دوست عزیزم جناب علی قلی زاده در مقاله ای با عنوان نامه ای شرم آور در مقام نقد نامه ی نوزده تن از فعالان سابق و فعلی دانشجویی به باراک اوباما بر آمده و آن را حرکتی شرم آور خوانده و در این راه استدلال هایی نیز به میان آورده و با تکیه بر آن ها به نقد سیاسی این کنش دست یازیده که حتی در جاهایی به نقد شخصیتی این عزیزان نیز کشیده شده است. در این یادداشت سعی من بر آن است که مدعیات ناقد محترم را در مورد سنجش قرار دهم و قوام و استحکام ادلّه ی ایشان را ارزیابی کنم.
1- در بخشی از مقاله به کودتای آمریکا علیه دولت مصدق اشاره می شود و آن، دلیلی بر این می شود که نگارش نامه ای خطاب به رییس جمهور پنجاه و اندی سال بعد آن کشور نیز، مورد ذم و نکوهش قرار گیرد. جدا از مقتضیات سیاست مدرن که کینه و نفرت را بر نمی تابد و بلکه این منافع ملی هستند که راهبرد فعالیت ها را شکل می دهند، پای لنگ این استدلال را در آنجا می توان یافت که با غور بیشتر در منابع تاریخی و نیز تعصب فکری-سیاسی کمتر، می توانیم در یابیم که خود مصدق در مقام نخست وزیر حکومت مشروطه ی سلطنتی و در بحبوحه ی بحران ملی کردن صنعت نفت ایران و در تقابل با دولت انگلیس، از دولت امریکا و شخص رییس جمهور آن(هری ترومن)، تقاضای کمک مالی و سیاسی کرد و البته این در خواست کمک به یکی دومورد نیز محدود نشد. چرا بر سر شخص نخست وزیر ملی گرای کشور، رگ غیرت این طرز فکر نمی جنبد اما امداد خواهی جمعی از دانشجویان صادق و وطن دوست، عملی شرم آور بر شمرده می شود؟ اگر نباید و نبایست از کمک های غربی استفاده کرد، پس باید نشست و فضای باز کارتری معطوف به انقلاب 57 را نیز نقد کرد که آمریکا به چه حقی بر دولت پهلوی فشار آورد تا فشارهای سیاسی –ـ امنیتی را کمتر و کمتر کرده و خوشبختانه یا متاسفانه مسیر انقلابیون مسلمان 57 را تسهیل کند تا آنها نیز به تلافی، کارمندان سفارت آمریکا را گروگان بگیرند؟! چگونه است که در جاهایی که آمریکا، خواسته یا ناخواسته به نفع آن دوستان عمل می کند، دمی بر نمی آید اما آنجایی که دانشجویانی با طرز فکری از جنس دیگر کمک هایی مشروع و معقول را می طلبند، صدای استقلال خواهی و بیگانه ستیزی همان دوستان بلند می شود؟ نمی توان در تحلیل مسائل، استانداردهای دوگانه اتخاذ کرد و خیال خود را آسوده ساخت. ناقد محترم اگر کمک گرفتن از مسئول سیاسی یک کشور خارجی را مذموم و قابل نقد می داند، صداقت خود را نشان دهد و این نقد را از مدد خواهی محمد مصدق و استراتژی فضای باز کارتر شروع کند.
البته که نگارنده به هیچ وجه این مددخواهی سیاسی ـ- اقتصادی ـ– تکنولوژیک را مذموم ندانسته که بلکه از دیدگاه رئالیسم در روابط بین الملل (که به “جریان اصلی ها” مشهور و معروفند)، این گونه کنش ها دقیقا جزیی از اجزای یک تفکر است؛تفکری که “قدرت” را محور اصلی و تعیین کننده ی معادلات و چانه زنی های سیاسی می داند نه خلق و خوی نیک حاکمان و نیت و انگیزه ی پاک آنان را. راهبردی که به واقعیت حاکم بر دنیای دیروز و امروز و فردا(؟)، نزدیکتر است.
