البته به نظر من خیلی هم دروغ نمی گفت. دست طرف را با دستبند و چشمش را با چشم بند و پایش را با پابند بسته بودند و برده بودند که وسط خیابان اعدامش کنند. پرسید: “برای چی می خواهید من را بکشید؟” گفتند: “بخاطر اینکه دیگران عبرت بگیرند.” گفت: “حالا نمی شود این بار دیگران را بکشید تا من عبرت بگیرم؟ اگر عبرت نگرفتم، آن موقع مرا بکشید.”
حالا حکایت اسیدپاشی و مجلس است. نه اینکه خیلی هم اثر دارد و عبرت می گیرند. مجلس، هفته قبل تصویب کرده که اسیدپاش ها به اعدام محکوم می شوند. امام جمعه تهران هم الدرم و بلدرم راه انداخته که همین الآن تا غروب نشده همه اسیدپاش ها را اعدام کنید، محسنی اژه ای هم گفته که: “اسیدپاشی موجب تاثر همگان شده و امیدوارم دستگاه انتظامی و قضائی بتوانند به گونه ای حرکت کنند که بازدارنده باشد و دیگر کسی جرات انجام آن را نداشته باشد.” بعد همین محسنی اژه ای در کمال خشونت و با اخم تهدید کرده که “حکم افرادی که اسید پاشیده اند، به سرعت اجرا می شود.”
یعنی با این تصمیم خشمگینانه مجلس و تهدید خین و خین ریزانه قوه قضائیه، واقعا اسیدپاش ها از ترس دارند جان به جان آفرین تقدیم می کنند. بخاطر همین هم بود که پس از تصویب حکم اعدام برای اسیدپاشان، یک اسیدپاش به صورت رئیس بیمارستان ضیائیان اسیدپاشید. و همین اسیدپاشی ثابت می کند که اقدام مجلس و قوه قضائیه در راستای بازدارندگی اسیدپاشان چقدر نتیجه بخش بوده است.
البته بقول محسنی اژه ای “اسیدپاشی تهران به اصفهان ربطی ندارد، شخصی بوده و برادر و عموزاده با هم اختلاف شخصی داشتند.” یعنی بعد از سه ماه بالاخره محسنی اژه ای پذیرفت که اسیدپاشی در اصفهان شخصی نبوده و انگیزه فردی برای آن وجود نداشته و همانطور که اغلب افراد گفته اند، برای مقابله با بد حجابی بوده، اما نکته مهم در مورد اسیدپاشی تهران، اولین مجازاتی است که در مورد اسیدپاش تهرانی اجرا شده است و آن اینکه “اسیدپاش به تعلیق عضویت در هیات علمی محکوم شد.”
مهم نیست که عضویت اسیدپاش در هیات علمی بیمارستان ضیائیان لغو شده است، مهم این است که یک اسیدپاش عضو هیات علمی این بیمارستان بوده است. در واقع این اعضای هیات علمی نیستند که اسیدپاش می شوند، این اسیدپاش ها هستند که عضو هیات علمی شدند. حالا هی تابلوی دکتر و مهندس آویزان کنند گردن احمدی نژاد و کامران دانشجو و حسن عباسی و مهندس گاگول و دکتر اوشکول. یعنی این امت حزب الله وزه تپه آبیاری نشده باقی نگذاشتند که روی گوگل مپ پیدایش کنیم.
دموکراسی کیلو چنده؟
شما دوست داری به “بادنجان” بگوئی “موتورگازی”، چه اشکالی دارد؟ فقط قبلش به کسی که با او حرف می زنی اطلاع بده که وقتی می گوئی “سوار بادنجان شدم و رفتم خیابان، طرف بداند که تو دیوانه نشدی” سردار آبنوش هم دوست دارد بگوید: “سپاه در انتخابات ۸۸ از دموکراسی محافظت کرد.”
بعد می پرسی: “یعنی سپاه طرفدار دموکراسی است؟”
سردار آبنوش پاسخ می دهد: “البته، اصولا دموکراسی اساس تفکر دینی شیعه و اساس نظام جمهوری اسلامی است”.
