این دومین مصاحبه با فرزان ئوزپتک است که در روز آنلاین منتشر می شود. اولین بار دو سال قبل، بعد از نمایش قلب مقدس و جنجالی که بر سر اعتراف صریح او به همجنسگرا بودنش[همصدا با گاس ون سنت، فرانکو زفیره لی، پدرو آلمودووار و فرانک اُز] در گرفته بود، به سراغش رفتیم(1). قلب مقدس به خاطر مضمون دینی اش در جشنواره فیلم فجر نیز به نمایش در آمد و تماشاگر ایرانی به شکلی بی واسطه با ئوزپتک آشنا شد. اما قلب مقدس نمونه ای کامل برای آشنایی با این مولف جدید سینمای ایتالیا و اروپا نبود و نیست. البته نقش سانسور را نیز دست کم نمی گیریم که تیغ اش بدون ملاحظه بر سر هر فیلمی که در جشنواره های ایرانی حاضر شود، فرود می آید. نمایش گسترده آخرین فیلم او علیه زحل دلیل اصلی انجام این مصاحبه است، اما سوال های دیگری نیز درباره فیلم های پیشین وی و موقعیت اش در سینمای امروز ایتالیا پرسیده شده که می تواند به شناخت بیشتر خواننده و سینما دوست ایرانی از وی منجر شود.
حرف های فرزان ئوزپتک
همه باید مقاومت کنیم
فرزان ئوزپتک در 1959 در استانبول به دنیا آمد. در 1976 به دانشکده La Sapienza در رم رفت تا در زمینه تاریخ سینما تحصیل کند. در 1982 پس از یک رشته کارهای نمایشی به همراه جولین بک وارد سینما شد. در مقام دستیاری کارگردان هایی چون مائوریتسیو پونزی، ماسیمو تروئیزی، لامبرتو باوا، ریکی تونیاتسی و مارکو ریزی به سینما راه پیدا کرد و در 1997 اولین فیلمش حمام ساخت که به برخورد فرهنگ ها و جستجوی هویت ها می پرداخت. فیلم که در ترکیه و ایتالیا ساخته شد بود در جشنواره آنتالیا برنده جایزه پرتقال طلایی بهترین کارگردانی شد. ئوزپتک دو سال بعد با فیلم آخرین حرم، محصولی تاریخی و پر خرج، نشان داد که موفقیت فیلم اول تصادفی نبوده و نامزد دریافت جایزه بزرگ هیئت داوران جشنواره AFI شد.
اما شهرت و موفقیت همه جانبه در سال 2001 با فرشتگان نادان[پریان جاهل] به سراغش آمد. فرشتگان نادان برنده جایزه بهترین فیلم از جشنواره بین المللی آستین، برنده جایزه بهترین فیلم از جشنواره فیلم های همجنس گرایانه نیویورک، نامزد خرس طلای جشنواره برلین و نامزد روبان نقره بهترین کارگردانی، بهترین داستان و فیلمنامه از جشنواره سندیکای روزنامه نگاران ایتالیا شد. این اقبال دو سال بعد با پنجره روبرویی تکرار شد. پنجره روبرویی برنده جایزه دیوید دوناتللو برای بهترین فیلم به همراه جایزه هیئت داوران، برنده جایزه بهترین فیلم از جشنواره فویل، برنده روبان نقره بهترین کارگردانی از جشنواره سندیکای روزنامه نگاران ایتالیا، برنده جایزه بهترین کارگردانی و گوی بلورین از جشنواره کارلووی واری، برنده جایزه تماشاگران از جشنوراه ریهوبوث بیچ، نامزد جایزه طلای بهترین فیلم از جشنواره بانکوک، نامزد قوی طلای از جشنوراه کوپنهاگن، نامزد بهترین کارگردانی و فیلمنامه از جشنواره دیوید دوناتللو، نامزد روبان نقره بهترین کارگردانی و فیلمنامه از جشنواره سندیکای روزنامه نگاران ایتالیا شد.
