با علیرضا رجایی، از چهره های ملی ـ مذهبی در مورد دانش سیاسی و کارکرد آن گفت و گو کرده ایم. به گفته رجایی “دولت باید نسبت به مجموعه ای از منافع متنوعی که جامعه ابراز می کند پاسخگو باشد.“
این مصاحبه در پی می آید.
آیا دردموکراسی غربی این پذیرفته است که کسی منافع شخصی اش را برمنافع ملی ترجیح دهد؟
تا آن جا که به صحنه علنی سیاست برمی گردد هیچ گرایشی نمی تواند در حوزه علنی وعام سیاست از موضع منافع شخصی وارد صحنه سیاسی شود، به دلیل اینکه سیاست یک وجه عمده و عمده ترین وجه اش هدایت امورعامه است و اگر فردی این گونه عنوان کند که امور را مایل است برحسب منافع شخصی اش اداره کند طبیعی است که دچار تناقض خواهد شد. بنا براین درسخت ترین و تباه ترین دیکتاتوری ها نیز کسی نمی تواند این موضوع را به عنوان نقطه عزیمت خود به صحنه سیاسی بیان کند، چه رسد درصحنه های رقابتی که این موضوع اگر دریک جریان دیده شود می توانیم بگوییم که به نقطه پایانی کار خود می رسد.
این موضوع از زاویه مواضع یک تحلیل گر سیاسی چگونه می تواند مورد بحث واقع شود؟
از موضع یک تحلیل گر سیاسی ممکن است شخصی براین باور باشد که اصولا سیاست درتحلیل نهایی تامین کننده منافع شخصی بازیگران وفعالان سیاسی است. این ارزیابی دیگری است که درمقام تحلیل گر یا جامعه شناس سیاسی، شخص باید این موضوع را اثبات کند که درنهایت هرسیاست، یا هر مشی تامین کننده دسته ای از منافع مشخصی است که درپوشش منافع عمومی بیان می شود. اما در آنچه که به یک کمپین انتخاباتی برمی گردد، هیچ نیروی سیاسی نمی تواند براساس منافع شخصی چنین موضعی را ابراز کند، حتی اگر به این باور داشته باشد که از موضع جامعه شناسی، سیاست درنهایت تامین کننده منافع فعالان سیاسی است. البته گاهی اوقات این موضوع به طور ناخودآگاه روی می دهد،ولی سیاستمداری که آگاهانه با این مشی حرکت کند دربلند مدت قابل دوام نخواهد بود. به عبارت دیگر تعارض منافع عمومی وخصوصی دامن او را خواهد گرفت. لازم به یادآوری است که این دست از بحث ها یک ریشه تئوریک مارکسیستی نیز دارد که اصولا جایش در بحث های رقابت انتخاباتی فعلی نیست.
