وقتی که ما خواب هستیم – یا در زندان!

نویسنده
آصف نیکنام

 مهم‌ترین خبری که روزهای آینده بر خط خبرگزاری‌های جهان خواهد رفت، ماجرای جنجال‌آفرین سفر محمود احمدی‌نژاد به نیویورک خواهد بود. محمود احمدی‌نژاد همیشه جنجال‌آفرین و بحران‌ساز بوده است. او طبیعتاً از بحران و جنجال استقبال می‌کند چون مرد آرامش، سنجیدگی و خرد نیست. او فقط در غبار و غوغا می‌تواند کارش را پیش ببرد. سال‌های گذشته و عمده‌ی سفرهای خارجی او همین خصلت برجسته را داشته است: هم در سفر به کنفرانس ضد نژادپرستی که تمام آن همه شرمندگی و خفت را حماسه خواند و هم در سخنرانی دانشگاه کلمبیا که اهانت به یک ملت را به خاطر ماجراجویی‌های نسنجیده‌اش، حماسه‌ای نامید که تنها در قاموس خود و هم‌فکرانش معنای حماسه می‌داد. به این‌ها بیفزایید خودنمایی‌ها و دین‌فروشی‌های متعدد حلقه‌ی آخرالزمانی پیرامون او و خودش هنگامی که در هر تریبون خارجی ادعیه‌ی مخصوص طلب ظهور را تکرار می‌کند. اما امسال، وضع مانند سال‌های گذشته نیست. امسال، دستور کار تازه‌ای پیش روی اوست و همین است که نطفه‌ی جنجال‌های رسانه‌ای آتی را منعقد می‌کند.

برای فهم بهتر مسأله باید به روزهای قبل از انتخابات برگردیم. مهم‌ترین و هشداردهنده‌ترین شاخص و نشانه‌ی وقایع پیش رو را عبدالله رمضان‌زاده درست قبل از دستگیری‌اش بیان کرده بود. حرف اول و آخر این بود که عده‌ای دارند کشور را می‌فروشند. بر سر منافع ملی معامله‌ای هول‌ناک شکل‌ گرفته است و پوشش این معامله‌ی هول‌ناک و خفت‌بار یک چیز بیشتر نیست: برای رسیدن به دولت کریمه و فراهم کردن مقدمه‌ی ظهور حضرت، می‌توان دست به هر کاری زد حتی فروختن یک ملت؛ حتی به باد دادن عزت و کرامت یک دولت. برای تحقق این معامله، ناگزیر باید دلسوزانِ این ملت و استوانه‌های این نظام را از کار انداخت. از این‌جاست که وقتی رمضان‌زاده می‌گوید ما وجه المصالحه قرار گرفته‌ایم و با زندانی بودن ماست که اینها می‌توانند کارشان را پیش ببرند، تازه معنای کودتای رخ داده را بهتر می‌شود فهمید.

علامت بعدی معامله‌ی پیش رو این است که باراک اوباما قبل از انتخابات سال ۸۸ تکلیف‌اش را با نظام جمهوری اسلامی ایران روشن کرده بود. پیام فرستادن او برای رهبر کشور یک معنای صریح و روشن داشت: ما فهمیده‌ایم که قدرت واقعی در ایران در دستان کیست؛ در نتیجه، طرفِ هر معامله، مذاکره و گفت‌وگویی رهبر کشور خواهد بود نه رییس جمهور که مقامی است تشریفاتی. این البته معنای حرکت اوباماست. مهم نیست این تفسیر از حرکت اوباما چقدر با واقعیت منطبق باشد یا محمود احمدی‌نژاد چه اندازه ولایت‌پذیر (بخوانید “حرف‌شنو”) باشد.

از سوی دیگر، یکی از مهم‌ترین اخبار روزهای گذشته بسته‌ی پیشنهادی ایران به گروه ۵+۱ بوده است. این بسته‌ی پیشنهادی در حقیقت هیچ نشانی از چیزی را که خواسته‌ی این گروه بود ندارد. قرار بر این بوده است که در این بسته – یا پاسخ – نگرانی‌های جامعه‌ی جهانی نسبت به استفاده‌ی احتمالی ایران از نیروی هسته‌ای برای تولید سلاح اتمی بر طرف شود. بسته‌ی پیشنهادی ایران نه تنها فاقد این پاسخ است بلکه حاوی پیشنهادهایی خارق‌العاده و متبخترانه است از جنس پیشنهاد برای اصلاح ساختار سازمان ملل، مدیریت جهانی، ریشه‌کن کردن فقر و مسایلی از این جنس که چیزی است در حکم زیره به کرمان بردن آن هم از سوی دولتی که خود چهار سال تمام ریشه‌های اقتصادی ایران را نابود کرده و ساختار – به خونِ دل پرورده‌ی – مدیریتی کشور را یکشبه با خاک یکسان کرده است. پس چرا هنوز دولت‌های اروپایی می‌خواهند به مذاکره با ایران ادامه بدهند؟ وقتی مسایل هسته‌ای بی‌پاسخ مانده‌اند و مضمون بسته‌ی پیشنهادی – آن هم در متنی با انشای ضعیف و آکنده از اغلاط املایی و دستوری انگلیسی – عملاً چیزی است در حد تمسخر و استهزاء مخاطب (و البته نویسنده)، مذاکره چرا باید صورت گیرد؟

