صحنه

نویسنده
پیام رهنما

شخصیت خاص در وضعیت عام

تالار چهارسوی مجموعه تئاتر شهر، این روزها پذیرای اثر جدیدی از کیومرث مرادی با نام “شهر بدون آسمان” است. نویسنده این کار “پوریا آذربایجانی “است و 4 بازیگر زن نیز گروه را همراهی می کنند.
ماجرا از این قرار است که چهار زن تنها، قصد مهاجرت از کشوری را دارند و برای این کار به یک قاچاقچی پناه می برند غافل از آنکه وی یک قاچاقچی اعضای بدن انسان است. بخشی از داستان در یک ایستگاه متروکه روایت می شود و در عین حال هر فرد به روایت شخصی خود می پردازد.

در این میان تنها دو تن از بازیگران حضور فیزیکی دارند و 2 تن دیگر تنها با تصویر از قبل ضبط شده دیده می شوند و حضور فیزیکی نخواهند داشت و این امر به نحوی خواهد بود که گویا آنها در آن واحد هم وجود دارند و در ارتباط با دو تن دیگرند و هم اینکه وجود خارجی ندارند.

 

نمایش” شهربدون آسمان”خالی از نقاط قوت نیست یا به عبارت بهتر نقاط قوت آن از نقاط آسیب آن بیشتر است. اما از آن جا که این یادداشت در این بخش استراتژی آسیب شناسی را انتخاب کرده است تنها به ذکر سه نکته از آسیب‌های این نمایش اکتفا می‌کند. مورد اول مربوط به استراتژی کلی مرادی است. آسیب دوم به ساختار نمایشنامه باز می‌گردد و نکته سوم در مورد شیوه اجراست.
طبیعی است اثری که می‌خواهد به روابط انسان مدرن بپردازد در پوسته خود کنش‌هایی همچون ازدواج، طلاق، بارداری و… تصویر کند. اما مرادی فراموش می‌کند که کنش‌هایی این چنینی تنها بهانه‌ها و ابزارهای او هستند که به واسطه آن‌ها به عمق روابط انسان مدرن بپردازد.
این کنش‌ها بهانه‌ای هستند برای حرکت از سطح به عمق. اما کارگردان در جاهایی از نمایش به شدت دلبسته این عناصر پوسته درام خود می‌شود و به تئوری بافی اطراف آن‌ها می‌پردازد. این استراتژی‌ او باعث می‌شود که اثر در جاهایی خود را ارزان نشان بدهد.

نمایشنامه نمی‌‌تواند برای ما مشخص کند که آیا تصمیم دارد‌ قصه آدم‌های یک خانه را روایت کند یا قصه زن هایی که وجوددارند و یا ندارند. وجود شخصیت‌هایی که در صحنه حاضر هستند و آنهایی را که در تصویر می بینیم ودرانتهای نمایش متوجه مرگ آن ها می شویم باعث می‌شود که احساس کنیم، مرادی برای داستان خود یک قهرمان کلاسیک در نظر نگرفته است و قصد دارد قصه آدم‌هایی رابرای ما تعریف کند که هریک بر اهداف و رفتارهای خود اصراری عجیب دارند ؛ اما چیدمان عناصرِ روایت به گونه‌ای است که این تصور برای مخاطب ایجاد می‌شود که به تماشای قصه زندگی افرادی نشسته است که با یکدیگر ارتباط خانوادگی و درنهایت عاطفی پیدا می کنند.

در نقاطی از نمایش قرار است مخاطب صدای ذهنی بعضی از اشخاص نمایش را بشنود؛ اما یعقوبی به واسطه شکل اجرا نمی‌تواند این ایده را به طور کامل برای مخاطب تصور و ترسیم کند و ایده صدای ذهنی اشخاص نمایش در صفحات کاغذی نمایشنامه از قدرت و وضوح بیشتری برخوردار است تا به هنگام اجرا و روی صحنه. بخشی از این آسیب به نحوه اجرای این ایده بازمی‌گردد؛ اما بخش دیگر آن مربوط به ماهیت وجودی این ایده است.

