“أَلا اِلی الّله تَصیرُالأمور1 هماناپویش همه ی جهان آفرینش بسوی خدا است”– در این آیه “بسوی خدا بودن” یعنی در مسیر خیر بودن آنگونه که در قرآن است و در خور انسان است. و از آنجا که بتصریح قرآن، انسان جانشین خدا در زمین، و در واقع محور هستی بر زمین است و چنانکه هسته ی درون، و جان کلام این مقال است، توان گفت که چرخش جهان گرداگرد انسان است!؟
از این آیه می توان دریافت، که غایت آفرینش و هستی، پویش بسوی کمال یعنی: هدفداری وحرکت و شدن است، وچون هستی در سرشت خود نمی تواند بی دگرگونی وحرکت و رشد باشد، این ویژگی ها مانند نیروی جاذبه از کارکرد های ضروری کائنات است، وهستی بدون این ویژگی ها متصوّر نیست. همه ی هستی گردونه ی دگرگونی و بستر تاریخ است، و تاریخ، خود، همین، روند و شوند، در پروسه ی رشد و تکامل است، و همه ی نو پدیده های عالم هستی متناسب با حرکت عمومی جهان به سوی هدف متعالی در حرکت و پویش است، و انسان نیز اگر با کوشش و تلاش، و بینش و شناخت، بسوی رشد و تکامل گام بردارد و در انطباق و رویارویی با حوادث، آگاهانه برخورد کند، به سرزمینی از بینش میرسد و آنگاه، در هدف گیری و انتخاب راههای منطقی ودرست، کامیاب خواهد شد.
در جهان امروز، خرد ورزی و عدالت همان حقّانیت جوهره ی هستی و کرامت انسان است، و می رود تا قانون جنگل، و اندیشه ی زور گویی و ناروایی و بی عدالتی را درنوردد، واین شیوه ی نا هنجار، و این منش درندگی را از عظمت جایگاه، و جایگاه عظیم انسانی بزداید و او را بمنزلت راستین خویش برساند. باید نگاه ما علمی، و بینش ما عقلانی و منطقی باشد. و انگیزه ی این نوشتار در همین راستا ست.
“نگرش علمی”:
یعنی آگاهی بر آنچه بیرون از وجود انسان، و در زندگی او، و در ارتباط وی با جهان است. رفتار و برخورد بشر با جهان و طبیعت، و نیز برداشت وی از جهان و طبیعت چنان که هست، “تفکّر علمی” است.
بینش عقلانی: “زیور و مزیّت” بشر”خرد” است. و “خرد” ویژه ی انسان است. و درقاموس مستلزمات زندگی یعنی شناختن راه هموار زندگی، که برگزیدن” اصلح “است در میان ارزشها و امکانات موجود، ودر پیوند فرد انسان با جامعه ی انسان، محیط زندگی، و ابزارها، و نیز دانستن تفاوتها و درجه بندی ضرورت ها با در نظر گرفتن اهمّیّت و اولویّت و هم در چارچوب شرایط زمان و مکان، و نیازاست.
و “سنجش منطقی” یعنی گزیدن راهی در خیر همگان، و پیامی و پیشنهادی مشترک برای همه ی بشریّت. و در این
رهگذر باید “سعه ی صدر” یعنی گستردگی دید تاریخی داشت؛ آنچنان، که “بودها و باید ها” درمسیر تکامل طبیعیش نگریسته شود! در اینجا، انسان کمالجو بر ظواهر فریبنده و زود گذر، دل نمی بندد، بی گمان، برای هر کس که خواهان پیروی ازروش علمی است، راهی بهتر از این نیست!
“تاریخ ” پرونده ی اندیشه ها ی بشر، و اندوخته ها ی تجارب بدست آمده ی او، و دستاوردهای معنوی وی، از رویدادها و برخورد همان اندیشه ها ست و برداشت درست از تاریخ، یعنی: شناخت فرایندها و فرصت ها و برداشت منطقی از آنها ست.
” سیاست “ که راه و رسم تدوین کتاب زندگی است، از همان فرصتها و واقعیّت ها، و نیز از رخداد های خوشایند و ناخوشایند و از چهره های نمایان؛ چه نیکو کار و چه بد کاراستفاده می کند. پس “سیاست” تجارب دست یافته از این ارزشها و پدیده ها ست، سیاستمداری که از این روند زمان، و از این پروسه ی تاریخ آگاه باشد و همّ و غمّ خود را بر شناخت آنها معطوف کند، پیروز است، و سکّانداری است که کشتی را به کرانه می برد، وگرنه شاید آن فرصتها، عاطل بماند و بجای نعمت، نقمت آفرین گردد. سیاست معقول، از دگرگونیهای تاریخی، و برآوردن، نیاز ها و آمال و تمایلات مردم بهره مند است، و سیاست نا معقول یعنی نا مطابق با مکا ن و مقتضیات زمان، و گرداننده ی سیاست
نا معقول، گویی با تاریخ در ستیز است. پس، کشتی را به گرداب می کشاند و به گل می نشاند.البتّه در بازی سیاست معقول، هیچیک از دو طرف بازنده نیست و سیاستمدار خردمند نیک اندیش، همواره فرصتها و دگر گونی ها را در خیر هر دو طرف بکار می گیرد.