فرزان ئوزپتک که در دو فیلم اولش تصورات غربی ها از روابط حاکم در میان شرقی ها را به سخره گرفته و به تجلیل غم انگیز و غم خوارانه از راه هایی پرداخته بود که زندگی های محکوم به شکست را دگرگون می کند؛ در قلب مقدس به قهرمان هایش خاستگاهی ادبی/سینمایی نیز بخشید. فرزان در قلب مقدس برای اولین بار تمی دینی[کاتولیک] را درون قصه یک سفر و جدالی درونی که منجر به تحولی عمیق در شخصیت اصلی فیلمش می شود، به کار گرفته بود. قلب مقدس که در سال 2005همزمان در ۴۰۰ سینمای ایتالیا به نمایش در آمد؛ در دوازده رشته نامزد جوایز دیوید دوناتلو بود و موفق به کسب جایزه بهترین بازیگر زن و بهترین طراحی صحنه شد.
اغلب شخصیت های اصلی ئوزپتک قهرمان که نه، بلکه ضد قهرمان هایی برخاسته از دل فیلم های آنتونیونی و داستان های آلبرتو موراویا هستند که زمان و مکان در سرنوشت شان نقش مهمی بازی می کند. آثار ئوزپتک به ستایش از فرهنگ کهنی می پردازد که باید گریزگاه انسان امروز- به خصوص اروپایی و در مفهوم گسترده ترش غربی- از دام تکنولوژی و عصبیت های ناشی از آن[به خصوص فقدان معنویت] و نزدیکی به سادگی تفکر شرقی باید باشد. فیلم های او اینک به مثابه پل هایی عمل می کنند که واسطه سنت ها فرهنگی کهن و نو هستند. ئوزپتک هم اکنون سرگرم کار روی پروژه بعدی خود به نام یک روز عالی است که در سال 2008 به نمایش در خواهد آمد.
قصه فیلم جدیدتان علیه زحل/یک عمر کافی نیست از ستاره بینی تغذیه می کند. ولی در مصاحبه های قبلی که از شما خوانده ام و تا آنجایی که فهمیده ام ستاره بینی موضوعی نیست که زیاد به آن علاقمند باشید. ایده این قصه چطور در مغزتان شکل گرفت؟
با ستاره بینی ارتباط نزدیک و مرتبی نداشته ام، هنوز هم ندارم. از ستاره بینی و فال قهوه خوشم می آید اما مطمئن نیستم دوست داشتن ام هم مثل بقیه مردم باشد. گوش می کنم، خوشم می آید، جذبم می کند و قوه خیال پردازی ام را تحریک می کند. مثلاً حرف هایی که آدم ها موقع گرفتن فال قهوه رد و بدل می کنند را با علاقه گوش می کنم. بعضی وقت ها حرف های مسخره و بعضی وقت ها هم حرف های بسیار تعجب بر انگیزی بر زبان می آورند. اینها را به عنوان محرک خیال ارزیابی می کنم. دلیل انتخاب اسم علیه زحل هم برای فیلم این است: من می خواستم روز 12 جولای شروع به فیلمبرداری این فیلم بکنم. خواهر جیانی رومولی گریمور فیلم های من است، همزمان ستاره بینی هم می کند و زندگی اش را وقف ستاره بینی کرده. به آنها گفتم که حاضر باشید می خواهیم روز 12 جولای فیلم را شروع کنیم. به من گفت:مباداً این کار را بکنی فرزان، چون تا 10 اگوست زحل در برج مخالف تو قرار دارد. من هم گفتم مهمل نگو. در همین موقع با سرا یلماز صحبت کردم. دوست نزدیکی دارد، که یک بار به نقشه ستارگان طالع من نگاه کرده بود. به او گفتم این طوری شده و… گفت: ای داد، مباداً این کار را بکنی[می خندد] گفتم چه خبره بابا! خوب شروع نمی کنم. آن موقع بود که فکر کردم اسم فیلم را بگذارم مخالف زحل، چون به خاطر مخالفت زحل با من شروع به کار نمی کنم… خانم تهیه کننده فیلم هم یک کتاب به اسم سیاره زحل به من هدیه کرد. به محتویاتش نگاه کردم، خیلی جالب بود. فکر کردم علیه زحل اسم مناسبی برای وضعیت شخصیت های فیلم است. این طوری شد که تصمیم گرفتم اسم فیلم علیه زحل باشد. از طرف دیگر اسمی است که ایتالیایی ها از آن خیلی خوش شان خواهد آمد. اتفاقی مثل فرشتگان نادان افتاد. همه جا صحبت این اسم است. حرف هایی مثل این: ای داد بیداد، آنجا نروید! زحل در زاویه مخالف قرار دارد و…
یعنی شروع به ساختن شوخی با اسم فیلم کردند….
