محمود درویش، متنبی روزگار و شاعر عشق و آزادی در گذشت. شعر او یاد آور کلاماتی بود کز شعرای کهن نشانی داشتند و از زبانی پیر به یادگار مانده بودند.
تا آن زمان که قصیده هست
شعر درویش، برای هر اهل شعری خاطره انگیز است و پرشور. او با عاشقانه هایش برای دو نسل، شور و شوق دلبرانه ساخت و با کلام میهن پرستانه اش، بارها و بارها، آزادی را ستود و از تقدس تلاش و همتی گفت که بشر در راه رسیدن به آن، صرف می کند.
وی در همان دوران کودکی طعم “جنگ” را چشید و زشتی آن را با روح و روانش لمس کرد، خیلی زود، رانده شدن از وطن و پس آمدهای ناشی از این تبعید و بی خانمانی را تجربه کرد و باز هم خیلی زود با ریزه کاریهای زیستن در دنیایی آشنا شد که نمی دانست در مقابل مفاهیم تازه چه واکنشی از خود نشان دهد، دنیایی سیاست زده که همگان را به ناچار در پی خود می کشانید. درویش، در نخستین دوره اشعارش، از همین مضامین استفاده کرد تا خاک زادگاهش را با کیمیای کلمه و جادوی شعر به زمردی پربها بدل کند و برای دیگرانش به یادگار بگذارد.
شعر ماندگار درویش، به غالب زبانهای زنده دنیا از جمله فرانسه، انگلیسی و ایتالیایی و … ترجمه شد، در ایران هم مترجمان زیادی از جمله دکتر علی رضا نوری زاده و دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی، قسمتی از اشعار وی را به زبان فارسی برگردانده اند.
این درست که طرز تلقی شعرا از جهان و وقایع آن، با جو سیاسی و اجتماعی و محیط زندگی شان ارتباط بی واسطه دارد، اما بی گمان آنچه در این میانه شاعری را از خیل شعرای اجتماعی و سیاسی ممتاز می کند، همانا میزان هنرمندی شاعر است و قدرت تخیل او در پدید آوردن متافورهای بدیع و ایجاد موسیقی در کلام. به همین دلیل است که شعر محمود درویش مانا می شود، سر از ترانه در می آورد و هر روز و هر لحظه، زیر لب نجوا می شود.
در شعر درویش، این عشق است که به همه چیز هویت می دهد، مضامین وطن پرستی در شعر او، با نگاهی عاشقانه و تازه سروده می شوند، تا جایی که دیگر وطن به صرف وطن بودنش نیست که دوست داشته می شود که به خاطر معشوق بودنش است که عزیز است و بلند منزلت.
درویش، در شعر “عاشقی از فلسطین” که نخستین بار در سال 1964 و در مجموعه “ با شاخه های زیتون” به چاپ رسید، دقیق ترین معانی وطن دوستانه را از زبان عاشقی بیان می کند که از معشوق به دور افتاده است:
” چشمانت خاری به دل است
خراشنده است و با این وجود عبادتش می کنم
حمایتش می کنم در مقابل باد
خراشی می دهمش شباهنگام که دردمندم
روشنی می بخشد ستارگان را
خراش چشم تو
امروز مرا به فردا مبدل می کند….“
درویش در تمام مدت زندگی اش، تنها دوره کوتاهی در وطن (فلسطین) زندگی کرده است، پس می توان نتیجه گرفت، آنچه او از وطن می سراید، بیشتر زاده خیال است تا آمده از واقعیت و غم تکرار نشدن دوباره یک تجربه.
این وطن پرستی آمیخته با “خیال” که در شعر موج می زند، یاد آور بیتی از برزخ است که در آن، دانته می نویسد: ”پس، باران به تخیل والای من بارید…” شعر با کلماتش می بارد و ترنم باران را در ذهن تداعی می کند.
در شعر و ترانه محمود درویش، همچون تمامی ادبیات عرب، زن و شراب و موسیقی، حضور دارند و ضربان اصلی شعر به حساب می آیند. او حتی زمانی که شعر سیاسی می نویسد و به صراحت اندیشه چپ را در شعرش تبلیغ می کند، باز هم حاضر نیست پا را از دایره سنت شعر عرب بیرون بگذارد و از زیبایی های زندگی و زن و عیش و طرب سخن نگوید.
”زیباترین چشمها از آن اوست
همه خوانندگان
از این آهنگ سیراب می شوند
من خطا کارم که قلب تو را تنها برای خود می خواهم
ای گل صحرا ها
ای حیفا…”
قرار است مقامات فلسطینی از اسراییلی ها اجازه بخواهند تا این شاعر بزرگ در خاک زادگاهش،”الجلیل”، که در تقسیم بندیهای جغرافیایی امروز، قسمتی از خاک اسراییل به حساب می آید، به خاک سپرده شود. همان خاکی که بارها در اشعار محمود درویش ستوده شد، عبادت شد و حمایت. همانجایی که به خاطر “بودنش” محترم بود و نه به خاطر ”مال او بودنش”.
براستی در مرگ مردی بزرگ چه می توان نوشت، وقتی که او خود با صریح ترین کلام می گوید:
”من نمی میرم، تا زمانی که در زمین قصیده هست
تا زمانی که چشمانم نمی خوابند
من زنده ام تا زمانی که آن شهر زنده است
تا زمانی که آن سه مبارز زنده اند
زیستنی این سان
بهترین زندگی است.
پس ای مرگ
دوری کن از من
من نمردنی هستم.“
محمود درویش با عاشقانه هایش “تا کنون” برای دو نسل، شور و شوق دلبرانه ساخته است و این اشعار تا شعر هست و تا قصیده و تا انسان با “کلمه” رابطه برقرار می کند، به هیچ تأویل مهجور نمی گردند.