بابی ساندز و کوچک جنگلی

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

فکر می‌کنید این چه مرضی است که ما مثل اطفال زیر پنج سال در سیاست خارجی و داخلی و فرهنگ و اقتصاد براساس لجاجت با دیگران تصمیم می‌گیریم و رفتار می‌کنیم؟ یک دفعه چپ افراطی می‌شویم در دقیقه هشتم ساعت شش عصر روز سوم آبان ۱۳۵۹ و تصمیمی می‌گیریم در حالت عصبانیت که تا چهل سال همان تصمیم احمقانه می‌شود قانون و یکی از اصول سیاست خارجی کشور ما. بدون این که نه سابقه تاریخی مشترک با ایرلند داشته باشیم و اصلا بدانیم فرق ایرلند و اسکاتلند و انگلیس چیست، بر سر یک اعتصاب غذایی که یک زندانی در این کشور کرده، یعنی آقای بابی ساندز، یک دفعه این جوان ۲۷ ساله نقشی در تاریخ ما پیدا می‌کند که ستارخان و باقرخان و کورش و داریوش هم چنین نقشی در تاریخ ایران نداشتند. بعد هم نام یک خیابان می‌شود بابی ساندز و اتفاقا از لج انگلستان اسم خیابان چرچیل را هم بابی ساندز می‌گذاریم. هیچ دلیلی هم نداریم جز اینکه دوست داریم اسم خیابانی را بگذاریم “بابی ساندز” که سفارت انگلیس توی همان خیابان است. که از قضا اسم درستش هست بریتانیا که روی تابلویشان هم هست و در نامه های رسمی هم که بهشان می نویسیم از همین نام استفاده می کنیم اما در مقابل بوق مردم که می نشینیم می شود می شویم مش قاسم و این ها می شوند انگلیسیا. باری همزمان با بابی ساندزد اسم خیابانی را که سفارت شوروی در آن قرار دارد، می‌گذاریم خیابان “کوچک جنگلی” و اسم خیابانی که سفارت فرانسه در آن است می‌گذاریم خیابان “نوفل لوشاتو” و اسم خیابانی را در تهران می‌گذاریم “خالد اسلامبولی” تروریستی که انور سادات را کشت، آن یکی را هم می‌گذاریم “فتحی شقاقی” که یکی دیگر را ترور کرد.

بگو مرض داری چشم در چشم فرنگی‌ها همان چیزی را بگوئی که طرف از آن بدش می‌آید؟ حالا نمی‌شود اسم بابی ساندز را روی یک خیابان به فاصله دو کیلومتر آن طرف سفارت بریتانیا بگذاری که این سفارت مجبور نشود از دری که به این خیابان باز می‌شود رفت و آمد نکند؟ و از این گذشته، چه می‌شود که اسم گذاری یک خیابان به نام “خالد اسلامبولی” که نه کسی او را می‌شناسد، نه اهمیتی در تاریخ دارد، نه به سیاست امروز مصر ربط دارد، باعث می‌شود که سیاست خارجی ایران در برابر مصر تحت الشعاع نامگذاری یک خیابان قرار بگیرد. بعد وقتی حکومت مصر هم تغییر می‌کند و ایران تصمیم می‌گیرد بهترین رابطه را با مصر برقرار کند، فقط بخاطر اینکه نام یک خیابان تغییر نکند، حاضریم هزار نوع قسم و آینه بخوریم که مخالف هستیم اما چکار کنیم بچه اند دیگه . بعد هم با گردن کج از طرف بخواهیم شما بزرگواری کنید و مهلتی بدهید تا ما مستقر شویم. نه اینکه اسم گذاری یک خیابان موضوع مهمی در ایران باشد، مگر ۲۵ شهریور روز آغاز سلطنت آخرین پادشاه نبود ، بعد از انقلاب همین میدان می‌شود « میدان رضایی‌ها» بخاطر اینکه خاندان همگی مجاهد رضایی پنج نفر را ترور کردند و از این نظر قهرمان موقت تاریخ ایران محسوب می‌شدند، بعد که مجاهدین خلق درگیر شدند با حکومت و رهبران کشور را منفجر کردند، اسم میدان شد هفت تیر. حالا اگر پنج سال دیگر اگر سلطنت طلبان حکومت را به دست بگیرند، اسم همین میدان می‌شود میدان شمس، اگر طرفداران مصباح یزدی همه حکومت را بگیرند، اسم این انقلاب می‌شود میدان نارنجک، اگر سبزها حکومت را بگیرند، اسم میدان را می‌گذارند « میدان ۲۲ خرداد» اصلا انگار نه انگار میدان قرار است پانصد سال باقی بماند، انگار قورمه سبزی است که دوست نداری، سفارش مرصع پلو یا کشک بادنجان می‌دهی.

