتها همیشه دفاع می کنم؛ منتها اگر دولتی بیشتر مورد تهاجم قرار گرفت و احساس کردم حملات غیر منصفانهای می شود، بیشتر دفاع میکنم. من طرفدار اِعمال انصافم؛ من می گویم باید منصف باشیم. رفتارها را نگاه کنیم؛ این ربطی به انتخابات ندارد، بحث انصاف و بیانصافی است. حمایت کردن از خدمتگزاران در کشور، وظیفهای است که هم من دارم، هم همه دارند؛ این مربوط به اعلام موضع انتخاباتی نیست. بنده از هر حرکت خوبی، از هر اقدام خوبی، از هر پیشرفتی، از هر خدمتی به مردم، از هر دلجوئیای از محرومین، از هر ایستادگیای در مقابل ظلم و استکبار استقبال میکنم و از آن کسی که این کار را کرده است، تشکر و سپاسگزاری میکنم؛ هر دولتی باشد، هر شخصی باشد؛ این وظیفهی من است. “[36]
رهبری در سفری غیر مترقبه 22 اردیبهشت 88، یک هفته ای عازم کردستان شد، اینکه چرا از سوی بیت، این استانِ سنی نشین، مقصد سفر رهبر، در آستانه انتخاباتی چنین حیاتی شد، نامعلوم ماند.
استانِ کردستان از ابتدایِ انقلاب، محلِ نزاع با حکومت مرکزی بود و گرچه انقلاب اسلامی، همه ایران را در نوردید، اما چندان رسوخی در کردستان سال 57 نداشت.
این استان فقیر، درهمه سالهای بعد ازجنگ نیز به درد سوظنِ جمهوری اسلامی مبتلا بود و آنچنان که شیوه نامرئی نظام، به شمار می رفت، صنعتی مولد و مادر در این استان به واسطه سنی نشینی و به بهانه همجواری با مرز پا نگرفت. عزیمت رهبری به کردستان شاید امنیتی بود و رژه ای ظفرمند، در ناحیه ای که هیچگاه از سوی نظام امن تلقی نمی شد. در این سفر البته رهبری دستِ تفقدی بر سر کردهای سنی کشید و اجازت داد که اذان اهل تسنن هم بر مناره های مساجد سنی مسلک شنیده شود، اما در این سفر بیش از تقریب مذاهب، آنچه شنیده شد، حمایت مشخص و صریح از احمدی نژاد، رییس جمهور دلخواه رهبر بود که در رقابتی دشوار و سخت و اینبار نه با هاشمی رفسنجانی، که با “میرحسین موسوی” دچار آمده و دیگر از آن قطبی شدنِ فساد و صلاح که چهار سال پیش بهره می برد، بی نصیب مانده و نیازمند حمایتِ بی دریغ “آقا” بود.
بار دیگر از انتخاب “اصلح” سخن رفت و نشانه هایی که در کشف رییس جمهورِ ممتاز، داده می شد، در کمالِ اتفاق، با اوصاف ساخته و پرداخته صدا و سیما برای احمدی نژاد، همتا و قرین در می آمد:
“شما در بین این افراد صالح، بگردید و صالحترین را پیدا کنید. این جا، جایی نیست که من و شما بتوانیم به حداقل اکتفاء کنیم؛ دنبال حداکثر باشید؛ بهترین را انتخاب کنید..
بهترین کیست؟ من نسبت به شخص، هیچگونه نظری ابراز نمیکنم؛ اما شاخصهائی وجود دارد. بهترین، آن کسی است که درد کشور را بفهمد، درد مردم را بداند، با مردم یگانه و صمیمی باشد، از فساد دور باشد، دنبال اشرافیگری خودش نباشد. آفت بزرگ ما اشرافیگری و تجملپرستی است؛ فلان مسئول اگر اهل تجمل و اشرافیگری باشد، مردم را به سمت اشرافیگری و به سمت اسراف سوق خواهد داد. “[37]
از رقابت دوره پیشین، سه نفر مانده بودند و یک تن نیز آمده بود. شیخ مهدی کروبی پس از اعتراضِ تند و بر ملا کردنِ نام پسرِ رهبری به دست داشتن در تقلب انتخاباتی دوره نهم، از جامعه روحانیون مبارز، کناره جُست و مبارزه تمام عیارِ قانونی را در چهار سال صدارت احمدی نژاد پی گرفت.
”حزب اعتماد ملی” را تاسیس کرد که از معدود احزاب پس از انقلاب بود که وصف اسلامی نداشت و مجوز نیز داشت. روزنامه ای به نام حزب، نیز منتشر کرد که عمده کارش نقد سیاست های دولت احمدی نژاد بود.
محسن رضایی، فرمانده اسبق سپاه، دوباره آمده بود و تا آخرین روز مانده به 22 خرداد، بسیاری منتظر بودند تا مانند دوره پیشین، انصراف دهد.
احمدی نژاد هم در صحنه حاضر و منتظرِ رقبا بود. اما چهره ای تازه، پس از بیست سال سکوت و جَریده روی به میانه کارزاری آمد که پیشتر درهر انتخابات، هر چه اصرارش می کردند، نمی آمد.
کابوس هشت سال ریاست جمهوری “حجت الاسلام خامنه ای”، “ میرحسین موسوی” بود که با تغییر قانون اساسی هم شخص او و هم شخصیتِ حقوقی اش- نخست وزیری- از قدرت حذف شدند و حالا در یک قدمی ریاست جمهوری ایستاده بود.
مناظره های احمدی نژاد با رقبا قرار بود تا امتیازی برای رییس جمهور “رک گویِ” بی پروا باشد، اما زیاده روی احمدی نژاد به دریدنِ پوستین خلایق، چهره ای زشت از او ساخت و میرحسین موسوی نیز مقابلِ دیدگان آیت الله خامنه ای، پس از بیست سال، چنان جنبشی آفرید که یاد دوم خرداد هفتاد و شش را زنده کرد. اینبار رنگِ سبز پرچم ایران و سیادتِ موسوی هم نِماد بود.
از صبح روز 22 خرداد احوالات رهبر دگرگونه شد، در پای صندوق رای گفت که شایعاتی از طریق پیامک مطرح شده و نقل قولهایی به او منتسب، که درست نیست وهمین قدر نارضایتی که به نظر پوششی برای محدودیت های امنیتی ستادهای نامزدهای اصلاح طلب بود، سیستم پیامِ کوتاه تلفن های همراه را تا چند هفته بعد قطع کرد.
غروب 22 خرداد سال 88 اتفاقی در راه بود. نیروهای امنیتی به ستاد مرکزی موسوی حمله کردند و چند نفری دستگیر و این تازه وقتی بود که در حوزه های رای گیری مردم رای به دست ایستاده بودند و با در بسته روبرو شدند. وزارت کشور حاضر به تمدید ساعات رای گیری نبود، ناظرانِ نامزدهای اصلاح طلب هم از حوزه های انتخاباتی اخراج شدند.
ساعت هفت شب، ماموران وزارت اطلاعات به دهها نفراز خبرنگاران، زنگ زدند و با تهدید گفتند که حق ندارند، هیچ خبر و گزارشی بدهند و مصاحبه ای با رسانه های خارجی کنند.
خبر رسید که موسوی قرار است در روزنامه اطلاعات، کنفرانس خبری برگزار کند که نشد و ماند برای ساعت 11 شب. جایی نبود، جز دفتر “گفتمان مسلمانان” در خیابان جردن، “گفتمان مسلمانان” را میرحسین موسوی در سالهای دهه هفتاد بر پا کرده بود و آهسته و پیوسته آنچه در جامعه می گذشت را رصد می کرد و بیش از آنکه سیاسی باشد، فرهنگی و پژوهشی بود و مشاورانِ دوران انتخاباتش، بیشترینه از همین نهاد فرهنگی بودند.
موسوی آمد و اعلام کرد که بنابر گزارشهای واصله از تهران و شهرستانها، رای مردم با اوست و رییس جمهور ایران است.
