مقدمه
اخیراً خبر رسید که دوست عزیز دور از وطن و مقیم در کالیفرنیا، آقای اکبر گنجی بار دیگر سراغی از دکتر علی شریعتی گرفته و طی مقاله¬ای مفصل برخی از افکار و آرای او را مورد نقد قرار داده است. دیروز دوستی نسخه¬ای از آن را برایم فرستاد. هیچ علاقه¬ای به خواندن آن نوشته نداشتم چرا که سالهاست که هم با نوع تفکر و ایدئولوژی دوستم گنجی آشنا هستم و هم روش ژورنالیستی و بولتن نویسی ایشان را می¬دانم و هم به طور خاص از رویکرد وی نسبت به شریعتی و میزان اطلاعات و آگاهی ایشان از افکار و آموزه¬های شریعتی آگاهم. از مطالبی که جسته گریخته از محتوای مقاله¬ا¬شان می¬شنیدم دانستم که نوشته جدیدشان کم و بیش همان مطالبی است که سال گذشته در اروپا با تأکید ویژه بر نفی شریعتی گفته بود و در یک سخنرانی ایشان در پاریس نیز شخصاً از وی شنیده بودم.
گر چه نیازی به پاسخگویی به این گونه سخنان نیست چرا که از فرط تکرار به ابتذال کشیده شده و پرداختن به آن، آن هم در شرایط استبداد زده کنونی وطن بلا دیده و اسارت شمار زیادی از دانشجویان و فعالان کارگری در زندان، وقت تلف کردن و یا دامن زدن به یک کار بیهوده است اما نمی¬دانم چرا نمی¬توانم در برابر این مقاله و مدعیات شگفت¬انگیز و ظالمانه آقای گنجی در حق بزرگی چون شریعتی سکوت پیشه کنم و هیچ نگویم، شاید بدان علت باشد که مشکلی که توضیح خواهم داد به من نیز مربوط شده است. شاید به این دلیل هم باشد که نگرانم افراد بی¬اطلاعی که مقاله مفصل مورد بحث را می¬خوانند و ارجاعات ایشان را درباره شریعتی و مارکس و لنین و… می¬بینند، باورکنند نویسنده راست می¬گوید و تصویر دروغین و هولناک شریعتی را با سیمای انسانی و آزادیخواه او جابجا کنند. به هر حال در این مقال کوتاه به چند نکته اشاره می¬کنم تا خوانندگان مقاله را فایدتی بخشد و حداقل در داوریشان مددکار باشد و هم احتمالاً بر اطلاعات دوست همبندم در اوین بیفزاید.
اما پیش از ورود به سخن اصلی ارتباطم را با مقاله آقای گنجی بیان کنم. ایشان در مقدمه مقاله “یوتوپیای لنینیستی شریعتی” آورده است: “شیفتگان شریعتی مدعی¬اند که انتقاد از وی آزاد و پسندیده است، اما وقتی با احترام کامل از اندیشه¬های شریعتی انتقاد می¬شود، انتقاد کننده را « دروغگو» «بهتان زننده»، « آمریکایی» و امثال آن می¬نامند و مدعی می¬شوند: کسانی که در خانه زن خود را کتک می¬زنند و در اداره خانواده خودشان رفتاری دموکرات ندارند، شریعتی را به ضدیت با دموکراسی متهم می¬کنند”.
در مورد اتهام آمریکایی بنده بی¬تقصیرم و هر کس که گفته است بی¬ربط است و به ویژه درباره گنجی بی¬ربط¬تر است. در مورد اتهام کتک زدن، که سخن دکتر پوران شریعت¬رضوی، همسر شریعتی است، نمی¬دانم چرا آقای گنجی خود را مخاطب آن دانسته است. بسیار بعید است که در لحظه ادای این جمله آقای گنجی در ذهن خانم شریعت رضوی بوده باشد چرا که آقای گنجی فعلاً از جامعه فکری و سیاسی ایران غایب است و ثانیاً گنجی اولین و آخرین کسی نیست که شریعتی را مخالف دموکراسی دانسته است، اگر چه به شرحی که خواهم گفت ایشان دراین اتهام زنی گوی سبقت را از همه ربوده است و ثالثاً در حدی که اطلاع دارم به آقای گنجی اطمینان می¬دهم که منظور ایشان نبوده است.
با این همه چنین رویکردی در حیطه نظر و مواجهه با نقد منتقدان کار بایسته¬ای نیست و کاملاً از این نظر با ایشان موافقم اما در مورد اتهام «دروغگو بودن» و «بهتان زدن» به احتمال زیاد منظورشان من بوده¬ام.
داستانش را می¬گویم. سال گذشته چندی پس از سخنرانی آقای گنجی در پاریس، در لندن ایشان را ملاقات کردم و به بخشی از سخنانش درباره شریعتی اعتراض کردم و گفتم که شما نسبت¬هایی به شریعتی دادید که دروغ و بهتان است. ایشان نیز البته نپذیرفت و ادعا کرد که عین حقیقت را گفته است. پس از بازگشت از لندن، در پاریس هم بار دیگر کتاب امت و امامت را خواندم و هم نوار سخنرانی را گرفتم و گوش کردم و پس از آن، اندک تردیدم نیز برطرف شد و به نسبتی که به آقای گنجی داده بودم یقین پیدا کردم. اینک محض اطلاع ایشان و شما مخاطبان عین جملات آقای گنجی را بی کم وکاست که از نوار برگرفته شده و در اختیار است، نقل می¬کنم تا خود داوری کنید: “… شریعتی در یک پرسش و پاسخ (دارند بحث می¬کنند، سخنرانی نیست) وقتی می¬پرسند نهضت شما چیست [ می¬گوید ] تمام مبارزه من علیه دموکراسی است. ما یک انقلاب می¬خواهیم که از بالا همه را کنترل بکنیم. در امت و امامت هم به صراحت می¬گوید ما می¬خواهیم یک جامعه¬ای درست بکنیم که در این جامعه یک سری روشنفکر، ایدئولوگ و انقلابی بر آنجا حاکم باشند و همه را تا ابد مغز شویی¬بکنیم…”
در این سخنان کوتاه، که البته معلوم نیست آن پرسش و پاسخ کجا بوده و اکنون سند آن کجاست و آقای گنجی باید نشان دهد، چهار دروغ و بهتان آشکار ردیف شده است :
1- تمام مبارزه من علیه دموکراسی است
نه تنها مبارزه شریعتی علیه دموکراسی نبوده بلکه به شهادت زندگی و آثارش بخشی از تلاش و مبارزه او برای تحقق آزادی و دموکراسی واقعی (با تصوری که خود او از دموکراسی واقعی داشت) بوده است و گنجی در همین مقاله نیز این سخن گزاف را تکرار کرده و می¬گوید : “او سالهای عمرش را صرف «محکومیت شدید دموکراسی و دفاع از رهبری متعهد ایدئولوژیک» کرده است”. وانگهی مگر در رژیم پهلوی دوم دموکراسی وجود داشت که شریعتی علیه آن مبارزه کند؟
2- ما یک انقلابی می¬خواهیم…
شریعتی در پی انقلاب سیاسی نبوده است یعنی در پروژه او تغییر رژیم جایی نداشته هر چند که برای او به عنوان یک فعال سیاسی و مخالف رژیم پهلوی فروپاشی استبداد مطلوب بوده و آن را همواره آرزو می¬کرده است.
3- می¬خواهیم همه را از بالا کنترل کنیم.
در نظام ایده¬آل (= یوتوپیا) شریعتی یعنی جامعه و نظام مبتنی بر عرفان، آزادی و برابری کنترل از بالا _ به وسیله حکومت و یا هر کس و نهاد دیگر_ منتفی و حتی جنایت است. اگر صحبت از کنترل و هدایت در جایی شده، صرفاً مربوط به مرحله گذار انقلابها یعنی دوران دموکراسی متعهد است و به گمان شریعتی در تمام انقلابها گریز ناپذیر است.
4- جامعه¬ای درست بکنیم که این جامعه یک سری روشنفکر “ایدئولوگ انقلابی” بر آنجا حاکم باشند.
اولاً در تفکر شریعتی جامعه و حتی نظام را مردم (= ناس) درست می¬کنند نه روشنفکران و ایدئولوگ¬ها و ثانیاً در همان امت و امامت گفته شده است که روشنفکران با حفظ هویت روشنفکری نباید لیدر یک حزب باشند تا چه رسد به حکومتگری.
چرا می¬گویم این نسبتها جعل و بهتان است؟ به شهادت همان مجموعه آثار شریعتی که آقای گنجی پیوسته به آنها ارجاع داده است، با قاطعیت این را می¬گویم و در ادامه این نوشته برخی مستندات این مدعا را می¬آورم. از آنجا که بحث اصلی مقاله آقای گنجی مسأله دموکراسی¬خواهی و یا عدم دموکراسی¬خواهی شریعتی است، به دلیل ضیق مجال، در این گفتار عمدتاً به مدعیات آقای گنجی در مورد دموکراسی و مطالب مربوط به آن می¬پردازم و موضوعات دیگر مطرح در کیفر¬خواست طویل گنجی را فعلاً رها می¬کنم.