بعد که تو هفتاد تا شاخ به اندازه موتورگازی روی سرت سبز شد، می پرسی: “روش های حفظ دموکراسی توسط سپاه چیست؟”
سردار آبنوش هم جواب می دهد که: “ما از طریق گردان حفاظت منطقه شهید مطهری در پاستور از دموکراسی حفاظت می کنیم و ۳۵۰۰ نفر اعضای این گردان همیشه آماده جانبازی برای حفاظت از دموکراسی هستند.”
می پرسی: “چه خطراتی علیه دموکراسی وجود دارد؟”
می گوید: “مهم ترین خطر ایجاد تزلزل در میان ملت مومن ایران نسبت به دموکراسی است، اما چهره روشن و فرزانه دموکراسی همواره ایمانی را برای خودش ایجاد کرده. مطمئنیم که آمریکا و اسرائیل دوست دارند که دموکراسی ما را از بین ببرند، حتی ممکن است با موشک و بمب بخواهند آن را از میان ببرند، اما اینها بی فایده است. با همه این خطرات حضور دموکراسی را در ماههای گذشته در کوههای اطراف تهران دیدیم و این نشانه هراس نداشتن دموکراسی از خطراتی است که ممکن است برایش وجود داشته باشد.”
می پرسی: “آیا هیچ وقت در سال گذشته نگران از بین رفتن دموکراسی نبودید؟”
سردار ابنوش می گوید: “چرا، من بطور واقعی وقتی دموکراسی برای عمل پروستات به بیمارستان رفته بودند، خیلی ناراحت بودم، ولی خداوند خودش به دعای میلیاردی مسلمانان جهان برای دموکراسی کمک کرد و ایشان را برای ما نگه داشت. خوشبختانه آقا مجتبی پسر دموکراسی در کنار پدرش است و یاران دموکراسی از این موضوع بسیار خوشحالند.”
به سردار آبنوش عرض می کنم که مرده شور دموکراسی را ببرد که نکبت زده به زندگی ما. منظورم همین است که هیچ لزومی ندارد که ما اصرار کنیم که حتما به بادنجان بگوئیم بادنجان، مهم این است که کسی اشتباهی سوار بادنجان نشود، یا بیخودی از دموکراسی دفاع نکند.
فتنه بدون آلزایمر
لامروت آدم بد کینه ای است. اصلا به این سادگی هیچ چیزی را فراموش نمی کند. بیست سال کینه اش را در مورد میرحسین نگه داشت و آخرش هم انداختش به حصر و حالا هم جگر سوخته اش را با دیدن عذاب و مصیبت دیگران باد می زند، سالها در مقابل احساس تحقیری که نسبت به هاشمی و کروبی و منتظری داشت، صبر کرد و وقتی لازم دید بهترین رفیق زندگی اش که تمام وجودش را مدیون اوست، قربانی کرد، حتی به قیمت ویرانی حکومت و قدرت خودش. بگذریم…. مثلا بناست طنز بنویسم، شده ام مثل خواننده های پاپ امروز کشور که موقع خواندن موزیک پاپ با ریتم اوپدیس اوپدیس چسناله صادر می کنند، انگار دارند روضه علی اکبر می زنند وسط گوش ملت، با آن صدای های فالش و فیلترهای مدل سیاوش قمیشی. داشتم می گفتم حاجی بدکینه ای است. بیخودی نیست که موحدی کرمانی گفته است: “رهبر فتنه سال ۸۸ را فراموش نمی کند.” معلوم است که نمی کند، لامروت همه وجودش آلزایمر دارد، الا کینه اش.