این در حالی بود که خبرگزاری فارس، هنوز کار به شمارش آرا نرسیده، مدعی شد که احمدی نژاد با 25 میلیون رای برنده است و دست او را بالا برد.
با شمارش آرا، احمدی نژاد بدون رایی باطله، در پیش بود، بگیر و ببند ها همزمان با شمارش آرا ادامه داشت. شب از نیمه گذشته بود و دیگر احمدی نژاد را رییس جمهور می خواندند.
لباس شخصی ها در خیابانهای تهران “حیدر حیدرگو یان” و هلهله کشان راه افتادند و بیش از آن که شادمانی کنند، ترس را بر در و دیوارِ خانه ها پاشیدند.
ساعت 5 صبح، شماره تلفنی اعلام شد که پیامی از میرحسین موسوی را به گونه خودکار اعلام می کرد، صدایی ظبط شده در آغاز سپیده می گفت که موسوی، تسلیم کودتا نخواهد شد.
احمدی نژاد 23 خرداد رییس جمهور شد و آیت الله خامنه ای بی اینکه منتظر نظرِ شورای نگهبان درباره آن همه اعتراض بماند، این پیروزی را تبریک گفت.
احمدی نژاد همان روز جشن پیروزی در میدان ولیعصر گرفت، در حالی که خیابانهای اطرافِ میدان، پر بود از معترضینی که او را رییس جمهور نمی دانستند.
جشن پیروزی از سیمای جمهوری اسلامی مستقیماً پخش می شد و احمدی نژاد به وجد آمده، معترضین را خَس و خاشاک خواند.
راهپیمایی جوششی 25 خرداد، که میلیونها معترضِ انتخابات، بی هیچ اطلاع رسانی و مجوزی برگزار کردند، یکسره علیه محمود احمدی نژاد بود و هنوز رهبری حضوری در شعارها نداشت.
معترضین خواستارِ ابطالِ انتخابات بودند. مهندس موسوی که از همه امکانات تبلیغی، بلندگویی دستی داشت، میانِ همهمه هوادارنش گفت که مساله “او” نیست و باید به رای مردم احترام گذاشت.
صبحِ فردایِ سهمگین ترین تظاهراتِ پس از انقلاب، رهبری با نمایندگانِ نامزدهای معترض جلسه داشت. نشستی که درهمه دورانِ رهبری آیت الله، بی سابقه بود و از حضار خواست بدون هیچ محدودیتی هر چه می خواهند، بگویند.
شرح این جلسه را “عباس علی کد خدایی” سخنگوی شورای نگهبان که به نمایندگی احمد جنتی حضور داشت به مانند نمایشنامه ای نوشته است.
رهبر که می توان حدس زد انتظار چنان ایستادنی از موسوی و چنین آمدنی از مردم نداشت، صدایش گرفته بود، آنقدر که مجبور به عذرخواهی از حضار شد:
“من اول باید عذرخواهی کنم از اینکه با صدای گرفته با دوستان صحبت می کنم، دو سه روزی است که بر اثر سرماخوردگی یا هرچیز دیگر، صدای من گرفته است. تحمل کنید. [38]“
“الویری” از ستاد کروبی، “زنگنه” و” آخوندی” و “محمد رضا بهشتی” از سوی میرحسین موسوی و “دانش جعفری” از طرفِ محسن رضایی، حُضار جلسه بودند و کنار دست رهبر، صادق لاریجانی و کد خدایی نشسته و آن سوتر، رییس دفترِ بیت، “محمد گلپایگانی”.
آن طور که کدخدایی می گوید در بیان مطالب هیچکس رو دربایستی نداشت. “ مثلاً یکی از آقایان مانند کسانی صحبت میکرد که گویی ضد نظام است؛ گویی دیگر این حکومت از دست رفته و هیچ اعتباری ندارد، مگر این که انتخابات را ابطال کنید تا درست شود. “
داوود دانش جعفری، که از قضا وزیر برکنارشدهِ اقتصاد دولت احمدی نژاد بود، رسماً رهبری را به دخالت در انتخابات و حمایت از احمدی نژاد متهم کرد و پرسید مصداقِ سخنرانی شما در سنندج چه کسی بود؟
رهبری پاسخ داد:
” آن صحبتهایی که من چه در کردستان داشتم و چه در جای دیگر، به هیچ وجه جانبداری از کسی نبود. البته من اصولی را دارم که این اصول را از قبل انقلاب داشتهام و همچنان دارم و تا آینده هم حفظ میکنم. از این اصولم هم عقبنشینی نمیکنم. هر جایی هم که باشم، این اصولم را بیان میکنم و اینها مسائلی بوده که من به آن اعتقاد داشته و دارم. از نظر بحثِ مصداقی اتفاقاً آقای موسوی در ملاقاتی که با من داشتند، گفتند که مصداق آن صحبتهای شما من هستم و آقای کروبی هم که آمدند یک موقع پیش من، گفتند که مردم میگویند که مصداق سخنان رهبری آقای کروبی است. پس اگر اینطور هست و آن آقایان هم خودشان استنباط کردهاند که مصداق صحبتهای من هستند، چطور شما میگویید که من مثلاً از کاندیدای دیگری دفاع کردم؟”
نمایندگان حرف در حرف آوردند و گفتند که سه تن از اعضای شورای نگهبان، مستقیماً از احمدی نژاد حمایت کرده اند. “کد خدایی” نماینده شورا، تاب نیاورد و به قصد دفاع به رهبر گفت، بفرمایید نام آن سه تن را بگویند و مصداقاً بگویند چه حمایتی کردند، رهبر مدافعِ تمام قد شورای نگهبان شد و گفت:
“شما چه کسانی را متهم میکنید؟ فقهای شورای نگهبان را که همهشان انسانهای عادلی هستند؟ حضرت آیتالله مؤمن را؟ آیتالله جنتی را؟ شما فکر میکنید که اینها برای ریاستجمهوری و پست و مقام یک نفر، آخرتشان را میفروشند و جابهجا میکنند؟ نه. حاجآقای جنتی و حاجآقای مؤمن کسانی نیستند که آخرت خودشان را به خاطر این مسائل دنیوی از دست بدهند. “
کار به تضرع هم کشید و بیژنِ زنگنه که زمانی در دولت جنگ، وزیر رییس جمهور خامنه ای بود، از” آقا” می خواهد که با ابطالِ انتخابات، مانع از فتنه ای دامن گیر شود که پدیدار هم شده است و رهبر خونسرد و در آخر بیانِ احساسی زنگنه، می گوید:
“جناب آقای زنگنه همیشه احساساتی هستند و من خاطرم هست که گاهی اوقات که در وزارت هم بودند، صحبتهاشان حتی همراه با گریه بود. الآن هم در همان حال و هوا صحبت میکنند، میخواهم خاطرهای بگویم که امیدوارم آقای زنگنه ناراحت نشوند. بعد از برگزاری انتخابات دوم خرداد، یکی از مقامات کشور آمد و خواستار ابطال انتخابات شد. چنان با او برخورد کردم که هنوز از من مکدر است. “
با رهبر کار به جایی نمی رسید، چند لحظه بعد آب پاکی را بر دست همه ریخت و با لحنی عتاب آلود گفت:
”“این صحبتهای شما هیچ مبنای قانونی ندارد. اگر تخلفی صورت گرفته، که شورای نگهبان اینجا هست، وزارت کشور هم هست که باید برخورد بکند. اگر شما ادعایی دارید، بروید از طریق شورای نگهبان پیگیری بکنید و شورای نگهبان هم مکلف است به شکایتهای شما رسیدگی بکند. وزارت کشور به همین صورت بازشماری و بررسی کنید؛ما هم به شورای نگهبان و هم وزارت کشور میگوییم که موضوع را تعقیب بکنند تا برای شما اطمینان ایجاد بشود، ولی اینکه میگویید ابطال بشود، این حرف خلاف قانون است، این را کسی نمیتواند بپذیرد. پذیرش ابطال انتخابات یعنی این که بزنم توی دهن چهل میلیون. [39]“
تصمیم گرفته شده بود و حتی هشدارِ هاشمی رفسنجانی دو روز پیش از انتخابات و نامه بی سابقه اش به آیت الله، با عنوان دوست قدیمی و هم سنگر دوران دور، فایده ای نداشت. هاشمی گفته بود که آتشفشانی در راه است که از زخم سینه ها می تراود. امارهبر خود را سالها آماده کرده بود. آیت الله، آن بی کس تنهای سال 78 نبود که در پی شورش دانشجویان دست و پا گم کرد و حتی به پاره شدن عکسش نیز رضا داد.