روش وقواعد نقد
در آغاز بگویم که برای بررسی همه جانبه وبی¬طرفانه آثار یک متفکر، به ویژه متفکری که آثار مکتوب بسیار دارد و افکار و آرای او نیز متنوع و متکثر است و به ویژه از زبان و ادبیات خاص و شاعرانه¬ای نیز بهره می¬گیرد، اعمال شیوه¬های زیر الزامی است:
1- درک و تشخیص درست پروژه او و لحاظ کردن آن در تحلیل¬ها و داوری¬ها.
2- خوانش و رویکرد همدلانه با متن (چنانکه شلایر ماخر به درستی به آن تکیه می¬کند).
3- تشخیص محکمات و متشابهات در پروژه و اندیشه و آثار و تفسیر متشابهات در پرتو محکمات.
4- رعایت قواعدی چون عام و خاص، مطلق و مقید، مجمل و مبین و… برای فهم همه جانبه متن و تفسیر و یا حل تعارضات احتمالی آرای متفکر مورد تحقیق.
آقای گنجی در مقاله خود یا این موارد ضروری را رعایت نکرده و یا در تشخیص پروژه و محکمات و متشابهات آثار و افکار شریعتی دچار لغزش فاحش شده و در نهایت در معرفی بینش وروش و منش شریعتی و تحلیل انقلاب پنجاه و هفت و پیامد¬های آن به ورطه خطا¬های بزرگ سقوط کرده و سرانجام یک شریعتی کاملاً مجعول به خوانندگانش ارائه کرده است. یعنی ایشان نه در طرح پروژه شریعتی درست سخن گفته و نه کمترین هم¬دلی با متن از خود نشان داده و نه اصل بنیادین محکم ومتشابه و ارجاع متشابهات به محکمات و ارجاع خاص¬ها و قید¬ها و مجمل¬ها به عام¬ها و مطلق¬ها و مبین¬ها را لحاظ کرده است وحتی با طرح وارونه این قواعد وبا کنار هم نهادن برخی نقل¬قول¬های تقطیع شده و افزودن مقدمات و نتایج دلبخواهی و غالباً غلط و تحریف شده به جمعبندی کاملاً نادرست، که به بهتان¬های بزرگ تبدیل می¬شوند، می¬رسد. در این جمعبندی وارونه شریعتی، انقلابی تمام عیار، دست¬آموز مارکس و لنین و استالین و مائو، دشمن آزادی و دموکراسی و لیبرالیسم، معتقد به سرکوبی مخالفان آزادی¬خواه و شستشوی مغزی مردم برای همیشه، مخالف مطلق غرب و تمدن جدید و مدرنیته، معتقد به استفاده ابزاری از مردم بی¬سواد، مدافع سرسخت¬تر از استالین در سرکوبی دگر اندیشان و افراطی¬تر از مائو در فاجعه انقلاب فرهنگی چین، مانیفیست نویس حکومت دینی جمهوری اسلامی و ولایت فقیه و… معرفی می¬شود که به هر حال به زعم گنجی شریعتی تمام عمر خود را بر ضد آزادی و دموکراسی به سرآورده است. اگر آقای گنجی روش علمی تحقیق و اعتدال و انصاف و ادب نقد را رعایت می¬کرد، قطعاً به چنین داوری هولناکی نمی¬رسید.
پروژه شریعتی
آقای گنجی با بی¬پروایی تمام در پاسخ پرسش “پروژه شریعتی چه بود”، می¬نویسد: “شریعتی خود به صراحت اعلام می¬کند که برخلاف «روح حاکم بر روشنفکران آزادیخواهان» و بر خلاف «تقدس شورانگیز دموکراسی» او «سالهای عمرش را صرف» محکومیت شدید دموکراسی و دفاع از رهبری ایدئولوژیک کرده است”. اما آیا پروژه شریعتی مبارزه علیه دموکراسی بوده است؟ چرا گنجی به گفته¬های شریعتی در مجموعه آثار سی و شش جلدی¬اش مراجعه نکرده تا از زبان خود او بشنود که هدف و پروژه او چه بوده است؟ و اگر رجوع کرده و دیده اما نادیده گرفته است، به آن جز عناد و غرض¬ورزی چه می¬توان گفت؟ اگر ایشان به کتابهای دیگر رجوع نکرده حداقل نمی¬توان تردید کرد که همان کتاب مورد علاقه و استناد ایشان یعنی امت و امامت را که خوانده است، مگر در مقدمه همان کتاب به تفصیل درباره اصلاح دینی سخن گفته نشده و در همان جا تصریح نشده است که متفکران مسلمان باید پیش از هر چیز به اصلاح دینی همت کنند؟ در اینجا محض اطلاع گنجی صرفاً به عنوان نمونه یک پاراگراف از سخن شریعتی را از همان کتاب (مجموعه آثار 26، صفحه 470) نقل می¬کنم: “شعار فکری و اعتقادی همه نویسندگان ومتفکران ما، بالاخص در نسل کنونی، که این نیاز بیشتر در آن احساس می¬شود، این است که باید به اصلاح فکر مذهبی خود بپردازیم یعنی شناخت دقیق و علمی اسلام و نیز شناختن دقیق و علمی تشیع.” لابد ایشان اصطلاح معروف «پروتستانتیسم اسلامی» شریعتی را شنیده است و پروژه کلان شریعتی همین نوزایی فرهنگی بوده است و بس. شریعتی در مجموعه آثار 27 (بازیابی هویت ایرانی _اسلامی)، 20 (چه باید کرد ؟) و 4 (بازگشت به خویش) به تفصیل از پروژه خود یاد کرده است. در کجای گفته¬های شریعتی به تصریح یا به تلویح آمده است که : “تمام مبارزه [ پروژه ] من علیه دموکراسی است. از آنجا که آقای گنجی به ارجاع متن علاقه¬مندند، باز محض اطلاع ایشان جمعبندی دیگری را از شریعتی می¬آورم: اصول کلی مکتب فکری¬ام را شعاروار ترسیم می¬کنم :
1- در برابر استعمار و امپریالیسم سرخ و سیاه، تکیه¬گاهم «ملیت» است.
2- در برابر سلطه فرهنگی غرب، تکیه¬گاهم تاریخ و فرهنگ خودم.
3- در برابر ایدئولوژی¬های مارکسیسم، اگزیستانسیالیسم، نیهیلیسم، ماتریالیسم، ایدئالیسم، تصوف شرقی، عرفان هندی، زهد اخلاقی مسیحی، اومانیسم مادی غربی و همه موجها یا جریانهای ایدئولوژیک گذشته و حال : اسلام.
4- از میان همه فرقه¬ها و تلقی¬های مختلف اسلامی، تشیع و از اقسام آن : تشیع علوی.
5- با کاپیتالیسم که ملیت را تجزیه می¬کند و انسان را دو قطبی و استثمار را تشدید و فقر و فساد و حق¬کشی را همیشگی می¬سازد و طبیعی و روز¬¬افزون، با دیکتاتوری فردی، فکری، مذهبی و طبقاتی که رشد آزاد انسان و اندیشه و احساس و هنر و خلاقیت انسان را می¬کشد و به جمود می¬کشاند، با مارکسیسم که تعمیم بورژوازی از یک طبقه به تمام اندام جامعه است و سلطه فراگیرنده و همه¬جانبه و پایان¬ناپذیر دولت و پوشش تمام جامعه و تمامی ابعاد زندگی مادی و روحی انسانها در یک شبکه پیچیده بروکراتیک و دیکته کردن عقیده و ذوق و علم و فلسفه و هنر و ادب و حتی زیبایی و زندگی خصوصی از جانب یک سازمان رسمی و دولتی و از هستی مادی و معنوی ساقط شدن همه افراد انسانی در برابر قدرت ربانی و ولایت مطلقه دستگاه حاکم و غالبی شدن همه کس و همه چیز در یک نظام و نصب شدن انسانها در یک سازمان و بالاخره ادغام فرعون و قارون و بلعم باعوراست در یک «رهبر» و جانشین رئیس¬پرستی است به جای خداپرستی و محکومیت مطلق و ابدی وجبری انسانیت است به ماتریالیسم ماتریالیستی بخش¬نامه شده دولتی… مخالفم (مجموعه آثار 1، صفحه 96- 97).