البته نمی شود هم فراموش کرد. از یک طرف اصولگرایان سبزستیز و از طرف دیگر سوسولگرایان سبزستیز، جفت شان می خواهند سال ۱۳۸۸ را از روی تقویم پاک کنند، مشکل هر دوتاشان هم این است که هم با سبزها مخالفند، هم خودشان را صاحب هر فکری می دانند که با آن مخالفند، یکی از برادران نیمه وقت اپوز که معمولا روزهای ویک اند برای براندازی جمهوری اسلامی تلاش جانکاهی می کند، به من می گفت که هاشمی و روحانی و خاتمی سبز نیستند، در عین حال معتقد بود سبزها خائن ترین نیروهای سیاسی ایرانی و حتی بدتر از خامنه ای هستند، اسدالله بادامچیان، یکی از آخرین بازمانده های دوره ژوراسیک از یخبندان دوم زمین شناسی گفت: “هاشمی، روحانی و ناطق نوری اصلاح طلب نیستند، اینها افراد زرنگی هستند.” می بینید؟ از یک طرف می گویند اصلاح طلب ها خائن اند و هاشمی و روحانی منحرف و خطرناک اند، از طرف دیگر می گویند که هاشمی و روحانی و ناطق نوری اصلاح طلب نیستند. اصلا به تو چه؟ مگر تو اصلاح طلبی را قبول داری که برایش شناسنامه صادر می کنی؟
از طرف دیگر همین شیئی منفصل آویخته به موتلفه گفته که: “مجازات کسانی که عامل آشوب ها در خیابان، بی حرمتی به محرم، کشته شدن و شهید شدن تعدادی از افراد شدند، اعدام است. این ها دوست دارند کروبی و موسوی اعدام بشوند؟” و چنان با اعتماد به نفس حرف زده انگار این آقایان اگر یک اپسیلون به خودشان اعتماد داشتند که اعدام موسوی و کروبی و سایر سبزها نابودشان نمی کند، یک اپسیلون تردید می کردند. از طرفی هفته شصتاد روز اعلام می کنند که فتنه ۸۸ نابود شد، رفت زباله دادن تاریخ و از تاریخ تمدن ویل دورانت افتاد به فراموش شدگان بونوئل، از طرف دیگر از ده تا خبری که هر روز منتشر می کنند، چهار تاش در مورد فتنه و فتنه گران است، اگر نابود شده برای چی اینهمه از ترس فتنه گران دور باسنت سیم خاردار کشیدی؟
احمدی نژاد، امیرکبیر دوم
واقعا ما مقصریم، برای چی نگذاشتیم؟ برای چی بقول کامران دانشجو “نگذاشتند احمدی نژاد امیرکبیر دوم شود؟” حتی ممکن بود امیر کبیر اول بشود. اصلا بعید نبود امیر کبیر بشود احمدی نژاد دوم، اصلا غیرممکن نیست. خیلی فکر کردم که منظور کامران دانشجو از امیرکبیر دوم کجای کار و زندگی امیر کبیر بود؟ خیلی که فکر کردم من هم موافق شدم که باید اجازه می دادیم که احمدی نژاد امیرکبیر دوم باشد، این جوری هم ما راحت تر می شدیم، هم خودش. از این چند راه
اول: اگر احمدی نژاد را مثل امیرکبیر وسط دولتش می بردند حمام فین کاشان و سرش را زیر آب می کردند، هم خودش قبل از مرگ حداقل یک بار در عمرش تمیز می شد و هم اینکه مشکلات اقتصادی ایران ادامه پیدا نمی کرد، کاش گذاشته بودند احمدی نژاد امیر کبیر دوم شود.
دوم: یکی از دلخوشی های ما ایرانیان حال کردن با توهماتی است که با برکناری و مرگ چهره های تاریخی برایمان ایجاد می شود، مثلا فکر می کنیم اگر مصدق زنده مانده بود، الآن ایران شده بود سوئیس، یا اگر شاه در ایران مانده بود، ایران شده بود فرانسه، و اگر بختیار باقی می ماند، ایران الآن وسط اتحادیه اروپا بود. اگر احمدی نژاد هم سال دوم برکنار شده بود، الآن در موردش کلی توهم صادر می کردیم و خیال مان از فهم واقعیت راحت می شد.
سوم: همانطور که امیر کبیر خواهر شاه را… سه نقطه کرد، یعنی به مزاوجت خودش درآورد، احمدی نژاد هم باید داماد یکی از علما می شد تا جنتی می فهمید ورود این آدم به وجود ایرانیان چه مصیبتی است.