 

 

لازم به ذکر است که نویسنده تمامی تلاش خود را کرده است تا مخاطب را متوجه این نکته کند که بخشی از این گفت‌وگو در اصل یک گفت‌وگوی ذهنی است. اما از تمام تلاش‌های‌ نویسنده می‌توان به عنوان یک اصل ثانویه یاد کرد که اصل اولیه‌ای با شدت تاثیر بیشتر نیز وجود دارد. این اصل اولیه در این جا عبارت است از این که دو بازیگر در مقابل یکدیگر نشسته‌اند. جسم‌ آن‌ها گواهی بر این می‌دهند که این دو به زبانِ جسم مشغول صحبت با یکدیگر هستند و این یعنی حرکتی متضاد با یک گفت‌وگوی ذهنی. و حالا ما می‌خواهیم به تماشاگران که مشغول تماشای این گفت‌وگوی عینی هستند بگوییم که آن چه به چشم می‌بینند، در اصل به چشم دیده نمی‌شود و یک گفت‌وگوی ذهنی است. این تضاد باعث می‌شود در بهترین حالت ممکن گروه اجرایی تنها موفق شود وجود این گفت‌وگوی ذهنی را به مخاطب گزارش کند. اما این گفت‌وگوی ذهنی برای ‌مخاطب یا باورپذیر نخواهد بود و یا این که از شدت تاثیر آن کاسته می‌شود. در مثالی که ذکر شد با توجه به این که گفته‌های هر دو طرفِ بازی، ذهنی است و با توجه به این که به واسطه شکل اجرا، دو بازیگر در مقابل یکدیگر نشسته‌اند و مشغول مکالمه با یکدیگر هستند، انتقال ذهنی بدون این گفت‌وگو تنها به واسطه دقت در دیالوگ‌ها امکان‌‌پذیر است. در بخش‌های دیگر این گفت‌وگوهای ذهنی با توجه به این که گفت‌وگو در میان یک جمع سه نفره رخ می‌دهد‌ کارگردان به شکل ساده‌تری می‌تواند به واسطه لب زدن دو نفر دیگر و شنیدن صدای یکی از این سه نفر ‌وجود این گفت‌وگوهای ذهنی را به مخاطب گزارش انتقال دهد.

در نمایش شهر بدون آسمان آنچه لازم است انجام شود آن است که خصلت های شخصیت ها، خصلت هایی که از همان آغاز در آنها هستمثل احساسات، بروز داده شود ؛ زیرا شخصیت ها تقریبا بر این حالند. آنها مانند منظره ای آشنا هستند که گاهی وقتی تاثیر نور یا سایه خاصی آنها را تغییر می دهد یا ما از زاویه و دیدی دیگر بدانها می نگریم ما را به شگفتی می افگنند.این شخصیت ها در جامعه اجتماعی حضور دارند منتهی ما آنها را نمی بینیم. در اصل در این نمایش “شخصیت ها” خاص و “وضعیت ها” عام هستند.
در این میان تنها توصیف و معرفی شخصیتها ملاک نیست بلکه این هم هست که این شخصیت ها را چنان متنوع و جور واجور بیافرینند که تصویری از اجتماع را به دست دهد.

در شهر بدون آسمان که نوری به آن نمی‌تابد و تنها نور قطار بر روی آن می‌افتد برای ایجاد این فضای مسکوت و بسته و ترکیب‌بندی صحنه چندان جوابگو نبوده است. ستون‌های صحنه چندان جایگاه مطلوبی نداشته است.اما این تجربه باید برود تا بتواند موفق‌تر باشد اگر چه آن اتفاق در دل متن بر روی صحنه اتفاق نیفتاده است.

تالار چهارسو ی مجموعه تئاتر شهر این روزها پذیرای اثر جدیدی از کیومرث مرادی با نام “شهر بدون آسمان” است. نویسنده این کار “پوریا آذربایجانی “است و 4 بازیگر زن نیز گروه را همراهی می کنند.

ماجرا از این قرار است که چهار زن تنها، قصد مهاجرت از کشوری را دارند و برای این کار به یک قاچاقچی پناه می برند غافل از آنکه وی یک قاچاقچی اعضای بدن انسان است. بخشی از داستان در یک ایستگاه متروکه روایت می شود و در عین حال هر فرد به روایت شخصی خود می پردازد.

در این میان تنها دو تن از بازیگران حضور فیزیکی دارند و 2 تن دیگر تنها با تصویر از قبل ضبط شده دیده می شوند و حضور فیزیکی نخواهند داشت و این امر به نحوی خواهد بود که گویا آنها در آن واحد هم وجود دارند و در ارتباط با دو تن دیگرند و هم اینکه وجود خارجی ندارند.

این کار نیز مانند کار پیشین مرادی “خانه” (که از نظر شخص من کار بسیار موفقی بود)، تلاش کرده است از عنصر تصویر و یا به عبارتی صنعت سینما در کار خود بهره ببرد. این امر تا جایی پیش رفتهکه حتی دو تن از بازیگران را از حضور فیزیکی خود بر روی صحنه محروم می سازد که این امر به ذعم خود مرادی ناخواسته و در جریان روند تمرینات نمایش رخ داده است.

وی با توجه به اینکه 2 تن از شخصیت ها می میرند از طرفی نمی توانسته حضور فیزیکی فردی مرده را در اجرا داشته باشد و از طرفی می خواسته این دو در طول نمایش حضوری هماهنگ با دیگر بازیگران داشته باشند.