آقای گنجی! از شما می¬پرسم، آیا این متن را ندیده¬اید؟ اگر واقعاً ندیده¬اید، اعتراض می¬کنم که چرا پیش از تحقیق لازم قلم به دست می¬گیرید و انسانی را در سطح جهانی به ناحق بدنام وسیاه می¬کنید ! و اگر دیده¬اید و نادیده گرفته¬اید که وای بر شما! چه توجیهی برای نادیده گرفتن آن دارید. به هر حال همین متن به تنهایی تمام مدعیات شما را مبنی بر پروژه مبارزه شریعتی علیه دموکراسی و یوتوپیای لنینیستی شریعتی و تلمذ ایشان در برابر مارکس و لنین و استالین و شستشوی مغزی مردم و حاکمیت ایدئولوگ¬ها و دیکتاتوری و… را بر آب می¬افکند و نشان می¬دهد شما تا چه حد محقق و با حسن نیت هستید!
و اما در پروژه شریعتی مسأله سیاست، مبارزه سیاسی، انقلاب و انقلابی¬گری، دولت و… کمتر مطرح است و به هر حال تمامی این نوع مباحث در حاشیه قرارمی¬گیرند و نه در متن و لذا باید تمامی آنها در چهارچوب طرح کلان او و در پرتو محکمات افکار و آرای شریعتی تفسیر شوند. شریعتی روشنفکران مسلمان را پیامبران پس از خاتمیت می¬دانست و برای آنان هدفی و نقشی جز تدوین ایدئولوژی زمانی- مکانی برای پیشگامان و بیدارگری مردم قائل نبود و هرگز اعتقادی به رهبری سیاسی و حزبی و حکومتی روشنفکران نداشت. شریعتی به رغم سیاسی بودن و مخالفت شدید با رژیم دیکتاتوری پهلوی، هرگز در پی سرنگونی و انقلاب سیاسی علیه آن رژیم در آن مقطع زمانی نبود و به ویژه اعتقادی به مبارزه مسلحانه برای برانداختن رژیم و حتی مبارزه سیاسی پارلمانی در دهه چهل و پنجاه نداشت، آنچه در آثار شریعتی به وفور دیده می¬شود نفی ایدئولوژیک رژیم شاه و عیان کردن آثار دیکتاتوری رژیم در تمام عرصه¬ها ونوعی همدلی عاطفی و انسانی با مجاهدان چریک است که البته تردید نمی¬توان کرد که آموزه¬های فکری و انقلابی شریعتی در نهایت به سست کردن پایه¬های آن نظام کمک کرد و در انقلاب اسلامی بعد نقش آفرید.1 این سخن کجا و مدعای گنجی کجا که شریعتی را یک انقلابی تمام عیار می¬داند که فقط برای سرنگونی رژیم شاه می¬کوشید؟ آری او انقلابی تمام عیار بود اما، چنانکه خود او بارها گفته است، انقلاب او انقلاب فکری و تحول فرهنگی در مردم (= ناس)2 بر اساس مکتب و اندیشه اسلام و تشیع علوی بود. ایدئولوژی نیز، که سالهاست بر سر آن مناقشه می¬رود و آقای گنجی و هم فکرانش آن را به کلی وارونه و مخدوش می¬فهمند و حتی از آن چماقی ایدئولوژیک ساخته¬اند، به معنای بازفهمی و بازسازی اسلام بود در روزگار جدید و این به تعبیر شریعتی «پیکر سازی ایدئولوژیک اسلام» نیز برای آگاهی و رهایی مسلمانان طراحی شده بود از سلطه¬گری¬های مثلث زر و زور و تزویر. شریعتی در آثارش بارها درباره ایدئولوژی و معنا و مضمون آن سخن گفته و در اینجا فقط یک مورد را می¬آورم: “یکی از هم¬فکران از من پرسید : به نظر تو مهمترین رویداد و درخشانترین موقعیتی که ما در سالهای اخیر کسب کرده¬ایم چیست ؟ گفتم : در یک کلمه : تبدیل اسلام از صورت یک «فرهنگ» به یک «ایدئولوژی» میان روشنفکران، و از سنتهای جزمی به «خودآگاهی مسئولیت¬زای انتخابی» در وجدان مردم. (مجموعه آثار 1، صفحه 209)3. این یعنی تحقق همان پروژه اصلاح دینی و انقلاب فکری. پروژه شریعتی درس یک و دو اسلام¬شناسی تهران است (طرح هندسی مکتب) که او آن را مهمترین کار خود می¬داند. نیز در همین زمینه آموزه مهم وی تحت عنوان «استخراج و تصفیه وتقلیظ منابع فرهنگی » قابل طرح و اشاره است.”
دموکراسی
و اما می¬رسیم به بحث اصلی یعنی دموکراسی در اندیشه شریعتی که آقای گنجی معتقد است او تمام عمر خود را صرف مبارزه با آن کرده است.
نخست باید دانست که شریعتی هرگز در مقام طراحی یک فلسفه سیاسی و به طریق اولی معرفی شکلی خاص از حکومت از نظر دینی یا غیر دینی نبوده است، آنچه در آثار شریعتی در این حوزه دیده می¬شود سخنان پراکنده و گاه ناهماهنگ و در مواردی حتی گفتارهای متعارضی است که وی به مناسبتهای مختلف و در ارتباط با موضوعات ویژه اظهار کرده است. در این میان مبسوط¬ترین و پرمناقشه¬ترین آرای شریعتی در کتاب «امت و امامت» آمده که البته مهمترین آرای وی در این حوزه نیست. در این کتاب هم چنانکه در آغاز آن به صراحت گفته شده است، هدف از طرح این مبحث از یک سو تحلیل منطقی و معقول¬سازی اندیشه سیاسی شیعه مبنی بر تکیه بر اصل «وصایت» و تعین سلسله امامان در دوازده تن است و از سوی دیگر سازگار کردن این اندیشه با عقیده سیاسی اهل سنت با تکیه بر اصل «شورا» است. شریعتی بر این باور است که هم وصایت درست است و هم شورا و این دو در طول یکدیگرند و نباید آن دو اصل را در برابر هم قرار داد اما در روزگار پس از درگذشت پیامبر شرایط برای حاکمیت شورا و تأسیس نظام دموکراتیک آماده نبود و می¬بایست دوره¬ای (یعنی همان دوران دویست وپنجاه ساله عصر امامت) با وصایت، که شریعتی از آن تحت عنوان «حکومت موقت انقلابی» یاد می¬کند، اداره شود تا مردم آگاه شوند و به استقلال فکر و رأی برسند وآنگاه از طریق انتخابات و سیستم دموکراسی خود را مدیریت کنند و لذا در پایان شریعتی اصل جاودانه و عام اسلامی را همان دموکراسی می¬داند و وصایت را به عنوان یک استثنا بر قاعده و به ضرورت می¬پذیرد. او به صراحت می¬گوید: “شورا، اجماع و بیعت یعنی دموکراسی، یک اصل اسلامی است و در قرآن بدان تصریح شده است” (مجموعه آثار 26، صفحه 631). از این رو شریعتی عنوان سخنرانی و بعد کتاب خود را «جامعه شناسی امت و امامت» نهاده است. البته وی به گفته خودش این ایده را از تحلیل جامعه شناسی انقلابهای معاصر و به ویژه از طرح «دموکراسی متعهد»، که در کنفرانس باندونگ به وسیله سران غیر متعهد¬ها پس از جنگ جهانی دوم پیشنهاد شده بود برگرفته بود. در واقع شریعتی با ایده و طرح کاملاً جدید و مربوط به دنیای مدرن به تحلیل و تفسیر یک حادثه تاریخی کاملاً مذهبی کهن دست زده بود که صد البته چندان کامیاب نبوده است. این که نظریه شریعتی چه در باب «دموکراسی متعهد» و چه در باب امامت سنتی شیعی دارای ایراد و اشکال فراوان است تردید نیست و لذا بیش و پیش از مخالفان لیبرال کنونی شریعتی طرفداران و دوستداران شریعتی آن را مورد نقد قرار داده¬اند (نمونه اش کتاب «فلسفه سیاسی شریعتی» اثر بیژن عبدالکریمی که در سال 1370 منتشر شد و کتاب «بدفهمی یک توجیه ناموفق» اثر رضا علیجانی که در سالیان پیش پدید آمد و در سال 1385 انتشار یافت) و خود من یکی از نخستین کسانی بودم که در سال 1365 در حضور جمعی آن نظریه را نقد و رد کردم. اما آنچه گنجی (و البته کسانی دیگر از هم¬فکران ایشان) با کتاب و آرای شریعتی کرده است، یکسره چیزی دیگر است، ایشان بدون طرح درست و کامل اصل نظریه و بررسی جوانب آن، فقط با گزینش حساب شده جملاتی از کتاب و نظریه، به نتایجی رسیده است که کاملاً نادرست و محرف است. آقای گنجی مدعی است که شریعتی نظام وصایت و یا دموکراسی متعهد را به عنوان یک اصل اسلامی برای همیشه می¬داند و حاکمان آن نیز از صلاحیت ذاتی برخوردارند و کسی آنها را انتخاب نمی¬کند و آنها نیز از بالا توده¬ها را اداره می¬کنند و آنها را تا پایان تاریخ شستشوی مغزی می¬دهند و مخالفان را سرکوب می¬کنند و به هر حال دموکراسی برای همیشه مطرود و پلید و محکوم است. نمی¬دانم آقای گنجی این روایت را از کجای آثار شریعتی استخراج کرده است. این تفسیر کاملاً در تعارض با آرای شریعتی است چرا که وی، چنانکه بدان تصریح کرده و نقل کردم، اصل عام اسلامی را همان دموکراسی می¬داند و وصایت را از باب اضطرار و برای دورانی معین مفید می¬داند، وبرای دوران غیبت و آن هم در شرایط انقلابی پس از پیروزی هر انقلابی، نیز همین قاعده را تحت عنوان « حکومت موقت انقلابی » لازم می¬شمارد. قابل ذکر است که حتی وی وصایت پیامبر را به نوعی وکالت وی از سوی امت تفسیر می¬کند که ناچار است در آن مقطع کسی را به جای خود به طور موقت بگمارد. به این جمله ایشان توجه کنید که از زبان پیامبر است: “… انتخاب علی قانوناً با شماست، حق شماست، اما… این حق را از جانب شما اجرا می¬کنم و به نمایندگی شما” ( مجموعه آثار 35، بخش اول، صفحه 169).
