در گذار عمر خاطره هایی بر جای می مانند. اصلا حاصل عمر همین یا همان خاطره هاست. خاطره هایی که برای همیشه به زندگی ما معنا و جهت می دهند.
بیش از چهل سال پیش، برای دعای ندبه به منزل دوستی رفتم. که دوستی مان همچنان بر جاست و بر ژرفای آن دوستی افزوده شده است. در خانه شان- ان خانه اکنون توسط همان دوست با خانه های مجاور کوبیده شد و به دبیرستان نمونه تبدیل شد. ساختمانی باشکوه- برای نخستین بار دکتر سروش را دیدم. موهایش کوتاه بود. گفتند ایشان آقای دکتر سروش هستند. اکنون در خدمت سربازی هستند! دوستم زنده یاد احمد عطاری- نماینده دوره اول اراک- از سروش تعریف کرد. دکتر سروش بر حسب رسم جلسه برایمان صحبت کرد. قرآن کوچکی را ورق زد و آیه امانت را خواند: انا عرضنا الامانه علی السماوات و الارض فابین ان یحملنها و حملها الانسان انه کان ظلوما کفورا
غزل حافظ را هم از بر خواند. تا:
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه فال به نام من دیوانه زدند
آن صحبت برایم از هر نظر تازگی داشت. احمد به شوخی گفت: مست شدی!
از ان خاطره بیش از چهل سال می گذرد. اخیرا دگتر سروش در لندن بود. چند جلسه در باره قرآن و مولوی سخن گفت. همان طعم همان سال ها در کلامش بود…
اکنون که قرار است این نوشته به مناسبت شست و پنجمین سالگرد تولد ایشان منتشر شود. با خود می گویم:
کار عمر دکتر سروش کدام است. بی شک انبوهی از کار و کتاب از ایشان در پیش روی ماست. اما کدام یک کار عمرند؟ کاری که در گذار سال ها بماند و بر درخشش اش افزوده شود.
به گمانم قران و یا مثنوی، هر کدام این ظرفیت را دارند که برای بازمانده عمر دکتر سروش مائده ای آسمانی باشند. خلوتی پیدا کند و در آن خلوت کار عمر ایشان- که هنوز نوشته نشده است- نوشته شود.
غزالی در ۵۵ سالگی در گذشت و جلال الدین مولوی در ۶۸ سالگی. از هر دو کار عمرشان بر جای مانده است…شاید شصت و پنج سالگی پله ای یا پایگاهی باشد که سروش به افق بلند تری نگاه کند. افق یک کار ماندگار