آیت الله و طبقه ای که روییده بود، برای این روزمبادا، مُهیا بودند و احمدی نژاد، تبلور خواست های رهبری، از دست رفتنی نبود. چه پیوندش، هویتی را شکل می داد و گسست اش همه چیز را با خود می برد.
این تصمیم باید که اعلام می شد، در روز آدینه و در تاریخی ترین نماز جمعه تهران.
آیت الله خامنه ای حتی اگر همه مردم شهر سبز می پوشیدند و به خیابان می آمدند، چه با سکوت و چه فریاد، باید می رفت و تکلیفِ خود، یکسره می کرد.
پس از مدتها خطبه نماز جمعه شنیدنی بود و خبر از اتفاقی بزرگ می داد. خطبه اول خطاب به همان ها بود که باید مقاومت می کردند، مثل فرمانده ای جنگی، خواست تا به خدا دل ببندند و مطمئن باشند که بر حق هستند.
خطبه دوم به انتخابات رسید و گرچه دو طرفِ ماجرای مناظرات را پر خطا دانست و از هاشمی رفسنجانی و ناطق نوری که اسمشان بر زبان احمدی نژاد به فساد اقتصادی رفته بود، دلجویی کرد، اما گفت که فرزندان و بستگانشان به کنار و اگر کسی ادعایی دارد به دادگاه برود.
آن وقت از احمدی نژاد تجلیل کرد و گفت که چند ماهی است این رییس جمهور قانونی همه تهمت ها را تحمل می کند و از اختلافش با هاشمی گفت و اینکه در انتخابات، طرفداری از کسی نکرده و نا گاه پرده کنار زد و گفت میان هاشمی و احمدی نژاد از همان سال 84، این رییس جمهور به رهبری نزدیک تر است.
آنگاه خطاب به امام غایب دست به دعا برداشت و در خلوتی میان جمع، گفت که هر کاری می توانسته کرده و حالا نوبت یاری اوست در این تنهایی و هجوم دشمن :
“ای سید ما! ای مولای ما! ما آنچه باید بکنیم، انجام میدهیم؛ آنچه باید هم گفت، هم گفتیم و خواهیم گفت. من جان ناقابلی دارم، جسم ناقصی دارم، اندک آبروئی هم دارم که این را هم خود شما به ما دادید؛ همهی اینها را من کف دست گرفتم، در راه این انقلاب و در راه اسلام فدا خواهم کرد؛ اینها هم نثار شما باشد. سید ما، مولای ما، دعا کن برای ما؛ صاحب ما توئی؛ صاحب این کشور توئی؛ صاحب این انقلاب توئی؛ پشتیبان ما شما هستید؛ ما این راه را ادامه خواهیم داد؛ با قدرت هم ادامه خواهیم داد؛ در این راه ما را با دعای خود، با حمایت خود، با توجه خود، پشتیبانی بفرما. [40]“
فردا سی امین روز خرداد، تهران پراز صدا و دست و باتوم و گاز اشک آور بود. خون برزمین ریخته شد و رهبری در پیش بینی قربانیان این روز، گفته بود که گناهش به گردنِ آنهایی است که مردم را به خیابان آوردند. این پیش بینی خشونت و مسوول دانستن نامزدهای معترض را البته روز پیش رهبری گفته بود:
“من از همه می خواهم به این روش خاتمه بدهند. این روش، روش درستی نیست. اگر خاتمه ندهند، آن وقت مسئولیت تبعات آن، هرج و مرج آن، به عهدهی آنهاست. “
عشق سوم و قصه ناتمام
انتخابات، آنگونه که رهبری در نمازجمعه تاریخی اش گفت، تمام نشد وعواقبش ماند و اعتراضات و بازداشتها درهمه ماههای بعد ادامه یافت. آنچنان که مراسم تحلیفِ احمدی نژاد در مجلس شورای اسلامی، در میان تدابیر امنیتی شدید، برگزار شد.
شعارهای معترضین هم از احمدی نژاد گذشت و شخص “سید علی خامنه ای” را نشانه رفت. پس از آنکه برآمدهِ انتخابات، مخالفانش را خَس و خاشاک خواند، گویا که به او گفته بودند تا آرام بگیرد و درباره آنچه گذشت، حرفی نزند.
وظیفه حراست از آراء و دستاوردش نیز یکسره بر دوش رهبری افتاد و سینه رهبر، سپرِ احمدی نژاد شد.
واژگان تازه ای در ادبیاتِ آیت الله خامنه ای، راه یافت که در هر سخنرانی و خطبه، تکرار شد و نشان می داد که در خیابانهای تهران و میانِ مردمِ ایران، اتفاقی افتاده است و تمامی ندارد.
رهبر، همه اعتراضات را در کلمه” فتنه” جمع می بست ودست خارجی ها را آشکارا، مانند همیشه می دید و متن رخداد 22 خرداد را حضور چهل میلیونی مردم و رای آوری 24 میلیونی احمدی نژاد، می دانست و باقی حاشیه و بهانه بود:
“این، حقیقت قضیه است. چهل میلیون، بعد از گذشت سی سال از انقلاب، اعتماد خود را به نظام، امیدواری خود را به آینده، با این حضورشان نشان دادند. این، می ماند. متن قضیه این است که رئیس جمهوری با بیش از بیست و چهار میلیون رأی مردم انتخاب شده است؛ اینها متن قضیه است. حواشی، گرد و غبارها، پیرایهها، کارها و حرفهای دشمن شاد کن تمام خواهد شد؛ اما این حقیقت می ماند. [41]“
اگر احمدی نژاد گفته بود که مخالفانش خس و خاشاک هستند، رهبر به تایید می گفت که این دشمنان، تنها زورشان به سطل های زباله شهرداری می رسد و بس:
“یک گروه معدود، آن هم در تهران، فرض بفرمائید به ظرف زبالهی شهرداری تعرض می کند - زورش به او می رسد - یا فرض کنید به اموال مردم - به موتورسیکلتشان، به ماشینشان، به بانکشان، به دکانشان - تعرض می کند، این مردمند؛ نه، مردم نیستند. [42]“
با این حال لازم بود که روحیه هم می داد، آن هم به نزدیکترین یاران. در جمع سپاه ولی امر و گارد حفاظت بیت، رهبر استخراجی نهایی از تاریخ اسلام می کرد و هشدار می داد، آنان که در خیابان هستند، گرچه به صوتِ خوش، قرآن بخوانند و از دین بگویند، از خوارج و به جهنم، هستند[43].
رهبری فریاد می زد، بصیرت. بصیرت لازم است تا از غبار فتنه گذشت. بصیرتی که حواریون” آقا “ هم با سکوت و گاه حرفی به همراهی و ناله ای به اعتراض، گم کرده بودند.
“محمد باقر قالیباف”، شهردارِ تهران و معتمد رهبری تا مدتها بعد از حوادث انتخابات، انگار که عاقبتِ کار بسنجد، سکوت کرده بود.
”از ناطق نوری”، رییس دفتر بازرسی رهبری خبری نبود. “واعظ طبسی” نماینده رهبری در حرم رضوی، هیچ نمی گفت و سه امام جمعه قم، “ جوادی آملی”، “ ابراهیم امینی” و “رضا استادی” دیگر نماز جمعه نخواندند.