بنابراین اگر شریعتی در آن کتاب و یا هر جای دیگر از حق و صلاحیت ذاتی رهبر انقلاب و یا ضرورت تعلیق دموکراسی تا مدتی سخن می¬گوید قاعده نیست. استثناست و لذا نمی¬توان از اطلاق بعضی از جملات که به طور عام گفته شده¬اند قاعده استنباط کرد و آن جملات در پرتو مدعیات اصلی و در چهارچوب تحلیل کلان موضوع بحث معنا پیدا می¬کند. اصلاً این مدعا که شریعتی دموکراسی را به عنوان یک اصل اسلامی قبول دارد، محتاج استدلال نیست، چرا که عنوان «حکومت موقت انقلابی» در «طرح هندسی مکتب» (مجموعه آثار 16، صفحه 16-17) با عنوان « دموکراسی متعهد » برای مرحله گذار انقلابها، به روشنی نظر شریعتی را مبنی بر اعتقاد به دموکراسی نشان می¬دهد. از تمام آنها روشن¬تر مضمون آشکار همان «دموکراسی رأسها و دموکراسی رأیها » است. همین تعبیر روشن می¬کند که دموکراسی اصل بنیادین است و باید به آن رسید اما باید نظام انتخابات و دموکراسی با آرای مردمان آگاه و آزاد و در شرایط مناسب شکل بگیرد و قوام بیابد. شریعتی در مجموعه آثار 35 (بخش دوم، صفحه 683) می¬گوید: “دموکراسی یک کالای صادراتی نیست، درجه¬ای متعالی است که باید جامعه¬ای بدان نائل آید”. آیا سخنی از این آشکار¬تر و استوارتر در باور به دموکراسی می¬توان گفت ؟ شریعتی در جای دیگر در «امت و امامت» (مجموعه آثار 26، صفحه 599) توضیح روشن¬تری در باره تطبیق اسلام و دموکراسی دارد. او می¬گوید: “حکومت دموکراسی در شکلهای مختلف خودش که در دنیا الان وجود دارد، حکومت ایده¬آل همه روشنفکران از آغاز قرن هجدهم بود که قرن آزادی فکر و ستایش و پرستش آزادیهای فردی است و عصر آزادی افراد انسانی (لیبرالیسم) همراه با اصالت بشر (اومانیسم) و اعتقاد به اصالت حقوق فردی (اعلامیه جهانی حقوق بشر). این طرز حکومت که دموکراسی است و بر پایه اکثریت آرای مردم و تلقی مردم به عنوان منشأ قدرت سیاسی دولت، با اصل «اجماع امت» یا اجماع اهل مدینه یا اهل حل و عقد، که مبنای تعیین خلافت معرفی می¬شود یکی است. و اجماع مردم، چه مردم مدینه را بگیریم و مهاجرین و انصار و به تعبیر خودشان اهل حل و عقد را، و چه اجماع همه مردم را، به هر حال اصل بر شورا و اجماع و بیعت است که یعنی همان دموکراسی، و بیعت همان دادن رأی است و اجماع یعنی جمع شدن و اتحاد و اتفاق آرا، واختلافی در این موارد که هست بر سر نوع تلقی از دموکراسی و انواع آن است” تمام سخن شریعتی در باب چند و چون تحقق دموکراسی و استوار شدن بر اندیشه و انتخابات آزاد مردم است و جلوگیری از بدفهمی یا سوءاستفاده ارباب قدرت از آن.
افزون بر دموکراسی، که شکل سیاسی و نهادی آزادی است اصل اساسی آزادی و ضرورت جدایی ناپذیر آن در انسان¬شناسی (یا همان اومانیسم اسلامی) شریعتی چنان آشکار و چندان مکرر است که نمی¬توان آنرا نادیده گرفت یا تحریف کرد. او در انسان¬شناسی قرآنی اش اساساً آدمی را با «عصیان» در برابر خدا تعریف می¬کند و او انسان واقعی را دارای اراده، انتخاب و خلاقیت می¬داند که هیچ¬کس و به هیچ بهانه¬ای نمی¬تواند و حق ندارد این ویژگی های بنیادین را از او بگیرد. نمی¬توان سخنان بسیار شریعتی را در دفاع از آزادی انسان و انسان آزاد آورد اما به عنوان نمونه یک پاراگراف از گفتارهای مشهور او را، که ارتباطی با دموکراسی هم دارد، نقل می¬کنم. وی در مقام دیدگاه اسلامی¬اش از آزادی و دموکراسی و مقایسه آن با نظامهای فکری_سیاسی معاصر چنین می¬گوید :
“لیبرالیسم سرمایه¬داری (نمونه¬های بارزش دموکراسی¬های غربی که در آزادی فکر و کار و اقتصاد فردی استوار است) می¬گوید : برادر ! حرفت را خودت بزن، نانت را من می¬خورم.”
مارکسیسم برعکس می¬گوید : رفیق! نانت را خودت بخور، حرفت را من می¬زنم.
فاشیسم می¬گوید : نانت را من می¬خورم، حرفت را هم من می¬زنم، تو فقط برای من کف بزن!
اما : نانت را خودت بخور، حرفت را خودت بزن، من برای اینم تا این هر دو حق برای تو باشد. من آنچه را حق می¬دانم بر تو تحمیل نمی¬کنم. من خود را نمونه می¬سازم تا بتوانی سرمشق گیری (فرق حکومت و امامت). آیا به راستی علی اینچنین سخن نمی¬گوید؟ فلسفه زمامداری اش را می¬گوید، و آزادی فردی¬اش را: “لا تکن عبد غیرک جعلک الله حراً ” (مجموعه آثار 35، بخش اول، صفحه 228).
صاحب چنین اندیشه¬ای چگونه می¬تواند با آزادی فردی و سیاسی و آرمان دموکراسی مخالف باشد و از شستشوی مغزی مردم برای همیشه دفاع کند و پیرو لنین و استالین و مائو باشد و حتی به سرکوبی¬های عصر استالین و یا به فجایع انقلاب فرهنگی چین قانع نباشد و فراتر از آن را طلب کند؟ نه، آقای گنجی! شریعتی پیرو اسلام و علی است و نه لنین و استالین و معتقد به سرکوبی مردم و مخالفان و منتقدان! شما برای اثبات لیبرال بودن مطهری و مستبد بودن شریعتی یک جمله از مطهری نقل کرده¬اید، اگر از استفاده تأیید آمیز از کلمه لیبرالیسم راضی می¬شوید و موجب می¬شود شریعتی را به لیبرال بودن مفتخر کنید، خدمت شما عرض می¬کنم که از قضا شریعتی در مجموعه¬آثار 22 (صفحه 208) از «لیبرالیسم اسلام» سخن می¬گوید و دلایل لیبرال بودن اسلام را هم به تفصیل می¬آورد.
