شمشیر زنگ زده

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

شمشیر پرجلای بازی “دستگیری- اعمال فشار- آزادی” فعالان سیاسی، فرهنگی، دانشجویی، و کنشگران ‏جامعه مدنی چون دست اندرکاران جنبش زنان و سازمان های غیردولتی، اگرچه در ابتدا بسیار برنده بود و ‏رعب و وحشتی در دل ها ایجاد می کرد، اما اکنون به صورت مشهودی بلا اثر شده و گویا بکارگیری زیاد و ‏نامتعارف آن، نه تنها تیغه اش را کند کرده، بلکه به مرحله ی زنگ زدگی رسانده است.‏

همانگونه که آن “برق و جلا”ی چند سال پیش را می شد به راحتی مشاهده کرد، اکنون این “کندی و زنگ ‏زدگی” نیز از چشمان تیزبین پنهان نمی ماند و می توان آن را به آسانی حس و مشاهده کرد؛ حسی که روز به ‏روز بیشتر در درون جامعه نهادینه می شود و از درونش شجاعت و شهامت مدنی معنادارتری فوران می کند.‏

‏ کافی است که کسی عکس ها و فیلم های تظاهرات دانشجویی روز دوشنبه ی دانشگاه تهران و سه شنبه ی ‏دانشگاه علامه طباطبایی را با اعتراض های دانشجویی سال های پیش، حتی آخرین سال های دوران ‏اصلاحات، کنار هم بگذارد و آن ها را با یکدیگر مقایسه کند. اولین جلوه ی مشهود این بررسی عینی، شکل و ‏نحوه ی حضور دانشجویان در کارزار حرکت های اعتراضی و عدم بیم و هراس اکثریت قریب به اتقاق آنان ‏از دستگیری های متعاقب این نوع تظاهرات است. دیگر نه از آن شال و چفیه، و روسری و مقنعه ی پوشاننده ‏سر و صورت چندان اثری دیده می شود، و نه دانشجویان چندان ابائی دارند که عکس و فیلمشان را ‏خبرنگاران و تصویربرداران پخش کنند و یا ماموران مخفی دوربین به دست جهت ثبت در آرشیوها و عملیات ‏ایذایی پس از آن، سندی از آنان بسازند. حجم بالای مصاحبه های رادیو و تلویزیونی، با نام و نشان و عکس و ‏تصویر، نماد دیگری از این ماجرا و ریختن ترس هاست. ‏

جلوه گر شدن چنین شهامت و جسارتی در محافل دانشجویی به حدی چشمگیر بوده است که برخی از سایت ‏های خبری حکومتی را بر آن داشته است که نمونه هایی نادر، و حتی مواردی که به دلیل زاویه خاص ‏دوربین یا نوع پوشش، چهره اندکی نامشخص بوده است را آگراندیسمان کنند و به تبلیغ آن بپردازند. به عنوان ‏نمونه می توان نگاهی انداخت به یک خبر روز سه شنبه سایت “رجانیوز”، رسانه خبری منتسب به حامیان ‏دولت احمدی نژاد یا دقیق تر، نزدیک به معروفه زن الهام ده، با عنوان “میلیشیای تشنج خواه”. در این خبر ‏به دانشجویان شرکت کننده در یک حرکت اعتراضی آرام و مسالمت آمیز، اتهام “ آشوبگران روز دوشنبه ‏دانشگاه‎ ‎تهران” زده شده است، و در نهایت به اصطلاح “پنج عکس منتشر نشده” درج گردیده است که برخی ‏از آنها نیز در ماهیت تکراری است، و در واقع چیز نیست جز زاویه ی دیگر از عکس های گذشته. یافتن و ‏گزینش تنها پنج نمونه در میان صدها فریم عکس و تصویر که از این تظاهرات در سطح داخلی و خارجی ‏پخش شد و در دوربین های مخفی ضبط گردید، خود بیانگر میزان خالی بودن دست این باند پرونده ساز است.‏

نکته قابل توجه این است که جریان اقتدارگرا هنوز نمی خواهد اعتراف کند که شیوه های شناخته شده و ‏ابزارهای نخ نمایش، از جمله بازداشت، زندان، سلول انفرادی، فشارهای جسمی و شکنجه های روانی، دیگر ‏از کار افتاده و برای ایجاد رعب و وحشت در میان فعالان دانشجویی، کنشگران جنبش زنان، روزنامه نگاران ‏و وب لاگ نویس ها، و اعضا و هواداران احزاب و گروه های سیاسی کم اثر یا بلاموضوع شده است.‏

‏ چنین وضعیت روشنی را می توان با آن مثال معروف بیان کرد؛ نگاه پخته ی آن عاقل مرد پیش از انقلاب، ‏که پسرش را گرفته بودند و او از دوست نظامی اش می خواست تا واسطه شده، پارتی بازی کرده و هرچه ‏زودتر، پیش از فرا رسیدن شب، فرزندش را آزاد کنند. چون خواسته اش با یک روز تاخیر اجابت شد و مژده ‏آزادی فرزند نزد او بردند، لب به اعتراض گشود که من نمی خواستم، پسرم شبی را در زندان بگذراند، حال ‏که گذرانده دیگر آزاد کردنش برایم علی السویه است، چون آنچه که نمی خواستم شده و ترسش از بازداشتگاه ‏و زندان ریخته است. ‏