البته، این اتفاق مهمی است. هر چند در ایتالیا برای فیلم تبلیغات گسترده ای صورت می گیرد.
با چند کپی در ایتالیا اکران شد؟
آنها می خواستند با 500 کپی شروع به اکران فیلم بکنند. به آنها گفتم 500 کپی انتخاب خوبی نیست، مگر به فیلم اطمینان ندارید؟ گفتند خیر به فیلم اطمینان داریم. اما در حال حاضر بازار طوری است که همه چیز خیلی سریع می تواند عوض بشود. گفتند 350 کپی دیگر اضافه می کنیم. من هم گفتم خوب باشد.
مارگریتا بای در علیه زحل
بعد از فرشتگان نادان بار دیگر مارگریتا بای و استفانو آکروسی را در نقش اولی فیلمی از شما می بینیم. این دو نفر در نقش اول فرشتگان نادان آن قدر زوج مناسبی بودند که قبول حضورشان در فیلم دیگری سخت است. حالا اگر با یکی بودن بازیگران نقش اول هر دو فیلم شروع کنیم، به نظر شما ایجاد رابطه ای بین فرشتگان نادان و علیه زحل امکان دارد؟
در گفتگوهایی که این اواخر با سه مجله مهم ایتالیایی انجام دادم مرتباً این سوال پرسیده شد: ما بعد از فرشتگان نادان مارگریتا بای و استفانوآکروسی را در آن اندازه ها ندیدیم. رابطه شما و آنها چیست؟ من هم جواب دادم که این چیزی نیست که فقط به من ارتباط داشته باشد، به آنها هم ربط پیدا می کند. ما خیلی خوب با هم کنار می آییم. در علیه زحل هم بازی خوبی به نمایش می گذارند و زمانی که آنها را تماشا می کنید نشانی از فرشتگان نادان نمی بینید. در این فیلم آنها نقش یک زن و شوهر را بازی می کنند.
سرا یلماز هم نقش بزرگ تری نسبت به فیلم های قبلی تان دارد. کمی در این باره توضیح می دهید؟
کسی را به اسم آلساندرو لای دارم که لباس های فیلم های مرا تهیه می کند. با او نشستیم و صحبت کردیم که به سرا یلماز شخصیتی متفاوت بدهیم. مثلاً موهایش را کوتاه، بلوند و مدرن کردیم. لباس هایی خیلی متفاوت، شیک و عجیب برایش طراحی کردیم. کسی که شغلش مترجمی است و با پلیسی 15 سال کوچک تر از خودش ازدواج کرده است. کسی که نقش آن پلیس را هم بازی می کند از بازیگران موفق تئاتر ایتالیا است. از این می ترسیدم که مبادا به عنوان زن و شوهر با هم جور نباشد، ولی خوشبختانه همه چیز خوب پیش رفت.
اسم فیلم به بعضی تاثیراتی که سیاره زحل در زندگی ما دارد، اشاره می کند…
در واقع فیلم با این اشاره سعی در بازآفرینی آن حس نزد تماشاگر دارد. کاری که زحل می کند این است: روی شما مالیخولیا ایجاد می کند، شما را به خودتان درست نشان می دهد، حقایق را می بینید؛ مرتباً شما را محک می زند. در واقع به عنوان یک فکر از آن خیلی خوشم می آید. این که مخالفت زحل را هم به عنوان می شود به عنوان یک پختگی دید. یکی از مراحل پختگی و جا افتادن.
سرا یلماز و ایزابلا فراری در علیه زحل
یعنی در رسیدن به بعضی مفاهیم کمک می کند…
بله، متوجه خیلی چیزها می شوید. به عنوان مثال دوستی های خیلی عمیق کم کم شروع به زیادی بودن می کند. در واقع مخالفت زحل با شما چیز بدی هم نیست.