و اما نسبت نظریات شریعتی با حکومت مذهبی و ولایت فقیه. واقعیت این است که به گواهی آثار مکتوب و افکار مشهور شریعتی، وی هرگز اعتقادی به هیچ گونه حکومت مذهبی به ویژه با زعامت سیاسی فقیه و روحانی نداشته است. در این مورد مستندات فراوانی وجود دارد ولی به عنوان نمونه به یکی از روشن¬ترین و شناخته شده ترین سخن شریعتی استناد می¬کند. در مجموعه آثار 22 (صفحات 204- 208) گفتگویی جالب بین شریعتی و تواین بی (در سفرش به مشهد) آمده است که در باب دین و حکومت و به طور خاص حکومت اسلامی با زعامت عالمان دین و دموکراسی و آزادی و لیبرالیسم است. به دلیل طولانی بودن آن فقط قسمتی از آن نقل می¬شود: “… وقتی من می¬گویم حکومت اسلامی، مقصودم شخص محمد و دو سه تن از جانشینان اولیه اش است که تا حدی از او پیروی می¬کردند… اول باید ببینیم حکومت مذهبی چیست ؟ حکومت مذهبی رژیمی است که در آن به جای رجال سیاسی، رجال مذهبی (روحانی) مقامات سیاسی و دولتی را اشغال می¬کنند و به عبارت دیگر حکومت مذهبی یعنی حکومت روحانیون. آثار طبیعی چنین حکومتی یکی استبداد است، زیرا روحانی خود را جانشین خدا و مجری اوامر او در زمین می¬داند و در چنین صورتی مردم حق اظهار نظر و انتقاد و مخالفت با او را ندارند. یک زعیم روحانی خود را به خودی خود زعیم می¬داند، به اعتبار اینکه روحانی است و عالم دین نه به اعتبار رأی و نظر و تصویب جمهور مردم، بنابراین یک حاکم غیر مسئول است و این مادر استبداد و دیکتاتوری فردی است و چون خود را سایه و نماینده خدا می¬داند، بر جان و مال و ناموس همه مسلط است و در هیچ گونه ستم و تجاوزی تردید به خود راه نمی¬دهد بلکه رضای خدا را در آن می¬بیند، گذشته از آن برای مخالف، برای پیروان مذاهب دیگر حق حیات نیز قائل نیست. آنها را مغضوب خدا، گمراه، نجس و دشمن راه دین و حق می¬شمارد و هر گونه ظلمی را نسبت به آنان عدل خدایی تلقی می¬کند. خلاصه حکومت مذهبی همان است که در قرون وسطی کشیشان داشتند. اما در اسلام چنین بحثی اصولاً مطرح نیست زیرا عمال حکومت مذهبی در جامعه اسلامی وجود ندارد. سازمانی به نام روحانیت (clergy) نیست… این است آن بعد ایندیویدالیسم و لیبرالیسم انفرادی اسلام که آمریکا افتخار خود را در انتصاب دروغین خود بدان مکتب می¬داند و این است مبنای دموکراسی انسانی که آزادی فرد در برابر قدرت و مرکزیت جامعه تأمین می¬شود”.
آقای گنجی! این سخنان از کیست؟ لنین و استالین و دیکتاتورها چنین گفته¬اند؟ آیا گوینده این سخن است که مانیفیست نظام ولایت فقیه و جمهوری اسلامی را نوشته است؟ آیا قانون اساسی جمهوری اسلامی با تکیه بر این اندیشه شریعتی تدوین شده است؟ اگر بنا باشد ما از مانیفیست شریعتی سخن بگوییم، قطعاً مانیفیست سیاسی و مذهبی وی همین است که گفته شد. سخنان شریعتی را مقایسه کنید با این مدعای گنجی که می¬گوید: “شریعتی به روشنی تمام حکومت (زمامداری سیاسی) در عصر غیبت را نیابت از امام زمان تلقی می¬کرد”. و ببینید تحریف و جعل آشکار را. آری شریعتی در چند مورد (از جمله در تشیع علوی و تشیع صفوی و نیز در شیعه یک حزب تمام) مرجعیت دینی را در عصر غیبت و در مرحله نهضت نوعی رهبری برای سازماندهی توده مردم می¬داند و روشن است که این امر، درست یا نادرست، ربطی به مسأله حکومت و تشکیل دولت ندارد وانگهی شریعتی به صراحت، چنانکه گفته شد، بین امامت و حکومت فرق می¬گذارد. آیا آقای گنجی این اندازه جاهل است یا تجاهل می¬کند؟
البته این سخن درست است که مسؤولان جمهوری اسلامی در دوران انقلاب و پس از آن از برخی از آموزه¬های مبهم و یا چند پهلوی شریعتی با هنرمندی تمام استفاده کرده و می¬کند اما در این میان جرم شریعتی چیست و چرا اوست که چنین مورد اتهام واقع می¬شود وبا جعل و تحریف آشکار تمام مصائب پس از انقلاب به حساب شریعتی نوشته می¬شود؟ مگر در انقلاب از تلاشها و یا برخی افکار دیگران (حتی بازرگان و هم¬فکران او که شما ظاهراً آنها را لیبرال می¬دانید) بهره¬برداری نشد؟ اگر شریعتی و افکار او چنین نقشی در تأسیس جمهوری اسلامی داشت و جمهوری اسلامی تا این حد وامدار شریعتی بود، نمی¬بایست بعد از انقلاب تا این اندازه شریعتی و آثار او مورد بی¬مهری قرار می¬گرفت و حتی از کتابخانه¬های عمومی جمع¬آوری می¬شد و فرزندان او نمی¬باید مجبور می¬شدند در خارج از کشور سالیانی دراز به حالت تبعید زندگی کنند. افزون بر آن، اگر مکتب فکری شریعتی و یوتوپیای وی لنینیستی و استالینیستی و ولایت فقیهی بود، می¬بایست پیروان آگاه و وفادار و شناخته شده شریعتی از رهبران و حداقل از همکاران نظام پس از انقلاب باشند، و حال آنکه نخستین منتقدان و مخالفان حاکمیت شمار زیادی از پیروان فکری شریعتی بودند و در این راه آزار و رنج فراوان دیدند و می¬بینند. بی¬گمان در این رویکرد انتقادی یکی از منابع الهام آنان آموزه¬های شریعتی بود. از جمله آنها آموزه¬های وی چون آزادی¬خواهی و دموکراسی طلبی و عدالت¬جویی پیروان وفادارش را به مقاومت در برابر هر نوع استبداد و ستم و تبعیض دعوت می¬کرد. شما ادعا می¬کنید در آغاز از پیروان شریعتی بودید و او «دکتر» شما هم بود، اگر چنین روایتی را قبول کنم، یقین دارم که شما یا آگاهی لازم از افکار شریعتی نداشتید (چنانکه هم¬اکنون نیز ندارید) و یا نسبت به راه و رسم شریعتی وفادار نبودید وگرنه چگونه ممکن بود که شما سالیانی دراز یار و هم¬کار رژیمی باشید که امروز آن را به کلی نفی می¬کنید. حتی اکنون به آنجا رسیده¬اید که اساس انقلاب مردمی و ضد دیکتاتوری پنجاه و هفت را نظراً و عملاً محکوم می¬کنید که صد البته در نهایت نتیجه¬ای جز تأیید آن روی سکه یعنی رژیم فاسد و مستبد پهلوی نیست.4
من، که یکی از علاقه¬مندان وفادار شریعتی بودم، از روزی که با واقعیت¬ها آشنا شدم وامیدم به اصلاح را از دست دادم (سالهای 60-61) راه خود را جدا کردم واز آن پس در حد تشخیص و توانم رویکرد انتقادی¬ام را ادامه دادم و می¬دهم. تبار شناسی شما نشان می¬دهد که شما در گذشته در طیف پیروان فکری_ سیاسی روحانیانی چون، مطهری، بهشتی و… بودید و ارتباط ویژه¬ای با شریعتی و راه ورسم او نداشتید. اکنون که به هر دلیل به تبار¬شناسی گفتمان انقلاب دست زده¬اید دوستانه توصیه می¬کنم که صادقانه به گذشته خود بازگردید و آن را به طور شفاف مورد ارزیابی و نقد و داوری قرار دهید وبیهوده برای تبرئه خود و توجیه حوادث سیاه دهه شصت نکوشید. شما اگر چنین قصدی هم نداشته باشید (که امیدوارم چنین قصدی نباشد)، گفتار و رفتار چند سال اخیر شما و به ویژه وارونه¬نمایی برخی از تحولات فکری_ سیاسی انقلاب و پس از آن چنین تصوری پدید می¬آورد. در نهایت حتی اگر بناست نقش و سهم اشخاص و یا جریانهای پیش از انقلاب در انحرافات و حوادث پس از انقلاب معین شود، عدالت اقتضا می¬کند که این سهم عادلانه ومنصفانه داده شود.