اقدام ناپخته ای که از جانب ماموران اطلاعاتی، امنیتی، انتظامی و قضائی در این سال ها، آن هم در حیطه ی ‏فعالیت های سیاسی - اجتماعی، بارها تکرار شده است و هنوز نیز بدون توجه به آثار و پیامدهای آن دنبال می ‏شود. اقتدارگرایان و جریان های ضد اصلاحات باید اکنون نتیجه ی آنچه که در این سال ها کاشته اند ببینند و ‏محصول ش را بدروند. آن ها مجبورند چون وزیر اطلاعات فعلی، که چند سال پیش در مقام معاون قوه ‏قضائیه در جلسه رسمی هیات نظارت بر مطبوعات اعتراف کرد که سیاست بکار رفته در قبال روزنامه ‏نگاران و اهالی مطبوعات “خطا” و برآمده از ذهن یک جمع انگشت شمار “بی تجربه” بوده است، روزی ‏معترف شوند که نه تنها در این میانه حاصل چندانی به دست نیاورده اند، بلکه دین و دنیای خود را نیز ارزان ‏فروخته اند.‏

برای دستیابی به این نتیجه نیز لازم نیست که کار چندانی انجام شود. کافی است نام دستگیرشدگان ده سال ‏اخیر، از فعالان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی گرفته تا اهالی مطبوعات و وب لاگ نویس ها، کنشگران جامعه ‏مدنی و فعالان دانشجویی را که با حکم های آن چنانی قضایی و یا بازداشت های خودسرانه، از یک روز تا ‏یک دهه را در زندان گذرانده اند، از مقام های ذیربط گرفته و لیست کرد و دید چهره های شاخص و اثرگذار ‏این جریان ها اکنون چه می کنند و آیا اصولا در اثر فشارهای این چنینی به حاشیه رفته اند یا اینکه برعکس ‏کماکان در میانه ی میدان تحولات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و دانشگاهی کشور حضور فعال دارند؟‏

پاسخ واضح و روشن است؛ سیاست ایجاد فضای رعب و وحشت و خفقان در حجمی گسترده بی نتیجه بوده و ‏برآیند هزینه و فایده اش برای حاکمیت منفی و برای آمران و عاملانش چیزی جز حیاتی توام با خسران و ‏بدنامی نبوده است. علت هم روشن است، با سنت خداوند و سیر تکاملی تاریخ در حذف جباران و ستمکاران ‏نمی تواند جنگید. اگر این سنت نبود که جهان اکنون پر بود از این چهره ها، و زباله دان تاریخ خالی.‏

ابعاد و گستردگی جنبش دانشجویی که دارد می رود که پا جای پای حرکت های فراگیر سال های آخر رژیم ‏پهلوی گذارد- که در آن نه اخراج ها، نه گاردهای انتظامی، نه تعطیل کردن کلاس ها و نه بستن دانشگاه ها، ‏هیچکدام نتوانست جلوی موج خروشان جنبش دانشجویی و به حرکت درآوردن توده های مردم را بگیرد- و ‏نوع تعامل دانشجویان با حاکمان و حاکمیت می تواند مبنای یک بررسی علمی باشد. این مشتی است نمونه ‏ی خروار. در دیگر زمینه ها نیز پر واضح است که شمشیر پرجلای بازی “دستگیری- اعمال فشار- آزادی” ‏کند شده و زنگ زده است و می رود که از کار بیفتد و تنها دست و پاگیری و سنگینی اش وبال گردن ‏صاحبان و حاملانش شود. ‏

بی اثر بودن حربه ی زندان را می توان در حیطه ی فعالیت های مطبوعات و روزنامه نگاری نیز دید و ابعاد ‏در حال گسترش رسانه های دیداری و شنیداری، و روزنامه های چاپی و الکترونیکی و سایت های خبری و ‏وب لاگ ها، و همچنین در اجبار حاکمیت در آزاد کردن پریروز سهیل آصفی و دیروز علی فرحبخش و پیش ‏از آن روزنامه نگاران و وب لاگ نویسان دیگر. اگر اکنون اثبات شده است که “اعمال فشار” باوجود آثار ‏اندک لحظه ای، در میان مدت و دراز مدت بی نتیجه است و سیاست “رعب و وحشت” در نهایت بلا اثر، پس ‏باید پرسید چه فایده ای می توان برد از اتصال “دستگیری ” و “آزادی”، جز خسران و بی آبرویی آمران و ‏فاعلان آن؟ ‏

تاریخ نشان داده است که به کارگیری گسترده این ابزارها کم کم صدای اطرافیان حاکمان قدر قدرت را نیز در ‏می آورد، به گونه ای که ابتدا ضرورت وجود “سوپاپ اطمینان” و “دریچه های تخلیه بخار جامعه” را ‏مطرح می کنند، و بعد نوبت می رسد به حلقه های مرکزی تر که در مقطعی چشم بر فرامین گذشته و حال می ‏بندند و “نقد از خود” و “نقد از حاکمان” را نه تنها “بلااشکال”، بلکه در حدی که “معارضه نباشد” لازم ‏معرفی می کنند. اما مشکل این جاست که رسیدن جامعه و حاکمان به این نقطه با سرعتی فزاینده پیش می ‏رود و تا زمان رسیدن به نقطه ی بدون بازگشت فرصت چندانی باقی نمی ماند. متاسفانه حاکمان زمانی که ‏دیگر بسیار دیر شده است، خبر می دهند از “شنیدن صدای ملت”.‏