خوب با این تفاصیل، معجزه وار ترین لحظه عمرتان را به یاد می آورید؟
بله. رفتنم به کن با اولین فیلم ام. موقع ساختن حمام بود. فیلم تمام شده بود. جشنواره های ونیز و برلین فیلم را قبول نکرده بودند، امکان اکران وجود نداشت، چون کسانی که فیلم را دیده بودند لب برمی چیدند. در چنین موقعیتی که حالم کاملاً گرفته بود و ناگهان انتخاب شدن اش از بین 60 فیلم و درست در لحظه ای که اصلاً احتمالش را هم نمی دادم… یعنی در واقع موضوعی که به نظرم تمام شده بود. شانس به من رو کرد و عصر آن روز زندگیم به شکلی معجزه وار عوض شد.
چرا علیه زحل را به جشنواره کن نفرستادید؟
خیلی دلم می خواست آن را به کن بفرستم اما قبولش نمی کردند. چرا؟ چون آنها از ایتالیا فقط فیلم های نانی مورتی را قبول می کنند. راستش من کارگردانی هم نیستم که بتوانند او را به مورتی ترجیح بدهند. من کارگردانی هستم که با عواطف و احساسات کار دارم. به نظرم آنها مرا کمی چیز می بیینند…
سبک ؟
بله، یک آدم سبک سر.[می خندد]
ببخشید. سرش دیگر اضافی بود. منظورم این بود که شاید فیلم ها کمی سبک دیده می شود. چون بیشتر فیلم هایی که محتوی سیاسی دارند در کن مورد توجه قرار می گیرند.
نمی دانم چرا این قدر سیاسی شده، شاید هم به نظر من این طور می آید. ولی خیلی از این بابت ناراحتم. از طرف دیگر وقتی علیه زحل به عنوان فیلم افتتاحیه جشنواره استانبول انتخاب شده، کن برای من در مرحله بعدی قرار می گیرد. البته این موضوع هم هست که به نظر من قبول کردن فیلمی که به عنوان فیلم افتتاحیه جشنواره استانبول انتخاب شده در کن امکان ندارد.
مثل این که از حالا به بعد به حضور در کن نیاز چندانی ندارید…
نه کاملاً، کن به جای خودش چیز خوبی است. حضور در بخش مسابقه کن احساس خوبی به آدم می دهد. آدم فکر می کند کسی شده. واقعاً هر کسی چشم اش دنبال حضور در آن است.[می خندد]
هرانت دینک(2007-1954)
در تیتراژ ابتدای فیلم آن را به هرانت دینک(2) تقدیم کرده اید. به عنوان کسی که در محله یونانی ها و ارامنه بزرگ شده این جنایت روی شما چه تاثیری گذاشت؟
بد، خیلی بد. چون جملاتی که باعث مرگ او شدند هرگز با آن مفهومی که قاتلین اش درک کردند، بر زبان او نیامده بود. این که حرف های اوغلط فهمیده شد، یا غلط منتقل شد مشخص است. او آدم بزرگی بود. کسی که هر دو طرف را خوب می شناخت. خاموش شدن او ضایعه بزرگی است. حتی وقتی به عکس های او نگاه می کنید متوجه می شوید که چقدر چهره ای انسانی دارد. آدمی که بوی انسانیت از او به مشام می رسد. من هم ابتدا دو دل بودم. فکر کردم شاید کاری تبلیغی به نظر بیاید. بعد خانم تهیه کننده ام گفت “این تصور می تواند بلاهایی سر تو بیاورد، به نظر من این طوری فکر نکن. چون کار درستی می کنی.”
در واقع نوعی ایستادن در برابر این جنایت و مقاومت در برابر فکری است که در پشت آن قرار دارد. در واقع یک نوع جواب…
کاملاً درسته، باید این طوری باشد. باید همه ما این طوری بایستیم. همه باید بتوانیم حرف خودمان را به طرف مقابل بزنیم. چون کم کم داریم به طرف یک پرتگاه می رویم. من یک انسان سیاسی نیستم. به حرف هایی که با لغات سیاسی گفته می شوند باور ندارم. به نظر من حرف هایی که با احساسات زده می شوند، مهم تر است. مثلاً به فیلم های اولیه کوستا گاوراس نگاه کنید. بعد بروید و فیلم هایی مثل گمشده یا جعبه موسیقی او را ببینید، تاثیر بیشتری روی آدم می گذارند، چون از احساسات تغذیه می کنند.