2- در نقد ناقد محترم جایگاه اخلاقی و قانونی رییس جمهور آمریکا برای طرح این مطالبه مورد پرسش قرار می گیرد که آیا این مددخواهی سیاسی-تکنولوژیک، مشروع هست یا خیر. در مقام پاسخ باید باز هم به این نگاه اشاره کرد که اول اینکه بنا بر همان دیدگاه رئالیستی، اخلاق به معنای متعارف آن، -که چگونگی کیفیت روابط بین انسان ها را به ذهن متبادر می کند-، در روابط کلان بین الملل جایگاهی نداشته و این قدرت است که مختصات سیاسی و اقتصادی روابط بین دول را تعیین و تنظیم می کند و قوانین عمومی جهانی نیز در دنیای امروز نقش دست بالا را ندارند و بلکه بر اساس همان دیدگاه رئالیستی، این قوانین تنها به مثابه ی ترمز و تعدیل کننده عمل می کنند نه عامل محرک تصمیمات کلان دولت ها. برای تحکیم این ادعا، ناقد محترم را به باز خوانی یک تجربه ی تاریخی فرا می خوانم. بمباران اتمی ژاپن در سال 1945توسط آمریکا را فراموش نکرده ایم. بمبارانی که بواسطه ی کله شقی های نظامیان ژاپن که مرام “خودکشی دسته جمعی” را اختیار کرده بودند، انجام گرفت و بیش از دویست هزار کشته در پی داشت؛ بمباران عظیمی که زندگی بخش قابل توجهی از ژاپنی ها را تحت تاثیر قرار داد و هیچ گاه از حافظه ی تاریخی ملت ژاپن پاک نشد و نخواهد شد. اما بر اساس رهیافت این مقاله، مهم این نیست. مهم، موضع گیری ژاپنی ها و به تعبیر دقیق تر سیاستمداران ژاپنی در قبال آمریکایی ست که خصم آنان محسوب می شد و چنین تلفات سنگینی را بر آنان تحمیل کرد. ژاپنی که از سال 1945 تا 1952، به نوعی توسط آمریکا اداره می شد و این ژنرال مک آرتور بود که حتی بر امپراتور ژاپن نیز نظارت می کرد، چرا کینه و نفرت پیشه نکرد و بلکه سعی کرد با کمک آمریکا، کمر راست کرده و اقتصاد خود را سامان دهد و کشور را دگربار در مسیرتوسعه بیاندازد؟ این ذهنیت، از چه منطقی بر می آید؟ این چه منطقی ست که دشمن دیروزین را دوست امروزین خود می پندارد و بر اساس “امروز”، سعی می کند که منافع ملی را تامین کند نه اینکه سر به گله و شکایت بگذارد؟ این منطق، منطق قدرت است. منافع ملی بواسطه ی قدرت در وجوه مختلف آن تامین می شود و اگر دشمن قدرتمند دیروز بتواند قدرت خود را در اختیار منفعت امروز من قرار دهد چرا که از آن استفاده نشود؟ آمریکا در سال 1945، “پسر کوچک” و “مرد چاق” را به ژاپن می فرستد و هزاران کشته بر جای می گذارد اما در سال 1952، بواسطه ی اجرای سیاست هایی چون اصلاحات ارضی، لغو قوانین غیردموکراتیک، در هم شکستن روابط ناسالم سرمایه داری ژاپنی و در واقع اصلاحات ساختاری در اقتصاد و سیاست، ژاپن میلیتاریستی را به ژاپنی دموکراتیک سوق داد؛ ژاپنی که دیگر در آن امپراتور خدا نبود و ژنرال آمریکایی به امپراتور هیروهیتو توصیه می کند که به مردم خود بگوید، امپراتور نیز مانند دیگر مردم است و مردم باید با او مانند یک انسان رفتار کنند و نه موجودی آسمانی.