به هر حال تردید نیست که شریعتی به هیچ نوع حکومت استبدادی (مذهبی و یا غیر مذهبی) باور نداشت و با هر نوع استبداد مخالف بود و از آرمان دموکراسی دفاع می¬کرد واتفاقاً، بر خلاف دعوی آقای گنجی، تمام عمر خود را در مبارزه علیه استبداد و تحقق دموکراسی مردمی و همراه با آزادی و عرفان گذراند. این از محکمات پروژه شریعتی است. اما اگر در جاهایی به مناسبتی سخنی گفته که با این محکمات در باب آزادی و دموکراسی و اندیویدآلیسم و لیبرالیسم انفرادی اسلام متفاوت و یا ناسازگار است، منطقاً باید گفت که آن سخنان یا شرح¬ها ویا قید¬ها و یا استثنا¬هایی بر قاعده است که در این صورت فلسفه خاص دارد و نافی اصل نیست و یا گوینده غافلانه دچار تناقض شده است که در این حال باید اصل را گرفت و فرع را وانهاد. مثلاً استفاده از واژه شستشوی مغزی در امت و امامت، نقل قول است و اشارتی است به مدعات رهبران چین و شوروی وهرگز نمی¬تواند با آرای مسلم وقاطع شریعتی سازگار باشد.یا برخی سخنان تند شریعتی علیه دموکراسی، جملگی در ارتباط با انقلاب و شرایط انقلابی و در واقع برای اثبات ترجیح دموکراسی متعهد مبتنی بر رهبری انقلابی بر دموکراسی آزاد پارلمانی و سیستم انتخاباتی درمقاطع استثنایی انقلاب است و هرگز به معنای نفی سیستم دموکراتیک به عنوان یک اصل عام و همیشگی نیست، این را من نمی¬گویم خود شریعتی بارها بدان تصریح کرده است5. اتفاقاً این بخش از مدعای شریعتی درست است چرا که در مقطع پیروزی هر انقلابی تا مدتی عملاً ممکن نیست تمام امور از طریق مراجعه به آرای مستقیم مردم حل وفصل شود. انقلاب ایران، که ما خود شاهد آن بودیم، به خوبی این مدعا را ثابت می¬کند فی¬المثل در مرحله گذار انقلابی چگونه می¬توان با آرای مستقیم مردم « شورای انقلاب » و یا « دولت موقت » بنیاد نهاد و یا انتخابات پارلمانی برای قانونگذاری برگزار کرد بنابراین، به رغم مدعای گنجی، رهبری انقلابی بدیل دموکراسی نیست، بلکه بدیل هرج و مرج ویا مراجعه مستقیم به آرای مردم در مرحله گذار انقلابهاست. به هر حال شریعتی در مقام نفی هر گونه سلطه گاهی تا آنجا پیش می¬رود که به آنارشیسم نزدیک می¬شود و از این منظر حتی پدیده¬ای چون هیپیسم را می¬ستاید. وقتی که وی در آن سخن مشهورش می¬گوید غرب، انسان قلابی، می¬پرورد و شرق (= کمونیسم)، « انسان قالبی » به روشنی نظر و تحلیل او در باب لیبرال_ دموکراسی حاکم غربی و حاکمیت سیاه استالینیستی بلوک شرق آشکار می¬شود. اگر مجال بود و تمامی نقل قولهای مطرح شده از شریعتی در مقاله گنجی مورد وارسی قرار می¬گرفت، روشن می¬شد که آن کلمات در چه مقامی و به چه قصدی اظهار شده است اما دریغ نویسنده محترم (ونمی¬دانم چرا) با گزینش جملاتی خاص و کنار هم گذاشتن آنها و افزودن تحلیلها و افکار شخصی خود بر آنها، به نتایجی رسیده است که به راستی شهامت و بی¬پروایی و توان ویژه می¬طلبد. شگفت اینکه در تحلیلهای گنجی گاه حتی حسنات افکار شریعتی تبدیل به سیئات شده است. می¬گویند کسی گفته است که کتابی را به من بدهید، من به استناد آن کتاب حکم اعدام نویسنده را صادر می¬کنم. تا کنون این مدعا را گزاف و مبالغه می¬دانستم، اما حال می¬بینم دوستم آقای گنجی با زبان و بیان جدلی خود و با هنرمندی تمام این کار نشدنی را به خوبی کرده است.
یک نکته مهم دیگر مانده است که لازم است به آن اشاره شود و آن مدعای نفی کامل دموکراسی غربی و حقوق بشر و به طور کلی دستاوردهای مدرنیته است. اکنون حتی مجال اشارتی وافی به مقصود در اینجا نیست اما به کوتاهی می¬گویم که در این مورد نیز آقای گنجی رنج بیهوده برده است تا ثابت کند که شریعتی مخالف مطلق غرب و دشمن دموکراسی است. آرای شریعتی و تحلیلها و سخنان بسیار او آشکار می¬کند که وی از زوایای مختلف، گاه به مبانی فلسفی و انسان شناختی مدرنیته و برخی از دستاوردهای آن (از جمله دموکراسی و آزادی و حقوق بشر) و گاه به نتایج و کاستی¬های زندگی مدرن نقدهای جدی دارد اما هرگز اصل آنها را نفی نمی¬کند که حتی مورد تأیید نیز قرار می¬دهد. او در غرب مدرن ارزشهای بسیار والا و انسانی و حتی دینی می¬بیند و از این رو می¬گوید مسلمانان نیز باید از غربیان بیاموزند و حتی نزد غربیان شاگردی کنند. در عین حال او همواره هشدار می¬دهد که از یک سو کاستی¬ها نیز دیده شوند و از سوی دیگر مسلمانان نباید مجذوب و مفتون مفاهیمی چون آزادی و دموکراسی و عقل¬گرایی و لیبرالیسم شوند.
شاید مهمترین ایراد شریعتی به دموکراسی حاکم غربی ابزار شدن این ارزش در دست سرمایه¬داری و امپریالیزم است که مردم و منافع واقعی توده¬های فرودست را نادیده می¬گیرد. از میان سخنان فراوان شریعتی به نقل یک پاراگراف بسنده می¬کنم : “اما، این آزادی، کم¬کمک، ضعف¬های خود را نشان داد. پیشرفت… آری، اما به کدام سو؟ ثروت… آری، اما به سود کدام طبقه؟ علم… آری، اما در خدمت چی؟ تکنولوژی… آری، اما در دست کی؟ آزادی !… عملاً تنها کسانی از این حق عام بهره می¬گیرند که توانایی و تمکن کار را بیشتر دارند…” (مجموعه آثار 1، صفحه 114) ممکن است این انتقاد¬ها وارد نباشد ویا شما آن را قبول نداشته باشید اما هر چه باشد این ایراد¬ها نه تنها نفی ارزشهایی چون علم و تکنولوژی و آزادی و دموکراسی و حقوق بشر نیست بلکه مؤید آنهاست و این تفکیک بین آن اصول و چگونگی استفاده از آنها این مدعا را به روشنی اثبات می¬کند. جالب است که، بر خلاف گفته گنجی، در نهایت شریعتی همین غرب سرمایه¬داری و همان آزادی و حقوق بشر و دموکراسی موجود غربی را بر شوروی (آن روز) و بلوک لنینیستی و استالینیستی و مائوئیستی ترجیح می¬دهد. بنگرید: “… چنانچه امروز می¬بینیم سرمایه¬داری شرفش بیشتر از سوسیالیسم است : آنجا گاهی ندای انسانی به گوش می¬رسد. [ ولی] آنجا که اصلاً خفقان است، انگار دیگر بشر نیست، آدم وحشت می¬کند! اگر در جایی یک فاجعه انسانی به وجود بیاید بالاخره از همان فرانسه پلید هم صد تا صدا و ندا و… بیرون می¬آید… خود کمونیست ها که از رژیم¬هایشان در می¬روند به اروپا می¬روند. از سولژنیتسین پرسیدند چرا به آمریکا می¬روی؟ می¬گوید برای اینکه آنجا می¬توانم به آمریکا فحش بدهم، ولی در کشور خودم – روسیه- نمی¬توانم، برای اینکه اگر در همان موقع با نیکسون لاس می¬زنند، تمام روزنامه¬ها ازاوستایش می¬کنند.” (مجموعه آثار 23، صفحات 348-350). از این رو این مدعای حضرت گنجی که شریعتی « غربیان را یکسره محکوم می¬کرد » یکسره خلاف است و همین چند جمله نقل شده جعلیات گنجی را آشکار می¬کند. البته در این مورد نیز شریعتی محکماتی دارد و متشابهاتی و منطقاً باید همه را در کنار هم نهاد و در نهایت داوری کرد. چرا آقای گنجی چند جمله تقطیع شده را کنار هم چیده و ده¬ها مورد دیگر را، که نافی مدعای ایشان است، نادیده گرفته است؟ به هر حال ممکن است که شریعتی واقعاً دچار تناقض¬گویی شده باشد، در این صورت محقق ومنتقد باید با لحاظ کردن تمام مطالب به تناقضات اشاره کند و بگذرد و او حق ندارد کلمات بریده¬ای را گزینش کند و به سود و یا به زیان شخصیت مورد تحقیق حکم کند.
