که “اهل اصیل آب” است
مهدی خطیبی
با شما هستم، ای مردم شهر !
نام من جعفر، فامیلم کوش آبادی است
همسری دارم و فرزندی نامش کاوه
شرح حالم روشن [1]
من و جعفر کوش آبادی…تابستان 1383 خورشیدی. میگون
شعر در سرزمین مان – ایران شهر – همواره همچون سنگری بوده است برای حفاظت از ارزش های والای انسانی. اساسا این نگاه در شرق حضوری فراگیر دارد، چنان که “معین بیسیسو[2]” در شعر “مهتاب حنوط زده” می سراید :
جنگ افزار من،
چکامه است
که به دنبال یک روزنامه می گردد
و این جنگ افزار شاعران شرق همواره پشتیبان ارزش های ملی و گاه انسانی – جهانی بوده است.
جعفر کوش آبادی نیز یکی از پاسداران ارزش های والای انسانی است که به تعبیر دوست شاعرم “علی رضا صدفی (آتش)” همواره در جان شورمندش، “اضطراب عدالت” داشته است. او به شعر چونان جنگ افزاری می نگریسته که ارزش های والای انسانی را محافظت می کند از این رو واهمه ای نداشت که زمخت ترین واژگان را در شعر خود جای دهد :
نتوانستم دیگر
به تماشای عبث خود را تخدیر کنم
نتوانستم در کنج اتاق
چون فلان آقا صیقل گر شعرم باشم : ریز تراش
شعر در من فریادی بود که درون توفان سر می دادم
و به رغم دشمن
ره به گوش شنوا هم می برد
سخنی ساده و راست
همچو تیری که نشیند به هدف
و بدین کارایی
چه غم از واژه ی سنگین و زمختم می بود؟[3]
کوش آبادی شعر را با دوبیتی های عاشقانه آغاز کرد که نمونه هایی از آن را در کتاب « دوبیتی های شاعران امروز [4]» می توان دید. حتی به روایت این کتاب، کوش آبادی تخلصی هم داشته است : افق. این شخصیت در روایت علی اشرف درویشیان در کتاب “سال های ابری” هم حضور دارد : افق= کوش آبادی
او خود در زندگی نوشتی که به تشویق من و همسرش نوشت، به نخستین شعری که سرود اشاره می کند:
معلم انشاء کلاس چهارم ابتدایی از شاگردان می خواهد که دریا را توصیف کنند و جعفر کوش آبادی در دفتر کاهی چهل برگ زیر موضوع انشاء می نویسد :
دریا نرفته ام هنوز و نسیمش نخورده ام
چه نویسم برای تان مگر از خیال دلم [5]
و این آغاز حرکتی شد. اگر چه کوش آبادی با اضطراب عدالتی که در جان داشت از توصیف طبیعت به توصیف عریان عینیات تلخ اجتماعی یا به تعبیری دیگر، حقیقت اجتماعی پرداخت. حقیقتی که هر لحظه در جامعه جریان داشت، حقیقتی صریح، قاطع، تلخ و سیاه که شاعر نمی توانست در برابر آن سکوت کند. او خود می نویسد :
“منِ جوان یک لا قبا که از تبار این نسل و میراث دار آن بودم، چگونه می توانستم ساکت بنشینم و ریز تراش واژه ها و محفل نشین فرم گراها و موج نویی ها باشم؟ می خواستم زبان همه ی آزادگان باشم. می خواستم با واژه ها و عملم به هر طریق ممکن از زندان ها نقبی به سوی رهایی بزنم و با پرندگان عاشق هم آوازی کنم. برای من شعر یا شب نامه یا جریانی که راه بر این خواسته می گشود، چه فرقی می توانست داشته باشد[6].”
این واقعیتی است که شعر کوش آبادی هم آن را گواهی می دهد. او کوشید با توصیف حقیقت موجود با ساده ترین کلمات که گاه زمختی آن چهره می نمود، برای مردمی سخن بگوید که فاصله ها را می بینند اما نمی توانند سخن بگویند.
شعر کوش آبادی در هدفی که داشت مانند شعر شاعران عصر مشروطه، خاصه سید اشرف الدین گیلانی است. به دیگر سخن شعر کوش آبادی در چیستی و هدفی که در نهان گاه آن است، ادامه دهنده شعر مشروطه است. اگر چه خود، هیچ گاه با این قیاس موافق نبود و همواره نیز با شنیدن آن، روی ترش می کرد. البته این واقعیت را نباید از نظر دور داشت که در شیوه های بیانی، شعر کوش آبادی و سید اشرف الدین گیلانی، دو جهان متفاوت اند.