هر تفکّری در طول تاریخ و تداوم زمان، نیازمند اصلاح است2. اصلاح در قاموس تاریخ و سیاست، یعنی پذیرفتن ضرورتها، و روشهای بروز، وگرنه ایستایی است.و ایستایی، خود به خود، تباهی بار می آورد. آری، اصلاح در گردش جهان و گذر زمان، حرکتی است؛ بسوی کمال، و لامحا “دگرگونی و تبدّل” سویه ی بنیادین این حرکت است؛ بلکه “تکامل” یعنی “دگرگونی”!؟
نپذیرفتن این اصل، ایستایی در خود، و چوب نهادن لای چرخ تاریخ است، که تاریخ، صورت حال همین امر است 3. حتّی در دین اسلام، مسأله یی است بنام “اجتهاد” که بستری است برای توضیح در اصول الفقه، و تطبیق احکام بر شرایط شخص و زمان و مکان؛ چنانکه موضوعیّت دین در آن متجلّی است، پس “شریعت” که خود نوعی “سیاست” امّا در باور دینی است، نیز همراه سیاست، برای بهبود زندگی بشر است، و قاعده ی کلّی هردو - هم سیاست هم شریعت - در این است که قانونی برای زندگی بشر است، و روزبهی و کرامت و نیکبختی انسان در آنها متجلّی می گردد. سیاست و کشور داری نیز تا بر این قاعده استوار نباشد، خود، نا استوار و ناپایدار است، باید هر روش و اقدامی با در نظر گرفتن ویژگیهای روز و استلزامات عقلانی باشد، و این همان “واقع نگری”است، باید دید که هر روز جهان دگرگونه چه می خواهد، و در این دگرگونگی، چه تمهیداتی باید، و گرنه آن سیاست در قالب تحجّر و دگماتیسم می ماند. باید شیوه ی روابط با کشورهای جهان که “دهکده یی کوچک” شده است، هر روز با در نظر گرفتن مصالح خودی و جهانی سمت و سو باید. پذیرش خواست جهانی و اوضاع جهانی و سازگاری با آن، یعنی همسویی با تاریخ. امروز تقابل و ستیز، راه بر خویشتن بستن است. پیمودن این راه یعنی زیستن منطقی در تاریخ، تنها با تعامل و همزیستی مسالمت آمیز است و بس! ما نیز اگر می خواهیم بمانیم، گزیری از پذیرفتن این را ه نداریم. درک این واقعیّت، که جهان با آهنگی بی سابقه دگرگونه و تازه می شود، نقطه ی مشترک سیاستمداران خردمند و دلسوز، و مرکز تحلیلهای سیاسی این سالهاست، وهمه ی دگرگونیهای رخ داده در سطح جهان در این سالها، نشانه ی آنست که جنبشی شتابنده پدید آمده، و همچنان شتابان پیش می رود!؟
انقلاب تکنولوژیک و علمی، که شیوه ی تولید را تغییر داده، یکباره زندگی و تمدّن بشر را نمایی دیگر بخشیده است تصوّرات پیشین را یا “ریشه ای”، تصحیح کرده، و یا بطلانشان را نشان داده است. بی گمان، تکنولوژی جدید، نیازمند قابلیّتهای بیشتر در بشر است، و بکار گرفتن آن “آزادی و مسؤولیّت” بیشتر می خواهد؛ زیرا “مسؤولیّت” بخودی خود، مستلزم “آزادی”است. باید ذهنیّت آدمیان با دگرگونی اوضاع جهان و مسیر تاریخ دگر گون شود.
البتّه یک ملّت می تواند از گذشته پند و تجربه گیرد، امّا باید نیروی خلّاقه ی خویش را با بهره وری از زمینه های مثبت گذشته، در بهبود وضع کنونیش بکار برد.باروری نیروی خلّاقه ی ملّتها و انسانها، ضرورت “آزادی” را در روزگار ما به ما دیکته می کند!؟
پس از ظهورتجلّیات “تکنولوژی نوین”، دیگر ممکن نبود جهان همان بماند که بود؛ جهانی که در آن شیوه ی نوین زندگی ظهور کرده است. آری در جهان جنبشی پرشتاب جریان دارد، ولی شرایط این جنبش را دگرکونی همه سویه ی موقعیّت رقم می زند، ومشاهده ی سیاست تازه و اندیشه ی تازه، و تطبیق آن در مسائل تازه، نخستین پایه ی “منطق سیاسی” است و چنانکه علم نخستین پایه اش “منطق “است که از مشاهده ی “جزء” میتوان “کلّ” را شناخت، دگرگونی در “کلیّت” متضمّن دگرگونی در “جزئیّت” است پس چنانکه در روزگار ما همه ی پندار ها و ارزشها و هنجارها دگرگون گشته است، سیاست نیز بتبع آن در دگرگونی است، امّا بی آنکه از چارچوب امکانات فرا رود؛ ولی البتّه آهنگ تحوّلات را “واقعیّات” تعیین می کند!؟
“واقعیّات” نوین جهان، آینده ای را پیشمان نهاده است، که در گذشته در گمان نمی گنجید. البتّه رسیدن به آینده، مشکلاتی نیز دارد، که حلّشان مستلزم نگرش و بینشی نو به تحوّلات جهانی و به منظره ی سیاسی جهان است. حتّی مترقّی ترین و مؤثّر ترین اندیشه ها، همیشه یکنواخت نیست؛ بلکه زمان و موقعیّت های عینی و مقتضیات، به عمرشان پایان می دهد، یا دگرگون و متکاملشان می کند!
بی گمان، باید در تعامل با جهان و شالوده ی امنیّت و همکاری در جهان، در بسیاری از باورها تجدید نظر و اندیشه را با واقعیّات تازه ی روزگار هماهنگ کرد. بیراهه نرفته ایم اگر بگوییم که: سرنوشت ما را در قرن بیست و یکم تا حدود بسیار، می توان امروز تعیین کرد.البتّه آینده ی نسلهای بعدی، به ما نیزبستگی دارد. آری، درک ما از جهان امروز وشناختن گرایشها یی که در توسعه ی آن مؤثّر است، و موجّه بودن رفتارهایمان، در آینده ی خود و فرزندانمان اثر دارد.