آیا دانش سیاسی این کارکرد را برای رقابت سیاسی قایل است که شخص منافع شخصی اش را به منافع ملی یا منافع عمومی ترجیح بدهد؟
دانش سیاسی نمی تواند نسبت به این قضیه قضاوت کند بلکه بیشتر از موضع توضیح و تحلیل وضع موجود به چنین کاری اقدام می کند. اما اگر منظور این باشد که درنهایت همه جبرا یا آزادنه عوامل منافع شخصی جریان های ویژه ای هستند که سرآمدان جامعه به شمار می روند، همانطور که عرض کردم اصل این بحث، یک بحث مارکسیستی است. درنظریه مارکسیستی به طور کلی دولت، بنگاه خصوصی طبقه حاکم تلقی می شود که این موضوع درتئوری های جدید مارکسیستی ازجمله بحث های هابرماس، یا اوفه مشاهده می شود که دیگر نمی توانیم دولت سرمایه داری را به این ترتیب توضیح بدهیم. یعنی اگر چه دولت درچنبره طبقه حاکم است ولی درمعرض مطالبات عمومی وسیعی قرار دارد از این رو مجبور است درشرایطی منافع این طبقه را نادیده بگیرد. ضمن اینکه دولت باید نسبت به مجموعه ای از منافع متنوعی که جامعه ابراز می کند پاسخگو نیز باشد. بنابراین به طور ارتدوکسی اگر باور کنیم که دولت بنگاه خصوصی منافع حاکم است، معنی اش این است که بحران های دولت جامعه سرمایه داری غیرقابل کنترل و حل خواهد بود. این درحالی است که استمرار دولت های سرمایه داری دقیقا به این دلیل است که دولت صرفا بنگاه خصوصی طبقه حاکم محسوب نمی شود گرچه تامین کننده منافع او نیزخواهد بود. بنابراین اصل بحث این است که به دلیل وجود ابزارهای نظارت اجتماعی که به مرور لبه تیزتری پیدا کرده است، اصولا برای یک رهبرویا جریان سیاسی امکان پذیر نیست که از موضع صرف به منافع خصوصی اش بنگرد وقادرباشد زمامداری عمومی را به دست بگیرد. ولی این موضوع درحوزه اخلاق کاملا امر مذمومی است.
دردولت درمفهوم لیبرال آن افراد جاه طلب می توانندبه قدرت برسند؛ اما آیا مکانیزم های کنترلی این اجازه را می دهد که قدرت گیری با انگیزه های جاه طلبی، منجر به تاثیر بر مناسبات مربوط به منافع ملی نیز شود؟
تفکر لیبرال برمبانی اخلاقی استواراست. آن مبانی اخلاقی اتفاقا مبنای قضاوت درجوامع لیبرالی است. به عبارت دیگراز اساس مدعای نظریه لیبرال، کماکان فلسفه سیاسی قادرنبوده عبور کند. اصل آن مدعاها به قوت خود باقی است. آرمان این دسته از جوامع از جمله ایجاد آزادی حداکثری، برابری حقوقی واجتماعی است. نقدی که نیز برآن وارد است از این موضع است که این موارد را به دلایلی نمی تواند تامین کند. ولی ادعاهایی که جامعه لیبرال برجای گذاشته است، درواقع آرمان همه فلسفه های سیاسی قرار گرفته است.هیچ فلسفه سیاسی مدرنی وجود ندارد که توانسته باشد از آزادی وبرابری که خاستگاه نظریه لیبرال است، عبور کند. بنابراین درجامعه لیبرال، به این دلیل که مبنای اخلاق سیاسی روشنی دارد، نمی شود به صراحت ویا به صورت پنهانی، منافع خصوصی را جانشین منافع پنهانی کرد. از این رو اگر یک دولت یا جریان سیاسی در مظان این اتهام قرار بگیرد یقینا سقوط خواهد کرد. البته ما درمقام تحلیلگر می توانیم نشان بدهیم که این موضوع درآن جوامع گاهی روی می دهد، ولی اگر ادعای ما مورد توافق عمومی درجامعه لیبرال غربی قرار بگیرد، یقینا آن دولت به عنوان جریان سیاسی حاکم ساقط می شود. از این رو این نقطه عزیمتی از نگاه یک تحلیلگر است و نه یک فعال سیاسی. هیچ فعال سیاسی نمی تواند براساس منافع شخصی اش عمل کند. آن گرایش های مارکسیستی نیز که مطرح می کردند سیاست اصولا حوزه منافع خصوصی است، با این انگیزه مطرح می شدند که این وضعیت را دگرگون کنند. بنابراین ما با دوجریان مواجه هستیم. یکی جریانی که اصولا اعتقاد ندارد سیاست حوزه منافع خصوصی است و جریان دیگری که اعتقاد داشت برای تغییر این وضعیت می آید. براین اساس کسی نمی تواند درمقام تثبیت این نگاه وارد حوزه سیاسی شود.