یک روزنامه انگلیسی نوشته که مخالفان بازگشائی حکومت بریتانیا، در رستوران بابی ساندز تهران برای لندن پیام ارسال می‌کنند. بعد هم همین روزنامه نوشته که در این رستوران مخالفان سیاست بریتانیا جمع می‌شوند. بیچاره‌ها فکر می‌کنند در ایران این چیزها جدی است. مخالفان سیاست انگلستان در ایران در همه خانواده‌های ایرانی و بخصوص ایرانیان مقیم لندن هستند، از جمله خود دائی جان ناپلئون که در هر خانواده حداقل یکی داریم. و صد البته که ما در همان حال که دشمن خونی انگلیس هستیم، از زندگی در آن کشور هم بدمان نمی‌آید. حالا اینها به درک، به قول همین روزنامه انگلیسی چطوری می‌شود که در ایران اسم کسی که اعتصاب غذا کرده می‌گذارند روی همبرگر فروشی؟ این بیچاره که اگر می‌رفت همبرگرفروشی که در اثر اعتصاب غذا نمی‌مرد.

 

اگر آلزایمری‌ها نبودند

در واقع زندگی سخت می‌شد اگر آلزایمر نبود. یکی از لذت‌های بزرگ زندگی زمانی دست می‌دهد که آدم در شصت هفتاد سالگی دچار آلزایمر می‌شود و تازه متوجه می‌شود زندگی چقدر زیباست و چقدر گذشته قشنگ بود. اصلا بخش مهمی از نوستالژی ما ناشی از آلزایمر است. دو سه روز قبل شماره جدید مجله کاریکاتور خط خطی منتشر شد. در این نشریه یک کاریکاتور با مزه چاپ شده، خبر این است که اعلام شد که در ایران ۶۰۰ هزار نفر آلزایمر دارند، کاریکاتور احمدی نژاد منتشر شده که بشکن می‌زند و خوشحال است و می‌گوید “آخ جون! ششصد هزار تا رای جور شد.” کاریکاتور قشنگ و خوش فکری است. از آن کارهایی است که هر شش ماه یک بار در فضای طنز و کاریکاتور کشور منتشر می‌شود. دست‌تان طلا.

 

کلوا و اشربوا حتی زرتم المقابر

حالا پریود رئیس دیوانعالی کشور به کنار، علم الهدی خودش یک معجزه است برای کشور ما. چنان گفته که “امام هدفش این نبود که ما تنها بخوریم و بپوشیم.” انگار کت و شلوار و کراوات و پایپون می‌زند و کفش واکس زده می‌پوشد و لباسش را اتو می‌کند و لباس برایش اهمیت دارد. یا مثلا استیک را با کارد و چنگال و سس مربوطه می‌زند به بدن. انگار نه انگار که لباس‌اش همان شلوار شبه پیژامه است و لباس‌اش مقادیری پارچه که وصل شده به دو تا آستین. خب! برادر عزیز! اصلا مگر پوشیدن برای حضرتعالی مهم است که بخاطرش کسی انقلاب بکند یا نکند؟ و از این گذشته، امام هدفش برای شما این نبود که چی بپوشید، برای آن چهل میلیون زنی که هدف امام از انقلاب این بود که آنها چی نپوشند و چی بپوشند، از قضا تنها کاری که انقلاب کرد همین بود.

آیت الله علم الهدی همچنین گفته “مدرنیته به اسم دموکراسی خون مردم را به شیشه کرد.” چطوری؟ با وحشتناک ترین شکل. مثلا؟ مثلا همین که مدرنیته مردم را مجبور کرد که کفش پای‌شان کنند، مدرسه بروند، به جای بالا رفتن از درخت از پله ساختمان بالا بروند، به جای اشاعه دستآوردهای انقلاب در پخش درخت و توی بیابان، در دستشویی کارشان را بکنند، به جای خوردن آب از جوب با کف دست، با لیوان از یخچال آب بخورند و بقیه کارهای وحشتناکی که خون انسان‌هایی مثل علم الهدا را توی شیشه می‌کند. یعنی واقعا زمانه بدی شده، اصلا فکرش را می‌کردید که یک روز مجبور شوید به قاشق و چنگال غذا بخورید؟ این ننگ را به کجا ببریم، چرا اینا؟ چرا اینجا؟

 

شهرام جزایری آزاد شد

شهرام جزایری میلیاردری که وقتی به زندان می‌رفت، جزو ثروتمندان بزرگ ایرانی بود و پولی که متهم شده بود که از طریق راههای غیرقانونی به دست آورده، بیشترین پولی بود که یک تاجر ایرانی از راههای غیرقانونی به دست آورده، و بعد از یازده سال وقتی از زندان آزاد شد، مبلغ ثروتی که به فساد در آن متهم شده بود، دیگر پول خورد دزدیهای دست دوم مقامات کشور است، بالاخره بعد از یازده سال از زندان آزاد شد. براساس پژوهشهای تاریخی شهرام جزایری اولین ایرانی است که بعد از زندانی شدن، بدون اینکه تحت فشار استکبار جهانی قرار بگیرد، اعتصاب غذا کند، تحصن کند، شهر را به هم بریزد، در زندان خودکشی کند، یا هر چیز دیگری، از زندان آزاد شده است. آزادی شهرام جزایری را به او و خانواده‌اش تبریک می‌گویم.

 

جوک روز: این مردهای خائن کثیف

زنه تو تاکسی داشت مثل ابر بهار گریه می‌کرد.

گفتم: خانوم چی شده؟

گفت: هیچی! مردا همه شون خائنن.

گفتم: چرا؟

گفت: دوست پسرم فهمیده نامزد دارم، دست به یکی کردن به شوهرم بگن.

بدجور بغض گلومو گرفت. خدا صبرش بده