این دگرگونی، واقعیّتی است! پس همه ی مردم، و هر سیاستمدار اندیشمندی، باید بهوش باشند، که در جهان امروز و در عصر تکنولوژی سرسام آور، که دو عنصر “ارتباط و سرعت” ویژگی برجسته ی آنست، فرصتی تاریخی پدید آمده است که از دست دادنش فرو افتادن در محنت است.
آری، دفتر روزگار گاه شتابان ورق می خورد، و دگرگونی ها بسرعت برق است 4! و چه بازی خیره کننده یی که ناگهان در پایانه ی سده ی بیستم یعنی سال ۱۹۸۵ و با آغاز گفتگوی دو قدرت اتّحاد شوروی و ایالات متّحده ی آمریکا، بر جهان معلوم گشت که قدرت حقیقی در چیزی جز کلاهک های هسته یی است و نیز معلوم شد، که دیگر نمی توان بسیاری از مسائل را چون گذشته توجیه کرد، زیرا تفاوتها بلکه تضادّهای پیشین در برابر شکل گیری اهداف مشترک بشری و جهانی رنگ باخته است.
نگاهی گذرا به تاریخ معاصر جهان و بویژه دو قرن بیستم و بیست و یکم، نتایجی سرشار از پند و عبرت دارد؛ در قرن بیستم، جهش علم و تکنولوژی که چشمها را خیره کرد، لکّه هایی ننگین بردامن بشریّت و زخم هایی سوزناک برنهاد بشر نهاد!؟
پرتاب دو بمب اتمی بر دو شهر ژاپنی “هیروشیما و ناکازاکی”، تجزیه ی ملّتها و کشورها توأم با خونریرزی و کشتار و ویرانی در خلال دو جنگ جهانی، و به باد دادن دستاوردهای فرهنگ و مدنیّت چند هزار ساله ی بشر، پاره کردن شیرازه ی تاریخ و جغرافیای ملّتها، بویژه در آسیا و آفریقا، انواع توطئه ها و بر انداختن حکومتهای مردمی و افروختن جنگ های منطقه یی، پاشیدن تخم دشمنایگی و نفرت و انتقام در میان ملّتهای بهم وابسته، که در ساختمان تمدّن و تاریخ همدل و همدست بودند، برخورد شرق و غرب، و جنگ سرد، آری نخستین برگهای این فصل از تاریخ (قرن بیست ) با “مرکّب هسته ای ” نگارش یافته است. این، سویه ی ننگین در کارنامه ی قرن بیستم بود!؟ یعنی اندیشه ی مسلّط در قرن بیستم سر شار از”خشونت و جنایت “ بود، ومهر شرم بر پیشانی تمدّن بشر!؟ امّا از آنجا که نه چشم تاریخ، همیشه در خواب است و نه وجدان بشریّت خاموش است، پیغام پنهان و تکان دهنده ی قرن بیست و یکم، یکباره چیزی خلاف گذشته ببار آورد.
در دهه ی پایانی قرن بیستم، و آغاز سده یبیست و یکم اندیشه هایی در جهان پدید آمد که نفی ریشه یی بسیاری از اندیشه های مسلّط در قرن بیست بود!؟
و امّا اندیشه های مسلّط در قرن بیست و یکم:
1- جهان مجموعه ی اضداد است امّا در عین حال، همین اجزاء متّضاد چنان بهم پیوسته است که مجمو عه یی انفکاک ناپذیر پدید آورده است.
2-پویه ی تکامل جوامع انسانی در جهان چنان سمت و سویی یافته است، که اینک زندگی بشر و خود بشر، هدف و غایت شده است.و امروز در جهان یک نژاد و یک خانواده می زیند؛ “خانواده ی بشری”!
3- انتخاب آزاد، تنها در جهانی بی نیرنگ و خشونت و جنگ ممکن است.
4-تضمین امنیّت و حلّ و فصل مسائل مورد اختلاف، تنها از راههای سیاسی ممکن است؛ به عبارت دیگر استفاده از “سیاست عقلانی “، بر “سیاست زورگویانه ” اولویّت و پذیرش همگانی یافته است.
5-امنیّت جهانی از لحاظ عملی و نظری انحصار ناپذیر است؛ که مسأله ی “امنّیت ” امری متقابل، و متجلّی در روابط جهانی، و فریاد وجدان بشری است.
6-در عرصه ی سیاست جهانی باید مشی معتدل داشت و هنجار های انسانی متمدّنانه را با تکیه بر معیار های اخلاق همگانی بکار برد.
باری، همیشه اینگونه است که وقتی از دوره یی به دوره ی دیگر گام می نهیم، در این گذار، گاه بدیهی های دوره ی پیشین، غیر بدیهی می نماید، قاعده ها ی دوره ی پیشین، بدل به استثناءو استثناء ات دوره ی پیشین، بدل به قاعده می شود5. این، از نشانه های یک جهش بلند فرهنگی در تاریخ یک قوم و در تمدّن یک ملّت است. در تاریخ بشر بسیار از این اتّفاق درتمدّن، فکر و فرهنگ بشریّت رخ داده است، ما از دوران ماقبل مدرن به دوران مدرن گام نهاده ایم و نگرنده ی این دگر گونی عظیم هستیم، که پاره یی از بدیهیّات، غیر بدیهی، و پاره یی از غیر بدیهی ها، اینک بسیار بدیهی شده است. و علامت بدیهی بودن هم اینست که کسی در باره ی آن سؤال نمی کند و برای آن دلیل و حجّت نمی خواهد. وقتی دوران گذشته را با دوران جدید قیاس می کنیم تفاوتهای بسیاری میان آن دو می بینیم، تاریخ دانان و تمدّن شناسان بر این تفاوتها انگشت نهاده و آن را بیان کرده اند. آدمیان، بسیاردگرگون گشته اند و این دگرگونی آغاز تاریخ تازه یی است. همه ی آن تفاوتها را از بس آشکار و بسیار است، نمی توان بر شمرد.
