دیدار

محمد عبدی
محمد عبدی

اسماعیل فصیح و رمان شهری

پر بیراه نیست که اسماعیل فصیح را در زمره معدود نویسندگان معاصری بدانیم که توانست تا حدی پیوندی بین روشنفکران و عامه مردم برقرار کند. چند رمان فصیح - از جمله “ثریا در اغما”، “باده کهن” و “زمستان 62” - جزو پرفروش ترین کتاب های بعد از انقلاب اند که هر چند چندان محبوب روشنفکران به حساب نمی آیند، اما از حیث ساختار، نوع نثر و پرداخت قصه و حتی جذابیت داستانی، به هیچ وجه تشابهی با انبوه آثار بی ارزش پرفروش سال های اخیر - از نوع “بامداد خمار” و امثال آن- ندارند.

 

اصلی ترین نکته در مورد رمان های اسماعیل فصیح، خلق دنیایی است که ویژگی های مشترک آن را می توان در لابلای سطر سطر داستان های مختلفش جست و یافت. در نتیجه به راحتی می توان رد یک شخصیت را در اثر دیگری یافت و نوع ساختار هر رمان را در دنیای مشخص این نویسنده بازشناسی کرد.

 

شخصیت اصلی قصه های او غالباً فردی است در سال های پایانی میانسالی که گاه مثل خود فصیح کارمند شرکت نفت است و از فرنگ بازگشته، و از سویی رفتار و گفتارش هم بی تردید بازتابی است از زندگی و تجربیات خود نویسنده؛ نوعی اتو بیوگرافی که هیچ گاه به طور مستقیم بیان نمی شود و همیشه در گوشه ای در خفا می ماند، اما خواننده باهوش در لحظات اولیه خواندن مثلاً “ثریا در اغما” می فهمد که با نویسنده ای روبروست که می خواهد تجربیات و داستان های زندگی خودش را با فانتزی و قصه پردازی بیامیزد و ما را با خود همراه کند؛ که خواه ناخواه موفق می شود خواننده اش را تا انتهای قصه با خود پیش ببرد. رمان های او غالباً کم حجم هم نیستند، اما به دلیل جذابیت های قصه، معمولاً خوانندگان مختلف از هر طیفی را تا انتها با خود همراه می کنند که منتقدان فصیح- غالباً- از این نکته غافلند.

 

از سویی اما اسماعیل فصیح خواه ناخواه  نماینده “رمان شهری” در ادبیات امروز ایران است؛ نه اینکه با آثار استثنایی ای روبرو باشیم و نه این که فصیح با رقبای بسیاری روبروست. اهمیت فصیح از آن روست که یکی از نادر نویسندگانی است که نه دل به روستا و روستائیان ایران می دهد(از چوبک تا دولت آبادی و ساعدی) و نه جهانش- غالباً- مناسبتی با جریان سیال ذهن دارد(از هدایت تا رضا قاسمی). او تنها روایتگر یک آدم معمولی شهری در دنیای معاصر شهری با مشکلات و دغدغه های روزمره زندگی شهری است. قهرمان او در “زمستان 62 ” اگر به جبهه جنگ می رود، نه در پی ایثار و شهادت و مفاهیم انتزاعی، بل در پی دختری است که دوستش دارد. یا وضعیت پزشکی اضطراری یکی از بستگان در “ثریا در اغما” محمل مناسبی است برای رجوع یک آدم معاصر شهری به دنیا و احوال خود و روابط پیچیده اش با آدم ها و جهان اطرافش که به شدت امروزی و قابل لمس است.

 

نثر فصیح ساده اما پالوده است. پیچیدگی های زبانی راهی در جهان او ندارند، اما در عین حال تسلط او بر لغات و جملات روان و معمولاً شیرین اش را می توان به راحتی حس کرد و همراهش شد.[ از این رو شاید بتوان شباهت هایی را در نوع نثر او و گلی ترقی - وهم البته  زویا پیرزاد- یافت؛ البته با قید قوی تر بودن نثر گلی ترقی و اشاره لازم به تفاوت دنیای این  نویسنده زن که در آن نوستالژی نقشی اساسی دارد، با دنیای فصیح که در آن رد نازک و کمرنگی از نوستالژی را می توان دید.]

 

اما فصیح تنها در قالب رمان شهری باقی نماند و تلاش داشت تا تجربیات دیگری را هم در کارنامه اش رقم بزند؛ از جمله مثلاً “پناه بر حافظ”، نقبی به قرن ها قبل و جهانی متفاوت. این بار نه از نفت و جنوب و کارمند شرکت نفت خبری هست و نه از غریبه فرنگ بازگشته. همه جست وجوی پیری است برای دست یافتن به آرزویش: یافتن و دیدار مولایش، حضرت حافظ. سرانجام به منزل این بزرگ می رسد.منزل نیست. پیرمرد می نشیند و سپس با عشق غبار روبی می کند از خانه مولایش. باز به انتظار می نشیند. دیر است و شاید چون همه عمر دیر رسیده است: پیرمرد پیش از بازگشت حافظ و دیدار او جان به جان آفرین تسلیم می کند.