حتی روزنامه جمهوری اسلامی، که مدتها صاحب امتیازش خود رهبری بود، در این فتنه جانب آن سوی خیابان می گرفت و درسرمقاله ای به فردای انتخابات، نوشت که دیشب فرزندان انقلاب خورده شدند و اینک، جبهه تغییر کرده است و دشمن درهمین تهران است و از انقلاب قربانی می گیرد.
از همه پیچیده تر، سکوتِ هاشمی بود و گفتن به وقتِ نگفتنش. در آخرین نمازجمعه ای که خواند، معترضان به نماز آمدند و هاشمی، نظام را بر پایه رای و خواست مردم دانست و خواست تا زندانیان آزاد شوند و حتی دعا کرد که ستمکاران به عقوبت دچار شوند و از آن نمازگزاران که به نیتِ اعتراض به رهبر آمده و دست بند سبزی به نشانه هواداری از میرحسین موسوی، بسته بودند، آمینِ بلندی برخاست.
ریزش ها در پیش بود و یاران قدیمی از راه می ماندند و پا سُست می کردند و رهبری دل می داد که رویش هم در کار است و یارانِ باقی مانده را به بصیرت، انذار می داد.
رهبر همه جا جنگ می دید و حتی محاصره را حس می کرد و باز فریاد می زد که آن قطب نمایِ نجات بخش، بصیرت است :
“بصیرت وقتی بود، غبارآلودگی فتنه نمی تواند آنها را گمراه کند، آنها را به اشتباه بیندازد. اگر بصیرت نبود، انسان ولو با نیت خوب، گاهی در راه بد قدم می گذارد. شما در جبههی جنگ اگر راه را بلد نباشید، اگر نقشهخوانی بلد نباشید، اگر قطبنما در اختیار نداشته باشید، یک وقت نگاه می کنید، میبینید در محاصرهی دشمن قرار گرفتهاید؛ راه را عوضی آمدهاید، دشمن بر شما مسلط می شود. این قطبنما همان بصیرت است. [44]“
آیت الله می دانست که دیگر به آن خواص، نمی توان اتکایی داشت و آنچه مانده، همان کاشته های این 23 سال است که در جماعتِ پایین دست، پدید آمده و روییده و به نظامی گری بالیده و حال امید است که بسیج شده و این فتنه را سرکوب کند.
“هیچ تشکل دیگری قابل مقایسهی با مجموعهی بسیج نیست. این شکل سازمانیابی بسیجی هم دیگر قابل تکرار نیست، قابل تقلید نیست؛ این مخصوص خود بسیج است، خصوصیت هم متعلق به بسیج است. نشناختن این، ظلم است به بسیج. و وقتی انسان حقیقت بسیج را
می داند، آن وقت می فهمد، سرّ مخالفتها و دشمنیها و عنادهائی که هدایت می شود از طرف دشمنان انقلاب و دشمنان کشور و دشمنان نظام به سوی بسیج؛ علت این دشمنیها را انسان می فهمد. قلههای بلند، بیشتر آماج قرار میگیرند. نشانهای برجسته، زودتر مورد توجه واقع می شوند و آماج دشمنی قرار می گیرند. [45]”.
کار از بسیج بر می آمد و باید به حصارِ نیروی انتظامی و قوای مسلح پناه می برد و عطای خواص، به لقاشان می بخشید:
“نیروهای مسلح حصارند؛ حصن و حصارِ برکشیدهی در پیرامون یک ملت و یک کشورند. حصار همیشه بایستی پابرجا باشد، حصار باید رخنه پیدا نکند؛ لذا نیروهای مسلح همیشه بایستی استواری خودشان را حفظ کنند. [46]“
رهبر در این ریزش السابقونِ انقلاب، بنیانگذار را وصف کرد و با مدد از تاریخِ خمینی اعلام کرد که به خَلفش خیانت شده:
“بعضیها با امام از پاریس تو هواپیما بودند و آمدند ایران؛ اما در زمان امام به خاطر خیانت اعدام شدند، بعضیها از دورانی که امام در نجف بود و بعد که به پاریس رفت، با ایشان ارتباط داشتند، در اول انقلاب هم مورد توجه امام قرار گرفتند؛ اما بعد رفتار اینها، موضعگیریهای اینها، موجب شد که امام اینها را طرد کرد، از خودش دور کرد. میزان، وضعی است که امروز بنده دارم. اگر خدای نکرده نفس اماره و شیطان، راه را در مقابل من منحرف کردند، قضاوت چیز دیگری خواهد بود. مبنای نظام اسلامی این است و امام اینجوری عمل کرد. [47]“
در این نبرد که رهبر در خط مقدم رزم می کرد، دولت نیز به کار خود مشغول بود. بحران هسته ای به تحریم پی در پی رسید، یارانه ها سامان یافت و قیمت ها آزاد شد و مطبوعات بسته و مخالفان زندانی و احمدی نژاد در مصا حبه با خبرنگاران خارجی می گفت، نه مخالفی زندان است و نه تحریم اثری داشته و انرژی هسته ای نیز حق مسلم ماست.
رهبر از دولتِ دل، راضی و خرسند، دی ماه 89، به قم رفت تا زیارت حرم معصومه کند و دیدار با مراجع، بلکه سکوتشان را به رضایتی تبدیل نماید.
در این سفر و به جمعِ مدرسین حوزه قم از رضایت قلبی و دعای خیرش به احمدی نژاد گفت:
“الآن رئیسجمهور با هرکسی در دنیا ملاقات کند و حرف بزند، من از حرف زدن او نگران نیستم. اطلاع هم ندارم، اما نگران نیستم. میدانم که در خلاف جهت انقلاب و سیاست کلی نظام مطلبی گفته نخواهد شد، مطلبی پیش نخواهد رفت؛ ولو حالا به لحاظ تعارف دو کلمه هم یک چیزی بگویند، اما کاری پیش نخواهد رفت؛ این را خاطرم جمع است. “
در همان جا از منتقدین دولت هم خواست، تا انتقاد از دولت را علنی نکنند و اگر حرفی دارند در نامه و کاغذی بنویسند و بدهند. با این حال اصولگرایانِ منتقد، بوی خیری از اوضاع نمی شنیدند.
“علی مطهری”، فرزند شیخ مرتضی مطهری که رهبری او را ایدئولوگ جمهوری اسلامی می دانست، برای اولین بار اعلام خطر کرد که در هواداران احمدی نژاد، فرقه ای شکل گرفته که دینِ خود دارند.
حتی” حسین شریعتمداری”، مدیر مسوول کیهان و نماینده قدیمی رهبر در این روزنامه که نفوذش بسیار بیشتر از روزنامه نگاری صرف است. بارها از احمدی نژاد خواسته بود که به حرف بعضی کسان، گوش ندهد.
و سرِ آخر، “ احمد توکلی” نماینده صاحب نفوذ اصولگرایان هم، از جریان فتنه عمیقی گفت که در دولت احمدی نژاد، شکل گرفته و می خواهد علیه جمهوری اسلامی اقدام کند.
نظرها همه به “اسفندیار مشایی” است، رییس سابق سازمان میراث فرهنگی و رییس دفتر احمدی نژاد و یار غارش که مخالفت با او، احمدی نژاد را به چنان غیرتی رساند که سه وزیر کابینه را که اعتراضی به مشایی و ریاستش بر جلسه دولت کرده بودند، از کابینه اخراج کرد و آن هم در آخرین روزهای دولت نهم و در همه گیر و دار انتخابات.
احمدی نژاد هر جا و همه جا از امام دوازدهم می گوید و این یارِغار اسفندیار مشایی، بارها متهم شده است که دراین معنویتِ غیبی رییس جمهور، نقش دارد و عشق سومی است، بعد از دلداگی به ولایتِ رهبر، که قصه ناتمام و درازی خواهد داشت.
در اتاق کارمشایی و درست بالای سرش، دایره “سیبل” نصب شده و می توان تصور کرد که مشایی هر روز می ایستد و” دارت” را به هدف می زند.