وآری، افشره ی آنچه در شش فقره، آوردیم که خود دستاورد شیب و فراز بسیار اندیشه ها و تجارب، و یافته در بوته ی درد و رنجها و تلخ و شیرین ها است، شالوده ی زندگی نوین در خانه ی مشترک ملّتها در زمین گشت، و در کلام مقدّس “صلح” تجلّی یافت!؟
بیان این نکته ضروری است: گرچه این نیز واقعیّتی است، که توسّل به زور و جنگ، هنوز پایان نگرفته، امّاشیوه ی زور و جنگ، روز بروز رنگ غیر اخلاقیش نمایان گشته ودر زباله دان تاریخ و فراموشخانه ی فرهنگ بشری افکنده شده است!؟
در حال حاضر، گرایش به همکاری در میان دولتها وخانواده ی بشری روز بروز آشکارتر می شود، این گرایش بر اثر وابستگی متقابل ملّتها پدید آمده است و پیوسته در گسترش است؛ که نیاز و خواست انسان و آیینه ی شرف و کرامت انسان است!؟
اگراین حقیقت مقدّم را دریابیم که بقاءِ نوع بشر در عصر حاضر فقط با “همزیستی مسالمت آمیز” ممکن است، این نتیجه بدست می آید، که دیگرنباید بر خورد و جنگ را گرایش اصلی دوران معاصر تلقّی کرد!؟
آری، همه ی دستاورد های بعدی ما، یعنی گفتگو بجای بر خورد، برگزیدن راههای سیاسی بجای توسّل به زور، برای حلّ و فصل مسائل داخلی و بین المللی پیامد یک جهت گیری عملی بر اساس این نتیجه گیری است.
شاخصهای ششگانه ی گفته شده از زنجیره ی” اندیشه ی غالب در قرن بیست و یکم”، اهمّیّتی بسزا دارد، و از آنجا که نمایاننده و گشاینده ی بسیار پیچیدگیها ست، نیازمند باز شکافتن و توضیح است تا ژرفا و ابعاد آن شناخته شود.
باید روند رویدادها را با دید جامعه شناسی، و در بستر تاریخ نگریست6، یعنی بپذیریم که آن رویدا ها؛ تلخ و شیرین، پدید آمده ی مقتضیات زمان و مکان، و زاده ی افکار و اعمال انسانهاست. این دگر گونی و رخداد ها، در نهانخانه ی تاریخ می ماند و چراغ راهنمای ما در گذار پر پیچ و خم زندگی سیاسی _ اجتماعی می گردد.
تأکید ما بر” اندیشه ی غالب در قرن بیست و یکم” گوشزد کردن این امر است، که: بشر امروز با ضرورتها و واقعیّاتی تاریخی اجتماعی انسانی روبروست؛ آنسان، که هرآینه خود را نیازمند باز نگری و موشکافی می بیند.
و امّا آن واقعیّات که همچون ضرورت و وظیفه بر گردن هر فرد مسؤولیّت شناس است، اینست که: باید نقش فرد و جامعه و تأثیر متقابل آن دو بر یکدیگر را در چرخه ی تاریخی تکاملی، بشناسیم.
و لذا، با نگاهی اجمالی، امّا با نگرش علمی به حرکت جوامع بشری در بستر تاریخ، دیده می شود که:
تکامل جوامع انسانی را باید در روند یا روند هایی جست، که در آن قابلیّت اثر گذاری فرد انسان بر محیط اجتماعی افزوده می شود، یعنی چرخه ی تکاملی آن روند ها، چنان است که، پیوسته از اثر پذیری انسان کاسته، و بر اثر گذاریش افزوده می شود. و از این رهگذر، فرد انسان هرچه بیشتر، توانایی و مسؤولیّت خویش را در برابر جامعه می شناسد 7. آری انسان در روند تکاملی اجتماعی، جهانی تاریخی هم مسؤول است و هم توانایی انجام مسؤولیت را همچون یک وظیفه دارد.
پویه ی تکامل، همواره رو بسوی فزونی نقش اثر گذار و خلّاق فرد در جامعه دارد، و این نقش از راه فزونی تولید و مصرف اطّلاعات و منطق های نوین نمایان می شود.
با این تعاریف، می توان تکامل اجتماعی را همواره در دگر گونی و روندی دانست که طی آن “نظم تحکّمی ” سیاسی از طریق توزیع آگاهی ها به “نظم اقناعی” و مبتنی بر دانش مشترک مبدّل می شود.