طبیعی است که اروپا و آمریکا نگرانی‌هایی نسبت به نقش ایران در منطقه دارد. ایران هم اگر قرار باشد به همین سادگی این نگرانی‌ها را مرتفع کند، دیگر چه وسیله‌ای برای چانه‌زنی و امتیاز گرفتن از غرب دارد؟ دیپلماسی مقتدر؟ ادبیات و زبان صلح‌جو غیر-پرخاشگر چهره‌های سیاسی‌اش؟ آزادی بیان بی‌سابقه در داخل کشور؟ مطبوعات مستقل و سالم؟ جامعه‌ی مدنی قوی و نیروهای نظامی و امنیتی کنترل شده؟ مخاطبان اروپایی و آمریکایی بسته‌ی پیشنهادی به خوبی می‌دانند این توقعات از احمدی‌نژاد چیزی است در حد خیال و رؤیا. پس چرا مذاکره؟

حضور هوگو چاوز در ایران – آن هم بر سر مرقد امام هشتم شیعیان در مشهد – و بسته شدن قراردادی که سراپا احجاف است و حاصلی جز مغبون شدن ملت ندارد (و البته خوشبختانه مجلس هم به آن اعتراض کرده است، اما فقط اعتراض)، همه نشانه‌های این است که معامله‌ای صورت گرفته است. این معامله نمی‌تواند فقط ابعاد داخلی داشته باشد. چشم فروبستن از ابعاد جهانی این معامله برای تحلیل‌گران وضعیت فعلی ایران می‌تواند خطایی بزرگ باشد.

اوباما از اجرا نشدن طرح سپر موشکی آمریکا سخن گفته است. معنای صریح این تصمیم این است که آمریکا و روسیه با هم به توافق رسیده‌اند. روسیه مهم‌ترین حامی پیشبرد انرژی هسته‌ای در ایران بوده است و البته همیشه این حمایت نیم‌بند و کج‌دار و مریز را با تعلل و کارشکنی انجام داده است و قطعاً متخصصان انرژی هسته‌ای ایران می‌دانند که روسیه چقدر در تحویل کارش کارشکنی کرده است. یک گمانه‌زنی از وضعیت فعلی این است که روسیه به آمریکا این اطمینان را داده است که توانایی رسیدن به فناوری‌ هسته‌ای را در اختیار ایران قرار نخواهد داد. بخش دیگرش این است که آیا با این هزینه‌ی کلانی که برای انرژی هسته‌ای شده است، ملت ایران واقعاً به مطلوب تبلیغ شده‌ی دولت احمدی‌نژاد خواهد رسید؟ آیا بهره‌برداری انرژی هسته‌ای صلح‌آمیز برای تولید برق را خواهیم دید؟ یا این‌ها هم دفع‌الوقتی است برای زمینه‌سازی جهت “دولت کریمه” و فراهم کردن اسباب ظهور؟ توافق آمریکا و روسیه طبعاٌ باید برای محمود احمدی‌نژاد که در جریان انتخابات ۸۸ متهم به همدستی با روسیه برای تغییر نتیجه‌ی انتخابات شده است، توافقی نگران کننده باشد. اما آیا مذاکره‌ی مستقیم با آمریکا در دولت محمود احمدی‌نژاد و با کارگردانی رهبری که پایه‌های مشروعیت و عدالت‌اش سخت آسیب دیده است، میسر خواهد شد؟

فرض را بر این بگذاریم که محمود احمدی‌نژاد به آمریکا می‌رود و با دولت آمریکا مذاکره می‌کند. باز فرض کنیم که نتیجه‌ی این مذاکره بهبود روابط دیپلماتیک ایران و آمریکا و تسهیل بسیاری از دشواری‌های اقتصادی ایران باشد (فرض محال که محال نیست!). در این صورت چه اتفاقی برای رییس دولت کودتا می‌افتد؟ انجام همه‌ی این‌ها باعث بازگشت مشروعیت او می‌شود؟ پاسخ به وضوح منفی است. اگر بپذیریم که در ایران کودتایی صورت گرفته است و رأی ملت غارت شده است، حتی اگر فردا ایران گلستان شود و تمام نابسامانی‌ها و ویرانی‌ها درست شود، محمود احمدی‌نژاد باز هم غاصب است. باز هم خائن است و باز هم دروغ‌گوست. غصب، خیانت در امانت و نقض عهد، به تعبیر فقها اسباب سقوط عدالت است. اینها بر اساس قانون اساسی فعلی جمهوری اسلامی ایران، باعث زوال مشروعیت می‌شود و طبعاً رییس دولت غاصب خواهد بود، ولو بتواند با آمریکا مذاکره‌ای بکند که حاصل‌اش امتیاز گرفتن از آمریکا و سود بردن برای ملت ایران باشد. اما واقعیت ماجرا می‌تواند تلخ‌تر از این باشد.