میان اهدافی که مشایی روزانه و ماهانه، دست از سرشان بر نمی دارد، روحانیان و اهل ردا و عبا، نقش ثابتی دارند.
او بنابر آنچه در مصاحبه اش با سالنامه همشهری 8، گفته است، خود را اسلام شناس می داند. از کودکی قرآن خوانده و هیات داشته و مداحی کرده است. هنوز هم می کند. در سفر احمدی نژاد به سوریه و درهمایشی با حضور علمای سوری، مشایی پشتِ تریبون رفت و به تلاوت قرآن پرداخت[48].
به پیامبران بنی اسرائیل علاقمند است و هرازگاهی با پیامبران به مزاحی عرفانی مطایبه می کند. از نظر مشایی، نوح نبی با 950 سال عمر و عاقبت چند نفر پیرو، مدیریت خوبی نداشته است.
اینکه سخنانش با کریسمس مقارن شده را نشانه حکمت می داند. موسیقی را حلال و زیبا می داند و معتقد است که علمای اسلام درک زیباشناسی شان لنگ می زند.
معتقد است “ابراهیم” نسب آریایی دارد و پدرش ایرانی بوده است. کورش هم نشانه های اسلام دارد. مکتبش ایرانی است و اسلامی خاص ایران و تافته جداگانه ای با دیگر مسلمانان رامعرفی می کند و دست آخر، معتقد است که خداوند با قرائت های متفاوتش، نمی تواند محور وحدت بشریت باشد.
این همه، داد روحانیت را در آورده است. مشایی بارها خواسته تا روحانیان، حرفهایش را بخوانند و اگر دلیلی دارند، بیاورند.
حتی در جلسه وعاظ شرکت کرد تا پاسخ همه منبری ها را بدهد، و بعد از جلسه اعلام کرد که جواب همه را داده است. روزهای بعد مشخص شد که بحث به قیل و قال و گریبان کشیده است. مشایی اگر اسلام شناس هم نباشد، لااقل روحانیت و فقه حوزوی را به حسابی نمیآورد.
از همه اظهارات مشایی نا خوشایندتر بر اصولگرایان و روحانیان، تعللِ احمدی نژاد بود در اجرایِ فرمانِ رهبری که خواست تا مشایی را به عنوان معاونِ اول دولت دهم، معرفی نکند. احمدی نژاد این پیام رهبری را آنقدر پشت گوش انداخت، که کتباً رسید و احمدی نژاد در نامه ای به عذر تقصیر و به محضرِ مشایی، بد خواهان را مُسبب آن دانست که این بی قدری کرده و او را از معاون اولی به ظاهر به ریاست دفتری رسانده اند.
از میانه دهه هفتاد و در بین اهالی هیات های مذهبی سیاسی، شایع بود که سید علی خامنه ای همان سید خراسانی است که در بحار الانوار، نامش آمده و در آستانه ظهور از ایران بر می خیزد و پرچم به دست مهدی موعود می دهد.
با آمدن احمدی نژاد، قصه ظهور شخصیت تازه ای هم یافت و “شُعیب صالح” که در کنار سید خراسانی، می رزمید، بنابر اشاره و اماره، همان احمدی نژاد شد و با این وصف، ظهور بسیار نزدیک.
اما این میانه کسی ندانست که ممکن است این شعیب صالح آن سید علی خامنه ای را خراسانی نداند و آب از سرچشمه بردارد و به همان امام غایب وصل شود و به صاحب، وضو کند و نه به نایب، تَیمُم.
روزگاری آیت الله خامنه ای به اصولگرایان مجلس هفتم، گفته بود که به جای ذوب در ولایت، ذوب در اهداف شوند که خود رهبری نیز فدایی آن هدف است[49].
شاید احمدی نژاد نیز این شنیده بود که در سخنرانی ها، بیش از آنکه مدحی از رهبر کند، یاد امام زمان می کرد و جایِ آن غایب، خالی.
رهبر سالها پیش حزب اللهی ها را به اسفندیارِ شجاع و بی پروا، قیاس کرده بود که حاضرند برای اصولی که دارند به جنگ رستم نیز بروند، آن اسطوره البته ادامه ای نیز داشت و اسفندیار، تخت گشتاسپ می خواست و این اسفندیارِ محمود، شاید تختِ ولایت بخواهد.
دهه نود هجری آغازشده و همه چیز گویا در اول خط قرار گرفته است، زمین و زمان خاورمیانه به قیام مصر و لیبی و بحرین و سوریه بر هم ریخته و گرچه میر حسین موسوی و مهدی کروبی سران معترضین، در حصر و زندانِ خانگی اند اما بنابر گفته هوادارنِ نظام ولایی، فتنه ایران نیز ادامه دار است و این خاموشی که هر چندی دارد، آتش زیر خاکستر است[50].
آیت الله خامنه ای، آن طور که طبعِ بشر است، همه گفته هایش را به یاد نمی آورد و این یکی را بیشتر از خاطر برده که در زمانِ حکومت صدام و اوانِ رهبری اش گفت.
وقتی حزب بعث، کمر به قتل شیعیان و مردمِ عراق بسته بود:
“مبارزه با مردم فایده ای ندارد، باید در مقابل مردم عقب نشینی کنند و ببینند مردم چه می خواهند، همان عمل شود، اگر مردم گفتند کنار بروید، کنار بروند، اگر مردم خواستند که نباشند، نباشند. [51]“
نتیجه؛ اعتماد شکسته
هاشمی رفسنجانی رییس جمهور اسبق جمهوری اسلامی، دو روز مانده به انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری، نامه ای به آیت الله خامنه ای نوشت که انتشار عمومی یافت و البته از سوی رهبری بی پاسخ ماند.
هاشمی رفسنجانی به دوست قدیمی نوشته بود که بیم آن دارد که محمود احمدی نژاد تبدیل به بنی صدر دومی برای نظام اسلامی شود. بنا برآنچه تاریخ نگاران حکومتی می گویند ابوالحسن بنی صدر اولین رییس جمهور ایران، سرناسازگاری با آیت الله خمینی داشت و در این راه حتی با مجاهدین خلق، مهمترین گروه مخالف و مسلح رژیم متحد شد و عاقبت به دستور بنیانگذار از قدرت خلع و به فرانسه گریخت.
این توصیه رفسنجانی در گرماگرم انتخابات از سوی محافظه کاران به واکنش مرد پر نفوذ سیاست ایران، نسبت به اتهامات و تو هین های احمدی نژاد در مناظره ها به او و خاندانش تعبیر شد و در حاکمیت مورد اعتنا قرار نگرفت. اما چنین نماند و محمود احمدی نژاد با تعللل در اجرای فرامین رهبری و در یک مورد آشکار، دیر اجراکردن نظر آیت الله خامنه ای در برکناری رحیم مشایی از معاون اولی دولت، نشان داد که چندان هم با مقام ولایت همراه و همساز نیست. این طغیان کوچک رییس جمهور بر رهبری گذشت، اما اردیبهشت ماه سال 90 فصل تازه ای در زندگی سیاسی احمدی نژاد و روابطش با رهبر جمهوری اسلامی گشوده شد.
محمود احمدی نژاد، حیدر مصلحی وزیر اطلاعات را یکباره عزل کرد و دستور داد که مصلحی با استعفایی این عزل را بپو شاند. عزل وزیر اطلاعات به عنوان وزارتی که آیت الله خامنه ای همواره در تعیین وزیرش دخیل بوده و چشم و گوش رهبری به حساب می آمد، با واکنش رسمی رهبری روبرو شد و رهبری در نامه ای نه به شخص رییس جمهور بلکه به وزیر معزول اطلاعات، دستور داد که همچنان بر سر کار بماند. از این پس بود که محمود احمدی نژاد نا خرسندیش را از حکم حکومتی رهبری با دو هفته بر سر کار نرفتن و خانه نشینی نشان داد. این چنین مقابل دستور رهبری ایستادن، البته بدعتی در جمهوری اسلامی بود و روسای جمهور قبلی اگر که با این ناملایمات روبرو بودند اما هیچ گاه چنین مقاومتی نشان نداند.
