حرف اول

نویسنده
پریا سامان پور

دیگر حتی میهن و غربت هم توفیری ندارد که عده ای چون “حسین باغی” ها و “ محمد خواجوی” ها در وطن فراموش بودند و برخی چون “ژاله کاظمی” ها و “فرشید فرزان” ها در تبعید… حرف اول از نابودی هنر دوبله ی ایران…

 

صداهای خاموش…

 

“حیدر صارمی” درگذشت، مردی که با اقتدار غریب آوایش، هم نوستالژی پدرانمان را رقم زده و هم بر خاطرات “صبح جمعه ” ی کودکی سیاه و سفید ما سایه افکنده است و در این میان ما باز هم درکند و کاو اعماق خاطرات تکه پاره ی کودکی و در یاد آوری فیلمها، کارتونها وسریالهای رادیویی و تلویزیونی، به یاد تارهای صدایی می افتیم که دیگر به ارتعاش در نمی آیند، لبهایی که دیگر تکان نمی خورند و آواهایی که دیگر شنیده نمی شوند. صداهایی که همگی درعزلت و انزوا خاموش شدند.

اما آنچه آدمی را محزون و مایوس می سازد، تکرار این قصه ی پردرد است، امروز صدای خالق “جانی دالر”، و دیروز صدای گرم “منصور غزنوی” با آن لرزش اندکش در قعر. کسانی که حتی گاه برای عشق به دوبله و صدا، سیگار را هم برای همیشه به گوشه ای نهادند و خود را غرق در هنرشان کردند، اما در مقابل گرمای نفسشان جز سردی و بی مهری از روزگار ندیدند.

دیگر حتی میهن و غربت هم توفیری ندارد که عده ای چون “حسین باغی” ها و “ محمد خواجوی” ها در وطن فراموش بودند و برخی چون “ژاله کاظمی” ها و “فرشید فرزان” ها در تبعید. “عزت الله مقبلی” هم اویی که با صدای مهربان و دل نشینش “اولیور هاردی” را برای همه ی ایرانیان ملموس و آشنا ساخته بود، در حالی در لندن دیده از جهان بست که جمهوری اسلامی داغ فرزند را هم بر دلش گذارده بود.

 از طرفی “عبدالله بوتیمار” که پس از بازگشت به ایران مطرود، تنگ دست و خانه نشین شده بود، هم اکنون با مرگ دسته و پنجه نرم می کند و از طرف دیگر، از هنر دوبلاژ که روزی فاخر و پر صلابت بود، امروز چیزی جز یک پوسته ی بی روح باقی نمانده است. چرا که باقی مانده ی نسل طلایی دوبله ی ایران هم در این وانفسا به ناچار راه عزلت، مهاجرت و خانه نشینی پیش گرفته اند و مشخص نیست که آینده ی دوبله ایران که روزی از بهترین های جهان به حساب می آمد چه خواهد بود.

حقیقت تلخی است پایان پدیده هنر و هنر پروری در ایران. ازهنر فرش گرفته که فقط با ذکر آنچه داشته ایم به بودنش دلخوشیم تا هنرهایی چون موسیقی و نقاشی که لحظه به لحظه با افول ستارگان و تبعید های پی در پی رو به انحطاط می روند.

چه می توان گفت از حکومتی که همواره دست به دامان تمجید از هنرمندان درباری ست، آنهایی که با هنر بیگانه اند و در ازای انبان شدن جیبهایشان، سنگ حکومت هنر ستیز را بر سینه می زنند.

و تا اوضاع بر این منوال است، ما را نصیبی جز اندوه و آه بی سبب نخواهد بود، تو گویی فغان اخوان، وصف حال امروز ماست:

اینجا که ماییم سرزمین سرد سکوت است

بالهامان سوخته ست، لبها خاموش

نه اشکی، نه لبخندی،و نه حتی یادی از لبها و چشمها