اینک با توجّه به جریان تکاملی تبدّل “نظم تحکّمی”به “ نظم اقناعی ” و در نتیجه، تأثیر بیشتر فرد در جامعه است که می توانیم به تئوریزه کردن رابطه ی فرد با جامعه بپردازیم.برای تئوریزه کردن رابطه ی فرد با جامعه، هیچ چاره یی نداریم مگر آنکه نقش فرد و جامعه را در یک جریان تکاملی ارزیابی کنیم. بر این اساس می گوییم: فرد سمبل خلّاقیت و آگاهی و جامعه سمبل عادات و اطّلاعات است. آنچه که به خلّاقیت می انجامد، حاصل جهش آگاهانه ی درونی است که از راه دستگاه نقد و با آمیزه های تخیّل و تعقّل پدید می آید.درحالی که جامعه را می توان بعنوان یک کاسه ی اطّلاعاتی و با تمایل به عادت تعریف کرد، بنابر این تئوریزه کردن رابطه ی فردو جامعه، به معنی تئوریزه کردن رابطه ی خلّاقیّت با سطوح عادات جامعه است، هر چه این رابطه بتواند محصولات خلّاقیت فردی را در جامعه و لایه های ساکن جامعه توزیع کند، قدرت دگر گونی اجتماعی افزایش یافته است.
نتیجه ی این تحلیل آنست که:
اولاً- پویش جامعه از “نظم تحکّمی” بسمت “نظم اقناعی”است.
ثانیاً – فرد انسان که در این چرخه ارزش حقیقی خود را باز یافته است، از مرحله ی اثر پذیری به جایگاه اثر گذاری رسیده است، به تعبیردیگر، بشر امروز از پیله ی” مکلّف بودن” درآمده، و به جایگاه بلند “محقّ بودن” رسیده است!؟
ما در عصری زندگی می کنیم که انسانها بیش از آنکه خواستار فهم و تشخیص تکالیف خود باشند، خواستار درک و کشف خویشند!؟.
آری، بشر امروز آن را می خواهد و می خواهد بگوید، که اندیشمند فیلسوف بزرگ” عمر خیّام” گویی از زبان بشر دیروز و امروز گفته است: آخر کم از آنکه من بدانم که کیم8! یعنی: “آیا من کمتر از آن دریابم که خود را بشناسم و ارزشم را بدانم “و بعبارت دیگر این موضوعی که ما آورده ایم، و متناسب با آن، آنچه خیّام پیش کشیده، اینست که: انسان، پیش از هر چیز و پیش از هر خواهشی، و پیش از دست یازیدن بسوی نیازمندی ها و مقدورات محیط زندگیش، باید خود را بشناسد، و خود شناسی یعنی اینکه بشر، تواناییها و ارزشهای خویشتن را بداند و به منزلت و جایگاه خویش بعنوان موجودی اندیشه ور و خردمند پی ببرد، و آنگاه وظائفش را در مقام یک نیروی کاشف، تعیین کننده، سازنده و اثرگذار در جهان هستی، ببیند. گرایش به احیاءِ آرمان انساندوستی، نگرش بشر به خویشتن است، یعنی شناختن ابعاد انسانی و توانایی خویش. امروزه اندیشه ی نو مسلّط بر جهان است؛ اندیشه ی نو نگاهی است بر جهان از خلال انسان وحقوق و مصالح او. امروز انسان نقطه ی پرگار هستی، و مرکز حیات و تاریخ است. آری” انسان همه چیز است”.
اینک هدف والای سیاست بحق و انسانی، حفاظت از فرد انسان است.و دفاع از این “معیار سنجش” است که باید ملاک ارزیابی درباره ی امنیّت حقیقی کشورها و ملّتها باشد. بهر حال باید معیار بزرگتری را برای فرد انسان و کل بشر ملاک کنیم وتعمیم دهیم، معیار پذیرفته شده و “ جهان شمول “، انسان را مقوله ی اصلی می داند، البته مقوله یی بظاهر کوچک و برتر در همه ی ادوار تاریخ.لذا این ” معیار سنجش “ باید بر همه چیز انطباق یابد. و امّا باید دانست، که در تثبیت ارزش و والایی انسان، تا زمانی که ملّتها ارزشهای انسانی و اهداف مشترک و اصل احترام به حقوق همدیگر را نشناسند، هیچیک از مشکلاتشان گشوده نخواهد شد.
در جهانی که پیوسته دگرگون می شود، هر آینه، امید به زندگی و سرفرازی، در گرو همگامی با تحوّلات نوین است. امروز پا بپای پیشرفتهای شگفت انگیز در اکتشافات و اختراعات اندیشه ی بشر نیز دگرگون گشته است. این امر شتاب زمان را در پویه ی تکامل بشر نشان می دهد تا آنجا که امروز همه چیز دستخوش تغییر گردیده حتّی تعاریف درباره ی فرهنگ، سیاست، امنیّت، اقتصاد، آسایش، اخلاق و حتّی خود بشر نیز دگرگون گشته است. لذا جز در همگامی با این دگرگونی، که هر لحظه چهره ی دیگری به جهان می دهد نمی توان اندیشید و زیست!؟
برای تصویر معقول و نتیجه بخش از آنچه آمده است، چون مسائل مربوط به جهان نوین و پیامد های منطقی آنست، باید با دید جدّی تر و منطقی تر به آن مسائل بنگریم و بدانیم که بستر تحلیل اینگونه مسائل کاملاً با گذشته متفاوت شده است.