حمایت بی دریغ آیت الله خامنه ای از رییس دولت و نا فرمانی جنجالی محمود احمدی نژاد آنچنان بر محا فظه کاران گران آمد که با ادبیاتی که هیچ گاه در شش سال دولت احمدی نژاد شنیده نشده بود با رییس جمهوری که در تمام این سالها از او دفاع کرده بودند، سخن گفتند و نقدی توفانی را علیه احمدی نژاد و نزدیکانش به ویژه اسفندیار رحیم مشایی آغاز کردند.
آیت الله خامنه ای به جزهمان نامه که به صورت علنی منتشر شد و طرفداران ولایت فقیه در ضرورت اجرایش بحث دینی فلسفی را پی گرفتند، تنها در یک سخنرانی عمومی این اختلاف را نه آنگونه که به زعم او دشمنان گفته اند، بزرگ ندانست و در نهایت وعده داد که تا زنده است، نخواهد گذاشت مسیری که ملت در راه آرمانها دارند، منحرف شود[52].
گرچه آیت الله خامنه ای مستقیما به عتاب احمدی نژاد نپرداخت، اما واضح بود که به فرمان رهبری ممنوعیت انتقاد و حتی توبیخ احمدی نژاد در رسانه های رسمی نظام و از زبان شخصیت های موثر حاکمیت برداشته شده است.
در دو هفته خانه نشینی احمدی نژاد حتی بحث سوال از رییس دولت و استیضاح او در مجلس درگرفت و پس از آمدن دوباره اش به هیات دولت، همچنان تازیانه نقد و بعضا تحقیر احمدی نژاد و بزرگداشت آیت الله خامنه ای ادامه داشت.
در این میان آنچه در گفته های منتقدانِ اصولگرا و تابع رهبری نمودار شد، بازگویی حمایت عمیق رهبری ازاحمدی نژاد بود که به دلیل حوادث جدید و گستاخی رییس جمهور برملا می گشت و به مخاطبان یاد آوری می کرد که تا چه حد این رییس جمهورِ محبوب آیت الله خامنه ای، نا سپاس است و در عین حال آنچه اصل است نه رییس جمهور که رهبری است.
خطیبان نماز جمعه و روسای مجلس و صدا وسیما و روزنامه ها و سایت های حکومتی مانند کیهان و فارس و حتی نظامیان و فرماندهانِ سپاه پاسداران، به صحنه آمدند و با نکوهش احمدی نژاد، لطفهای رهبری و حمایت های بی دریغ آیت الله در حقِ رییس دولت را بر شمردند، آنچنان که شائبه می شد که در انتخاب دوباره احمدی نژاد به ریاست جمهوری گویا کسی جز رهبری نظام نقشی نداشته است.
این تاختن بی پروا به احمدی نژاد البته نشان هم می داد که آن حمایت ِبی چون و چرای رهبر و اعتماد پیشین ترک برداشته و شکسته است و دیگر رابطه احمدی نژاد و آیت الله خامنه ای نه آنچنان که محمود احمدی نژاد می گفت پدر و پسری که حالا به رابطه ای رقابتی و شاید خصمانه نزول کرده است.
احمد خاتمی امام جمعه تهران در مصا حبه ای با نشریه شما -ارگان حزب موئتلفه اسلامی-برای اولین بار از رییس دولت انتقاد کرد و با بیان اینکه مُهر حمایت ازاحمدی نژاد بر پیشانی اش خورده است، اذعان کرد که این آیت الله خامنه ای بوده که همه محافظه کاران را اجبار کرده تا از احمدی نژاد در دوره دوم ریاست جمهوریش حمایت کنند: “بنده در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری، در جلسه جامعه مدرسین صراحتاً گفتم بیانیه بدهیم و بگوئیم ما از جناب آقای احمدینژاد، منهای مشائی حمایت میکنیم. آقایان این نقد را قبول داشتند و حتی یک نفر هم در جلسه جامعه مدرسین نبود که بر آقای مشائی نقد نداشته باشد؛ اما مصلحت را در این دیدند که در آن برهه این موضوع را مطرح نکنیم و کمک کنیم آقای رئیسجمهور رأی بیاورد، اما در عین حال نباید از جریان انحرافی غافل شد. نکته بعدی را از طریق شما و باز هم برای ثبت در تاریخ میگویم. بنده به زعم خودم سعی میکنم تمام حرکات سیاسیام را در محدودهای که مقام معظم رهبری تعیین میکنند، تنظیم کنم. اشهد بالله که بنده تلاشم در جهت رأی به جناب احمدینژاد فقط به خاطر تمکین از نظر مقام معظم رهبری بوده است و بس و فکر میکنم اکثریت آراء ایشان از همین قبیل، یعنی آراء کسانی بود که عاشق مقام معظم رهبری هستند.[53]“
علی لاریجانی رییس مجلس شورای اسلامی نیز در همان روزها که احمدی نژاد به قهر در خانه به سر می برد با اعلام این خطر که حکم ولی فقیه مورد بی اعتنایی قرار گرفته صراحتا مشروعیت همه مسوولان جمهوری اسلامی را از منبع ولایت فقیه و شخص آیت الله خامنه ای دانست و گفت:“وقتی که ولی فقیه حکمی میکند، کسی آنرا رد کند، اهل بیت را رد کرده است؛ مشروعیت مسئولان نظام جمهوری اسلامی به حکم ولی فقیه و تنفیض ایشان است.[54]“
اما گفته های کاظم صدیقی امام جمعه تهران را می توان صریحترین و تند ترین نطق علیه احمدی نژاد دانست که بدون اجازه آیت الله خامنه ای قابل گفتن نبود. چه اینکه چند شب پیش از این خطبه نماز جمعه، آیت الله صدیقی در حضور رهبر جمهوری اسلامی، سخنران مراسم عزاداری فاطمیه بود و همین انتقادات را به شکلی صریح از احمدی نژاد و دوستانش ابراز کرد.
صدیقی در نماز جمعه تهران تنها پشتوانه احمدی نژاد را حمایت رهبری عنوان کرد و در مثالی که به مثابه توهینی واضح به رییس جمهور بود، اعلام کرد که ولی فقیه می تواند همسر احمدی نژاد را بر او حرام کند و عقد ازدواجش را باطل نماید. دو روز بعد هم در جمع هیات های مذهبی و در میدان منیریه باز هم صدیقی به احمدی نژاد حمله کرد و گفت که اقرار به ولایت مداری فایده ندارد و باید که به عمل نشان دهد که به ولایت وفادار است.
در میان گفته های خطیبان و معتقدان به رهبر جمهوری اسلامی، دیگر نشانی از 25 میلیون رای به احمدی نژاد و لقب رییس جمهور مردمی نبود. همه چیز از آن آیت الله خامنه ای شده بود و مردم هم به خاطر تبعیت از رهبری به احمدی نژاد رای داده بودند و اگر رییس دولت در فرمانبرداری از رهبر دچار لغزش می گشت، این رای به خودی خود پس گرفته می شد.
احمد جنتی دبیر شورای نگهبان و موثرترین فرد در بر آمدنِ احمدی نژاد بعد از رهبری، در نماز جمعه تهران و یک هفته پس از اینکه احمدی نژاد بر سر کارش حاضر می شد، خبر داد که رییس دولت دیگر آن پشتوانه همیشگی آیت الله خامنه ای را ندارد:” آنها باید بدانند که مردم به غیر از امام خمینی و امام خامنهای با هیچ کس عقد و اخوت نبستهاند، چرا که مردم ما تربیت شده مکتب غدیر و عاشورا هستند؛ بنابراین هر فردی که در این مسیر حرکت کند مردم جانشان را فدای او میکنند و اگر پای خود را کج بگذارد حمایتهای مردمی نیز از میان میرود. [55]“
روزنامه کیهان نیز از همان روزی که احمدی نژاد به قهر در خانه نشست به گونه ای دیگر با رییس دولت روبرو می شد. حسین شریعتمداری در سرمقاله کیهان در سی ام فروردین ماه اعلام کرد که به زعم او اگر مردم می دانستند که احمدی نژاد قرار است از مکتب ایرانی دفاع کند و یا در حکم رهبری تعلل کند به او رای نمی دادند.