در اصل ما در طول نمایش به چیزی آگاه خواهیم بود که باید در پایان می فهمیدیم و آن مرده بودن این دو بود ولی از طرفی آنچه بین این چهار زن گذشته نیز باید به نحوی روایت شود پس، از این روی مرادی تلاش کرده با استفاده از این جلوه بصری اهداف نمایش را پیش ببرد.
البته از طرفی باید دانست که مرادی نیز مانند دیگر تجربه گرایان عرصه تئاتر بر این عقیده است که باید از هر وسیله ممکن که می تواند به اجرای نمایش کمک کند استفاده کرد مانند سینما یا به عبارتی جلوه های بصری و پروجکشن.
وقتی در دید کلی به “تئاتر” بنگریم خواهیم فهمید که به دیگر هنرهای مستقل مانند ادبیات، موسیقی، هنرهای تجسمی، رقص نیاز دارد. اصولا بدون “متن” نمی توان تئاتر داشت. موسیقی به هنرهای دیگر احتیاجی ندارد ولی به همه هنرها کمک می کند.

هنرهای تجسمی در صحنه و لباس به کمک تئاتر می آید. در سینما نیز این قاعده حکمفرماست. برای همین است که در تئاتر و سینما یک اثر کامل شده ی بسیار والایی خواهیم داشت چون ظرفیت گنجاندن همه هنرها در درون خود را دارد و برای همین تبدیل به باغی خواهد شد که گل های گرانبها را درون خود جای داده است اما این باغ به گلها احتیاج دارد و اگر در درونش نبود دیگر نامش باغ نبود.

در اصل، سینما و تئاتر جمع کننده و کامل کننده هنرهای دیگر اند که در عین حال به آنها نیز احتیاج دارند و در عین حال همان هنرها نیز به سینما و تئاتر احتیاجی ندارند. یعنی اگر از دید دیگر هنرها نگاه کنیم خواهیم دید اینها به کمک تئاتر می آیند و سرآخر این تئاتر است که به کمک آنها اثری فاخر را شکل می دهد.
حال سینما نیز که خود از خانواده هنرهای نمایشی است و از تئاتر زاده شده، اینبار توسط بعضی از کارگردان ها فراخوانده ی می شود تا به کمک تئاتر بیاید. یعنی فرزند به کمک مادر آمده است.
مرادی از این دست کارگردانهاست که اخیرا خواسته یا ناخواسته از هر وسیله ای استفاده میکند تا مفهومش را برساند و در نمایش خانه دیدیم که بدون آنکه مثل نمایش حاضر احتیاجی به استفاده از این تکنیک باشد اما وی از آن استفاده کرد.

نمایش شهر بدون آسمان در مقایسه با اثر پیشین مرادیچندان اثر قوی ای نیست “خانه”بسیار قوی بود و آن نمایش را جزء قویترین کارهای سال پیش می دانم. در هر صورت وی مختار است که شیوه کارگردانی خود را به هر سمتی هدایت کند که باز امیدواریم در آینده موفق باشد. به نظر شخص من او تاکنون کارگردان خوب و موفقی بوده است ولی آینده را کسی ندیده !

در نمایش حاضر تم اصلی داستان بر مهاجرت 4 زن تیکه میکند و در پی آن انتظار دو تن از آنها را در ایستگاه متروک نشان داده می شود. بیشترین انرژی که در نمایش گذاشته شده بر معرفی شخصیت ها از زبان خودشان است یعنی در بستری از دیالوگ ها که بین بازیگران رد و بدل می شود توامان شاهد واگویه های شخصی هر کدام از پرسوناژها هستیم که این عمل به درگیری هر شخصیت با خودش منتهی شده و سرانجام تلاش می شود از دل این اول شخص صحبت کردن ها به معرفی ای از هر شخصیت برسیم.

آنقدر بر تحلیل هر شخصیت توسط خودش پافشاری شده است که به کلی داستان و روند ایجاد قصه گونه اش از میان رفته. در اصل هدف کارگردان و نویسنده بیشتر تحلیل روانشناسانه شخصیت ها از راه بازیگران است.
در اینجا، “وضعیت ها” به نوعی تیپیک یا کلی اندو در اصل برای آن به وجود آمده است که چیز بیشتری درباره شخصیتها به ما بگوید یا شخصیت های جدیدی را به ما معرفی کند که علاوه بر این باید خودگویی های شخصیت ها را نیز بر این معرفی اضافه کرد.