سیاست و اخلاق:
پیوند گسست ناپذیری بین” اخلاق انسانی و سیاست “ وجود داشته باشد، و انطباق معیارهای اخلاق انسانی بر سیاست لازم است. آری سیاست نیز در هنگامی انسجام خواهد داشت که بر بنیاد نیکی، عدالت و بشر دوستی و معنویّت استوار باشد. اکنون دیگر یک تصمیم سیاسی یا عمل دیپلماتیک غیر اخلاقی نمی توان یافت که بتواند پاسخگوی افکار عمومی یا دولت باشد. استوار نامه ی سیاست اخلاقی همان استوار نامه ی آدمهای اهل عمل است. نقطه ی اتّکاءِ ما تجربه است، تجربه انسان را متقاعد کرده است که سیاست غیر اخلاقی آینده ندارد. کارگزاران سیاست غیر اخلاقی، “انسان” را هیچ می انگارند، امّا برای اعمال و نظرات و برآوردن خواسته های خویش، فریبکارانه، سیاست را بنام مردم اعمال
می کنند، و البتّه در عمل مفهوم “انسان ” یعنی این بعد اساسی را زیر پا می نهند. در واقع، زمان بس درازی است که او را درسخن می ستایند ودر عمل وسیله می شمارند، نه “هدف حیات اجتماعی “، و دیریست که بگوشمان خوانده اند
که منافع دولت بر منافع همه مقدّم است، و منافع شهروندان و انسانها در درجه ی بعدی اهمّیت است. اینک زمان آن رسیده است که در یابیم ملّت “جمع اجزاء” نیست بلکه جامعه مجموعه ای بسیار پیچیده از افراد است که حقوق و رفاه وی رانمی توان در راه اصیل ترین مفاهیم قربانی کرد، امنیّت فردی، آرامش، رفاه، محفوظ بودن از خطر و داشتن اختیار خویشتن، بی آنکه آلت دست عناصر کور دل شویم از حقوق افراد ملّت است!؟
اکنون که دیگر این ناهماهنگی بر زمینه ی جامعه ی در هم ریخته، هویدا گشته است، یگانه راهی که به تقویت دولت می انجامد تقویت انسان و تأکید انسانیّت از طریق تجمّع هماهنگ منافع شهروندان و جامعه است، بی گمان تنها این روش می تواند حاصل سیاستی ملهم از اصول انسانی والا باشد.
سیاست:
خود سیاست در حال یک تحوّل دگرگون کننده است، دوران شکاف دیرینه ی بین چپ و راست گذشته است، آن
دو گانگی که با انقلاب فرانسه بوجود آمد، با رخداد هایی که در اروپای شرقی رخ داد و اتّحاد شوروی سابق فرو پاشید بپایان آمد. امروزه خط افتراق جدید بین دو گروه دیگر کشیده شده است، آنان که از جامعه ی باز و چند فرهنگی مبتنی بر حقوق بشر و حقوق شهروندان دفاع می کنند و آنان که می کوشند حصار پیرامون جامعه ی بسته را آجر به آجر بازسازی کنند، دیگر آن افتراق سیاسی سنّتی با الزامات واقعی دنیای جدید متناسب نیست. ما باید با سلطه ی یک گروه بر گروهی دیگر و اقدامات تلافی جویانه ی بی پایان مخالفت کنیم. در کشور ما باید همه، از فرصت و مجال برابر در همه ی شؤن برخوردار باشند، این تنها راه ساختن کشوری مقتدر و دموکراتیک است.
امنیّت:
امروز در پی دگر گونی ساختاری زاده از پیشرفت تمدّن، که خود نتیجه ی اهمّیت فزاینده ی علو م تکنولوژی و پیدایش همبستگی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، اطّلاعاتی، و وابستگی متقابل جهانیان است، دیگر تصوّرات رؤیا گونه ی کهن درباره ی امنیّت ملّی نظیر حفاظت از کشور، در هنگام خطر نظامی خارجی، متزلزل و باطل گشته است.
اینک نظام های متّکی بر نیروی نظامی نمی توانند احساس امنیّت کنند. اکنون این دولتها در موقعیّتی نامناسبند؛ زیرا آنچه عامل بقا و بالندگی در جهان امروز است، اقتصاد، علم، تکنولوژی، و اندیشه ی تعامل و تفاهم است، که در درون کشورها و در تأمین منافع ملّی نیز روزبروز اهمّیت بیشتر می یابد، و زرّادخانه هایی که با تلاش و صرف وقت وهزینه های سرسام آور پدید آمده است، دیگر پاسخگوی مسائل روز نیست، بلکه خود، سرباری است که باید برای رسیدن بار آرزوهای بشری امروز به منزل پیروزی، بر زمین افتد.
فضای باز:
در سالهای اخیر، اندیشه ی پیشرو – نو- اهمّیتی بسیار برای فضای باز قائل شده و آن را عامل اصلی و ضروری هر پیشرفتی اعم از مادّی و فکری و اجتماعی دانسته است امروزه در پهنه ی روابط بین الملل، “سیاست کلّی ” یعنی هدف غائی سیاست “ فضای بازسیاسی” است، که از اجزاء مفهوم کلّی صلح و امنیّت جهانی است، آری زمینه و بستر برای جلب اعتماد و اطمینان طرفهای مقابل و بلکه همه ی جهان، “فضای باز “است نه شعارها و تدابیر جزئی و زمانی، روند ایجاد فضای باز حتّی تا اعماق قلمرو امنیّت که در آن قایم با شک بازی جریان دارد، بسط یافته است.در فضای باز است که با بودن احزاب و آزادی آراء مردم، یعنی دموکراسی راستین، مردم در سیاست و سمت گیری بین المللی حاکمیّت و دولت نقش دارند و تصمیم می گیرند. منافع کشور حکم می کند که خواهان دفاع از فلسفه و سیاست نو باشیم، این منافع با ضروریات صلح و سعادت خانواده ی بشری پیوند دارد. بشر خواهان صلح است و خانواده ی بشری از اجتماع کشورها تشکیل شده است.