ماجرا البته تنها ختم به گردنکشی نسبت به حکم رهبری نبود، احمدی خاتمی در همان اولین مصاحبه انتقادی اش درباره احمدی نژاد از جریان خاصی در دولت گفت که به سرکردگی مشایی، احمدی نژاد را به انحراف می کشد، جریانی که بنابر گفته مرتضی نبوی مدیر مسوول روزنامه رسالت قصد دارد تا از ولایت فقیه عبور کند.
اما هیچ کس مانند آیت الله مصباح یزدی از تئورسین های نظام اسلامی در قبال وضعیت دولت احمدی نژاد و اسفندیار رحیم مشایی، موضعی تهاجمی نگرفت. مصباح یزدی هشدار داد که ممکن است به زودی کسی مانند سید علی محمد باب، ظهور کند و خود را امام غایب بداند. اشاره مصباح یزدی به ظهور فرقه بابیه در دوره قاجار بود که تا صد سال بعد روحانیت شیعه این فرقه را به عنوان دشمن شماره یک مذهب تشیع معرفی می کردند. دست آخر مصباح یزدی مدعی شد که مشایی، احمدی نژاد را طلسم کرده و بر او مسلط است.
در میان هجوم کشنده ای که به احمدی نژاد می شد، البته سکوت معنادار رهبری نشان می داد که آیت الله خامنه ای خود در پشت این حملات ایستاده و فرمان می دهد. پیروان ولایت فقیه در این بین چندین تن از نزدیکان دولت و مشایی را هم دستگیر کردند و حتی دولت را به دست داشتن در علوم غریبه و روابط با اجنه متهم کردند. این دقیقا همان اتهامی بود که میر حسین موسوی به دولت احمدی نژاد وارد می دانست و معتقد بود که اداره کشور را به رمل و اسطرلاب سپرده اند و آن زمان رهبر جمهوری اسلامی با ذکر این اتهام در نماز جمعه، احمدی نژاد را مظلوم دانست و این اتهامات را بی پایه و اساس.
سکوت رهبری ادامه داشت هم در تاختن طرفداران ولایت بر احمدی نژاد و هم در اینباره که شارحان نظریه ولایت فقیه به کلی مشروعیت نظام را وابسته به شخص سید علی خامنه ای می دانستند و نقش مردم را انکار می کردند. آیت الله صدیقی در نماز جمعه تهران تاکید کرد که رمز بندگی خدا تسلیم در برابر ولی فقیه است و کسی که از ولی فرمانبرداری نکند نمازش مقبول خداوند نخواهد بود.
مبالغه درباره ولی فقیه و شخص آیت الله خامنه ای تا به آنجا رسید که آیت الله صدیقی از قول مرجع فقید آیت الله بهجت نقل کرد که آیت الله خامنه ای از اولیای الهی است و این را امام غایب شیعیان تصدیق کرده است.
دیگر روحاینان سالخورده حکومتی نیز در این نزاع به حمایت از آیت الله خامنه ای وارد شدند و در یک اظهار نظر مبالغه آمیز آیت الله واعظ طبسی نماینده رهبری در استان خراسان، اصولا هیچ مقامی را در مقابل رهبری صاحب قدرت ندانست و گفت: “هیچ قدرتی نمی تواند در برابر امام جامعه که مقام معظم رهبری است تصمیم گیرنده باشد و مشروعیت همه عزل و نصب ها با رهبر نظام است.[56]“
سرکشی محمود احمدی نژاد، البته به تجلیل و بزرگداشت اغراق آمیز آیت الله خامنه ای انجامید و تمامی منتقدان و دشمنان اصولگرا و ساکتِ احمدی نژاد نیز فرصت غنیمت دیدند و به صحنه آمدند و در این فضای باز که رهبری اجازت داده بود تاختند. شرح حکومتی
می دادند که نشانه ای از مردم نداشت، عبور از جمهوری اسلامی و ظهور حکومت اسلامی که بر پایه شخص ولی و فارغ و بالاتر از قانون اساسی آنگونه که آیت الله صدیقی و مصباح یزدی می گفتند به امامان شیعه و خداوند می رسید. با این همه گویا کسانی هم بودند که سر می رسیدند و به حامیانِ احمدی نژاد به طعنه می گفتند که آن همه حمایت، عاقبت به کجا رسید و احمدی نژاد هم رودر روی مقام ولایت ایستاد. احمد خاتمی در مصاحبه خواندنیش این را گفته است که در این روزها با پروژه “دیدید” روبرو شده اند و ازخواص می رسند و می پرسند، دیدید که چگونه شد.
آیت الله خامنه ای در اولین دیدار رسمی با محمود احمدی نژاد در حسینیه بیت رهبری و عزاداری فاطمیه، چندان به رییس دولت روی خوشی نشان نداد، پناهیان واعظِ جلسه هم به احمدی نژاد انذار داد که مهر دیگران را جایگزین عشق ولایت نکند. روتُرش کردنِ رهبر به احمدی نژاد آنچنان تلخ بود که خبرگزاری ایرنا سعی کرد تا با بریدن عکس، تصویرِ خنده ای را که رهبری بر هاشمی شاهرودی ریاست سابق قوه قضاییه می زد، به احمدی نژاد الصاق کند و تذکری هم از روابط عمومی بیت رهبری گرفت.
آیت الله خامنه ای پس از شش سال دفاع و هواداری از احمدی نژاد و از سر گذراندن یکسال بحرانی و بی سابقه پس از انتخابات وسرکوب خونینِ معترضانِبه احمدی نژاد و زندانی کردن بسیاری از انقلابیان پیشکسوت، عاقبت به محمود احمدی نژاد اخم کرده بود.
گرچه رییس دولت در مصاحبه تلویزیونی 25 اردیبهشت، بدون اشاره به اختلافش بارهبری، ولایت فقیه را کارگشای تمامی مشکلات نظام دانست و چند دقیقه ای از پابندی عمیق به ولایت فقیه گفت اما با آوردن نام مردم، شاید هشداری هم به آیت الله خامنه ای می داد، احمدی نژاد از مردم می گفت و اینکه ولی فقیه بدون مردم، دست بسته است.
زیرنویس
- شریعتی در کتاب امت و امامت نظریه انقلاب در انقلاب را مطرح می کرد و معتقد بود دموکراسی بی فرهنگ و پرورش، دموکراسی راس ها و نه رایهاست و گذر به شرایط دموکراسی به دست رهبر انقلاب که واجد روح آرمانی انقلاب است میسر است.
2. مقدمه نه چندان کوتاه قانون اساسی، شرحی است بر اتوپیای حکومت اسلامی که سیر و سلوکش از سپیده دم صدر اسلام آغاز می شود و عاقبت جمهوری اسلامی به صاحبش امام دوازدهم تحویل می شود. این مقدمه صریحا تاکید می کند که جمهوری اسلامی کاری جز ترتیب مقدمات ظهور ندارد. در همین فراز از مقدمه قانون اساسی رهبر نقش انسانی کامل را دارد که جامعه را از انحراف و تباهی نجات می دهد و گویا که خود قائم بالذات است و یا به منبع وحی و عصمت متصل است.
آخرین نطق پیش از دستور بازرگان در مجلس شورای اسلامی دوره اول.