مواردی که مطرح کردید مربوط به جوامع مدرن است، آیا این موضوع یعنی ورود به قدرت از زاویه منافع شخصی درجوامع سنتی مانند ایران می تواند مصداق داشته باشد؟ به عبارت دیگر آیا فردگرایی و تامین منافع فردی درحوزه سیاست، فارغ از کلیشه های فرهنگی و گروهی وقومی وقبیله ای، درچنین جوامعی می تواند مصداق داشته باشد؟
ببینید درجامعه سنتی اصولا فرد وجود ندارد. به عبارت دیگر تولد واحد وفرد انسانی به مثابه صاحب حق به شکلی که ما درفلسفه سیاسی امروزه می فهمیم بیشتر زاییده دوران جدید است. رابطه دولت وشهروند از مباحثی است که درقرون متاخر صورت گرفته است. درگذشته اصولا فردمعنا نداشته است بنابراین ورود به این حوزه که درجامعه سنتی منافع خصوصی به معنایی که ما امروز می فهمیم می تواند به صراحت مطرح باشد، اصولا منتفی است و مشروعیت نظم سیاسی براساس مبانی دیگری حاصل می شد. ضمن آنکه بازهم تاکید می کنم باید میان عمل سیاسی ونظریه پردازی تفکیک کنیم زیرا هیچ عمل سیاسی یقینا درهیچ کجای دنیا با طرح تامین منافع خصوصی نمی تواند شکل بگیرد. زیرا سیاست صرفنظر از واقع امر، آنچه درموردش توافق می شود وحول آن نیز دولتی شکل می گیرد، براساس منافع عمومی است. از این رو امکان ندارد که از نظر ایدئولوژی سیاسی هیچ تحرک سیاسی براساس منافع خصوصی به صورت صریح ومستقیم شکل بگیرد.
درانتخابات ایران اگر کاندیدایی مطرح کند که من درانتخابات به دنبال قدرت نیستم و به منظور تحقق جامعه مدنی و شکل گیری یک حوزه عمومی درانتخابات شرکت می کنم فکر می کنید که این شعار، درست است؟
اولا هرجریان سیاسی مختار است هرشعاری که مایل است مطرح کند. ثانیا اگر جریان سیاسی این شعار را مطرح کند ومورد اقبال قرار بگیرد، حاکی از این است که جامعه به میزانی درگیر مسایل جنبشی است که توجه به آن ها نسبت به برنامه های اجتماعی واقتصادی اولویت دارد. درجوامع با ثبات این طبیعی است که دولت ها باید درمرحله اول، راه حل های خود را برای بحران ها مطرح کنند. اما درفضاهای جنبشی که بین جامعه مدنی و دولت شکاف های اساسی وجود دارد،یک جریان سیاسی می تواند با چارچوبه ای که شما مطرح کردید ورود پیدا کند و البته چون محتمل است که قدرت سیاسی را نیز به دست بگیرد، باید درآن مرحله نیز واجد برنامه باشد. بنابراین چنین حرکتی امکانپذیراست زیرا ما درسیاست ما با یک نوع رفتار وخط مشی مواجه نیستیم.
بنابراین درشرایط انتخاباتی حرکت سیاسی می تواند براساس تقویت جامعه و نه رسیدن به قدرت براساس نظریه های جدید سیاسی راجع به دولت صورت بگیرد.
بله حرکت سیاسی می تواند یا درحد واندازه حرکت یک نهاد غیردولتی ویا دراندازه جنبش هایی باشد که اصولا قدرت گریز هستند. آنان می توانند از شرایط ایجاد شده برای رسیدن به اهداف غیرحکومتی خود درشرایط انتخاباتی که منازعه برسرکسب قدرت است بهره ببرند ولی درعین حال برنامه ای برای کسب قدرت نداشته باشند که این موضوع می تواند یکی از ویژگی های یک جنبش اجتماعی باشد.