منافع ملّی:
آری امروز منافع ملّی با دگر گونیهای عینی جهان بهم وابسته و منسجم، و با تحوّل تمدّن مادّی و روحی پیوند نزدیک دارد، و این خود، مقوله یی متحرّک، پویا و پیوسته در دگرگونی است، علاقه ی ما به طرح مسأله ی حقوق انسانی ایجاب می کند که منافع ملّی خود را از زاویه ی دیگر یعنی از زاویه ی حقوق انسان بنگریم. آری می خواهیم که عادات و سنن و تعابیر تنگ نظرانه و انحصار گرایانه ی ناسیونالیستی با عنوان “جانبداری از منافع ملّی ” که برای نوع بشر، بسیار زیان آور، و بلکه خطرناک است و ارّه وار، اتّحاد جوهری تاریخی ملّتها را می گسلاند، و پیکر واحد بشر را چند پاره می کند. این واقعیّتی تلخ است و نباید فراموش کرد.امّا باید با این اعتقاد که در جهان تنها یک نژاد است و آن نژاد “بشر” است، اندیشه مان را انطباق جهانی دهیم. برای ارزیابی درست و تضمین منافع ملّی، باید گرایش های مسلّط، و نیز زمینه های بهبود در زندگی همه ی مردم جهان را بشناسیم. باید بپذیریم که هر طبقه یی، هر ملّت یا دولتی،
نمی تواند همه ی آمال خود را تحقّق دهد، مگر آنها را بدرستی با سعادت همه ی مردم جهان مرتبط کند.
تصویر جهان و جهانی شدن:
دیدگاه علمی امروز جهان را ملل بریده از هم با تحوّلات مستقل از یکدیگر نمی داند، بلکه ملّتها و نژادها و کشورها را با وجودگوناگونیهای متضادّو متفاوت، یکپارچه ویک آرمان می داند.دراین نگرش و تحلیل تفاوتها همان “تضادّ دیالکتیک”
است، مانند قطعات پازل با همان ناهمگونی صوری، مکمّل یکدیگر است، از مجموعه ی بهم پیوسته ی آنها، یک قطعه و یک شکل پدید می آید. در اینجا یک همگونی متکامل بر پایه ی همان ناهمگونی ها منظره ی کلّی جهان را می سازد؛ تا آنجا که روابط افراد و مسائل درون یک جامعه و یک کشور، انعکاسی از روابط عمومی آن جامعه و کشور، و آن هم از سوی دیگر متأثّراز فعل و انفعالهای جهانی است، و روابط قدرت درجامعه ی ایران نیز در این بستر توضیح پذیر است.
امروزه، پس از شکسته شدن قالبهای اندیشه و تحلیل کهن و سنّتی، و فرو ریختن اصول دگماتیک و باورهای مبتنی بر پندار های شخص در مرکز دایره ی قدرت، که عوامل درونی یا بیرونی را در تعبیر و برداشت مطلقیّت می نگرد، دیدگاه علمی جایگزین گشته است یعنی دیدن جهان به حکم واقعیّات متطوّرو عینی، که زمینه ی تحلیل منطقی می گردد.
مفهوم جهانی شدن به مجموعه ی فرایند های پیچیده اطلاق می شود که به موجب آن دولتهای ملّی بنحو فزاینده ای به یکدیگر مرتبط و وابسته می شوند و همین وابستگی و ارتباط است که برای مفهوم حاکمیّت ملّی و دولت ملّی مشکلاتی ایجاد می کند.
جهانی شدن در حقیقت یکی از مراحل پیدایش و گسترش تجدّد و سرمایه داری جهانی است9. امّا امروزه جهانی شدن بیشتر بر ابعاد سیاسی، فرهنگی و اجتماعی اطلاق می گردد، و بهر حال، جهانی شدن همچنان با گسترش سرمایه داری در سطح جهان مرتبط است و برخی نیز فرایند دموکراتیزاسیون را یکی از وجوه اصلی جهانی شدن می دانند.فرایند جهانی شدن را معمولا در چهار حوزه ی فنّی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی مطالعه می کنند. در حوزه فنّی و تکنولوژیک، از وقوع انقلاب صنعتی سوم سخن می رود، اینک انقلاب صنعتی سوم در پایان قرن بیستم تحوّلات اساسی در حوزه ی ارتباط، مصرف و اطّلاعات به همراه آورده است، تکنولوژی اطّلاعاتی شامل شبکه های اطّلاعاتی کامپیوتری، کمیّت و کیفیّت اطلاعات قابل دسترسی را به شیوه ای انقلابی و بی سابقه دگر گون ساخته است، در نتیجه ی این تحوّلات، فاصله ی مکانی و جغرافیایی معنی خود را از دست می دهد، این همان چیزی است که برخی نویسندگان آن را “دهکده ی جهانی الکترونیکی “نامیده اند.
در حوزه ی اقتصادی بتبع تحوّلات فنّی مذکور تغییرات بی سابقه رخ داده است، امروزه توفیق اقتصادی در داخل به معنی توفیق در کسب موقعیّتی مطلوب در بازار بین المللی است بطور کلّی در نتیجه ی فرایند جهانی شدن، ویژگیهای اصلی دولت ملّی، در حال زوال است.
صلح و مسالمت، سمت گیری حاکم شده بر جهان
اصل همزیستی مسالمت آمیز که در سال ۱۹۱۷ با انقلاب سوسیالیستی مطرح شد امروز برای ادای این منظور کافی نیست، محتواءِ این اصل با مفاهیم جدید پر شده است، آن مفاهیم، امروزه، اصل عام ّ مشارکت، همکاری، درک متقابل و تأثیر متقابل در درجه اول اهمّیت قرار دارد.