علیه زحل قصه گروهی دوست است. به همین خاطر بعد از هفت سال بیننده را به یاد فرشتگان نادان می اندازد. این اتفاق انتخابی فکر شده بود یا کاملاً تصادفی؟
حتی اگر در نگاه اول شبیه به هم یا دارای نکات مشترک هم دیده بشوند، باز هم در باطن دو فیلم بسیار متفاوت هستند. فرشتگان نادان قصه رویارویی یک زن و یک گروه بود، از این رویارویی تغییری حاصل می شد که به بهتر شدن زن و بلوغ او راه باز می کرد. گروهی که در فرشتگان نادان حضور داشت گروهی غیر بورژوا بود، گروهی کاملاً متفاوت. یک خانواده گسترده به معنای واقعی آن، چیزی مثل کمون. علیه زحل در نقطه مقابل آن؛ داستان یک مرد و گروه مقابلش نیست. بلکه قصه یک گروه را روایت می کند. گروهی که بورژوا و هموژن است. آدم هایی که هسته اصلی گروه را تشکیل می دهند افرادی چهل ساله هستند، مشکلات مادی ندارند، دوستی شان بسیار نزدیک، صمیمانه و قدیمی است. ولی به خاطر طولانی بودن این رابطه به نظر می سد اندکی نشانه های خستگی در آن ظاهر شده است. در طول زمان عناصر جوان تری به گروه ملحق و حالا کاملاً با گروه یکی شده اند. گروه، هم در عشق و هم دوستی با موضوع جدایی روبرو می شود. حتی اگر در میان شان کسانی هستند که تمایلات جنسی متفاوتی وجود داشته باشد، یک گروه متفاوت نیستند. بر خلاف فرشتگان نادان چیزی که آنها را با هم یکی می کند تفاوت های شان نیست، بلکه تجربه ای مشترک و عشق بالغ و دوستی شان در طول سال هاست.
علیه زحل فیلمی با ده شخصیت اصلی است. بازیگران را چطور انتخاب و با آنها کار می کنی؟
وقتی شروع به نوشتن فیلمنامه کردیم، برای بازی در نقش شخصیت ها به فکر هیچ بازیگری نبودیم. مدت ها بود که می خواستم دوباره با آکروسی و بای کار کنم. دلم می خواست با فاوینو هم کار کنم. اما در مرحله نوشتن تصمیم نگرفته بودیم که در فیلم حضور خواهند داشت یا نه و این که چه نقشی را بازی خواهند کرد. با جلوتر رفتن فیلنمامه بیشتر مشخص شد که استفانو برای نقش آنتونیو مناسب است و تثبیت شد. حتی در این باره با او صحبت کردم و تکه هایی از فیلمنامه را هم برایش خواندم، خیلی پسندید. همین مورد درباره سرا یلماز که می خواستم دوباره با او کار کنم و نقش نوال هم صدق می کند. به محض تمام شدن فیلمنامه شروع به فکر کردن درباره بقیه کردم. ایده کار مجدد با زوج بای/آکروسی بعد از فرشتگان نادان هم خوش آیند و هم ترسناک به نظر می رسید. می ترسیدم این طور ارزیابی بشود که به خاطر برخورد خوب در گیشه این کار را کرده ام. ولی آیا بدون مارگریتا انجام این کار ممکن بود؟ آن قدر با استعداد است و طبیعی بازی می کند که دلم می خواست آن دو بار را دیگر در کنار هم ببینم. خوشبختانه بلافاصله شیمی درست بین شان شکل گرفت- البته نه فقط بین آنها، بلکه بین من و آنها. انتخاب سوم تقریباً خود به خود شکل گرفت: اگر فاوینو نقش دیوید را می پسندید، نقش مال او بود. و همن طور هم شد. برای بقیه شخصیت ها هم آژانس بازیگری افرادی را معرفی کرد، با آنها ملاقات کردم. من برای انتخاب بازیگر تست نمی گیرم. با بازیگرها صحبت می کنم، نه در مورد فیلم بلکه در مورد خودشان. باید حس کنم که چه چیزی از خودشان را به آن نقش خواهند داد، یعنی عموماً کاری را که همه می کند بر عکس انجام می دهم. انگار که نقش هویت بازیگر را آشکار خواهد کرد. برای نقش روبرتا بلافاصله به یاد آمبرا افتادم که در یک مراسم با او برخورد کرده بودم. در مورد بازیگرها