برای رسیدن به اتاق زن

نویسنده

» سرزمین هرز

دو شعر از پل مالدون

ترجمه‌ی داوود صالحی

 

 

سرزمین هرز  به شعر جهان می‌پردازد

 

نویدها

در هوای آزاد زیر بنه گاه دراز کشیده ام

کپری کهنه از تنباکوست

درمیان کشتزاری در شمال کارولینا

سهره سرخ بر درخت توسکای سیاه ترانه می خواند

مست درعشق تنباکوی وحشی بیابانی

آوایش بر فراز سرم چرخ می زند

 آنجا درمیان سبزه زا ر شکوهی بر پاست

می توانم نمای شادکامی باشم

با این وجود تنهایم

در زیر آسمان بی کران و تپه هایی که بر زمین نقش بسته اند

کشتزار به آرامی در میان موج چرخ می خورد

و از هر سو لبریز می شود

می دانم مانند لحظه ایست

که پاهای برهنه ام بر زمین می خوردس

هر چند که شتابان از پهلوی ام می گذرند

به همراه رالی نزدیک اقیانوس اطلس ام

در آن جا جان پناهی چوبی ساخته ایم

گردا گرد ما مر جان لمیده است

او پوسته حلزون های بی جانش را به مرد هدیه می دهد

برای گردش به چوب دستی اش تکیه می کند

نوشتن برایش دلچسپ است

در انجمنی جاوید – ما در حدود هشتاد روح ایم

کدامین زن با رالی بایست بادبان بر افرازد

پس از آن سالها بایست دوباره برگردد

با این همه شگفتی در کجاو برای چه؟

شاید با هم نابود شویم

تنها با نگاهی گذار- به این جا و آن جا

آنگار کرانه ای نوید بخش در گیسوی بافته زن چشمک می زند

چشم خمار دخترک هندی بسان در یاست

در هوای آزاد زیر بنه گاه دراز کشیده ا م

در کارولینا بر روی کشتزار

کپری کهنه از تنباکوی بیابانی است

زمانی که او یا هر کس دیگری پر شور و برهنه است

درون کالبدم غوغایی بر پاست

به بیرون سر می کشد

از این سو به آن سوی افق

درمیان بر زن ها، از این سو به آن سوی دریاها

اکنون سهره سرخ در برابر گل ارغوان ترانه می خواند

برای شیدایی آدمی کم رو

پرش در پی پرش بر روی پلکان

برای رسیدن به اتاق زن درون مهتابی

روی گلوی اش خال سیاهی چشمک می زند

مستانه بر آن جا بوسه زدم

زمانی که برای جدایی فرورفتیم در آغوش یکدیگر.

 