نکته مهم دیگر این است که ممکن است منتقدی با صاحبنظر دیگر اختلاف داشته باشد، در این صورت، منتقد آرای خود را حق و معیار قرار دهد و طرف مقابل را یکسره محکوم کند و به گونه¬ای جلوه دهد که گویا او بر صراط حق است و فرشته و دیگری بر باطل است و شیطان. او می¬تواند با طرح درست و همه جانبه آرای خود و مخالفش، از افکارش دفاع کند. مشکل شیوه جدلی آقای گنجی این است که افکار امروز خود را معیار حق و باطل دانسته و شریعتی را با آن معیار سنجیده و با تمسک به برخی گفته¬های گزینش شده و در واقع تحریف شده شریعتی او را یکسره محکوم کرده است و فی¬المثل خود را آزادیخواه شمرده و طرف مقابل را مستبد و دشمن دموکراسی معرفی کرده است. در حالیکه ایشان می¬توانست افکار شریعتی را با استدلال و با استناد به تمام آرای او نقد و رد کند و ضعف¬های استدلالی اندیشه¬های او را نشان دهد. سخنان شعاری و بی بنیاد به استناد چند جمله گزینش شده نه در شأن یک محقق است و نه در شأن یک آزادیخواه و دموکرات و لیبرال.
چاره¬ای ندارم که کمی با بی¬پروایی مشابه دوستم گنجی بگویم که دریغ زبان و ادبیات و شیوه مقابله ایشان با شریعتی (و حتی گاه با دیگران) شبیه ادبیات و روش پرونده¬سازی کیهان است. ظاهراً گنجی همان خط امامی سابق است اما از نوع لیبرالش، « یک لیبرال بنیادگرا »، بنیادگرایی انواعی دارد : مذهبی، سکولار، لیبرال و… اگر ایشان دلخور نمی¬شوند، صمیمانه می¬گویم مقاله ایشان و اتهام زنی او در این مقاله، مرا به یاد سید حمید روحانی انداخت که در کتابش (تحلیلی از نهضت امام خمینی، جلد سوم) با گزینش و تقطیع بازجویی¬ها و اسناد ساواک شریعتی، مدعی شد که شریعتی همکار ساواک بوده است نیز همین روحانی در همان کتاب به دلیل استفاده فتحعلی آخوند زاده از اصطلاح « پروتستانتیسم اسلامی » و نیز طرح شریعتی تحت همین عنوان، شریعتی را فراماسون و غربزده ومأمور تخریب اسلام شمرده است. 7
اما باید انصاف داد که زشتی اتهام ساواکی بودن شریعتی بسیار کمتر از اتهام لنینیست و استالینیست و دشمن آزادی و دموکراسی بودن اوست. در این میان کاملاً به دکتر احسان شریعتی حق می¬دهم که بگوید: “می¬گویند شریعتی با آزادی و دموکراسی مخالف بود، ما هر اتهامی به شریعتی را می¬بخشیم اما این یکی را نه”. روشن است که مشکل اصلی گنجی اختلاف نظر¬های بنیادی ایشان با شریعتی درباره دین، ایدئولوژی، غرب، مدرنیته، انقلاب، آزادی، دموکراسی و… است. بهتر بود ایشان اختلافات را مطرح می¬کردند نه اینکه در مقام مدعی¬العموم کیفر خواست سیاه و یک سویه و بی دلیلی (شبیه کیفرخواست متهمان کنفرانس برلین) علیه کسی که نیست تا از خود دفاع کند بنویسد و تنها به قاضی برود و راضی برگردد. در شگفتم که چرا گنجی در نقد و بررسی آرای متفکری در باب مباحث پر مناقشه¬ای چون آزادی و دموکراسی و غرب و مدرنیته و انقلاب و… چنین بی¬احتیاط گام بر¬می دارد و احکام جزمی صادر می¬کند، به گونه¬ای که گویا تنها تفسیر همان است که ایشان می¬گوید و یا اولترالیبرال¬های اروپایی تبلیغ می¬کنند. برخی از متفکرانی که آقای گنجی در سال گذشته در اروپا و آمریکا با آنان دیدار کرد و با افتخار از آن یاد می¬شد، در شمار منتقدان جدی غرب و مدرنیته و دموکراسی لیبرالی و سرمایه¬داری متجاوز هستند. کسی که به نظریه « مرگ مؤلف » معتقد است و از قرائت¬های هرمونتیکی متن سخن می¬گوید، چگونه یک فهم را حق می¬شمارد و فهم¬های دیگر را نامعتبر می¬داند وحتی قاطعانه محکوم می¬کند؟ متأسفانه ایشان این روش جزمی و سنت¬گرایانه خود را در مورد اسلام نیز به کار می¬گیرد و در مانیفیست اول خود با کنار هم چیدن چند آیه قرآن و یا روایت و یا فتوای فلان فقیه در رساله¬اش به تباین اسلام و دموکراسی فتوا می¬دهد. اگر ایشان از گذشته¬اش به کلی گسسته و انقلاب را مطلقاً مردود می¬شمارد و با دلبستگی کامل به لیبرالیسم افراطی در اندیشه پختن «خورشت قرمه¬سبزی لیبرالیسم » است، چرا باید دگر اندیشان خود را که هنوز خیلی ضد انقلاب نشده و یا به قدر کافی لیبرال نیستند و به لیبرالیسم افراطی انتقاد می¬کنند، به دشمنی با آزادی و دموکراسی متهم می¬کند؟ این شیوه هر چه باشد، قطعاً لیبرالیستی نیست.
سخن دیگر اینست که بر خلاف گفته آقای گنجی که به دو قرائت دموکراتیک و ضد دموکراتیک از شریعتی باور دارد، به گمان من، اگر تمام آرا و گفته¬های شریعتی در باب انسان، آزادی، دموکراسی، عدالت و… را در یک منظومه قرار دهیم و متشابهات را در پرتو محکمات تحلیل و تفسیرکنیم، فقط یک قرائت از شریعتی ممکن است و آن قرائت دموکراتیک آثار اوست. گفتارهای حاشیه¬ای یا شرح و بسط است و یا استثنا¬های با دلیل و یا تناقض که طبعاً باید این گزاره¬ها را به حساب غفلت یا اشتباه و لغزش گذاشت. این نوع تناقضات کم و بیش در آثار و افکار هر متفکری وجود دارد. آخرین کلام اینست که آقای گنجی فرمودند که شیفتگان شریعتی در مقابل نقد وی “از خود ناشکیبایی بسیاری نشان می¬دهند”. شگفتا ! دوست عزیز ! بار دیگر مقاله¬اتان را بخوانید، شما نام آن را می¬گذارید نقد محترمانه و علمی و بی¬طرفانه؟ اتفاقاً به شهادت آثار مکتوب، جدی¬ترین و جامع¬ترین نقدها را دوستاران شریعتی و پیروان سنت فکری او انجام داده¬اند، چه کسی با نقد درست مخالف است؟ اگر بنده برمی¬آشوبم و به شما، به رغم دوستی وعلاقه فی¬مابین، حتی تندی می¬کنم، برای این است که در سخنان شما تنها چیزی که دیده نمی¬شود نقد علمی و بی¬طرفانه است و حتی جعل و بهتان نیز کم نیست. فکر می¬کنم در همین مکتوب نشان داده¬ام که شما ادب نقد را رعایت نمی¬کنید و حتی یک کلمه از آرای دیگر شریعتی در باب حکومت، آزادی و دموکراسی را نمی¬آورید و این به چه معناست و برای چیست؟ آیا باور کردنی است که شما آنها را نخوانده¬اید؟ جالب است که حتی وقتی در پاسخ شما استدلال می¬شود و موارد نقض مدعیات نادرست شما ارائه می¬گردد، عکس¬العمل نشان نمی¬دهید و نشنیده می¬گیرید و شگفت اینکه بار دیگر همان سخنان را تکرار می¬کنید. سال گذشته در کانون توحید لندن به اشاره حرفتان را مستند نقد ورد کردم و بعد آن را در برخی سایت¬ها و در روزنامه شرق منتشر کردم و شما باید آن را دیده باشید اما باز می¬بینم با تکرار شدید¬تر همان جعلیات به تخریب شریعتی ادامه داده¬اید. این تحریف و تخریب است و نه نقد.8 متهم کردن شریعتی و یا هر کس دیگر در فضای فکری_ سیاسی موجود به استالینیسم یک دشنام سیاسی است و نه نقد.
اصلاً روشن نیست که چرا شما در این اوضاع و احوال، که محور مشترک تمامی نیروهای مترقی و ملی آزادی ودموکراسی و عدالت و حقوق بشر است و به اعتراف شما تمام دوستاران شریعتی نیز در صف اول این جنبش انسانی و ملی قرار دارند، عزم خود را بر نفی و طرد یکی از نمادهای بزرگ آزادی¬خواهی و عدالت طلبی میهن ما جزم کرده¬اید و به انتشار این مکتوب طویل و بی¬بنیاد اقدام نموده¬اید؟ لحظه¬ای بیاندیشید، آیا این کار شما به دموکراسی¬خواهی ملت ایران می¬کند؟ نکند که اقبال روزافزون مردم ایران به ویژه جوانان و فرهیختگان کشور از شریعتی و مکتب او، که آخرین نمود آن را در سمینار سه روزه خرداد امسال در حسینیه ارشاد دیدیم، شما را نگران کرده است؟ چنانکه دیدیم در داخل نیز شخصیتهای محترمی که آشکارا ضد شریعتی و به طور کلی ضد چپ هستند، عکس¬العمل نشان دادند و خشم و نگرانی خود را در جراید به نمایش گذاشتند.