پیشداوری ندارم: مشهور بودن یا نبودن شان، از تلویزیون سینما یا تئاتر آمدن شان اهمیتی ندارد. همه چیز به ملاقاتی که با هم می کنیم و رابطه ای که میان مان شکل می گیرد بستگی دارد. بعد از انتخاب بازیگر و قبل از فیلمبرداری، با همه بازیگران دو هفته تمام دور یک میز فیلمنامه را می خوانیم. این کار از نظر بررسی فیلمنامه، وقایع و دیالوگ ها بسیار مهم است چون مقداری از شک ها، کمبودها و چیزهای نامناسبی- اگر باشد- خودشان را نشان می دهند. در سایه این کار قسمت هایی را کوتاه می کنیم یا اضافه می کنیم. دیالوگ ها را تا جایی که امکان دارد طبیعی تر و به زبان محاوره نزدیک می کنیم؛ اما طبیعی است که ساختار و مفهوم فیلمنامه را از میان نمی بریم. به خاطر این که باید فیلم پر شخصیت و پر بازیگری را می ساختم، مجبور بودم قبل از هر چیز سر و شکلی به گروه بدهم، بین آنها نوعی تناسب برقرار کنم، ایجاد هماهنگی در سلسله مراتب یا سیستم بازیگری شان خیلی برای من مهم بود. و بعد سر صحنه، بین آنها کم و بیش نوعی دوستی سحرآمیز و فضای همکاری به وجود آمد.
در فیلم موضوعات اخلاقی و اجتماعی روز وجود دارد. این موضوعات به شکلی ظریف و بدون جهت گیری های ایدئولوژیک در بطن فیلم قرار گرفته. در فیلمنامه هایی که با همکاری جیانی رومولو نوشته اید تا چه حد علاقمند بودید که حال و هوای یک دوره را روی پرده بازتاب بدهید؟
“حال و هوای یک دوره” خیلی تاثیرگذار است، اما آگاهانه به وجود نمی آید. تقریبا می شود گفت که خود به خود و ناخواسته مهرش را روی قصه می زند. یعنی خودش را به میهمانی دعوت می کند، ولی بدون او هم نمی شود. وقتی با جیانی رمولو درباره یک فیلم صحبت می کنیم هرگز با گروهی از موضوعات یا وقایع روزمره شروع به کار نمی کنیم. نقطه شروع ما همیشه یک اتفاق، یک هیجان یا یک خاطره است. از خودمان می پرسیم در چنین مقاطعی از زندگی مان درباره خودمان چی می توانیم بگویم. اما این کار یک چیز شخصی و در سبک و سیاق اتوبیوگرافیک نیست. تقریباً در آن لحظه سعی می کنیم با آخرین و قوی ترین حسی که تجربه کرده ایم فاصله بگیریم. هر چیزی را که درست و مورد نیاز روایت باشد، پیدا می کنیم. اگر نقطه شروع ما امروز باشد، سعی می کنیم این به روز بودن حساساتی و غیر عقلانی باشد. روی گروهی آدم متفاوت کار می کنیم، آن آدم ها هر کدام چیزهایی از ما را در خود دارند، اما هیچ کدام دقیقاً ما نیستیم. با این آدم ها شروع به ساختن یک قصه می کنیم. بعد اگر قصه سر راه خودش به موضوعات روز اجتماعی و اخلاقی بربخورد، تلاش می کنیم تا در دل قصه جا بگیرند و هضم بشوند. سعی می کنیم آن موضوع را پشت در بگذاریم. به شکلی قوی روی آدم ها و دینامیک بین آنها متمرکز می شویم. تصور می کنم که این اتفاق در مورد علیه زحل قوی تر از بقیه اتفاق افتاد. دنیای پیرامون شخصیت ها به شکل عینی تصویر نمی شود. جامعه اصلاً دیده نمی شود، انگار آدم ها روی صحنه تئاتر هستند و در این صحنه برای دیگران حتی به عنوان سیاهی لشگر جایی نیست. ولی اگر حوادثی را که تجربه می کنند و بلاهایی که بر سرشان می آید، فراتر از احساسات شان و موضوعات اخلاقی و اجتماعی آن دوره برود، خیلی خشنود می شوم. چون که این آدم ها واقعاً معاصران ما هستند و این را نشان می دهند. هیچ کس نمی تواند جدا از جامعه ای که در آن قرار دارد زندگی کند. سال ها قبل چی می گفتند؟ امر شخصی هم سیاسی است. هنوز هم این حرف درست است.
