حرف اول

محمد صفریان
محمد صفریان

عاقبت هنرمند بودن در نظام جمهوری اسلامی

 

 

سیستم فکری جمهوری اسلامی در بیشینه ی زمینه ها با فرایند “حذف” مانوس است. از حذف مخالفان سیاسی تا حذف ها و سانسورهایی از جنس دگر… این مقوله در سالهای آغازین استقرار جمهوری اسلامی، بیشتر از هر زمان دیگری از “ترور فیزیکی ” نشان داشت؛ اما افزایش فشارهای بین الملی و سرعت دنیای خبررسانی باعث شد که این سیستم در سالهای اخیر، به ناچار، اجرای ایده ی حذف را از ترور به طرد و تهدید تقلیل دهد.

ماجرای برخورد این سیستم با اهل هنر هم از هم آغاز با فرایند خذف روبرو شد. اهل قدرت در جمهوری اسلامی، از همان روزهای اول، جملگی فعالیت های هنری و فرهنگی را در قالب اعتراضی سیاسی تلقی می کردند و اهل فکر و هنر را در آغاز با ترور( قتل های زنجیره ای روشنفکران و قتل فریدون فرخزاد در خارج از کشور از همین جمله اند) و در ادامه با طرد و تهدید همراهی کردند.

ماجرای این تهدیدها هم البته هر روز بیشتر از دیروز نقل محافل خبری می شوند؛ تا آنجا که حالا دیگر دامنه ی تهدید از مرزهای جغرافیایی رواج قوانین جمهوری اسلامی فراتر رفته و به قول معروف در سطحی جهانی دنبال می شود.

هفته ی گذشته دو مصاحبه از دو مقام حکومتی جمهوری اسلامی به صدر اخبار فرهنگی و هنری کشور آمد. یکی گفته های سعید منتظرالمهدی، معاون اجتماعی فرمانده ی پلیس ایران که بد حجابی هنرمندان زن در خارج از کشور را جرمی جهانی محسوب کرده و پای پلیس بین الملل را به میان کشیده بود و دیگری هم گفته های آقای حسینی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی کشور که کنارماندن هنرمندان معترض و خانه نشینی شان را به مصاحبه ی های ایشان با ارباب جراید در خارج از کشور مرتبط دانسته بود.

ناگفته پیداست که پلیس بین الملل تنها در مواردی به پیگیری جرایم می پردازد که قانون شکنی از جمله جرم های جهانی به حساب بیاید. جالب اینجاست که تحمیل حجاب و پوشش به شهروندان، از منظر قوانین بین المللی و کنوانسیون حقوق بشر، جرم محسوب می شود و اگر بنا به دخالت پلیس بین الملل می بود، پای خود آقایان پیش از دیگران گیر ماجرا بود. جالب تر اینکه پلیس جمهوری اسلامی، این تهدید های بی اساس را نثار کسانی می کند که از اهل هنر و فرهنگ اند؛ دستی بر آتش زندگی اجتماعی دارند و یا لااقل برای دانستن دفتر و دستک اولیه ی قوانین بین المللی، در انتظار روایت آقایان ننشسته اند.

مصاحبه ی دوم هم در نوع خودش جالب بود. آقای حسینی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، این بار در توجیه بیکاری بسیاری از هنرمندان توضیح داده؛ و با یادآوری مصاحبه ی برخی از اهل فرهنگ، با تعبیر “ هنرمند منتقد ” به استقبال ایشان رفته، و درست به همین دلیل عدم دریافت مجوز برای اجرای کنسرت آنها را “ طبیعی ” تلقی کرده است.

این موضوع هم البته دری تازه گشوده شده است و لابد در ادامه ی صحبت های آقای پلیس و از جنس همان تهدیدهای بی اساس. حال، رها از قوانین بین المللی که امری قانونی در یک خاک را جرمی قابل پیگیری در خاک دیگر به حساب نمی آورد، بحث عادی تلقی شدن این موضوع و خذف امثال شجریان به بهانه ی گفت و گو با رسانه های خارجی، خود موضوعی ست که لااقل در پیشینه ی همین نظام جمهوری اسلامی هم سابقه نداشته.

موضوع آخر هم به درک پایین اهل قدرت از ارزش واقعی “ هنر ” مربوط می شود. سوای ستیز و عناد اهل سیاست ایدئولوژیک با خاندان فرهنگی که در همیشه ی تاریخ به انحای گوناگون تکرار شده، بحث ندانستن و شلختگی آقایان هم از جانبی دیگر مطرح است. ناگفته پیداست که بسیاری از هنرمندان ایرانی، در حیطه هایی کار می کنند که طبق قوانین رایج در جمهوری اسلامی، عرف به حساب می آیند و از جانبی دیگر هم فرصت تبلیغاتی خوبی برای نشان دادن بی طرفی و انصاف اهل قدرت شمرده می شوند. شوربختانه اما در این سالها همواره شاهد بوده ایم که هنرمندانی که کاملا در حیطه ی به اصطلاح “شئونات ” جمهوری اسلامی فعالیت می کنند هم، از حمایت های دولتی برخوردار نمی شوند.

به روز ترین نمونه اش، حدیث حال همین بزرگترین هنرمند سیاه بازی ایران بود که در فقر و تنهایی و بیماری درگذشت. انگار نه انگار که فردی مثال او، از جمله ی افراد گران جامعه است و مستحق برصدرنشستن و قدر دیدن.

پیش تر از خبر مرگ سعدی افشار، خبر مراسم بزرگداشت او در میانه های اسفند گذشته بود که نقل محافل خبری شده بود. خبرگزاری های داخلی این طور نوشته بودند که در آن مراسم، برای کمک به خرج درمان وی، مبلغ “یک میلیون” تومان جمع آوری شده بود؛ بودجه ای که حتی کفاف یکی از آمپول های این هنرمند را نمی داد.

مرگ در بیماری امثال سعدی افشار و مبلغ یک میلیون تومانی کمک به او را وقتی در برابر هزینه های کلان و اختلاص های میلیاردی می گذاریم، مظلومی اهل هنر از جانبی پررنگ می شود و ندانم کاری والیان فرهنگی از جانبی دیگر.