در نمایش شهر بدون آسمان آنچه لازم است انجام شود آن است که خصلت های شخصیت ها، خصلت هایی که از همان آغاز در آنها هستمثل احساسات، بروز داده شود ؛ زیرا شخصیت ها تقریبا بر این حالند. آنها مانند منظره ای آشنا هستند که گاهی وقتی تاثیر نور یا سایه خاصی آنها را تغییر می دهد یا ما از زاویه و دیدی دیگر بدانها می نگریم ما را به شگفتی می افگنند.این شخصیت ها در جامعه اجتماعی حضور دارند منتهی ما آنها را نمی بینیم. در اصل در این نمایش “شخصیت ها” خاص و “وضعیت ها” عام هستند.
در این میان تنها توصیف و معرفی شخصیتها ملاک نیست بلکه این هم هست که این شخصیت ها را چنان متنوع و جور واجور بیافرینند که تصویری از اجتماع را به دست دهد.
همانطور که گفته شد این تئاتر داستان مدار نیست و داستان را در مقایسه با شخصیت پردازی به حاشیه برده است.
اگرچه لفظ تئاتر داستانی بیشتر در مقابل تئاتر کلاسیک استفاده می شود اما بگذارید اکنون با دقت بیشتری به تئاتر داستانی بپردازیم اگرچه ممکن است ربط چندانی به موضوع بحثمان پیرامون این تئاتر نداشته باشد.پیش از هر چیز این را بگویم که تئاتر داستانی را در ایران بیشتر با عنوان تئاتر حماسی می شناسند، اما در این مورد معادل حماسی درست نیست.
واژه Episch اینجا معنای داستان می دهد، در برابر تغزل (لیریک) و نمایش (دراما).
برشت در مقاله تئاتر داستانی می نویسد که : اصطلاح تئاتر داستانی به نظر بسیاری از مردم متناقض می آمد زیرا به پیروی از ارسطو میان قالب داستانی و قالب نمایشی نقل یک مضمون تفاوت اساسی می دیدند.
بر فرض مثال دیدگاه برشت در تضاد کامل با منش اثباتی تئاتر کلاسیک پدید آمد. برشت تماشای تئاتر را یک تغییر جهت کاملا فرهنگی دانست. به گمان او هنر و تئاتر ناتورالیستی از یک سو، و آیین هنر برای هنر از سوی دیگر، از هنر تنها مخدر و مسکن می سازند (که همین جا باید بگویم با این حرف برشت تا حدودی مخالفم)، در صورتی که هنر باید روشن کننده امکان دگرگونی کامل زندگی اجتماعی باشد.

هنر برای هنر جایگاه هنر را یکسر مستقل از شرایط بیرونی می شناسد و هنر ناتورالیستی در حد بیان واقعیت متوقف می شود، و راهی برای دگرگون کردن آن نشان نمی دهد. در مقابل تئاتر داستانی هم نسبت به موقعیت تاریخی و اجتماعی حساس است و هم به تاثیر گذاری هنر می اندیشد.


شهر بدون آسمان هیچ ربطی به حرف های فوق نداشت اما تلاش کرد به آرمان استقلال هنر نزدیک شود با این حال روند داستان را با حاشیه کشاند و قدرتش را بر شخصیت پردازی گذاشت که همین کار باعث شد جذابیت کار افت کند اما از طرفی شخصیت ها به خوبی معرفی شده اند و در عین حال با شیوه روایتی خاصی که با جلوه های بصری نیز همراه بوده تلاش شده کمبود داستان جبران شود که متاسفانه در اینجا ناکام مانده.

به طور کل اثر نمایشی نباید به گمان تماشاگر امری بدیهی بیاید، زیرا آدمی در مقابل بدیهیات تلاش برای درک را کنار میگذارد. اینجا باید خرد بر عاطفه، هیجان و حس پیروز شود. در این اثر نمایشی به علت عدم پرداختن یا حداقل درست نپرداختن به داستان شاهد هستیم که ماجرای کلی داستان برای تماشاگر لوس می شود و اصلا این برای کارگردان مهم نیست بلکه کارگردان برایش شخصیت ها مهم بوده اند در صورتی که تماشاگر ابتدا به داستان جذب می شود سپس سراغ شخصیت ها میرود و حالا که داستان خوب پردازش نشده و به حاشیه رفته دیگر زحمت کارگردان و به خصوص نویسنده اثر برای شخصیت پردازی ها دیده نمی شود و تماشاگر بعضا ناراضی خواهد بود.

علاوه بر اینها طراحی نور که بیشتر فضاهای اکسپرسیونیستی را تداعی میکند تا حدی قابل قبول و طراحی صحنه نیز بسیار کار برده است که سردی فضا را نیز به خوبی انتقال می دهد.

نمایش حاضر کاری متفاوتی از مرادی است. کاری که از “خانه” آخرین کارش ضعیفتر است. اما به هر صورت نقاط قوتی دارد که در شیوه حضور و پردازش شخصیتها در طول اجرا خود را نشان می دهد.