سرنوشت عجیب یک عکس

هوشنگ اسدی
هوشنگ اسدی

بازجویان محترمی که بر صندلی های سردبیری کیهان تهران نشسته اند، سی امین سالروز “پیروزی انقلاب اسلامی” ‏را باچاپ مجدد صفحا ت اول کیهان در روزهای انقلاب مرور می کنند.‏

jangkhonin.jpg

‏ نام صفحه “روایت پیروزی انقلاب” است، بی هیچ شرح وتوضیحی. البته آقایان محترم درآن روزها معلوم نیست کجا ‏تشریف داشته اند و روشن است که شرحی هم ندارند بر این صفحات بنویسند که پشت هر کدام پیکر پاره پاره صاحب ‏دستی است که این تیترها را نوشت. کسانی که اورا ـ لابدبه پاداش انتشار این صفحات ـ تاحد مرگ شکنجه دادند تا مرگ ‏را فریاد بزند، از روی ردیف پیکرهای زنان و مردان آزاده غرقه درخون گذشتند تا خود را به ریاست و وزارت ‏برسانند.‏

 

این صفحه اول کیهان در روز 20 بهمن1357 است که اکنون سند “روایت انقلاب” است. همه تیترهای این صفحه را ‏رحمان هاتفی زده است. هنوزش به یاددارم؛ آن مردتمام عیار انقلابی را که روی میز سردبیر کیهان خم شده است. من و ‏محمد بلوری که معاونین اوهستیم، خبرها را جمع و جورمی کنیم. به پرویزآذری می سپاریم که برای حروفچینی بفرستد. ‏تحریریه کیهان درجوش و خروش است. صد و بیست تن از بهترین روزنامه نویسان ایران که دکتر مصباح زاده آنها را ‏با عقاید مختلف از چهارنسل گردهم آورده از شوق انقلاب بی تابند. عبداله گله داری کهنسال در پشت میزش تند وتند ‏می نویسد. شیخ رهنمای بلند بالابادخترهای جوان مجله جشن شادی گرفته اند. داوداسماعیلی خندان که 50 سال از گله ‏داری کوچکتر است، هر دقیقه می آیدو خبرهای تازه را می آورد. تنهامجاهد کیهان که محمد علی اصفهانی ریزه میزه ‏باشد بی تابی می کند که روزنامه در بیاید و همراه بچه های چپ برای جنگ خیابانی بروند. صبح ها روزنامه نویسند و ‏عصر ها چریک. هنوز همه با هم اند. هنوز صف ها جدا نشده است.‏

خبرها می رسد. رحمان مشورت کوتاهی با ما می کندو تیترها را می نویسد. “اتاق تیتر” اختراع بعد از انقلاب است.‏
تیتر اول را ببینید. همه شور انقلاب و قلب رحمان را در خود دارد. خبرهای رسمی و نیمه رسمی به او وما می رسد. ‏خبر داریم که محرک اصلی ماجرای نیروی هوائی، همافرهای چپی هستند. از حزب رحمان هم هستند، امابیشتر فدائی ‏اند. بی شک مجاهدین هم هستند. آمده اند تا “ارتش خلقی” را به راه بیندازند، مسلسهای بر زمین افتاده گلهائی را که ‏برای نجات ایران در خیابانها جنگیدند وپرپر شدند را بر دارند. همه خسرو روزبه و مرضیه احمدی اسکوئی و مهدی ‏رضائی و حمید اشراف شده اند.‏

نیروی هوائی که چند سال است نسل تازه را به صورت همافر به استخدام درآورده، پیشتاز انقلاب شده است. همه می ‏خواهند سرنشین “رزمناوپوتمکین” باشند که ناویان وجاشوها و سربازانش در صف اول انقلاب اکتبر قرار گرفتند. ‏انقلاب شراره سوزانی است که قلبها را می گدازد.‏

همه ماجرا را بچه های همافر در زندان جمهوری اسلامی برایم تعریف کردند. همانها که چند صباحی بعد میهمان چوبه ‏های دار رجائی شهر و اوین شدند و حالا دارند حتی گورهایشان را هم از دیده ها پنهان می کنند.‏

روز 19 بهمن1357 ما و آنها آزاد بودیم و همدیگر را نمی شناختیم. روزنامه را بسته بودیم و داشتیم به خیابان می ‏رفتیم که در نبرد مردم هم شرکت داشته باشیم. حسین پرتوی نازنین را دیدم که خوش و خندان از پله های عکاسی بالا ‏آمد. کار خبرنگاری را با قهقهه های حسین شروع کرده بودم.‏

‏- حسین آقا چه خبر؟
‏- هچ خبر. سر راه که می آمدم اداره دیدم بچه های نیروی هوائی می روند مدرسه رفاه. منم عکس شکاری گرفتم.‏
‏- یعنی چی؟ تکی می رفتند؟‏
‏- نه بابا دسته جمعی…‏
دستش را گرفتم وکشیدم به طرف عکاسی.‏
‏- معطل نکن چاپشان کن…‏
‏- روزنامه که بسته شده…‏

‏ کلمات ساده حسین برق از سرم پرانده بود. پشت این عکس حادثه بزرگی بود. تا حسین برود و عکس راچاپ کند، به ‏سرعت برق دویدم. رحمان را پیداکردم که داشت سوارجیپ کیهان می شد. خبر کافی بود تا رحمان را مثل تیر به ‏تحریریه برساند. حسین با عکس آمد. چاپ را متوقف کردیم. چاپ دوم که درآمد و یکی یک نسخه گرفتیم، متواری شدیم. ‏به خانه نرفتیم. هنوز ارتش و ساواک برجا بود واین عکس می توانست کاردستمان بدهد.‏