این را نیز بگویم که من در این مکتوب نه قصد دفاع از آرای شریعتی را داشتم و نه در مقام نقد و یا نفی تمام سخنان آقای گنجی بودم، هدفم فقط یک چیز بود و آن نشان دادن بی¬توجهی ایشان به ادب نقد و انتخاب گزینشی پاره¬ای از گفته¬های شریعتی و سانسور کردن محکمات افکار وی و در نهایت اثبات این مدعا که شریعتی معرفی شده در مکتوب گنجی جعلی است و درست در تعارض با شریعتی واقعی است که در زندگی و آثار مکتوبش و حتی در زندگی روزمره مردم حضور دارد، خواستم بگویم دوست من! سرچشمه را نمی¬توان آلود.
—————-
زیرنوشت
1- در این مورد مطالعه کتاب مهم «مسلمانی در جستجوی ناکجاآباد» اثر دکتر علی رهنما بسیار مفید تواند بود.
2- آقای گنجی می¬گوید : «اسلام انقلابی و ایدئولوژیک و حقیقی او، اسلام توده¬های درس نخوانده بود، نه اسلام متخصصان، فیلسوفان، فقیهان، متکلمان، عالمان و منتقیون». طبق معمول در این مورد نیز خلط مفاهیم و تحریف معنوی صورت گرفته است. اولاً شریعتی به استناد گفتارهای متعددش ناس و مردم را مخاطب اصلی روشنفکران و خود می¬دانست و آن ها را موتور حرکت تحولات اجتماعی می¬شمرد و این مسأله به معنای اعتبار دادن به فهم عامیانه توده¬ها از اسلام و یا هر چیز دیگر نیست، اگر چنین بود آگاهی توده¬ها چه معنا داشت که آنهمه مورد تأکید او بود؟ ثانیاً شریعتی این نخبگان و روشنفکران را هادی و پیامبران پس از خاتمیت می¬دانست، نه توده¬ها را و به اسلام آگاهانه و انتخابی و استدلالی و عقلی آنان بها می¬داد نه اسلام فیلسوفان و متخصصان و نیز اسلام توده¬های ناآگاه. ثالثاً وقتی قرار است اصلاح دینی بشود و اسلام از صورت تکراری و ارتجاعی به صورت یک دین رهایی¬بخش درآید و منابع فرهنگی اسلام مورد بازسازی قرار گیرد، این روشنفکران و عالمانند که توان چنین کاری را داردند و نه تودها. راستی چون غرض آمد، هنر پوشیده ماند.
3- قابل ذکر است که آقای گنجی در مقاله¬اش همین قسمت را آورده ولی جمله آخر را یعنی «… در میان روشنفکران و…» حذف کرده است. آیا تصادفی است؟ به هر حال همین جمله اخیر کاملاً استنباط گنجی از ایدئولوژی و تفسیر ایدءولوژیک از اسلام را بی¬اعتبار می¬سازد.
4- و قابل تأمل اینکه آقای گنجی خود هنوز هم یک انقلابی است چرا که وقتی آَشکارا سخن از تغییر رژیم می¬کند و در هیبت یک رهبر سیاسی شعار « خامنه¬ای باید برود » سر می¬دهد، چیزی جز انقلابی¬گری سیاسی نیست. شیوه « نافرمانی مدنی » و اینکه « ما خشونت نمی¬کنیم » نیز مشکلی را حل نمی¬کند. چرا که در عمل نافرمانی مدنی مطلوب گنجی در شرایط فعلی ایران با دستگیری¬ها و خونریزی¬های هولناک همراه خواهد بود.
5- آقای گنجی ادعا می¬کند که « هواداران امروزین می¬کوشند ضدیت شریعتی با دموکراسی و حقوق بشر را به نحوی توجیح کنند. اما حتی اگر در این کار توفیق یابند، هنوز جای این پرسش باقی است که با انقلابی¬گری وی چه خواهند کرد». به عرض ایشان می¬رسانم که اولاً کسی (حداقل من) در مقام « توجیه » افکار شریعتی نیست بلکه تلاشی است عالمانه و انسانی در جهت تحلیل درست آرای یک متفکر مصلح و جلوگیری از تحریف¬ها و جعلیات آشکار. ثانیاً نه شریعتی انقلابی¬گری و اصلاح¬طلبی را همواره در تعارض با هم می¬دید و نه طرفداران شریعتی چنین تباینی می¬بینند. انقلاب برای شرایطی است و اصلاح¬طلبی نیز برای شرایطی دیگر و پاسخ به نیاز¬هایی. (البته منظور انقلاب و یا اصلاح سیاسی و اجتماعی است). ثالثاً انقلابی¬گری شریعتی بر ضد استعمار و استبداد و استسمار و استحمار کاملاً درست و حق بود همانگونه که برای تمام ملت ایران نیز روا و حق بود و لذا پیروان شریعتی از انقلابی¬گری وی و خود در عصر دیکتاتوری و مبارزه برای آزادی و دموکراسی و عدالت پشیمان نیستند.
6- با توجه به رادیکالیسم شریعتی نسبت به مبانی و یا لوازم و دست آوردهای مدرنیته غربی است که برخی او را پست مدرن می¬دانند. بنگرید به کتاب « تبار شناسی عقلانیت مدرن _ قرائتی پست مدرن ازاندیشه دکتر علی شریعتی _ » سال انتشار 1381
7- جالب است یکی از روحانیون قم به نام آقای علی ابوالحسنی (منظر) سالیانی پیش (1362) در کتابی تحت عنوان « شهید مطهری افشاگر توطئه ظاهر دیانت به باطن الحاد و مادیت » برای اینکه ثابت کند شریعتی و حسینیه ارشاد وابسته به غربیان و استعمار¬گران و جریان فراماسونی بوده است، نوشته است که کلمه « رشدیه »، که هم¬ریشه ارشاد است، برای اولین بار در دوره تنظیمات عثمانی، که به گمان ایشان با پافشاری و پشتیبانی صریح و قاطع فرانسه و انگلیس تأسیس شده و سر آغازی برای پیاده کردن غربزدگی در عثمانی گردید، مطرح شده است. ایضاً در ایران نیز بنیادگذاز مدارس جدید فرنگی نام فامیلی « رشدیه » (میرزا حسن رشدیه) داشته است. از همه آشکار¬تر « پرنس ارفع¬الدوله » هم کتابچه¬ای درباره تغییر خط پارسی به الفبای مخلوط از الفبای روسی و لاتین نوشت و نام آن را « رشدیه » گذاشت. (صفحه 309 همان کتاب). همان نویسنده در همان کتاب (صفحات 308_ 309) برای اثبات شریعتی و حسینیه ارشاد به جریان وهابیت و عربستان سعودی ادعا کرده است که در پیشانی تمام شماره¬های مجله « همایون »، که در عصر رضا¬شاه منتشر می¬شده، آیه قرآن « ولتکن منکم امت یدعون الی الخیر… » نوشته شده، و این همایون همان « محمد همایون » مؤسس حسینیه ارشاد است، و بعد بر دیوارمحراب حسینیه ارشاد نیز این آیه نوشته شده و بعد پشت جلد تمام کتابهای شریعتی نیز این آیه چاپ شده است (البته منظور جزوات انتشار یافته در گذشته به وسیله حسینیه ارشاد است) و در عربستان نیز وزارت امر به معروف و نهی از منکر وجود دارد و سعودی¬های آمریکایی نیز از این آیه استفاده می¬کنند. نتیجه؟ روشن است شریعتی وابسته به سعودی¬ها و وهابیت است !
حال آقای گنجی روشنفکر و لیبرال و دموکرات و حقوق بشری نیز از همین شیوه استفاده می¬کند و با انتخاب و نقل ناقص برخی از جملات شریعتی و شباهت¬های لفظی و گاه ماهوی بین گفته¬های او با لنین و استالین، شریعتی را شاگرد و دست¬آموز جانیان تاریخ می¬داند که حتی در استبداد و سرکوبی دگراندیشان در حد آنان نیز قانع نیست.
8- از آنجا که آقای گنجی در مقاله¬اشان پیوسته از مارکس و لنین و دیگران مطالبی آورده¬اند، امیدوارم ستمی را که با تقطیع وکج فهمی آرای شریعتی بر او روا داشته¬اند با تقطیع و تحریف آرای آنان بر آنان نیز ظلم نکرده باشد.