3- در بخشی از نقد نیز به این نکته اشاره می شود که به جای در خواست کمک از مسئولین سیاسی دیگر کشورها، باید که به “اراده ی ملت” تکیه کرد. فارغ از اینکه مفاهیم کلی و مستعد بدفهمی ای چون اراده ی ملت که به شدت هم دچار کژتابی معنایی هستند، چه اندازه می توانند ما را به ورطه ی کلی گویی های پریشان وار بیاندازند، بایستی این دیدگاه را به دیدار واقعیت فراخواند و مردم کوچه و خیابان را به آنان نشان داد که چگونه در چنبره ی فشارهای اقتصادی ساختار فاسد اقتصادی کشور، قدرت خریدشان روز به روز کمتر و از برخورداران و متوسطان اقتصادی کاسته شده و به نا برخورداران و دهک های پایین در آمدی اضافه می شود. آیا این فشار مجالی برای کنش های سیاسی می دهد؟ بالفرض که بپذیریم این دست از فشارهای اقتصادی می تواند در برخورد و تعارض با آگاهی های سیاسی، موجد جنبش و شورش ذهنیت علیه عینیت شود اما وقتی انواع محدودیت های سیاسی و فشارهای امنیتی در کنار عامل بسیار موثر “سرکوب”، اراده ی یک ملت-به زعم ایشان-، را به زنجیر می کشد، چه باید کرد؟ با نگاهی دیگر، وقتی جمهوری اسلامی از تکنولوژی های مدرن امنیتی و انتظامی در جهت سرکوب مردم و نیروهای تحول خواه استفاده می کند و در این راه دست به دامن قدرقدرت های دنیا می شود، چه اشکالی دارد که نیروهای تحول خواه نیز به مصداق کلوخ انداز را پاداش سنگ است، از قدرقدرت های سیاسی-ـ نظامی و تکنولوژیک بخواهندکه دستیابی به تکنولوژی های مدرن ارتباطی و رسانه ای را در جهت بیشینه سازی آگاهی سیاسی-مدنی، برای مردم تسهیل کنند؟
4- هنگامی که در زمستان 88، شیرین عبادی، برنده ی جایزه ی صلح نوبل، در مقام نقد شرکت هایی چون نوکیا و زیمنس-که با فروش نرم افزار هایی به حکومت ایران این توانایی را داده بودند که مکالمات تلفنی و پیام کوتاه را کنترل کند-، از کشور های غربی در خواست کرد که از فروش فن آوری های پیشرفته و جنگ افزار به جمهوری اسلامی خود داری کنند، چرا این دست از افراد در مقام نقد وی بر نیامدند و اقدام او را شرم آور نخواندند؟ مگر این نوزده فعال دانشجویی چه خواستند؟ جز در خواستی از قبیل این گونه در خواست ها و به اضافه ی آن تحریم سیاسی عالی ترین مقامات ایران؟ ناقد محترم صادقانه پاسخ دهد که چه اشکالی در تحریم عالی ترین مقامات سیاسی-قضایی-نظامی ایران می بیند؟دلمان برای که می سوزد؟آدرس را عوضی نگرفته ایم؟
البته که نگارنده بر آن است که این تفکر آمریکا ستیزانه، مرده ریگ ایدئولوژی خانمان سوز کمونیستی ست که حزب توده، سال ها مدیریت توزیع آن را در بین روشنفکران و فعالان ایرانی بر عهده داشت و این نگاه همچنان بازتولید می شود. نگاهی که جدای از محافل کمونیستی به دیگر نحله های فکری ایرانی از جمله ملی-مذهبی ها نیز رسوخ پیدا کرده و آن ها را تحت تاثیر قرار داد وگرنه هیچ دلیل منطقی برای این دشمنی کورکورانه با آمریکا نمی توان یافت در حالیکه اگر به سوابق استعماری باشد روسیه و انگلیس سابقه ای به مراتب بدتر داشته اند. اینکه بخواهیم برای نقد سیاست های آمریکا به صحرای کربلای گوانتانامو و ابوغریب بزنیم، انصافا آدمی را به خنده و ا می دارد، چه که اول از همه این خود آمریکایی ها بودند که در مقام نقد ابوغریب و گوانتانامو نشستند و افشاگری هایشان را صورت دادند. البته این خود نشان دهنده ی فقر ادلّه ی دوستان آمریکا ستیز در تقویت و تحکیم امریکا ستیزی شان نیز هست.
5- ناقد محترم جایگاه فعالان دانشجویی امضاکننده ی این نامه را نیز به چالش کشیده و به تعبیری آنان را فاقد صلاحیت و شخصیت برای نگارش و امضای چنین نامه ای دانسته است. البته من در مقام دفاع از این دوستان بر نمی آیم چرا که بر این باورم سابقه ی مثبت این دوستان خود گواه جایگاه نیکوی آنان است. اما اگر پرسش از جایگاه دانشجویان امضا کننده هست که در چه جایگاهی این مطالبات را در خواست کرده اند، این پرسش نیز عینا می تواند متقابل مطرح شود که منتقدان از چه جایگاهی، جایگاه ایشان را مورد پرسش قرار می دهند و بالاتر از آن، از چه جایگاهی اقدام کاملا مشروع و دغدغه مندانه ی این دوستان را “شرم آور، شرم آور و باز هم شرم آور” می خوانند؟