در فیلم های قبلی تان به شنیدن آوازهایی از سزن آکسو عادت کرده بودیم. ولی این بار آواز الماس نیل کارا ابراهیم گیل در فیلم شنیده می شود.
درسته چون موقع فیلمبرداری مرتباً این ترانه را گوش می کردیم[می خندد]. سرا این ترانه آورد. می دانید که بازیگرها در ایتالیا خیلی زود برای گریم سر صحنه می روند. در کاروان ها جعبه موسیقی هست، آنجا ترانه الماس نواخته می شود. وقتی من روز بخیر گویان وارد می شدم همه با لحن ترانه داد می زدند “دست راست بالا/sağ eller havaya”! من هم در یک صحنه از این ترانه استفاده کردم و از طرف دیگر ترانه ای است که خیلی از آن خوشم می آید. اما بدون سزن نمی شد. بنابر این از ترانه ای که سزن به اسم تانگوی ناتمام ساخته بود، استفاده کردم که آن را خواننده بسیار خوش صدایی به اسم ایشین کاراجا می خواند.
در مصاحبه های تان مرتباً از چهل سالگی به عنوان دوره ای مهم در زندگی انسان اسم می برید. اولین فیلم تان را در 38 سالگی کارگردانی کرده اید، اگر آن فیلم را در 30 سالگی تان ساخته بودید، موضوع و نحوه روایتی که انتخاب کرده بودید با کارهای فعلی تان متفاوت می بود یا خیر؟
به نظر من متفاوت می بود. اگر در 30 سالگی شروع به فیلمسازی کرده بودم، تا امروز فیلم های زیادی ساخته بودم. در 40 سالگی نگاه تان حتی به چیزهای مسلم و قطعی هم عوض می شود. وقتی 40 ساله شدم دوستی به من گفت” انسان وقتی به 40 سالگی می رسد، دوباره متولد می شود” من خندیدم و گذشت. در حالی که واقعاً همین طور است، 40 سالگی برای آدمی دیدگاه بسیار زیبایی به ارمغان می آورد. چیزهایی که برایشان اهمیت قائل بودیم کم کم شروع به عوض شدن می کنند. حالا به خیلی از چیزهایی که در گذشته احمقانه خطاب شان کرده بودم، اهمیت می دهم.
از نظر تماتیک فیلم های شما بر اساس اصرار قهرمان ها در کنکاش روی مسائل شخصی که در گذشته رخ داده، شکل می گیرد. علت این همه علاقه شما به گذشته و خاطرات چیست؟
ما اغلب ارزش خیلی از چیزهایی که در گذشته یا دوردست قرار دارند، را دیر درک می کنیم. مثلاً پدرم را دو سال قبل از دست دادم. بعد از آن بود که به اهمیت رابطه پدر و پسری، و این که وجود او چقدر برایم ارزش داشت پی بردم.مطمئنم کارهایی را هم که الان انجام می دهم در آینده درک خواهد شد. به همین خاطر چنین وسواسی در مورد این موضوع دارم. مثلاً وارد یک اتاق می شوم، در آن اتاق کسی زندگی می کند، و کسی هم قبلاً آنجا زندگی می کرده است. کسی که قبلاً در آنجا زندگی می کرده و رفته، روی من تاثیر بزرگی می گذارد.
آمبرا آنجیلولینی در علیه زحل
این را به شکلی قوی در فیلم های تان می توان حس کرد. فیلم قبلی تان قلب مقدس هم همین طور بود. برخورد با فیلم در ایتالیا چطور بود؟
راستش، پنجره روبرویی در کل ایتالیا نزدیک 16 میلیون یورو درآمد داشت. قلب مقدس ولی حدود 3، 4 میلیون..