اگر سید اشرف الدین گیلانی شعر را به عنوان وسیله ای برای خبر رسانی در نظر گرفته بود اما کوش آبادی در برهه ای خاص باور داشت که “اینک نیاز شعر شمشیر بودن است (7) “
خسرو گلسرخی در نقدی[8] بر کتاب “ساز دیگر” کوش آبادی می نویسد:
” همچنان که سالها پیش نیما داشتیم و شاملو. و در جوارشان محمد علی افراشته، که عینیت ها و واقعیات زندگی را به شعر و طنز می کشید، حالا کوش آبادی را داریم با این تفاوت که افراشته گرفتار سنت شعری بود و کوش آبادی نیست(9) “
کوش آبادی از کودک خیالی های حسرت زا آغاز کرد. خاطرات دوران کودکی با رنگی خیال انگیز که همراه با فاصله طبقاتی و فقر بود، در شعر او حضوری قاطع دارد. شعر « پیوند یادها » روایتگر آن خاطرات و کودک خیالی های حسرت زای اوست. اساسا کوش آبادی در زندگی خود نیز هیچ گاه کودک درونش را فراموش نکرد. اگرچه این کودک درون در شعرش، خاصه در نخستین مرحله از شکل گیری آن، راوی حسرت و اندوهی است که امروز هم ملموس و عینی است.
کوش آبادی در نخستین کتابش – ساز دیگر- به توصیف کودک خیالی های حسرت زای خود می پردازد اما این تمام رویکرد شاعر در این کتاب نیست. گام بعدی او توصیف حقیقت موجود است آن چنان که بود و هست : خشن، زمخت و تلخ. اساسا جنبه ی عینیت گرای شعرها غلبه بر ذهنیت گرایی دارد اگر چه در کتاب های بعدی اش رنگ رؤیا پردازانه ی رمانتیسیسم انقلابی بر آن سایه می افکند.
در “کوچک خان” فریاد می زند. فریادی که در آن دعوت به مبارزه، صریح و قاطع شنیده می شود. در این شعر 302 سطری شاعر 42 بار از فعل امر “برخیز” استفاده کرده است.
“چهار شقایق ” اگر چه در ادامه ی همان نوستالژی ساز دیگر است اما شاعر دیگر به توصیف صرف حقیقت موجود نمی پردازد بلکه گذشته از پاسداشت خون شهیدان، خشم و خروش خود را از یک سو نثار حکومت وقت و از دیگر سو نثار روشنفکران جبهه مخالف می کند.
در “ سفر با صداها ” اما شاعر باز حقیقت موجود را توصیف می کند اگر چه شاعر پر خروش کوچک خان و چهار شقایق، این بار با آرامش و تأنی، همه را به اتحاد و همدلی دعوت می کند. اگر چه در لابه لای سطرها و حتی برخی شعرها می توان زبان شکوه گر او را نیز دریافت و شنید .
شیوه بیانی کوش آبادی اگر چه به تعبیر دکتر شفیعی کدکنی [10]، بیانی منطقی است اما به راحتی می توان ایماژ های شاعرانه را که از یک سو بر کودک خیالی ها و از دیگر سو با یاری دم دست ترین کلماتی که در گفت و گوی عامه مردم یافته می شود، به بیان شعرش رنگی و شکلی می دهد، دید گو این که تصاویر به دست آمده تا به امروز در شعر نیمایی سابقه ای نداشته است. تصاویری از این دست :
چغندر پخته ی خورشید، تپه های چو پستان بند، ماه چون توپ والیبال
در کنار این تصویر که ریشه در کودک خیالی های شاعر دارد :
ماه، چون کودک بازیگوشی
از درختان بادام می آمد بالا[11]
اساسا حوزه کلی تصویرهای او از ساز دیگر تا در آینه، حوزه تشبیه است. پس به راحتی می توان به این نتیجه رسید که شیوه بیانی او بر تشبیه استوار است آن هم تشبیه با حفظ ادات. در همین چند نمونه بنگرید : تپه های چو…. ماه چون…. ماه، چون کودک…..
شعر کوش آبادی در بیشترینه آثارش و در ادوار مختلف شاعرای اش، ساختی حرفی – روایی دارد. این روایت در عرصه زبان نمودی ندارد بل با دیالوگ های شخصیت های گوناگون حضور خود را اعلام می دارد. دیالوگ هایی که در سطح زبان، همانند اما در درونه محتوایی متفاوت می نماید. یکی از شگردهای او آمیختن صداهای مختلف که هر یک نماینده یک تیپ اجتماعی اند، است. تکثر صداها و آمیختن آن ها مسأله ای است که پس از کتاب “سفر با صداها” نضج می گیرد. این صداها نمایندگان گروه های مختلف جامعه اند : کارگر، چاپچی، روشنفکر، شاعر، بقال و…شعر “سفر با صداها” از دفتری به همین نام و “در بیمارستان شهدا” از دفتر در آینه دو نمونه خوب از این شگرد اوست.
« دفتر در آینه » آخرین کتابی است که از او چاپ و منتشر شده است. در نخستین نگاه تأثیر و تأثر او از شاعران همعصرش را می توان در این مجموعه یافت. اگر چه دغدغه های همیشگی او را نیز می توان در لابه لای سطرها و حتی شعرهایی که از دم تیغ هم گذشته و به شکلی مثله نمایان شده اند، یافت.