چکیده‌ی گزارش‌های کشتزارهای همر نوبل

۱

قلچماقی به دام انداخته بود

گوزن غول پیکری را درون چالهٔ گنداب

و‌ آن را به ایستگاه می‌آورد

۲

از روی پشته پوشیده از علف

تو را در چهارراه تفنگ دور برد خویش می‌پاید

با همدست خبر چینش

۳

این شمشیر روزگاری تیغه گاوآهن بوده است

در کشتزار این جنگل سر سبز شادمان

این تخته سنگ روز گاری پله‌ای بوده است

۴

چوب دست‌ها بازوی درخت توس‌اند

چنانکه گویی گردن را کژ می‌کند

و به رهگذران خوش آمد می‌گوید

۵

او داشت شما خواهان یافتنید

زیرا شگرد سنجاب دوتاست

رفتن و دوباره برگشتن- لگام ناپذیر وتند

۶

مانند راسوی گند ناک بو می‌کشد

دیرنشین دلینیوس

و در کنار گیاه قهوه سرش را بالا می‌آورد

۷

آن‌ها داغ می‌کنند

گونه‌ای دارکوب را

این‌ها پوست را سوراخ می‌کنند

۸

بررس حقیقت نو یافته‌ام

شیوهٔ بیشتر آن خواسته‌ها کوبیدن است

پژوهشگر اگهداد کهنه‌ام

۹

گل سرخ وانگنار با هم نشسته‌اند

مرغ زرین پر کجاست؟

که در میان هوای بارانی چهچه‌اش به گوش می‌رسد

۱۰

به سان خرده ریزه‌های سپید وآبی سفالینه

لاکپشتی دیده می‌شود

بر روی زیبا‌ترین رف همسایه

۱۱

دوسوار کار شانه به شانهٔ هم می‌تازند

پس از بیرون آوردن رخت‌هایشان نیروی تازه‌ای بدست آورده‌اند

نیم تنه‌هایشان از چرم بود

۱۳

شاهینی جلوی آفتاب را گرفته است

این رابایست بر نوشته‌های بیفزاید

تالاب از کالبد پرندگان پوشیده است

۱۴

بسان یک کندهٔ چوب ناجنبا است

در آبریزگاه کارگاه چوب بری

کای داک شناور روی آب ایستاده است

۱۵

او ساز بادی می‌زند

پس از او بولدون و انگاه بیدربیک

در نبود زاغ کبود

۱۶

خود به خود چند لاشهٔ ناآشنا بر روی ساز افتادند

گنداب آبگیر

قورباغه درمیان آبراهه می‌جنبد

۱۷

پنجه‌های بریلیو بسان سیم ظرفشویی بود

این نشخوار‌ها چیست؟

که آدم شب زنده دار می‌گوید

۱۸

با هواپیما می‌رود وبه تندی یادداشت می‌کند

خون ریزی نشانه ننگ است

سواره در پهنای آسمان فیلم می‌گیرد

۱۹

همه پایاپای در کشمکش‌اند

اکنون چندک زدن بر روی دو زانو کار درستی نیست

هنگامی که کرم شب فروز چشمک زنان رها می کند ما را.

سپیده دم خواهر بزرگ ام به خانه برگشت

با تن پوش زیبای سپید وال شبانه اش

دراندیشه ات چه دوزخی برپاست

آیا برای پوچی ها رقص می کنی؟

گو اینکه پیرامون ما دردسر پیش از اندازه است

و جنگ در جهان هرگز به پایان نمی رسد.

پدرم به میز خوراک خوری میخ می کوبید

یانکی های به هم ریخته اند و از آن جا رفته اند

انگار نوای جورج پاتن در ارمق بگوش می رسد

مرد ایرلندی نزدیک شهر کندی است

او بهتر از ما نیست

زیرا به همراه واژه ای تنهاست

گویا شما همه چیز را به خاطر سپرده اید

شاید با یزدان آرامش تان را بدست بیاورید

می توانم به آوای پایان جوانی ام گوش دهم

 پدر روحانی دعایم کن برای گناهی که کرده ام

در روزگار جوانی، دروغی گفتم

آن روزها پسری مرا لمس کرده بود

فرزندم به من بگو: که این نوازش بی شرمانه بوده است؟

برای مثال آیا او به اندا مت دست ساییده است؟

پدر روحانی او مرا به آرامی در آغوش کشید!

 

معرفی شاعر:

پل مالدون در استان ارمق واقع در ایرلند شمالی چشم به جهان گشود. نشریه ادبی تایمز از او به عنوان نام‌آور‌ترین شاعرانگلیسی زبان پس از جنگ جهانی نام برده است. او هم‌چنین استاد ادبیات علوم انسانی در دانشگاه پرنیستون و استاد بی‌همتای شعر در دانشگاه آکسفورد است. از کتاب‌های به چاپ رسیدهٔ او می‌توان به کتاب پرندگان/ ۱۹۹۹، یونجهٔ خشک/ ۱۹۹۸، هایکوی پرازامید / ۱۹۹۷، به‌گزین سروده‌های نو/ ۱۹۹۴- ۱۹۶۸، و سالنامه شیلی/ ۱۹۹۴ اشاره کرد.