‏ روزنامه که درآمد، ستادارتش عکس راتکذیب کرد و از تلویزیون اعلامیه داد که عکس مونتاژ است. نظامیان به ‏کیهان آمدند. از اعضای شورا کسی را نیافتند. سرانجام مصطفی امیر کیانی که خبرنگار حوزه های نظامی بود و ‏ازهمین طریق تیمسار قره باغی را می شناخت به دفتر او رفت. تیمسا ردر کتابش این ماجرا رانوشته است. مصطفی ‏وقتی برگشت، هم هراسیده و هم شادمان بود. گفت:‏

‏- تارسیدم قره باغی گفت که با این کار کمر رژیم را شکستید. یا فردا تکذیب می کنید یا روزنامه را می بندیم…‏
‏ را ه چاره تائید “امام” بود. نمی دانم از چه طریق این کار شد. تیتر سمت راست پائین حاصل این ماجراست و تازه در ‏این بیست و چهار ساعت چرخ انقلاب رژه آرام را به جنگ مبدل کرده بود. تمیسار قره باغی راست می گفت. کمررژیم ‏شکسته بود و دو روز بعد کارش تمام شد.‏

پشت این صفحه که مانند همه آرمان های مردم ایران مصادره شده، یکی از بهترین روزنامه نگاران تاریخ ایران ایستاده ‏است: رحمان هاتفی. مردی که یک تنه نقش بزرگی درانقلاب بازی کردو درپشت او چهار نسل روزنامه نگاران ایستاده ‏اند که سراپا شور خواهان پیروزی انقلاب بودند. انها فرزندان دورانی انقلابی بودند. درانقلاب، آزادی و آبادی ایران را ‏می دیدند. انقلاب فرشته ای بودکه ازسحرگاهان صبح نیشابور می زائید، از البرز و سهند فرود می آمد و دردستی نان ‏و دردست دیگر آزادی داشت. همه فلات قدیمی درقدوم او عاشق می شد و مردان و زنان ایران دست دردست هم ‏رقصیدند تا فصل کار برای تجدید عظمت ایران را فراهم سازند. انقلاب آن رویائی بود که قلب های عاشق مارا شعله ور ‏می کرد. چه کسی باور می کرد، فرشته به عفریته مبدل شود. درگمان چه کسی می گنجید که نفرت و انتقام و زندان و ‏مرگ به سرنوشت ما مبدل خواهد شد. کدامین کس حدس می زد که چند صباحی بعد، روزگار غریبی شود که بامداد ‏شاعر گفت:‏

‏- دهانت را می بویند
ـ مبادا که گفته باشی دوستت می دارم
ـ دلت را می بویند
ـ روزگار غریبی ست نازنین


و فرشته ای که عفریته شد، فرزندانش را یکایک خورد. مردی که پشت این صفحات ایستاده بود از اولین قربانیان بود. ‏مردی که مدام بادست زلف های بورش را پس می زد تا جهان را در چهار کلمه به تیتر تبدیل کند، 6 اردیبهشت 1361 ‏دستگیرشد. من سه ماهی پیشتر از او دستگیر شده بودم و در کمیته مشترک زندانی سلول 15 بند 2 بودم. در زمان شاه ‏با آقای خامنه ای در سلول کناری بودیم.‏

غروب 19 تیر فریاد هولناک رحمان راشنیدم:‏
‏- آهای مردم ببینید دارند با ما چه می کنند..‏

از لحظه دستگیری تاآن زمان زیر شکنجه بود. صورتش را با ناخن دریده بود که نتوانند اورامقابل دوربین تلویزیون ‏بنشانند و همان شب جان خود را فدای آزادی کرد. درمرگ آن سرو بلند سه روایت هست: با ناخن رگ هایش را جویده ‏است. خود را با طنابی که از شلوار زندان درست کرده آویخته است. شکنجه گران رگهایش را بریده اند.‏

ورحمان تنها قربانی نبود. کسانی که در تحریریه کیهان درروز انتشار این صفحه پشت رحمان ایستاده بودند، یا به زندان ‏رفتند، یا در سکوت تهران گم شدند و یا در غربت، زهراندوه را قطره قطره نوشیدند.‏

عبداله گله داری در تنهائی غربت خاموش شد. محمد بلوری ـ بهترین حادثه نویس تاریخ مطبوعات ایران- از طریق ‏مغازه کوچکی گذران عمرمی کند. مردی که نبضش با روزنامه می زد، چگونه طاقت می آورد؟‏

و روزی که رحمان آن فریاد هولناک رازد، در طبقه سوم کمیته مشترک “برادر حسین” درحال ارشاد احسان طبری ‏بودواو را برای غسل توبه حاضر می کرد.‏

اکنون سال هاست او برجای رحمان نشسته است و شهرتی جهانی دارد برادرحسین شریعتمداری و بر صندلی ها ی ما ‏یاران او نشسته اند. و اینان در روزهای پیروزی انقلاب صفحاتی را که بر خط خط آنها نام رحمان است به عنوان ‏اسناد انقلاب منتشر می کنند.‏

روزگار غریبی است نازنین. قاتلان از کشته نامدار خود سند برای اثبات حقانبت خود می آورند. و تاریخ به ثبت دهنده ‏این آموزه را که “انقلاب فرزندان خود را می خورد”، به یاد ندارد قاتلانی را که بر صندلی قربانیان خودنشسته و ردای ‏روزنامه نویسی پوشیده باشند.‏‎ ‎