بیانات در مراسم تودیع هیات دولت 18 مرداد 68
بیانات در مراسم تودیع کارکنان نهاد ریاست جمهوری 18 مرداد 68
در دیدار با رییس جمهوری و هیات دولت در هفته دولت 3 شهریور 1370
7- دراین جلسه سلحشور، حیدری، شمقدری، سجاد پور و راعی حضور داشتند. 9 تیر 70
دیدار با بخش فرهنگ و ادب رادیوکه عطاالله مهاجرانی ریاستش را داشت. 5 اسفند 1370
دیدار با شورای نگهبان در آستانه انتخابات مجلس چهارم 4 اسفند 1370
10- خطبه نمازجمعه1 مهر 1371
11 - سفرهای استانی مقام رهبری به مناطق محروم از سال 69 آغاز شد و اولین این سفرها به استان ایلام بود.
12- یکی از مشهورترین خطابه های آیت الله خامنه ای که بهعنوان عوام و خواص مشهور شد و دربین فرماندهان لشگر 27 محمد رسول الله تهران ایراد گشت. 20 خرداد 75
13- بیانات مقام رهبری در دیدار با روحانیان و مبلغان اعزامی در آستانه ماه محرم. 13 اردیبهشت 76
14-. دیدار با هنرمندان انقلابی 9 تیر 70
در جمع مدیران صداو سیما و ریاست تازه اش علی لاریجانی. 23 فروردین 75
نطق عوام و خواص در میان سپاهیان 20 خرداد 75
دیدار با فرماندهان سپاه پاسداران 24 شهریور 77
دیداربا شورای شهر تهران و شهردار تهران محمود احمدی نژاد17 آذر 82
سفر به همدان و سخنرانی برای مردم شهر15 تیر 83
دیدار با خبرگان 31 شهریور 83
نطق آغاز سال حرم رضوی1 فروردین 84
جلسه تنفیذ احمدی نژاد12 مرداد 84
سالگردشهدای هفتم تیر و دیدار با مسوولان قضایی7 تیر 84
نطق عوام و خواص درجمع سپاهیان 20 خرداد 1375
سخنرانی در مقبرهآیت الله خمینی 14 خرداد 1384
در دیداربااعضای مجلس خبرگان رهبری 15 مرداد 1368
در میان مدیران صداوسیما 7 اسفند 1370
دردیدار با وزیر علوم مصطفی معین و چند تن از روسای دانشگاهها 4 فروردین 69
بیانات در دیدار بااعضای گروه ادب و هنر صدای جمهوری اسلامی 5 اسفند 1370
بیانات رهبری در دیدار گروهی از مخترعان و نو آورانِ جوان30 فروردین 84
در دیداردانشجویان و نخبگان سراسر کشور3 مهر 84
جلسه کارگزاران نظام 8 آبان 84
محمود احمدی نژاد در دیدار با آیت الله جوادی آملی، مدعی شد که در سازمان ملل، وقتی برای حضار که روسای کشورها بودند، حرفی می زده، کسی پلک نمی زده و انگار که در تصرفی روحانی همه مات و مبهوت بودند و احمدی نژاد هم نوری بر گرد سر می دیده است. این گفته ها که با فیلم و صدا در اینترنت پخش و از سوی احمدی نژاد تکذیب شد. اما دفتر جوادی آملی، تایید کرد که این دیداروحرفها صحت داشته است.
34 . دیدار با احمدی نژاد و کابینه 4 شهریور 86
همان جلسه
بیانات در حرم رضوی 1 فروردین 88
در جمع مردم سنندج22 اردیبهشت 88
گفته های آغازین رهبری در میان نمایندگان نامزدهای معترض یک روز بعد از تظاهرات بزرگ تهران. 25 خرداد 88
خاطرات عباس علی کد خدایی، سخنگوی شورای نگهبان که در جلسه معترضین و رهبری حاضر بود و یادداشتی باعنوان نا گفته های جلسه معترضین نوشته است، از انجا که این یادداشت در سایت آیت الله خامنه ای مندرج است، می توان مطمئن بود، با نظر و اجازه بیت رهبری منتشر شده است. همه روایت از همین متن گرفته شده است. 26 خرداد 88
40 . اولین خطبه نماز جمعه رهبری بعد از انتخابات جنجالی دوره دهم ریاست جمهوری، آیت الله خامنه ای با نیتِ فصل الخطاب غائله انتخابات خطبه راخواند و این درحالی بود که معترضین به انتخابات در تمام روزهای پیش از این جمعه، در خیابانهای تهران راهپیمایی های چند صد هزار نفری به راه اندختند و بی صدا و در سکوت و با در دست داشتن پلاکاردهایی با مضمون تقلب و دروغگویی احمدی نژاد، اعتراضی نمادین می کردند. نیروی انتظامی بعد از این خطبه اکیدا تجمع در خیابانهای تهران را ممنوع کرد و در روز 30 خرداد، معترضین با خشونتِ لباس شخصی ها و تیراندازی و گاز اشک آور روبرو شدند، درهمین روز “ندا آقا سلطان”دانشجوی معترض، به ضرب گلوله کشته شد و تصویر جان دادنش که به همه خبرگزاری ها فرستاده شد، بازتاب گسترده و هزینه سنگینی برای نظام در پی داشت. نماز جمعه رهبری در 29 خرداد 88 فصل تازه ای در تاریخ جمهوری اسلامی گشود و گویا نتیجه همه نماز جمعه های آیت الله، از دهه شصت تا دهه 80 درهمین خطبه هویدا بود.
- سالروز ولادت امام اول شیعیان 15 تیر 88
42 عید مبعث 29/04/88
در میان سپاهیان ولی امر و گارد حفاظتی بیت، رهبر گفت: در زیر پرچم امیرالمؤمنین دشمن و دوست آنچنان واضح نبودند. دشمن همان حرفهائی را میزد که دوست میزند؛ همان نماز جماعت را که تو اردوگاه امیرالمؤمنین میخواندند، تو اردوگاه طرف مقابل هم - در جنگ جمل و صفین و نهروان - میخواندند. حالا شما باشید، چه کار میکنید؟ به شما میگویند: آقا! این طرفِ مقابل، باطل است. شما میگوئید: اِ، با این نماز، با این عبادت! بعضیشان مثل خوارج که خیلی هم عبادتشان آب و رنگ داشت؛5 مرداد 88
در دیدار عمومی مردم چالوس و نوشهر 15 مهر 88
در جمع بسیجیان 04/09/88
دیدار با فرماندهان ارشد نظامی و انتظامی 22 فروردین 89
خطبه های نماز جمعه در مقبره آیت الله خمینی 14 خرداد 89
مصاحبه با اسفندیار رحیم مشایی، سالنامه همشهری 1388
در دیدار با مجلس اصولگرای هفتم که با شعار ذوب در ولایت بر صحنه آمد27 خرداد 83 :ذوب در رهبری، ذوب در شخص است؛ این اصلاً معنا ندارد. رهبری مگر کیست؟ رهبری هم باید ذوب در اسلام باشد تا احترام داشته باشد. احترام رهبری در سایهی این است که او ذوب در اسلام و ذوب در همین هدفها بشود؛ پایش را یک قدم کج بگذارد، ساقط میشود، در اسلام ذوب بایدشد، در هدف ها ذوب باید شد در ملت ذوب باید شد.
یکی از سخنرانی های حجت الاسلام پناهیان، رییس اتاق فکر رهبری که گفته بود، باید منتظر فتنه های بزرگتری بود و فکر نکنید فتنه تمام شده است.
51خطبه های نماز جمعه 16 فروردین 70
بیانات برای گروهی از مردم فارس 3 اردیبهشت 1390
احمد خاتمی مصاحبه با نشریه شما 16 اردیبهشت 1390
پیش از جلسه غیر علنی درباره غیبت احمدی نژاد، علی لاریجانی ریاست مجلس اظهار تاسف کرد که امروز تقریبا قانون اساسی تعطیل شده و حکم حکومتی رهبری هم بر زمین می ماند. 10 اردیبهشت 1390
خطبه نماز جمعه احمد جنتی 22/02/1390
خبرگزاری فارس 31 اردیبهشت 1390
[](typo3/#_ftnref37)
[](typo3/#_ftnref51)