ژرفترین و نوید بخش ترین اندیشه ی سمت گیری حاکم شده بر جهان که امروز از وجدان زخم دیده امّا تکان خورده ی بشریّت، بر خاسته و بر جهان سایه ی امید افکنده و در اجاقهای خاموش آوارگان و درد مندان، بارقه ی نوید دمیده است، بیزاری از جنگ و گرایش بصلح است. جنگ نمایش انحطاط بشر، و حاصلش، کشتار و ویرانی و بر باد رفتن دستاوردهای مادّی و فکری در گذار از رنج و تلاش سالیان در راه زندگی و هستی، و برای بر خورداری از خوان گسترده ی بیدریغ زمین است، و صلح، افق زندگی و طلیعه ی امید و عشق و کامرانی است. ملّت ایران نیز، بیرون از این چرخه ی تلخ و شیرین روزگار نیست؛ بسیار تجارب و خاطرات تلخ از جنگ در حافظه دارد، و بس پند از تاریخ بر گرفته است، و اینک بر آنست تا گام بگام و دست در دست، همراه دیگر آزادگان و آزادیخواهان کبوتر صلح را در آسمان دوستی پرواز دهد و پنجره های بسته را بسمت آینده ی روشن و تابناک بگشاید.
با دگرگونیهای پر شتاب اوضاع جهانی و ظهور پدیده های نوین، فرارسیدن عصر جدید، محتوم شده است. ضرورت ایجاد دگر گونی و یافتن راه حلّ بشدّت احساس می شود، و هدف این ضرورت از میان بردن کژیها و کاستی ها است، که خود بهترین راه تقویت و ماندگار کردن انقلاب و نظام است.
در پایان یادآور می شویم که راهبرد و چکیده ی آنچه گفته شده است چنین است:
برای رد ه بندی رویدادها و مسائل، و برای استنتاج آنچه گفته شد، باید اوضاع جهان و آنچه را که گرداگرد ما
می گذرد؛ تصویر کنیم؛ و آن، اینست که:
۱- دگرگونیهای شگرف در جهان امروز و پیامد ها و رویدادهای متناسب با آن، نه حدس و گمان، که واقعیّت انکار ناپذیر شده است.
۲- در آغاز امر، و در چنین زمینه یی که مستلزم بر خورد و چاره جویی ناگزیر و منطقی ما بود، کژها و کاستی های ما سربرآورد، و بعنوان تلاش در راه حلّ گذر از بحران و همراهی با جهان نوین، خودنگری و تجدیدنظر در برابر ما همچون ضرورتی حیاتی رخ نمود.
تز “اصلاحات ” همچون یک ضرورت عینی و اجتناب ناپدیر برای غلبه بر بحران؛ بحرانی که امنیّت و مصالح کشورمان را تهدید می کند پیش روی ما پدیدار گشته است، پس باید برای رهایی از بحران و جانماندن از کاروان، آنرا که لازم است بپذیرم!وگرنه ناگزیر خواهیم شد تاآنچه را که نباید، گردن نهیم ؟!
مستندات
۱) قرآن کریم، سوره شورا، آخرین آیه
۳و۲) کتاب تاریخ بیخردی، اثر باربارا تاکمن، ترجمه حسن کامشاد، انتشارات کارنامه
۴) کتاب تاریخ جهان نو، اثر رابرت روزول پالمر، جلد دوم، فصل تاریخ ایسم، ترجمه ابولقاسم طاهری،، انتشارات امیرکبیر
۵) کتاب ادب قدرت، ادب عدالت، اثر عبدالکریم سروش، صفحه ۱۰۰
۷و۶) کتاب تغییرات اجتماعی، اثر گی روشه، ترجمه دکتر منصور وثوقی
۸) مصرع شعر، منسوب به خیام
۹) کتاب جامعهشناسی معاصر، اثر کیت نش، ترجمه محمد تقی دلفروز، با مقرمه دکتر حسین بشیریه (در مقدمه مسآلهٔ جهانی شدن)
بر هم میهنان و خوانندگان این نوشته، سبب نگارش پوشیده نماند!؟ زمان و زندگی بشر، و بتبع آن، حتّی ابزار و اندیشه ی بشر بشدّت دگر گون گشت و بویژه در قرن بیستم و طلیعه ی قرن بیست و یکم، این دگر گونی چشم و خرد را حیرت زده کرده است. کتاب زندگی بشر در جهان و منطقه ی ما ورق خورده است. امّا کشور ما در چهارمین دهه ی انقلاب، و گذر از هشت سال جنگ تحمیلی ویرانگر و ادامه ی رویارویی فرسایشی به یکباره شخصیّت و منش مردم ما را بتباهی کشانده، و پیامد های مخرّب آن، در جامعه ی ما و در ابعاد اقتصادی، فرهنگی، آموزشی، اخلاقی پدیدار گشته است. بدیهی است که این وضع، امری تحمیلی و فراتر از توان تحمّل مردم ما بوده است. امّا بدتر آنست که در داخل کشورمان عناصری افراطی تند رو و همگام با جریانات ارتجاعی منطقه و کارگردانان صهیونیست و امپریالیسم غرب، در این کوره می دمند و نمی گذارند ملّت ما از این رودر رویی بحران زا و نفرت انگیز بیرون آید.و امّا در این روزهای حسّاس و تعیین کننده، که جهان بسمت صلح و آرامش می رود و گفتگو ی ما با غرب در میان است، ملّت ما خواستار است که این شرایط مناسب و این فرصت تلایی از دست نرود تا ما هم بصلحی شرافتمندانه و آرامشی که سخت بدان نیازمندیم برسیم.