البته هیچ هنرپیشه مشهوری هم در فیلم نبود. این برخورد طبیعی نیست؟
نه نیست. فیلم های من در ایتالیا تماشاگر انبوه دارد. این گروه خیلی تحت فشار قرار گرفتند. چند وقت قبل به جایی رفته بودم و یکی به من گفت “شما در قلب مقدس اشتباهات زیادی داشتید. تصویری که از ایتالیا نشان دادید غلط بود”. چنین اشتباهاتی می تواند اتفاق بیفتد.
راستش این حرف که تصویر شما از ایتالیا غلط است خیلی جالب است. خود من کاملا بر عکس فکر می کردم که برای آشنایی بهتر و بیشتر با فرهنگ ایتالیا و باورهای مسیحیت نمونه خوبی است و این که شما هم به نوعی با این مفاهیم تسویه حساب کرده اید.
من ب هرگز نمی توانم به خودم بگویم “آهای فرزان، این فیلم را این طوری بساز، این طوری سودآور خواهد بود، منتقدها این طوری مخواهند گفت”. اگر این را بگویم، شوق فیلمسازی را از دست می دهم. حتماً هر کس حرفی خواهد زد. حتی چند روز قبل که درباره فیلم با مادرم صحبت می کردیم، خیلی خندیدیم. مادرم گفت که “باز هم روی موضوع همجنس گرایی تاکید کرده ای؟” گفتم بله. مادرم گفت “ولی همه خواهند گفت که پسرم همیشه از این جور فیلم ها می سازد!”. من هم جواب دادم بگذار هر چی دل شان می خواهد بگویند، بگویند. یعنی چون قرار است چنین حرفی بزنند، نباید فیلم بسازم.
گفتید که این اواخر به به مسائلی چون مرگ و از دست دادن دیگران خیلی فکر می کنید. به عنوان یکی از آخرین نمونه ها در سینمای اروپا این موضوع را به گونه ای ثقیل در فیلم وقتی که زمان بگذرد فرانسوا اوزون مشاهده کرده بودیم. آیا این فیلم را دیده اید؟
بله، دیدمش. آن هم روزی که حالم زیاد هم خوش نبود. هرگز تنها به سینما نمی روم. ولی این بار تنها رفتم و این فیلم را تماشا کردم. از همه بدتر سینما هم خلوت بود. فیلم هم که ذاتاً حال آدم را خراب می کند. شبی بود که می خواستم تنها باشم. بنابر این موبایل ام را خاموش کردم، سوار موتورسیکلت شدم و به یکی از میدان های مرکز شهر رفتم. وارد سینمایی که در آن میدان بود شدم و در یک هوای ابری آن فیلم را تماشا کردم. خیلی چیزهایش تاثیرگذار بود، بعضی چیزهایش هم با من مطابق نبود. نمی توانم در باره مرگ، یا در مورد انسان هایی که از دست می دهیم، آن طوری فکر کنم. چنین آدمی نیستم، چون که از مرگ می ترسم. این را نمی توانم به خودم بقبولانم: با آدم های مشخصی ملاقات می کنیم و با آنها غذا می خوریم، دوستی هایی شکل می گیرد، مدتی را با هم می گذرانیم. من نمی توانم نبود و مرگ آن انسان را قبول کنم. مرگ به نظر من پیوستن به طبیعت است.
کلاً درباره فیلم های اوزون چه فکر می کنید؟ چون وقتی که زمان بگذرد بر خلاف فیلم های قبلی و سبک کلی او نوعی بدبینی در خود داشت.
با سینمای اوزون اولین بار موقعی که داور یک جشنواره فیلم کوتاه بودم آشنا شدم. یک فیلم کوتاه از او هم در بخش مسابقه بود. اوزون را نمی شناختم، هنوز اولین فیلم بلندش را نساخته بود. فیلمی کوتاهی به اسم لباس ها بود. دو عضو دیگر هیئت داوران این فیلم را نپسندیدند، و فیلم دیگری را پسند کردند. من به شکلی کاملاً غیر اخلاقی چیزهایی توی مایه “اگر این فیلم برنده نشه جنجال به پا می کنم، استعفاء می کنم و غیره” به آنها گفتم. باعث شدم جایزه را ببرد[می خندد]. مدتی گذشت، دیدم که اوزون فیلم بلند ساخته. من خیلی از فیلم های این آدم خوشم می آید.