در شعرهای چاپ نشده اش، آنچه من خواندم و شنیدم. شاعر به شعرهای کوتاه توصیفی گرایش پیدا کرده بود. یک تصویر بکر که آبشخور آن طبیعت یا مکاشفه درون است.
کوش آبادی در عرصه شعر کلاسیک یک مثنوی دارد. برکنار از دوبیتی هایی که اشاره کردم. یک ترانه با آهنگی از محمد رضا لطفی و با صدای شهرام ناظری به نام او ثبت شده است و یک شعر بلند نیز با همان نگاه خاص خود برای نوجوانان سروده به نام “اژدهای سیاه” اما با همه ی این ها او به گواهی آثارش شاعری است نیمایی که در تمام ادوار شاعری اش دغدغه های اجتماعی داشته است. و دربرهه ای حتی نماینده شعری بوده است که نام آن را سلاح[12] گذاشته ام.
اما نثر او حکایت دیگری دارد…
شعر و نثر جعفر کوش آبادی دو جهان متفاوت اند. هر چقدر شعر او همراه با سادگی و صراحت است، نثرش اما همراه با صنعت گری و شگردهای زبانی و بیانی جالب است. توصیف های درخور، شخصیت پردازی های زیبا، گذشته از همه این ها زبانی مطنطن که تکیه بر سنت دارد اما از زبان کوچه و بازار هم غافل نیست. گذشته از روایتی که در کتاب شعر متعهد ایران از او چاپ شده است، من چند مونولوگ زیبا هم از او خوانده ام که تبحرش را نمایان می کند.
عجبا ! شعر و نثر او در ساخت، دو جهان متفاوت اند که دو چهره از کوش آبادی را نمایان می کند.
کوش آبادی همواره از من ِ جمعی سخن گفت اگر چه در آخرین دفتر شعر او – در آینه – می توان حضور حسرت واره های جوانی را یافت:
آیا به یاد می آری
در کوچه آن جوانک عاشق را
که پشت میزهای قهوه خانه ی بازار سید اسماعیل
دیوانه وار با ورق روز و ماه و سال بازی کرد
و روزهای خوب زندگی اش را باخت؟ [13]
البته او روزهای زندگی اش را نباخت. او آنچه بود، نمود. صادقانه زیست و صادقانه سرود چرا که به این حقیقت ایمان داشت :
تا اوج ؟ نه
تا قله ؟ نه
تا آرزوی مردم شهرم صعود خواهم کرد
[…]
من
با مردمم
با خستگان راه گشایی که هیچ گاه
از ره نمانده اند [14]
یاد و خاطره اش جاودانه باد
بامداد یک شنبه چهارم بهمن یک هزار و سی صد و هشتاد و هشت خورشیدی
تهران
پی نوشت ها :
1- برشی از شعر من چه بودم، چه شدم، از دفتر سفر با صداها
2- muin bisisu
3- برشی از شعر من چه بودم، چه شدم، از دفتر سفر با صداها
4- بنگرید: دوبیتی های شاعران امروز، به کوشش مجید شفق، انتشارات آفرینش، چاپ دوم 1373 ص 493
در این کتاب سه دوبیتی لطیف از کوش آبادی دیده می شود که ذکر آن ها خالی از لطف نیست :
لذّت
چو عریان گشت آن همزاد خورشید
هوا را رنگ و بویی تازه بخشید
پس آنگه پیکرش چون باده ی ناب
میان جام آغوشم درخشید
خواب
دوباره شب شد و شبتاب آمد
تراوش خانه ی مهتاب آمد
میان آشیان دیدگانم
پرستوی لطیف خواب آمد
پیچک
شکوفا شد شبی در بستر من
چو گل وا شد به گلدان بر من
بپیچان همچو پیچک های وحشی
دمی اندام خود بر پیکر من
5-. بنگرید : شعر متعهد ایران، کوش آبادی به روایت کوش آبادی، ص210
6- همان جا، ص220
7- سطری از شعر طرح از دفتر چهار شقایق
8- بنگرید : کتاب من در کجای جهان ایستاده ام…؟ نوشته های پراکنده، دفتر دوم، به کوشش کاوه گوهرین، مقاله صحبت از گل نازکتر ( آیندگان، شماره 516، سال دوم، شهریور 1348) ص 65 تا69
9- همان جا، ص 69
10- بنگرید شعر متعهد ایران، از ص 392تا 398از بیان شعری تا بیان منطقی، اصل مقاله را در جهان نو، سال 24، شماره 2 خرداد و تیر ماه 1348. ص206 تا 209 می توانید ببینید.
11- شعر چهار شقایق از دفتری به همین نام، ص18
12- بنگرید شعر متعهد ایران، چهره های شعر سلاح، فصل شعر سلاح و شاعران نسل ساعات سوخته ص17 تا ص83
13- شعر پنجاه هشت سالگی، ص 10
14- برشی از شعر با مردمم در کوچه های شب از دفتر چهار شقایق