اگر فرض کنیم که قرار باشد اوباما معامله‌ی پشت پرده‌ای با ایران بکند، قطعاً در شرایط فعلی، نظام نمی‌تواند از آمریکا هیچ امتیازی بگیرد. گرفتن هر امتیاز ناگزیر مساوی خواهد بود با از دست دادن امتیازهای عظیم و بزرگ دیگر. این یعنی معامله‌ی نابرابر. این وضعیت دشوار اخلاقی، وضعی است که آمریکا و اروپا در برابر آن قرار دارد: معامله کردن با یک نظام کودتاگر، امنیتی و نظامی برای رسیدن به منافع کوتاه مدت خودشان یا بازگشت به یک سیاست شفاف و قاطع در برابر نیرنگ و دروغ. این است انتخاب دشوار اوباما و اروپا. انتخاب گزینه‌ی اول حاصل‌اش ساده است: معامله‌‌ای دیگر بر سر منافع ملی ایران و بر سر آرمان‌های ملت ایران و نهایت‌اش این خواهد بود که باز پنجاه سال دیگر یکی از مقامات سیاسی آمریکا، مانند خانم آلبرایت،‌ به عذرخواهی از ملت ایران خواهد آمد که ما پنجاه سال پیش یاریگر کودتا بودیم! فراموش نکنیم که نظام جمهوری اسلامی اکنون در ضعیف‌ترین مقطع خود در طول تاریخ‌اش قرار دارد: پایه‌های مشروعیت‌اش سست شده است و اکثریت بزرگ دلسوزان و پایه‌گذاران این نظام در انزوای مطلق سیاسی قرار گرفته‌اند. دولت ضعیف، چیزی جز ضعف و ذلت به همراه نخواهد داشت. اقتدار هم با جنجال و غوغا و غبارآفرینی محقق نمی‌شود.

حاشیه‌ی فراموش‌شده‌ی دیگر این سناریو، نقش اسراییل در این معادلات است. سخنانی تحریک‌آمیز دوباره‌ی محمود احمدی‌نژاد در سخنرانی روز قدس، شاید بتواند با تحریک اسراییل توجه رسانه‌ها را از تمرکز بر مسأله‌ی تقلب در انتخابات منصرف کند، اما اسراییل هم‌چنان می‌تواند به ایران صدمه بزند و سیاست‌های محمود احمدی‌نژاد بهترین زمینه را برای این کار فراهم می‌کند. اگر این فرض درست باشد که اوباما قصد معامله با حاکمیت سیاسی ایران را دارد، هیچ بعید نیست لابی‌های اسراییلی کاری کنند که هم اوباما در این میان با یک رسوایی دیپلماتیک مواجه شود و هم نقشه‌ی – احتمالی – معامله‌ی محمود احمدی‌نژاد – و به عبارت دیگر، «نظام» – صدمه‌ی شدید ببیند. معامله‌ی آسان‌گیرانه‌ی اوباما با محمود احمدی‌نژاد به بهانه‌ی مذاکره می‌تواند بزرگ‌ترین صدمه را به خود دولت آمریکا بزند.

اگر سناریوی تقلب در انتخابات را سناریویی بزرگ‌تر از یک انتخابات صرف ببینیم، بسیاری از حرکات محمود احمدی‌نژاد و حامیان عالی‌رتبه‌اش معنای بیشتری پیدا می‌کند: نظام با آرزوی حل معضلات بزرگ‌تر دیپلماتیک و با سودای به دست آوردن بهترین امتیازها و در عین حال پیش رفتن در راستای سیاست آخرالزمانی – که البته اسفندیار رحیم مشایی از چهره‌های کلیدی آن است – خود را در وضعیت دشوار و لاینحلی قرار داده است که روز به روز به ضعیف‌تر شدن بیشتر داخلی و خارجی‌اش منجر شده است. کلید این ضعیف،  صدمه‌ی جدی به مشروعیت نظام با حرکت‌های خشونت‌آمیز و خون‌بار ماه‌های اخیر و محبوس شدن چهره‌های برجسته‌ی سیاسی کشور است. آیا وقتی که مردم هنوز نگران آشوب‌های اخیر هستند و هنوز اعتراض‌ها جدی و زنده هستند و هنگامی که دلسوزان کشور در زندان هستند، کشور به فروش خواهد رفت؟ باید صبر کرد و دید.

 

منبع:موج سبز، 27 شهریور